راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

 

بخش 20- در 14 صفحه

یادمانده هائی از پیوند

حزب توده ایران با انقلاب 57

علی خدائی

 

 

89

 

دبیرخانه حزب در چکسلواکی

 

-  درحاشیه جلسه (جلسه شورای سردبیری راه توده) وعده دادید که درباره ادامه یادمانده‌ها صحبت خواهید کرد. این عید به مبارکی تمام شده و ظاهرا فرصت وفا به وعده رسیده.

 

- خودتان هم میدانید که من اهل وفا به عهدم، اما یادتان باشد که ما این روزها و شب ها آنقدر دیدار داشتیم و در هر دیدار حرف و بحث و نظر آنقدر زیاد بود، که واقعا نفسی باقی نمانده. با قید ملاحظه این خستگی و بی خوابی می توانیم شروع کنیم.

 

-  اگر درباره افغانستان دیگر حرفی باقی نمانده می توانیم برویم بر سر دوران پس از افغانستان.

 

-  بله. در باره دوران افغانستان که برای من و فکر می کنم برای خیلی از رفقائی که از نزدیک با هم در افغانستان کار کردیم دورانی فراموش نشدنی است، فکر نمی کنم حرفی باقی مانده باشد، مگر نکاتی که ضرورت طرح آن نبوده و یا حداقل هنوز فرصت و زمان طرح آنها نیست. من، همینجا به کسانی که این صحبت ها را می خوانند می خواهم یک توصیه بسیار جدی بکنم و آن این که حداقل برخی فصول را خیلی با دقت بخوانند و شتابزده قضاوت نکنند. این فصول مربوط به فعالیت حزبی یک تعداد رفقای توده ایست که من با حفظ امانت آنها را طرح کردم و در حقیقت علاوه بر سهم خودم دراین فعالیت‌ها، ادای دین حزبی هم نسبت به این رفقا کرده ام و سخنگوی آنها شده ام. دقت در خواندن این فصول می تواند مانع برخی قضاوت های شتابزده شود. مثلا درباره دوره های آموزش نظامی شماری از رفقا در افغانستان برای استقرار و فعالیت در مناطقی از افغانستان که با ایران مرز مشترک دارند، برخی ها تصور کرده اند که این آموزش با آن شعار عجیب و تحمیلی "سرنگونی جمهوری اسلامی" که از پیش تدوین شده و از درون کنفرانس ملی بیرون آمد در ارتباط است. در حالیکه این دو مسئله به کلی از هم جدا هستند. من فکر می کنم با دقت توضیح داده ام، اما تاکید دوباره هم بد نیست. رفقائی که می خواستند در روستاهای هم مرز با ایران مستقر شوند هیچ چاره ای جز کسب آموزش‌های اولیه نظامی نداشتند زیرا در افغانستان جنگ داخلی جریان داشت و انقلاب و ضد انقلاب هر دو مسلح بودند و رفقای ما در کنار نیروی های مدافع انقلاب قرار داشتند. نکته بسیار مهم دیگری که بازهم در این ارتباط گفتم و اینجا هم یکبار دیگر تاکید می کنم این است که در آن دوران جنگ میان ایران و عراق بشدت جریان داشت و یک ارزیابی بسیار جدی که هم رفقای شوروی و هم رفقای رهبری دولت افغانستان داشتند این بود که این جنگ اگر در زمان آیت الله خمینی متوقف نشود، پس از در گذشت ایشان توقف جنگ به این آسانی ممکن نخواهد بود. و از طرف دیگر امریکا هم همزمان با تقویت ادامه فرسایشی جنگ، خود را بسرعت آماده دخالت مستقیم نظامی دراین جنگ و تصرف بخش هائی از ایران می کند و این دخالت عملا می تواند به دخالت اتحاد شوروی وقت برای دفاع از تمامیت ارضی ایران بشود و به این ترتیب هر نوع فعالیت سیاسی و حزبی در ایران متاثر از این شرایط جدید خواهد بود و دفاع از میهن در اولویت تام و تمام قرار می گیرد. بنابراین وجود یک تعداد کادر ورزیده و آموزش اولیه نظامی دیده و شرایط سخت را تجربه کرده  برای حزب ما ضروری است. بنابراین، ملاحظه می کنید که اصلا بحث آموزش نظامی برای سرنگونی جمهوری اسلامی مطرح نبود، چه در منطقه بلوچستان افغانستان و ایران و چه در مناطق مرزی هرات و ایران. بلکه بحث بر سر بیم از تبدیل جنگ ایران و عراق به حمله امریکا به ایران، تقسیم ایران و جنگ برای دفاع از میهن در برابر دخالت نظامی امریکا و دفاع از تمامیت ارضی ایران مطرح بود. اتفاقا بعدها که هاشمی رفسنجانی خاطرات خودش را منتشر کرد، این نکته، یعنی خطر تمام نشدن جنگ تا پیش از فوت آیت الله خمینی و خطر ورود مستقیم امریکا به جنگ و اشغال صفحاتی از جنوب و جنوب شرقی ایران مطرح شده است. حتی نامه محرمانه ای که آیت الله خمینی در همین ارتباط برای سران نظام می نویسد و اخیرا توسط هاشمی رفسنجانی منتشر شده (18 آبان 1395) هم همین نکته را آشکار می کند. متاسفانه در این سالها، بدلیل نقش مخرب و منفعلی که نشریه "نامه مردم"  داشته، بسیاری از توده ایها نه تنها از پیگیری حوادث و رویدادهای ایران فاصله گرفته اند، بلکه حتی پیگیر آنچه در ایران منتشر شده و می شود هم نیستند. حتی یکبار هم که ما در راه توده توصیه کردیم کتاب "حزب توده از آغاز تا فروپاشی" را باید خواند و نکات تاریخی و مهم آن را استخراج کرد، همین "نامه مردم" به ما حمله کرد که راه توده توصیه کرده کتاب وزارت اطلاعات را بخوانند! و یا وقتی نوشتیم که اصلاحات باید از سپاه پاسداران نیرو بگیرد، نوشتند که راه توده می خواهد کسانی را که گردن می زنند و قلم می شکنند جلب اصلاحات کند! درحالیکه حتی خود حکومت در انتخابات دوم خرداد اعتراف کرد که بدنه سپاه به خاتمی رای داده و اکنون هم بنظر ما بخش مهمی از سپاه و حتی در میان فرماندهان آن با حاکمیت کنونی و سیاست هائی که اعمال می کند مخالف است و سیاست دولت روحانی را تائید می کند. نگاه توده ای به روند تحولات اجتماعی هرگز به ما اجازه نمی دهد نیروهای نظامی را یکدست تصور کرده و روی آن حساب نکنیم. بویژه که سپاه هنوز و با همه انحرافاتی که شعارهای انقلاب پیدا کرده، بنام "انقلاب" عمل می کند و در زیر چتر آن خود را تعریف می کند. اینها نکاتی است که در تحلیل رویدادهای ایران هرگز نباید فراموش کرد.

 

-  بله. دقیقا یادمان هست و در راه توده پاسخ هم دادیم.

 

-  بله، درباره کتاب "حزب توده از آغاز تا فروپاشی" انگار کتاب تله است و آقایان هم موش، که تا دست به کتاب بزنند مثل موش می افتند به تله وزارت اطلاعات. حالا جالب است بدانید که این کتاب را نه تنها دیگر اجازه تجدید چاپ ندادند بلکه ته مانده آن را هم از کتابفروشی ها جمع کردند. شاید بدانید که در ایران یک شبکه ای وجود دارد که کتاب های نایاب و قدیمی و جمع شده را با قیمت های بالا می فروشد. شما باید آشنائی را داشته باشید که مشتری مورد اعتماد این شبکه باشد تا آنها کتاب مورد نظر شما را به شما بفروشند. آدرس شما را می گیرند و کتاب را مثل فیلم های ممنوعه می آورند در خانه شما تحویل می دهند و پولش را می گیرند. کتاب "حزب توده از آغاز تا فروپاشی" را حتی این شبکه ها هم الان می ترسد به متقاضی ها بفروشد. نمونه دیگری را برایتان بگویم. 13 جلد کتاب توسط همین انتشاراتی های وابسته به ارگان های امنیتی جمهوری اسلامی در ایران منتشر شده با عنوان "چپ در ایران".  فکر می کنم 5 جلد این کتاب مستقیما درباره حزب توده ایران است. این کتاب ها مملو از اسناد و مکاتبات ساواک درباره سازمان های چپ، کنفدراسیون و بویژه حزب توده ایران در دوران مهاجرت پس از کودتای 28 مرداد است. من اسناد مهمی را در همین 13 جلد کتاب پیدا کرده و فیش برداری هم کرده ام که بتدریج میدهم برای تایپ و انتشار در راه توده. کم نظیر است واقعا. آدم حیرت می کند از سایه به سایه دنبال کردن رهبری حزب توسط اداره هشتم ساواک و سفارتخانه های شاهنشاهی در مهاجرت اروپای شرقی، پلنوم ها و حتی جلسات هیات سیاسی و ارزیابی های اغلب دقیقی که درباره سمت گیری های حزب و افراد رهبری حزب داشته اند.

