خاطرات "سایه" (پیر پرنیان اندیش) جمعه سیاه همه را تکان داد رادیو را هم!
|
عاطفه: استاد! پایان کار شما در رادیو کی بود؟
18 شهریور 1357 که در اعتراض به کشتار هفده شهریور استعفاء دادیم.
شما در هفده شهریور کجا بودید؟
تو خونه ام بودم. اصلا نمی دونستم که چه اتفاقی افتاده. بعد یه دوستی اومد و خبر آورد که اصلان نمی دونید امروز چه اتفاقی افتاده؟! ما صبح شنبه 18 شهریور رفتیم رادیو. لطفی اینها هم اومدن و همه برافروخته و ناراحت بودن. بعد هم دسته جمعی استعفاء کردیم. یه نامه هم نوشتیم و اون نامه رو منتشر کردیم. در صورتی که در شهریور 57 کسی فکر نمی کرد انقلاب پیروز بشه... من حالا که فکر می کنم واقعا چطور جرات کردیم همچین کاری بکنیم! (لبخند می زند) همه خوانندگان و نوازندگان گروه شیدا استعفاء کردند.
آیا قبل از این وقایع استاد شجریان به شما و استاد لطفی پیشنهاد کرده بودن که استعفا کنید؟
نه... متاسفانه آقای شجریان اینجا اشتباه کرده... ناخود آگاه اشتباه کرده؛ یعنی موقعیت امروز خودشو به جای موقعیت سی- سی و پنج سال قبل قرار داده... واقعا اون موقع مناسبات من با اقای شجریان طوری نبود که ایشون به من بگه: به ابتهاج و لطفی گفتم استعفاء کنید... ما شبانه روز باهم بودیم ولی چنین مناسباتی نداشتیم. مثل این می مونه که شما سی سال بعد، برید بگید که من اون موقع شب و روز با فلانی بودم و یک شب بهش گفتم: غزل نگو و شعر نو بگو، من می گم که والله بالله آقای عظیمی در اون مدت شبانه روز با من بود، از غزل من هم خوشش می اومد، اما روابط ما طوری نبود که او این حرف رو به من بزنه. یعنی حجب و حیاش اجازه نمی داد... عیب تکیه کردن به حافظه همینه دیگه؛ واسه همین بود که مرحوم قزوینی می گفت: بسم الله الرحمن الرحیم رو از روی قرآن نقل می کنم و به حافظه ام اعتماد نمی کنم. همه مون این گرفتاری رو داریم.
از استعفاتون می گفتید؟
من به لطفی گفتم که برای این که قضیه لوث نشه- خب من رئیس بودم و سرپرست واحد موسیقی بودم- گفتم که: من جدا استعفا می کنم، شما هم جدا استعفا بکنید. من یه نامه جدا نوشتم.
دارید نامه استعفاتون رو؟
نه... من هیچ چیزی رو نگه نمی دارم.
مفاد نامه ها چی بود؟
قرار ما بود 23 شهریور 57 به شوروی بریم. ما رو دعوت کرده بودن که از طرف رادیو و تلویزیون یک کنسرت در باکو و یک کنسرت در عشق آباد و احتمالا یک کنسرت در مسکو بدیم و همه هم برای سفر آماده شده بودن. تو نامه نوشتیم که در این شرایطی که مردم ما به خاک و خون کشیده شدن، حاضر نیستیم بریم کنسرت بدیم. از رادیو هم استعفاء کردیم. از یه طرف هم اون موقع نمی خواستیم پای کشورهای دیگه رو به میون بکشیم یعنی امتناع ما از کنسرت دادن در شوروی این طور به حساب نیاد که ما با کشورهای خارجی داریم مخالفت می کنیم. گفتیم که امیدواریم که در یک فرصتی که مردم ما از این گرفتاری ها خلاص بشن و آرامش باشه و صلح و صفا باشه، ما بیاییم در کشور همسایه مون کنسرت بدیم؛ در واقع کنسرت رو عمده نکردیم ولی گفتیم در این شرایط ما حاضر نیستیم کنسرت بدیم. اعتراض به این کشتار کردیم، خیلی هم تند و در مطبوعات چاپ شد. چقدر هم بچه ها برای این کنسرت تمرین کرده بودن. یادمه به لطفی گفتم: آقای لطفی! این قصه رو لابد شنیدی که یه بار یه تارزن از آذربایجان و قفقاز اومده بود ایران. این تارزن ساعت ها با آقای حسینقلی نشست و تار زد؛ یعنی یه نوع رقابتی بین اون ها بود. بعد از ساعت ها تار زدن آخر به نتیجه نرسیدن که آقای حسینقلی بهتر ساز می زنه یا اون بابا. بعد گفتم آقای لطفی تو از کشور آقای حسینقلی به اونجا می روی و باید اعتبار هنر آقای حسینقلی رو حفظ کنی. این طوری لطفی رو به کار کردن و تمرین تشویق می کردم. اصولا روش تشویق من غیر مستقیم بود. لطفی هم خیلی کار کرده بود.
متن ها رو شما نوشتید؟
نه، متن اولیه رو لطفی اینا نوشتن و دادن به یکی و او هم بعضی جملات رو درست کرد و من می دونستم که اون آدم چه جور اصلاح می کنه... اون هم خیلی با دقت و با تأمل نوشت که کامل باشه. عبارت نامه خیلی خوب و رسا بود.
کی بود این شخص؟
یادم نیست حالا... از دوست های ما بود!!!
از نویسنده ها و چهره های ادبی بود؟
نه نه... آدم با تجربه ای بود. یه رفت و اومدی هم با مجامع مذهبی داشت... الان می گم اسمش رو... آقای ... می دانم که او نامه رو اصلاح کرد.
- خیلی تابلوست که سایه اسم آن شخص را نمی خواهد بگوید...
نامه استعفا خودتونو که خودتون نوشتید؟
آره خودم نوشتم... نوشتم که من در این شرایط فعلی مایل نیستم کار کنم... با اصطلاحات معمولی... جالب اینه که یه مدت کوتاه بعد از ما قطبی هم استعفاء کرد.
|
راه توده 506 - 7 خرداد 1394