 

-  فکر می کنید هنوز هم اینطور است؟

 

-  هم بله و هم نه. من اعتقاد دارم تشکیلات امنیتی شاهنشاهی بسیار ضعیف تر از تشکیلات امنیتی جمهوری اسلامی بوده، اما دو نکته را نباید فراموش کرد.

اول این که دیگر اردوگاه شرق نیست و فعالیت و نظرات و دیدگاه هائی که در نامه مردم منتشر می‌شود هم، بار و وزن و تاثیری در ایران ندارد که آقایان نگران آن باشند. وقتی نامه مردم می نویسد فرقی میان احمدی نژاد و میرحسین موسوی نیست زیرا هر دو طرفدار ولایت فقیه اند و یا انتخابات دوم خرداد را تحریم انقلابی می کند و یا انتخابات ریاست جمهوری سال 92 که در آن روحانی پیروز شد تحریم می کند و شعارهائی را مطرح می کند که کسی در ایران دنبال آن نیست و یا اعلام می کند انتخابات 92 یک بازی است و باید رفت دنبال "نظام جایگزین" (نامه مردم 913) شما فکر می کنید ارگان های امنیتی تنشان از اعلام این نظرات می‌لرزد؟

نکته بسیار بسیار مهم دیگر نوع فعالیت ارگان های امنیتی جمهوری اسلامی، بویژه در سالهای اخیر است، که بسیار دقیق تر، علمی تر و مخرب تر از فعالیت ساواک است. من دراین مورد توصیه می کنم، گفتگوی جنجالی که مهدی هاشمی، پسر هاشمی رفسنجانی با نیک آهنگ کوثر، پیش از بازگشت به ایران و رفتن به زندان کرده بود

 

 را همه با دقت و چندین بار گوش کنند.

 

- همان صحبت های تلفنی که نیک آهنگ کوثر یواشکی ضبط کرده بود؟

 

-  بله، بله. همان صحبت. در آن صحبت فکر می کنم نیک آهنگ کوثر درباره ترور امنیتی در خارج از کشور و یا نفوذ در احزاب و سازمان های سیاسی برای کسب خبر و اطلاعات و ترور چیزی می گوید و یا می پرسد که مهدی هاشمی می گوید:

 من با خیلی از بچه های اطلاعات دوستم و از نحوه کار اطلاعاتی آنها با خبرم. الان دیگر دنبال ترور و فرستادن افراد برای نفوذ و شناسائی و خبر گرفتن در سازمان های سیاسی خارج نیستند، بلکه اگر افرادی را نفوذ بدهند و یا افرادی را از درون احزاب و سازمان ها به خدمت بگیرند برای آن است که احزاب و سازمان های سیاسی را در مسیری که می خواهند هدایت سیاسی کنند و آنها را تبدیل  کنند به بلند گوی اهداف مقطعی و نوبتی که نهادهای اطلاعاتی دارند.

بنظرم این حرف بسیار دقیقی است. شما نگاه کنید، در آستانه انتخابات خرداد 88 یکباره مهاجرین سوپر انقلابی و سوپر چپ و سلطنت طلب ها و همه بلندگوهای تبلیغاتی، از تلویزیون ها و رادیوهای فارسی زبان تا شبکه فیسبوک در اینترنت ناگهان یک ساز را به صدا در آوردند. این که موسوی در قتل عام 67 نقش داشته است! و اصل مسئله را، که انتخابات و رای به موسوی بود را از این طریق سعی کردند به حاشیه ببرند و در داخل کشور هم طرفداران آنها را منفعل کنند. این همان شیوه ایست که بعنوان جنگ روانی برای تخریب چهره های اصلاح طلب در خود جمهوری اسلامی هم پیش برده می شود. آدم تعجب می کند که یکباره چطور همه در همان مسیری هدایت می شوند که آقایان در تهران برنامه ریزی می کنند. در مورد انتخابات 92 و هم اکنون هم درباره دولت روحانی و تقابل با آن از همین شیوه امنیتی استفاده می شود که نتایجش را هم در ایران و هم در رسانه های خارج کشور شاهدیم.

 

-  فکر می کنیم وزیر اطلاعات و حسین طائب رئیس اطلاعات سپاه هم مدتی بعد از انتخابات 88 همین نکته را تلویحا در یک مصاحبه گفتند.

 

 - بله. یادم است. وقتی از این زاویه به موضع گیری های سیاسی احزاب و سازمان ها، درست در مقاطع حساسی مثل انتخابات و یا خطر حمله به ایران و یا حوادث دیگر نگاه کنید، متوجه می شوید که مهدی هاشمی اعتراف و یا افشاگری مهمی کرده است. این توطئه از پیش از انتخابات دوم خرداد و تحریم این انتخابات شروع شد و بنظرم حالا خیلی منسجم تر علیه دولت روحانی و هاشمی رفسنجانی و خاتمی و انتخابات دو مجلس شورا و خبرگان در اسفند ماه پیش برده می شود. یعنی حرف ارگان ها و نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی سر از مقالات و نظرات سازمان های سیاسی در می آورد. حرفی که اگر خود آنها بزنند بی اعتبار است اما وقتی فلان حزب و سازمان می زند می تواند عده ای را بدنبال خود بکشد. همین مواضع اخیری که نامه مردم علیه روحانی گرفته و یا درباره انتخابات 92 گرفته بود و سند کتبی اش را هم منتشر کردند و از لندن شعار "نظام جایگزین" (نامه مردم 913)  را دادند، شما را به فکر فرو نمی برد؟ یا تخریب عموئی و یا راه توده و یا شخص خود من بعد از برنامه "پرگار" بی بی سی. اینها سرش کجاست؟ حرف هائی که اگر حسین شریعتمداری در کیهان بنویسد مردم به آن می خندند، اما وقتی در نامه مردم و یا فلان سایت وابسته به نامه مردم منتشر شود می تواند به جنگ روانی و به جان هم افتادن‌ها را دامن بزند و عده ای را از کار اصلی که همان اوضاع ایران است دور کند. این شیوه ها خیلی خیلی پخته تر و دقیق تر و مدرن تر از شیوه های ساواک است که اسناد آن در 13 جلد کتاب "چپ درایران" منتشر شده است.

اگر حزب گرفتار این آشفتگی و انفعالی که شاهدش هستیم نبود، واقعا باید در کشورهای مختلف تیم های مطالعه و تحقیق را تشکیل میداد و از درون این کتاب هائی که گفتم گزیده های بسیار مهمی را استخراج کرده و با توضیحات خودش منتشر می کرد. تمام خاطرات رفسنجانی، ریشهری، مهدوی کنی، ناطق نوری و بسیاری دیگر را باید خواند. همچنان که خاطرات بازرگان، سحابی ها و بقیه را، و از درون همین ها هم گزیده هائی را تهیه کرد. به جای این همه کار که روی دست مانده، آقایان بی هنر و بیکار و کم سواد، فعالیتشان شده، سالی چند بار بروند به کنفرانس و جلسه احزاب برادر و یک حرف ها و نظرات پرت و پلائی را در باره ایران و جمهوری اسلامی سر هم کرده و تحویل احزاب برادر بدهند! محصول این روش، همین سردرگمی است که بسیاری از احزاب کمونیست و انقلابی جهان در باره ایران و جمهوری اسلامی و دولت احمدی نژاد و جنبش سبز و دولت روحانی و مذاکرات اتمی داشتند و دارند. اینها حتی نتوانستند خاطرات به آذین از زندان جمهوری اسلامی را خلاصه برداری کرده و منتشر کنند. البته فکر نمی کنم اصلا خوانده باشند. مثل همین کتاب خاطرات "سایه" که بعید است به خودشان زحمت بدهند 1400 صفحه کتاب خاطرات بخوانند تا حداقل با چهره انسانی امثال مرتضی کیوان آشنا شوند تا شاید گرته ای از مروت و رفقات او به دامنشان بنشیند. یگانه هنرشان، تراشیدن سر راه توده است و حالا تراشیدن سر رفیق عموئی را هم به آن اضافه کرده اند. بالاخره باید یک کاری بکنند که حوصله شان سر نرود دیگه! مثل سلمانی ها که هر وقت بیکار می مانند و مشتری ندارند سر همدیگر را می تراشند. البته این یک درد مزمنی است که دامن حزب ما را در مهاجرت جاری گرفته. از همان ابتدای مهاجرت این ویروس افتاد به جان حزب.

 

-  فکر می کنیم چند بار هم در گفتگوهای قبلی به آن اشاره کرده اید. در بخش کار در افغانستان.

 

- بله. دقیقا برایتان گفته بودم. در همان ابتدی خروج از ایران دو دیدگاه شکل گرفت و این دو دیدگاه موجب بحث های بسیار جدی در افغانستان شد. از جمله میان خود من و رفیق خاوری بارها و بارها. ببینید! ما دو جور مهاجرت و عقب نشینی داریم. یکی عقب نشینی است که شما پشت به کشورتان و جنبش و تحولات آن نمی کنید، بلکه عقب عقب می روید به پشت مرزهای کشورتان اما رو به کشورتان دارید. این یک نوع مهاجرت است. نوع دیگر اینست که شما پشت به کشورتان کنید و از مرزهای آن هم عبور کنید. ما از همان ابتدا گرفتار این دو برداشت از مهاجرت شدیم. یک مهاجرت عقب عقب رفتن، و یک مهاجرت پشت کردن. متاسفانه فروغیان و شاندرمنی و نامور که شاهد این بحث ها بودند دیگر در قید حیات نیستند و چند نفری هم که تا حدودی درجریان هستند، مثل دکتر زرکش به سایه خزیده اند، اما من با صراحت می گویم که شخص خاوری دقیقا می داند که من از همان ابتدای مهاجرت معتقد به پیگیری رویدادهای ایران بودم و تا آنجا که از دستم بر آمد هم در این زمینه فعال بوده و هستم. کنفرانس ملی و انتقال رفقائی از داخل به این کنفرانس که چند نفرشان پس از کنفرانس به ایران بازگشتند، کمک به خروج از کشور برخی رفقای رهبری سازمان فدائیان اکثریت، ارتباط با خانواده برخی رهبران زندانی حزب و دهها نمونه دیگر شاهد این نظر خدشه ناپذیر من درباره مهاجرت است. محصول این دو طرز فکر درباره مهاجرت، الان  بصورت راه توده و نامه مردم در برابر ماست و قضاوت با همه توده ایها و فعالان سیاسی و مردم. در جلسه شورای سردبیری هم مفصل دراین باره بحث شد و بنظر من هم یکی از بحث های مهم جلسه همین نکته بود. رفیق ما "داوودی" آرشیو جالبی را از مطالب و موضع گیری های نامه مردم جمع کرده بود که همه آن را مطالعه کردیم. من هم مانند بقیه رفقا عقیده دارم که در این سالها بنا بر ملاحظاتی که بر سر آن اختلاف نظر هم بود، ما با صراحت به مطالب نامه مردم نپرداختیم. با این فکر که دهان به دهان شدن در نهایت به ضرر حزب است، اما اکنون می بینیم که سکوت ما به ضرر حزب تمام شده است. حتی ما هم مانند بسیاری از توده ایها نامه مردم را نخواندیم و یا با دقت دنبال نکردیم مگر در بزنگاه های مهمی مثل انتخابات. درحالیکه نباید به این دلیل که این نشریه را کسی نمی خواند و مطالب آن پرت و پلا و بی اهمیت است، از کنار آن می‌گذشتیم. باید می خواندیم و این انتقاد به همه ما وارد است. بهرحال این نظرات بکلی پرت از اوضاع ایران و بیگانه با هویت حزب توده ایران بنام ارگان مرکزی منتشر می‌شود و باید آن را دنبال می کردیم و برخورد می کردیم. کاری که در ارتباط با مصاحبه اخیر رفیق خاوری کردیم و چقدر هم مصاحبه خوبی بود. به این دلیل خوب بود که با دقت مسائل مورد اختلاف نظر راه توده و نامه مردم از زبان خود ایشان عنوان و منتشر شد. من این مصاحبه را از این نظر یک مصاحبه تاریخی میدانم. بهرحال خودتان هم در جلسه بودید و شاهد بودید که شورا تصمیم گرفت از این پس با این مطالب برخورد بشود و به صرف پرت و پلا بودن و خواننده نداشتن از کنار آن نگذریم. بحث من در باره مطالب اصلی نامه مردم است، والا مطالب این چندتا سایت و فیسبوکی که به اسم این و آن درست کرده و پشت آن اسامی پنهان شده و علیه راه توده مطلب می نویسند ارزش پرداختن ندارند. یک روز به نام هاتف رحمانی، فردا بنام نوید نو، پس فردا بنام نوید مردم، بعد بنام نوید هاتفی و یک روز بنام حجری و روز دیگر بنام حیدر و... یک بازی بچگانه و مضحک و نازل که باور کنید در حد انشاء نویسی دانش آموزان دبیرستانی هم نیست. باور کنید که من بارها و بارها با افسوس به این نکته فکر کرده ام که اگر یک روز درهای ایران به روی حزب باز شود، این افراد فکر کرده اند حریف امثال تاج زاده و سحرخیز و آغاجری و دهها و دهها فعال مطبوعاتی وسیاسی غیر توده ای و مذهبی در داخل کشور می شوند؟ اینها می توانند یک روزنامه منتشر کنند؟ خواب و خیال است چنین تصوری!

 

- چرا با اسامی مستعار سایت و فیسبوک در می آورند این افراد؟

 

خیلی ساده است. کسانی که این کارهای بچگانه را می کنند این زرنگی را دارند که پشت این اسامی پنهان می شوند و این مزخرفات را می نویسند تا اگر فردا تق کار درآمد و معلوم شد همه چرندیاتی که گفته اند پوچ بوده، در بروند و معلوم نشود چه کسی این مطالب را نوشته بود تا گریبانش گرفته شود. نوعی "بزن و در رو" است.

فکر نمی کنم ضرورت داشته باشد دراین گفتگو بیش از این درباره مطالب نامه مردم صحبت کنم.

 

-  واقعا چرا کار به اینجا کشیده شده؟

 

-  ببینید! علاوه بر نظرات سیاسی غیر توده ای و متمایل به راه کارگر که پشت این مطالب پنهان است و گاه سرک می کشد و درجلسه شورای سردبیری هم مفصل درباره آنها بحث شد، نداشتن مطالعه و نداشتن آموزش لازم هم بسیار موثر است. شما وقتی سرمقاله های نامه مردم در سالهای پس از انقلاب و یا گفتگوی حزب با سازمان های سیاسی که اغلب رحمان هاتفی آنها را می نوشت و یا پیش از آن و حتی دقیق تر و علمی‌تر توسط جوانشیر نوشته شده بود را بخوانید، مقالات سیاسی دنیا را که بخوانید و حتی اگر یک دوره تحلیل های هفتگی حزب که در سالهای فعالیت حزب در داخل کشور منتشر می شد را مرور کنید و سپس مطالب نامه مردم 20 سال اخیر را بخوانید تازه به عمق فاجعه سقوط پی می برید.

حالا که صحبت از خاطرات است، این را هم در همین ارتباط برایتان بگویم.

اولین کنگره در مهاجرت پس از فروپاشی ها در برلین برگزار شد. شاید در گذشته، بویژه درباره ملاقات و بحث های خودم با  خاوری درباره ضرورت و عدم ضرورت همین کنگره نکاتی را گفته باشم، الان یادم نیست. بموقع اش که به آن برسیم بیشتر برایتان توضیح خواهم داد. بهرحال، مدت کوتاهی پس از همین کنگره من رفتم به دیدار خاوری در خانه اش. از این دیدار فعلا فقط می خواهم یک نکته ای را بگویم که درارتباط است با "نامه مردم". من سعی می کنم عین جملات را باز گو کنم. خاوری توصیه کرد "نامه مردم" را بگیرم دستم.

من گفتم: با کدام هیات تحریریه؟

او گفت: همینها که هستند. تو که خودت واردی.

و سپس دست راستش را مشت کرد و گذاشت کف دست چپش و گفت: چندتا فاکت را می‌گذاری و می نویسی. بقیه هم یاد می گیرند.

من گفتم: اینها با کدام تجربه و سابقه ای هیات تحریریه شده اند؟

خاوری گفت: تمرین می کنند، یاد می گیرند.

من گفتم: ارگان مرکزی حزب جای تمرین نیست. تمرین ها را جای دیگری باید کرد.

گفتگوی ما بی نتیجه ماند.

حالا که حرف توی حرف شده، بگذارید در همین ارتباط یک خاطره تلخ دیگری راهم برایتان تعریف کنم. هنوز انتخابات دوم خرداد نشده بود و خاتمی هم رئیس جمهور نشده بود که دکتر ابراهیم یزدی که با مرگ مهندی بازرگان دبیرکل نهضت آزادی شده بود به همراه غلامعباس توسلی عضو رهبری نهضت آزادی به آلمان سفر کرد. من بعنوان سردبیر راه توده با دکتر یزدی ارتباط و آشنائی داشتم و قرار شد در هتل محل اقامت ایشان در شهر بن آلمان دیدار کنیم.

 

- از طرف راه توده؟

 

-  بله. ایشان کاملا در جریان مسئولیت من در راه توده بود. من به همراه رفیقی به دیدار دکتر یزدی رفتم که از اعضای معترض هیات سیاسی حزب تا پیش از کنگره برلین بود و در نامه سرگشاده اخیر در اعتراض به کنگره و شیوه تهمت زنی هم از امضاء کنندگان این نامه است. وقتی من ایشان را به دکتر یزدی معرفی کردم، با خوشحالی بسیار رفیق ما را بوسید و ابراز خوشحالی کرد که سرنوشت همقطارش ناخدا افضلی را پیدا نکرده و زنده مانده است. دیدار طولانی بود و بحث ها و گله ها فراوان. ایشان یک جلد کتاب تحقیقی خودش با عنوان "آخرین تلاش ها در آخرین روزها" را به رسم هدیه از ایران برای من آورده بود که همچنان در کتابخانه ام آن را دارم. در این کتاب اسنادی هست درباره دستور دستگیری شماری از روزنامه نگاران به همراه شماری از روحانیون و فعالان سیاسی در سال انقلاب 57. دو یا سه سند از این مجموعه اسناد مربوط است به شناسائی محل سکونت من برای دستگیری ام که دکتر یزدی با علم به همین سندها کتاب را برای من هدیه آورده بود. این کتاب شامل مجموعه اسناد ساواک و فرمانداری نظامی برای آخرین تلاش کودتائی در سال 1357 است. در ادامه بحث ها و گله های مربوط به دوران نخست وزیری بازرگان و سیاست رهبری حزب ما در برابر دولت وی، من گفتم که گذشته مربوط به گذشته است و ما هم از نهضت آزادی گله هائی داریم و اشاره کردم به موضع گیری فراکسیون نهضت آزادی در مجلس جمهوری اسلامی پس از دستگیری رهبران حزب و انتشار جزوه ای که پس از اعترافات تلویزیونی از سوی نهضت آزادی در تائید اعتراف گیری ها منتشر شد. این جزوه که یک کتاب کوچک است را هم با خودم برده بودم و از کیفم در آوردم و به دکتر یزدی نشان دادم. این جزوه را هم من در کتابخانه ام دارم. برای این که از موضوع ارگان مرکزی حزب منحرف نشویم فعلا در باره همین مسئله در آن دیدار اشاره می کنم. من به دکتر یزدی گفتم که کیانوری از تهران یک یادداشت کوتاهی به ما رسانده و در آن بسیار مختصر، در حد چند خط نوشته که سالهای اول انقلاب گذشته و با حوادثی که پیش آمده، الان باید روی آزادی ها متمرکز شد و یادتان باشد که این بار آزادی ها، با آزادی نهضت آزادی شروع می شود.

سپس اضافه کردم که شما سیاست ما در راه توده را هم در ارتباط با نهضت آزادی و آزادی ها شاهدید. دکتر یزدی گفت: ما از راه توده هیچ گله ای نداریم و می بینید که رابطه دوستانه ای هم داریم، اما شما که ارگان رسمی حزب توده نیستید. ارگان رسمی "نامه مردم" است و همین نامه مردم دو ماه پیش بصورتی توهین آمیز نوشته که «ابراهیم یزدی برای گدائی آزادی اش رفته به پابوس شیخ محمد یزدی رئیس قوه قضائیه!» آن موقع آیت الله محمد یزدی رئیس قوه قضائیه بود.

من الان دقیق یادم نیست اما مثل این که نامه مردم در آن مقاله یک رابطه فامیلی هم برای این دوتا یزدی کشف کرده بود!

بحث بسیار دوستانه ادامه یافت و آتش آقای توسلی هم کم کم مقداری فروکش کرد. بموقع و در فصل مربوط به سرگذشت راه توده برایتان در باره این دیدار و دیدارهای مشابه بیشتر توضیح خواهم داد. دراین جا فقط می خواستم همین جمله معترضه دکتر یزدی را ذکر کنم. این که وقتی نشریه ای بعنوان ارگان مرکزی یک حزب مطلبی را می نویسد دارای چه وزن و اعتباری است و کسی که در ارگان مرکزی حزب قلم می زند و یا آن را سرپرستی می کند دارای چه هوشیاری و احساس مسئولیتی باید باشد. مگر می شود در ارگان مرکزی حزب تمرین روزنامه نویسی و یا مقاله نویسی کرد؟ حاصل تمرین همین می شود که الان بنام ارگان مرکزی حزب منتشر می شود و هر کس هرچه دل تنگش خواست در آن می نویسد. مطلبی که در ارگان مرکزی یک حزب نوشته می شود، 50 سال دیگر هم بعنوان سند قابل پیگیری است. شما می بینید که هنوز فلان مقاله طبری و یا فلان مقاله قاسمی را از " بسوی آینده" سالهای 1330 تا کودتای 1332 بیرون می کشند و مستند به آن می گویند حزب توده ایران در برابر مصدق ایستاد. حالا هرچه شما بگوئید که این مقالات مربوط به یک دوران کوتاه بوده و حزب پس از این دوران کوتاه، در زمینه ها و عرصه های بسیاری در کنار مصدق بوده، اما مگر دست بر می دارند؟ اینها را باید به حافظه حزبی خود سپرد، که البته من بسیار بعید میدانم آنها که در نامه مردم تمرین مقاله نویسی و باصطلاح روزنامه نگاری می کنند گوششان به این توصیه ها و این حرفها بدهکار باشد و اساسا در قد و قواره این مسائل باشند. بعدها برایتان بیشتر خواهم گفت. الان برویم دنبال بقیه گفتگو که می ترسم مقدمه اش بیشتر از موخره اش بشود!

 

-  و چه مقدمه خواندنی و دانستنی هم از آب در آمد!

 

-  امیدوارم همینطور باشد.

 

 - در آخرین گفتگو، اشاره کردید که فصل بعدی را از دبیرخانه حزب در چکسلواکی شروع خواهید کرد.

 

-  درست است. البته، این محل و این امکان هرگز بصورت جدی دبیرخانه حزب نشد، به این دلیل که صفری در برلین شرقی امور اروپای غربی را در اختیار گرفته بود و نامه مردم هم که توسط او در برلین منتشر می شد.

 

-  پس اسم این محل چه بود؟

 

-  در واقع این محل را برای دایر کردن دبیرخانه دولت چکسلواکی در اختیار حزب گذاشته بود و امکاناتی هم از نظر مسکن و حقوق برای آنها که برای کار در این دبیرخانه در نظر گرفته شده بودند در نظر گرفته شده بود که در نوع خود بسیار هم امکانات خوبی بود. هم از نظر حقوق و بیمه درمانی و تحصیل بچه ها و هم از نظر مسکن محل زندگی و آپارتمان نسبتا بزرگی که برای دفتر دبیرخانه در نظر گرفته بودند. این محل و این امکانات می توانست واقعا هم در خدمت یک دبیرخانه به معنای واقعی کلمه قرار بگیرد، اما به همان دلیل که گفتم عملی نشد. بخش اروپای غربی را صفری دراختیار داشت و از چکسلواکی امکان ارتباط و کار با ایران هم اصلا وجود نداشت و در امور اروپای شرقی و مهاجرت در اتحاد شوروی هم فرقه دمکرات آذربایجان خودش مستقل عمل می کرد. خاوری هم در دفتر مجله صلح و سوسیالیسم در پراگ پایتخت چکسلواکی مستقر بود و مسکن مستقل خودش را در پراگ داشت. گهگاه به این محل که حدود 20 کیلومتر دورتر از پایتخت "پراگ" بود می آمد و می رفت و ما هم اگر کاری با او داشتیم به دفتر مجله مراجعه می کردیم.

 

-  یعنی هیچ، هیچ؟

 

-  تقریبا تا مدت ها بله، تا این که کم کم اطلاعات مهاجرین مینسک و مسکو و تا حدودی آذربایجان و ترکمنستان به این مرکز منتقل شد. البته بتدریج مسئول دبیرخانه که عضو مشاور هیات سیاسی هم بود و خود من مشترکا گزارش های جلسات هیات سیاسی و دستور این جلسات را که در پراگ تشکیل می شد تهیه می کردیم. البته من درجلسات شرکت نداشتم اما درحاشیه جلسات با صفری و لاهرودی و خاوری دیدار داشتم. فکر می کنم نسخه اصلی همه این گزارش ها و نامه ها و طرح های پیشنهادی هنوز هست و شاید یک روز هم لازم باشد منتشر شود. ببینیم چه می شود. فکر می کنم برایتان گفته باشم که یک پرونده نسبتا قطور از باکو را خاوری به من داد تا یک گزارش برای هیات سیاسی از آن تهیه کنم. این مربوط به زمانی است که پرسترویکا در شوروی راه افتاده بود و ماجرائی بنام قطعنامه هم در باکو شکل گرفته بود که سردمدارش همین حشمت رئیسی بود که آنقدر نوسان سیاسی کرده و می کند که الان نمی دانم کدام طرفی است. ماجرا بیشتر به یک شورش حزبی شبیه بود. پرونده پر حجم بعدی مربوط به واحد حزبی پایتخت بلاروس "مینسک" و ساختمان معروف به "ساختمان شماره 4" بود که خودش یک سرگذشت است. ساختمانی که حالا از آن همه خانواده توده ای که در آن اسکان داده شده بودند و آن همه حادثه در آن روی داد، شنیده ام فقط چند خانواده در آن زندگی می کنند و بقیه، همه رفته اند به غرب. اتفاقا این پرونده را هم خاوری برای تهیه یک گزارش برای هیات سیاسی از نامه ها و شکایت ها و گله ها و انتقاد ها به من داد. این نامه ها و یادداشت ها آنقدر زیاد بود که واقعا نمی توانم بگویم چه تعداد بود. بعضی از این نامه ها واقعا متاثر کننده بود و در برخی از آنها نکاتی پیدا می شد که واقعا آدم را به خنده می‌انداخت. رگه های طنز جالبی دراین نوع نامه ها بود. نزدیک 30 سال گذشته و من مضمون خیلی از نامه ها یادم نیست، اما کلیات آنها یادم هست. نام بعضی افراد هم به یادم مانده است، که دلم نمی خواهد این نام ها را هم اینجا بگویم. افرادی که علیه آنها گزارش باصطلاح حزبی داده بودند و یا افرادی که کارشان گزارش نویسی علیه این و آن بود. زندگی تنگاتنگ در یک مجموعه ساختمانی، آن هم در مهاجرت و پس از حوادثی که بر سر حزب آمد، بصورت طبیعی مشکلاتی را می توانست پیش بیآورد که آورد، اما بخشی از این مشکلات هم ناشی از همین خودشیرینی ها برای گزارش نویسی علیه بقیه، تشویق روحیه و خصلت جاسوسی و جاسوس بگیری و تقرب به خاوری و لاهرودی و صفری بود. من هنوز هر وقت یاد گزارش های شناسائی کفش رفقائی که در خانه های هم به دیدار یکدیگر می رفتند می افتم خنده ام می گیرد. واقعا اینها بخش جالب و طنزآمیز یک رمان است.

 

-  گزارش کفش؟

 

-  بله. یکی از افرادی که در همین مجموعه زندگی می کرد و حالا در جمع مقربان خاوری و امیدوار (محمد دستباز) ادای دزرژینسکی رئیس "چکا" (تشکیلات امنیتی پس از انقلاب اکتبر) پس از انقلاب اکتبر را در می آورد و در هلند جبهه متحد خلق تشکیل داده بود، کم کم متخصص شناسائی کفش بقیه شده بود و از روی کفش ها حدس می زده که چه کسی به خانه چه کسی رفته و دیدار کرده و یا چه کسانی به دیدار چه کسانی رفته اند و گزارش می داده! این ماجرا آنقدر معروف و شناخته شده بود که گزارش های دیگری داشتیم که برخی ها برای بازی دادن و بقول امروزی ها "سرکار" گذاشتن این فرد، یک تعداد کفش جمع کرده و پشت در آپارتمان یکی دیگر می گذاشتند و درعین حال خودشان در یک جای دیگر جمع می شدند و بقیه ماجراها که فکر نمی کنم لازم باشد در اینجا درباره اش صحبت کنم. مهاجرت غیر سازمان یافته، طیف ناهمگون مهاجرین، زندگی سخت مهاجرت و کنده شدن از جامعه و قطع ارتباط با کشور و  سلسله مسائل دیگر، در شکل گیری دشواری های مینسک موثر بود، مثل هر جای دیگری، اما بعضی روش ها و خصلت ها و انگیزه ها قابل دفاع نبود و نیست، بویژه که این خصلت ها و این روش ها همچنان ادامه یافت و نه تنها در مینسک، بلکه در اروپای غربی هم نتایج تفرقه افکن و بدی برجای گذاشت و یا بهتر است بگویم "گذاشته" است. همان فردی که گفتم تخصص شناسائی کفش پیدا کرده بود حالا یک سر همین بازی سایت و فیسبوک های رنگارنگ اما با یک مضمون علیه راه توده را برعهده دارد.

 

-  نمی خواهید اسم هیچکس را بیآورید؟

 

-  من ترجیح میدهم به کلیات و به اصول مسائل بپردازم و نه به افراد.

 

-  حتی درباره این آقای کفش شناس و سرانجامش؟ رفت به غرب و یا همانجا در مینسک ماند؟ از حزب جدا شد و یا هست؟

 

-  کار دشواری شد. نخیر من تا آنجا که بتوانم تمایل به طرح نام افراد ندارم، اما درباره این آقا گفتم که در هلند است.

فکر می کنم با توجه به خستگی همگی ما، که بصورت طبیعی روی حافظه هم تاثیر می‌گذارد، بهتر باشد بقیه گفتگو را بگذاریم برای یک جلسه دیگر. البته قول می دهم، در اولین فرصت گفتگو را ادامه بدهیم.

 

-  با تاکید بر قولی که داده اید قبول می کنیم.

-  بله. قول می دهم.

 

90

 

پیشنهاد کینه توزانه

خائن اعلام کردن

کیانوری و طبری

 

کمی خلف وعده شد و هفته گذشته یادمانده ها را دنبال نکردیم، اما مهم نیست، در عوض برایتان خبرهای خوب دارم. من دراین فاصله همت کردم و بعضی کارتن هائی را که داشتم باز کردم و آنها را بررسی کردم. با اطمینان می گویم که از خواندن بعضی گزارش ها و نامه ها هم حیرت زده شدم و هم بسیار مغموم. تازه، این کارتن هائی بود که مربوط است به دبیرخانه حزب در چکسلواکی نه آنچه که از افغانستان با خودم به دندان کشیده و با هر زحمتی بوده حفظ کرده ام. آنها را هم دارم بررسی می کنم. وقت می برد. واقعا وقت می برد. اما فکر می کنم هم لازم است و هم بسیار جالب. باید بتدریج این سندها و گزارش ها را دسته بندی کنم و براساس موضوع درباره آنها صحبت کنم. در میان همین سندها، لیست برگمار شدگان کمیته مرکزی در کنفرانس ملی را هم پیدا کردم و خوشبختانه به قولی که داده بودم دراین مورد حالا می توانم عمل کنم. این لیست را میدهم که در ادامه همین گفتگو منتشر کنید. خیلی لیست جالبی است. از جمع آنها، معدود افرادی در جمع کنونی دور و بر نامه مردم هستند. بسیاری از آنها توده ای باقی مانده اند اما معترض این وضع سیاسی و تشکیلاتی حزب اند و شماری هم در وسط کار، راهشان را عوض کرده اند و رفته اند دنبال یک مشی و سیاست و تشکیلات و سازمان و حزب دیگر و یکی دو نفر هم مثل ناخدا حمید احمدی شده اند محقق ضد حزبی!

بهرحال، شاید اگر معیارهای دقیق تری برای دعوت به کنفرانس ملی در نظر گرفته شده بود و برخی ها که به کنفرانس آورده شدند معیار انتخابشان مسائل جدی و حزبی بود و نه به صرف خبرچینی و گزارش نویسی و تقرب به درگاه صفری و یا لاهرودی و یا خاوری چنین ریزشی را از لیستی که دراختیارتان می گذارم شاهد نبودیم. من میدانم که در واحدهای حزبی اروپای غربی و همچنین واحدهای حزبی مسکو و مینسک و باکو و ترکمنستان نسبت به انتخاب برخی افراد برای آوردن به کنفرانس ملی بحث های تندی وجود داشته است. حتی درباره نسل دوران مهاجرت پس از 28 مرداد هم این بحث ها بود. مثلا شاندرمنی و فروغیان انتقاد جدی داشتند به آوردن "زمانی" از مسکو به کنفرانس و دیدیم که بیهوده هم نمی گفتند. زمانی به محض آن که فروپاشی اتحاد شوروی روی داد، سر خر مراد را برگرداندن و مثل خیلی از نوکان های روسیه رفت دنبال پولسازی و کارهای دیگری که شنیده ام اما چون دقیق و از نزدیک اطلاع ندارم طرح آنها را لازم نمی دانم. این آقای "زمانی" نقش کمی در تاراندن نسل توده ای مهاجر پس از یورش های جمهوری اسلامی به حزب نداشت و معیار برگماری اش به کمیته مرکزی صرفا همان نقش چاپلوسی و تقربی بود که برایتان گفتم. من حتی پیش از کنفرانس ملی و درجریان دوبار دیدن او در مسکو، در جریان سفر برای شرکت در پلنوم 18 با توجه به شناخت نزدیکی که همه نسل ما از ماشین فروش‌ها داشتیم و داریم، درباره او به این نتیجه رسیده که او باید یک بنگاه ماشین دست دوم فروشی باز می کرد تا فولکس واگن را به جای کادیلاک بفروشد. بارها این اصطلاح را درباره او در صحبت هایم با سیاوش کسرائی و فروغیان گفته بودم. می خواهم بگویم، این تیپ های چاپلوس و مجیز گو که متاسفانه الان هم کپی آنها، کپی امثال زمانی در کنار خاوری هستند و من اطلاع دارم، سر بزنگاه های مهم جا خالی داده و لطمه می زنند. چنان که امثال زمانی زدند و من نمیدانم با دفتر حزب در مسکو چه کرد؟ آن را هم تصاحب کرد و یا نه؟

متاسفانه امثال زمانی و احمدی در همین کنفرانس ملی به عضویت کمیته مرکزی در آمدند. البته کسان دیگری هم عضو کمیته مرکزی شدند و بقول اسکندری نه یک بادیه آب، بلکه چند بشکه آب داخل کمیته مرکزی کردند و این ماجرا همچنان ادامه دارد.

در همین کارتن ها، گزارش هائی را پیدا کردم که محمد حقیقت بعنوان مسئول دبیرخانه حزب در چکسلواکی و عضو مشاور هیات سیاسی و شخص من در دبیرخانه، برای جلسات هیات سیاسی وقت تهیه کرده بودیم. و یا گزارش هائی که در جمعبندی مسائل و مشکلات واحد حزبی مینسک و باکو به هیات سیاسی داده بودیم. اسناد جدال بر سر آئین نامه جدید حزبی که صفری تهیه کرده بود و یک بند آن اجازه اخراج از حزب را به هیات سیاسی و در واقع صفری و لاهرودی و خاوری میداد را هم پیدا کردم. چقدر شکایت از همین فروع الدین ابراهیمی که شنیده ام حالا فریدون ابراهیمی خطابش می کنند و وزیر دست چپ خاوری شده در این کارتن ها پیدا کردم. بعضی از این گزارش ها درعین حال خنده دار هم هست. به این دلیل که شرح کارآگاه بازی این ابراهیمی در ساختمان شماره 4 مینسک است.

 

- همان ماجرای کفش شناسی که دفعه پیش اشاره کردید؟

 

- بله، متاسفانه. همانطور که گفتم باید اینها را دسته بندی کنم و بتدریج درباره مهم ترین آنها با هم صحبت کنیم.

 

-  اینطور که اشاره کردید، مسئول دبیرخانه رفیق خاوری نبوده؟

 

-  درست است. رفیق خاوری مسئول دبیرخانه نبود. دبیرخانه معمولا زیر مجموعه هیات سیاسی و هیات دبیران حزب است و در چکسواکی هم رفیق خاوری دفتر خودش را در مجله صلح و سوسیالیسم داشت و گهگاه به دبیرخانه سر می زد. اما مسئول دبیرخانه محمد حقیقت عضو مشاور هیات سیاسی حزب بود که در کنفرانس ملی به این سمت برگمار شده بود.

 

-  تا آنجا که میدانیم ایشان هم از افسران نیروی دریائی بود.

 

-  بله. ایشان سرهنگ دوم نیروی دریائی و معاون دریادار افضلی بود و از دو افسر دیگر نیروی دریائی که پس از یورش به افغانستان مهاجرت کرده بودند هم ارشد تر بود. یا حداقل از حمید احمدی که سرگرد نیروی دریائی بود، ارشد تر بود. ایشان هم از جمله معترضانی است که بر سر مواضع واقعی حزب پایدار مانده است و اخیرا هم در نامه 8 امضائی که در اعتراض به مطالب کنگره ششم منتشر شد یکی از امضاء کنندگان این نامه بود. ما، هم تا پیش از رفتن ایشان به رادیو زحمتکشان با هم در افغانستان از نزدیک کار کردیم و هم در دبیرخانه حزب در چکسلواکی تنگاتنگ کار کردیم.

تا یادم نرفته این خواهش را بکنم. روی فیسبوک راه توده، زیر یادمانده های قبلی یک بحثی بین دو توده ای در گرفته بود که حتما آن را ضبط کرده و عینا منتشر کنید. برای شخص من بحث بسیار جالبی بود. یکی از این دو در ایران است و دیگری در خارج از کشور. شما بحث آنها را بخوانید تا متوجه تفاوت سطح آگاهی و درک از اوضاع حزبی و اوضاع سیاسی ایران بشوید. بنظر من این یک نمونه برجسته از تفاوت میان آنهائی است که در داخل کشور هستند با آنها که در خارج. بویژه درباره نگاه آنها نسبت به مسائل امنیتی. آن که در خارج از کشور است مخالف انتشار این یادمانده هائی است که من برایتان می گویم و دیگری سخت موافق انتشار آنها.

نکته بسیار مهم دیگر، بی خبری و کم اطلاعی نفر دوم بحث است. یعنی آن توده ای که در خارج از کشور است و احتمالا از نزدیکان نامه مردم هم باید باشد. ایشان اگر حداقل راه توده را هم خوانده بود باید میدانست که چه کسانی از جمع رهبران حزب توده ایران خاطرات سیاسی – تحلیلی خود را نوشته و منتشر کرده اند. من فرد و این دوست و این رفیق حزبی را مقصر نمی دانم، آن سیستمی را مقصر می دانم که این بی خبری حاصل روش و نگرش سیاسی و حزبی آن است. ایشان فکر کرده خاطرات فقط همان هائی است که کیانوری و یا عموئی نوشته اند. در همین راه توده ایشان میتوانست کتاب "سلطان زاده" از رهبران درجه اول حزب کمونیست ایران را بخواند، می توانست با کمی جستجو خاطرات اردشیر آوانسیان از بنیانگذاران حزب را بخواند، می توانست کتاب جنبش کمونیستی کامبخش را بخواند که بخش هائی از تمام این خاطرات مربوط به حزب توده ایران و حزب کمونیست ایران است. این ها را فقط بعنوان نمونه گفتم والا شمار خاطرات رهبران حزب – نه آنها که از حزب رفتند- بیش از این هاست. خب. این توده ای اگر در برابر یک پرسش کننده مطلع مذهبی و یا غیر مذهبی اما مخالف حزب قرار بگیرد و چند سئوال در برابرش قرار بگیرد چه پاسخی دارد؟ کار حزب به اینجا کشیده است. تازه، اگر این مدافع نامه مردم کمی حجب و حیا را کنار می گذاشت خاطرات "سایه" شاعر را هم در کنار خاطرات "به آذین" فرمایشات ارگان های امنیتی جمهوری اسلامی معرفی می کرد. که البته من قول می دهم این افراد نه خاطرات سایه را خوانده اند، نه خاطرات به آذین را و نه خاطرات کیانوری و عموئی را. فعلا به نرخ روز، این حرف ها را می زنند.

 

 - شما آنها را می شناسید؟

 

- خیر. هیچکدام را شخصا نمی شناسم. من دلم نمی خواهد هیچ قضاوتی درباره صحبت های آنها با یکدیگر روی فیسبوک راه توده بکنم، بهتر است خودتان بخوانید و منتشر کنید که همه خوانندگان راه توده بخوانند. من صرفا همان اشاره کلی را تکرار می کنم که گفتم. مقایسه دو سطح آگاهی سیاسی و نگاه به مسائل امنیتی. واقعا شاید یک زمانی لازم باشد آدم مفصل یک بحث جمعی بکند که مسائل امنیتی در اصل چی هست و چگونه باید با آن برخورد کرد. هنوز عده ای در فضای 40 – 50 سال پیش اند و تصور می کنند با انتخاب یک اسم مستعار برای خودشان پوشش امنیتی درست کرده اند و یا اگر گفته شود ما یک دبیرخانه حزبی داشتیم که در آن این و یا آن مسائل بررسی می شد مسائل امنیتی فاش شده است. بهتر است خودتان بخوانید. شاید دفعه دیگر درباره این بحث دو نفره صحبت کردیم. ابتدا شما و خوانندگان راه توده هم بخوانید و بخوانند، تا بعد صحبت کنیم. من البته این تفاوت سطح بینش و آگاهی میان داخل و خارج کشور را در نامه رفقای داخل کشور خطاب به رفیق خاوری بخوبی مشاهده کردم و حتما شما هم متوجه شدید.

 

- همان نامه ای که در انتفاد به تهمت زنی در کنگره ششم بود؟

 

-  بله. همان نامه. البته شنیده ام یک نامه مفصل دیگری هم از داخل کشور خطاب به خاوری در همین مورد نوشته شده که هنوز متن آن را ندیده ام، فقط شنیده ام. شاید در روزهای آینده این نامه هم سر از یک سایتی در آورد. شنیده ام نامه بسیار خوب و هشدار دهنده ای نسبت به وضع حزب و مطالب نامه مردم است.

 

-  مصاحبه آقای مطلب زاده هم جالب بود.

 

-  بله. بسیار هم جالب بود. بنظر من این ماجرای کنگره ششم حجت را برای خیلی از توده ایها تمام کرد. اگر تاکنون عده ای تعلل می کردند و گرفتار ملاحظاتی بودند، این چیزهائی که بنام کنگره در نامه مردم منتشر شد به تعلل و ملاحظات آنها هم پایان داد. البته، بنظر من کافی است تحولات در ایران جان تازه ای بگیرد تا این موج شدید تر شود. در دوران ریاست جمهوری خاتمی هم اعتراضات داشت بالا می گرفت اما آنقدر رویدادهای داخل کشور غافلگیر کننده بود که این موج در میان آن رویدادها گم شد. من تصور نمی کنم سرانجام توده ایها اجازه بدهند بنام حزب چنین مطالبی منتشر شود. چه در عرصه تهمت زنی و چه در عرصه نگاه سیاسی به اوضاع ایران. واقعا آن چند پاراگراف سرمقاله نامه مردم 913 که در شماره گذشته راه توده منتشر شده یک نمونه از سقوط مشی توده ای در نامه مردم بود.

درباره مصاحبه آقای مطلب زاده هم، این را بگویم که ایشان هم از شرکت کنندگان کنفرانس ملی بود که به عضویت کمیته مرکزی هم در آمد و البته بتدریج تبدیل به یک توده ای معترض به وضع حزب شد. ایشان هم از زندانیان سیاسی دوران شاه است و هم ارتباط تنگاتنگی با شماری از رهبران حزب که اعدام شدند، از جمله شخص کیانوری داشت. در مهاجرت هم مثل خود من که با خاوری از نزدیک کار کردیم، ایشان هم با خاوری از نزدیک کار کرد. در مصاحبه ایشان چند اشاره خبری وجود داشت که من شخصا تاکنون از آنها با خبر نبودم. از جمله نسبت فامیلی آقای محمد دستباز (امیدوار) با خاوری.

 

-  در دبیرخانه تقسیم کار و یا تقسیم مسئولیت وجود داشت؟

 

- در واقع می توانم بگویم خیر! به چند دلیل.

اول - این که صفری در برلین شرقی مستقر بود و همه امور را در قبضه خودش گرفته بود و اجازه تحرک به دبیرخانه نمی داد و هر بار هم که کوششی از جانب من و محمد حقیقت برای هویت بخشیدن به دبیرخانه شد، از برلین شرقی خنثی شد و یا اگر در هیات سیاسی مطرح شد، صفری جلوی آن ایستاد. از جمله تلاش ناکامی که برای انتشار یک نشریه کردیم و تا سه شماره هم پیش رفتیم اما صفری توانست جلوی انتشار آن را بگیرد. درحالیکه ما این نشریه را صرفا می خواستیم در مینسک و باکو، تاشکند و افغانستان و چند کشور شرقی دیگر توزیع کنیم. بموقع درباره این نشریه برایتان خواهم گفت.

دوم- نقش و یا در حقیقت بی نقشی خاوری دراین زمینه بود. یعنی فقط گهگاهی سری به این محل می زد و عمدتا در دفتر خودش در پراگ بود. می خواهم بگویم خود او هم این دبیرخانه را جدی نگرفته بود که شاید هم دلیل آن همان تمرکز امور در دست صفری در برلین شرقی بود و ضمنا تیپ و کاراکتر خاوری است که متفاوت از امثال کیانوری و یا جوانشیر و بقیه رفقائی است که می شناختیم.

سوم- دبیرخانه و یا هر ارگان حزبی دیگری وقتی می تواند فعال باشد و هویت داشته باشد که درارتباط با جامعه باشد. به صرف جمع کردن گزارش های حزبی از واحدهای حزبی مهاجرت که نمی شود دبیرخانه درست کرد. در چکسلواکی ارتباط با ایران، بر خلاف افغانستان اصلا ممکن نبود. از برلین شرقی و در ارتباط با برلین غربی و دیگر کشورهای اروپائی تا حدودی می شد این ارتباط را با ایران داشت، که در چکسلواکی این امکان هم نبود. و باز همانطور که گفتم، نگاه به مهاجرتی که صورت گرفته بود، نگاه فعالی در ارتباط با ایران نبود. چه از جانب صفری و چه از جانب خاوری. شاید لاهرودی در باکو یک کارهائی می کرد که تا حدودی هم میدانم می کرد، اما در مجموع نگاه خاوری و صفری کار فعال با ایران نبود. اگر خبری از داخل می رسید که خوب رسیده بود، اما این که ارتباط بگیرند، کار بکنند، خیر. چند نفری هم که از باکو به ایران رفتند و بازگشتند، بیشتر پیشنهاد و ابتکار شخصی خودشان بود. در افغانستان هم که برایتان گفتم. بیشتر فعالیت هائی که درارتباط با ایران انجام شد ابتکاری بود.

مرور یادداشت ها و سندهائی که مربوط به دبیرخانه چکسلواکی است، واقعا یکبار دیگر پرده را از مقابل چشم من به کنار برد و نشان داد که این ماجرای اتهام، برچسب و مقابله با افرادی که نظرات سیاسی متفاوت در حزب دارند، حداقل در این مهاجرت بنیانگذارش صفری است. در همین اسناد به کرات به این مسئله برخورد کردم. شما نمیدانید در چه سطحی این و آن متهم شده اند. حتی جالب است برایتان بگویم که پیشنهاد کتبی صفری هست که از هیات سیاسی خواسته کیانوری و طبری را بعنوان خائن اعلام کند. من صفری را ریشه اصلی وضع کنونی حزب و نامه مردم می دانم و معتقدم حتی افرادی به پیشنهاد او برای ادامه همین روش برکشیده شده اند.

 

-  چرا کیانوری و طبری باید خائن اعلام می شدند. استدلال صفری چه بود؟

 

اولا صفری به تنهائی این پیشنهاد را نکرده بود که برایتان بعدا شرح کاملش را خواهم داد. از جمله دلائل این پیشنهاد اعترافات زیر شکنجه بود. من همینجا نظر خودم را با قاطعیت می گویم که هیچکس، حتی خاوری که در زمان شاه زندانی بوده، نمی تواند ادعا کند تاب شکنجه های اعتراف گیری از رهبران حزب را در جمهوری اسلامی می آورد. صفری که جای خود دارد. من حتی خاوری را می گویم که زندانی با سابقه شاهنشاهی بود. حتی رفیق حجری هم در اعترافات تلویزیونی با دست فلج شده در زیر شکنجه قپانی حاضر شد. بنابراین، این لاف در خارج زدن ها که متاسفانه خاوری هم می زند هیچ اعتباری ندارد و آنها که عموئی را در مهاجرت برای اعدام سینه دیوار گذاشته اند معلوم نیست اگر خودشان دستگیر شده بودند چه می کردند زیر شکنجه. این شامل فقط رهبران حزب ما نمی شود. بزرگترین قهرمان های سازمان چریک های فدائی در شکنجه گاه های شاه زیر شکنجه دهه 1360 در جمهوری اسلامی شکستند. نمونه اش انوشیروان لطفی است که همه زندانیان با سابقه زمان شاه او را خوب می شناسند و من هم او را پیش از خروج از ایران و در دورانی که نزد فدائی ها مخفی بود دوبار دیدم. انسانی ورزیده ( فکر می کنم کشتی گیر هم بود) چابک و بسیار تیز و پر تحرک. من لازم نمی بینم از سازمان های دیگر اسم بیآورم. چه اقلیت و چه اکثریت و الا یک لیست بلند بالا می شود ارائه کرد که چهره هایی از مرکزیت برخی سازمان های سیاسی پس از تسلیم شدن در زیر وحشیانه ترین شکنجه ها، در اتومبیل گشت سپاه در خیابان ها مجبور به شناسائی و شکار رفقای دستگیر نشده خودشان شدند. این بحث غم انگیز را خاتمه بدهیم بهتر است. فقط خواستم بگویم آن سند پیشنهادی به هیات سیاسی بر اساس کدام استدلال تنظیم شده بود که خوشبختانه رای نیآورد و بایگانی شد.

این ادعاها که "من اگر بودم چنان می کردم و چنین می کردم" کوچکترین ارزش و اعتباری ندارد. حداکثر کاری که می توانستند بکنند خودکشی در زندان بود که چند نفری هم این اقدام را کردند و شکنجه گران و زندانبانان فورا به درمانگاه منتقل کرده و نجاتشان دادند تا بقیه بازجوئی شان را زیر شکنجه پس بدهند. از جمله مواردی که شنیده ام مربوط است به رفیقمان "زرشناس" دبیر سازمان جوانان حزب و یا  رفیق آصف و یا رحیم عراقی. با شیشه عینک، با کوبیدن سر به آینه دستشوئی و هر وسیله ای که دم دستشان بود و با استفاده از غفلت زندانبانان اقدام به خودکشی کرده اند اما نگذاشته اند بمیرند. حتی "به آذین" در خاطراتش می نویسد که بارها زیر شکنجه به فکر خودکشی می افتد.

اتفاقا یکی از مسائلی که در همان دوران دبیرخانه چکسلواکی پیش آمد، اعدام دسته جمعی سال 67 بود. دراین مورد هم برایتان خواهم گفت در چه شرایط و لحظاتی از این فاجعه با خبر شدیم و طرح اولیه اعلامیه حزب را هم خود من نوشتم با همین عنوان "فاجعه ملی" که هنوز نسخه ای از آن را دارم. البته بخش های زیادی از این نوشته من را تغییر دادند اما با همان عنوان "فاجعه ملی" بصورت اطلاعیه منتشر کردند. جزئیات شب با خبر شدن از فاجعه و تنظیم این اطلاعیه را برایتان خواهم گفت.

این یادآوری ها بسیار من را خسته و افسرده می کند اما با همه اینها باید گفت تا فراموش نشود.

 

91

 

آئین نامه جنجالی اخراج وتعلیق

 

-  از پیام ها شروع کنیم؟

 

-  اگر بخواهیم از پیام ها شروع کنیم تمام وقت گفتگوی این بار را باید اختصاص بدهیم به آنها. بنابراین بهتر است من یک توضیحات کلی بدهم و پیام ها را بفرستید برای مسئول صفحه پاسخ به پیام ها تا مطابق تصمیم اخیر شورای سردبیری آنها را بتدریج برای  انتشار آماده کند. اینطوری فکر کنم بهتر است.

 

-  هر طور صلاح میدانید. میدانید که بیشترین پیام ها مربوط به مسائل "مینسک" است و اشاره دفعه گذشته شما، انگار در دیگ بخار را برداشت. ما که اصلا با مسائل آنجا آشنا نیستیم و نمی دانیم چه گذشته اما ظاهرا خیلی از حوادثی که روی مهاجرت توده ایها، دل کندن از حزب، کوچ به غرب و مخالفت های سازمانی و خلاصه خیلی چیزها تاثیر گذاشته ریشه در "مینسک" دارد. این آقای ابراهیمی کی بوده که اینقدر در باره او بد نوشته اند؟

 

-  بله. متاسفانه همینطور است. مینسک محل تجمع بیشترین شمار مهاجرین شد و یکی از گرفتاری ها استقرار همه در یک مجموعه بزرگ آپارتمانی بود. همینجا بگویم که حتی جزئیات رویدادهای مینسک را هم باید حکومت بداند زیرا هم از جمع ساکنان این ساختمان بعدها سر از ایران در آوردند و وارد فعالیت های اقتصادی و فرهنگی مشترک بین جمهوری اسلامی و جمهوری بلاروس شدند و هم سفارت جمهوری اسلامی در مینسک که پایتخت بلاروس باشد بسیار وسیع فعال شد و فعال هست. البته بیشتر در ارتباط با مسائل سیاسی و اقتصادی و بویژه نظامی فی مابین جمهوری اسلامی و جمهوری بلاروس. از میان ساکنان همین خانه، بعدها برخی مترجم سفارت جمهوری اسلامی شدند. خلاصه این که همه چیز را حکومت میداند و من رازی را در اینجا فاش نکرده ام. ضمن این که این مسائل اساسا راز نیست.

 

-  یعنی تعداد مهاجرین مینسک از مهاجرین افغانستان هم بیشتر بود؟

 

-  بله بیشتر بود و تنوع دانش و تخصص و سن و سال و موقعیت حزبی آنها هم بسیار زیاد بود. ما در افغانستان همه روی هم، یعنی فدائی ها و توده ایها فکر کنم کمی بیشتر از 90 نفر بودیم اما در مینسک خیلی بیشتر. شاید لیست تعداد مهاجرین را هم داشته باشم که باید لابلای یادداشت و کاغذها بگردم. مسئله بعدی این است که مهاجرین توده ای و فدائی افغانستان بتدریج آمدند اما واحد مینسک اینطور بود که از باکو و ترکمنستان مهاجرین را در مینسک جمع کردند. در حقیقت خیلی از اینها دوبار مهاجرت کردند یا بهتر است بگویم دوبار جابجا شدند و بعد هم که پس از فروپاشی اتحاد شوروی جابجائی و یا مهاجرت سوم آنها به اروپا و امریکا و کانادا شروع شد. اجرای طرح تقسیم آنها برای کار در کارخانه ها، بدون در نظر گرفتن شغل و حرفه و تحصیلاتی که آنها پیش از مهاجرت در ایران داشته اند هم نتایج مخربی به بار آورد که دراین مورد سازمان و رهبری فرقه دمکرات آذربایجان مقصر بود زیرا با معیارهای مهاجرت 1325 ناشی از شکست حکومت ملی آذربایجان در مینسک و باکو با مهاجرین جدید توده ای که بکلی دارای فرهنگ و حتی پایگاه طبقاتی دیگری بودند و برخاسته از شرایطی بکلی متفاوت با 1325 برخورد کردند. فکر می کنم برایتان در جریان شرح پلنوم 19 که دو روز جلوتر از کنفرانس ملی در افغانستان برگزار شد به این مسئله اشاره کردم. منظورم برخوردی بود که در همین پلنوم بر سر همین مسئله مهاجرت مینسک و اعزام توده ایها به کارخانه ها پیش آمد. من مسئله را همینگونه و البته با لحنی تند خطاب به رفیق لاهرودی مطرح کردم که درست هم نبود. یعنی لحن من تند بود و همین مسئله باعث شد که اصل موضوع و منطق من درحاشیه این تندی قرار بگیرد. شاید پیشداوری درباره فرقه و یا شاید زندگی تنگاتنگ 6 ماهه با رفقا شمس و فروغیان و شاندرمنی که حرف اصلی شان همیشه انتقاد و گله از فرقه بود دراین مورد تاثیر داشت. بهر حال لحن من برای طرح مسئله خوب نبود و من همیشه این عذرخواهی را به لاهرودی بدهکارم. من بجای گفتن این که این طرح مائوئیستی .... حتما می توانستم جمله دیگری را بگویم که فردی مانند لاهرودی تصور نکند من او را مائوئیست خطاب کرده ام. در مورد آقای ابراهیمی هم که اشاره کردید پیام هائی آمده و ظاهرا پس از خروج از مینسک و استقرار در هلند هم به روش خودش ادامه داده، من فقط می توانم بگویم افراد مقصر نیستند، شرایط و مناسبات و موقعیت هائی که برای افراد فراهم می شود دراین مورد نقش آفرین هستند و خصلت ها را پرورش می دهند. حالا یکی اینطوری و یکی آنطوری، یکی بیشتر و یکی کمتر، یکی در شرایط  متفاوت جنبه های مثبت خصلت هایش بروز می کند و رشد می‌کند و یکی برعکس. نوع مناسبات حزبی و سازمانی و شیوه تشویق خبرچینی و تائید خود شیرینی ها تاثیر خودش را می گذارد، بویژه در مهاجرت که افراد سیاسی مثل ماهی می مانند که از آب گرفته شده باشند. یعنی از جامعه جدا شده اند و انرژی آنها دیگر نمی تواند مانند زمان فعالیت در کشور در جهت کار واقعی حزبی صرف شود و بیراهه ها آغاز می شود.

 

-  میدانید که طرح مسئله خائن اعلام کردن کیانوری و طبری در گفتگوی قبلی چه واکنش توام با تعجبی داشت. فکر نمی کنیم پاسخ به پیام هائی که دراین مورد رسیده در حد صفحه پیام ها باشد. بهتر نیست خود شما توضیح بیشتری بدهید؟

 

-  ببینید! این مسئله زیاد هم غافلگیر کننده نبود. در واقع در پلنوم 18 که پس از یورش ها و در چکسلواکی برگزار شد این مسئله مطرح شد. یعنی در همان روز اول پلنوم که همزمان شد با آغاز محاکمه گروه اول نظامی های توده ای و کادرهای سازمان غیر علنی حزبی که رابطین این نظامی ها با حزب بودند، اسکندری هنگام سخنرانی اش این مسئله را مطرح کرد که با واکنش تند شادروان رادمنش روبرو شد. دو دبیر اول سابق و اسبق حزب تقریبا با هم دهان به دهان شدند. رفیق رادمنش که در ردیف  اول نشسته بود و من هنوز نمی دانم چرا خاوری ایشان و اسکندری و آوانسیان را بعنوان پیشکسوتان حزبی به جایگاه هیات رئیسه نبرده بود تا کار یکسره نیفتد دست صفری در آن پلنوم، از همان جائی که نشسته بود، بدون آن که اسم کیانوری را بیاورد، با اعتراض خطاب به اسکندری، تقریبا با این مضمون گفت: رفیق ایرج، ما همه با هم رفیق بوده ایم. سالهای درازی را با هم گذراندیم. چطور در اینجا کسی را خائن اعلام کنیم که نمیدانیم درچه شرایطی در زندان قرار دارد؟

این اعتراض رادمنش از هر طرف در پلنوم تائید شد. از جمله از طرف اردشیر آوانسیان، فروغیان، شاندرمنی و شاید هم داوود نوروزی و بقیه. در نتیجه اسکندری فورا کوتاه آمد و حتی همانطور که برایتان گفتم قبول کرد که اعلامیه ای در محکومیت یورش به حزب و محاکمه ای که آغاز شده بود تنظیم کند که من هم از طرف پلنوم برای تنظیم مشترک این اطلاعیه انتخاب شدم.

می خواهم بگویم آن پیشنهاد صفری به هیات سیاسی برای خائن اعلام کردن طبری و کیانوری قبل از آن که به یورش ها و محاکمات و اعترافات زیر شکنجه مربوط باشد به مخالفت ها و خرده حساب های شخصی و سیاسی مربوط بود.

 

-  چرا طبری؟

 

-  طبیعی بود. او نوشته های طبری در زندان را بهانه کرده بود اما اصل مسئله باز می گشت به مسئولیت مشترک طبری و صفری در دوران اولیه رادیو پیک ایران که سرانجام منجر به کنار گذاشته شدن صفری و واگذاری مسئولیت رادیو به جوانشیر بود. ضمنا طبری همیشه در هیات سیاسی حزب در دوران پیش از انقلاب با کیانوری نظر مشترک سیاسی داشت و به پیشنهادهای او رای داده بود. فکر می کنم برایتان گفته باشم که کیانوری در خانه اش در برلین شرقی، در سال 57 که من برای تماس از طرف نوید به آلمان شرقی رفته بودم متن سندی را درباره جبهه واحد ضد دیکتاتوری به من نشان داد که در آن طبری و قدوه و کیانوری یک نظر واحد داشتند و صفری و اسکندری یک نظر دیگری. صفری بسیار آدم کینه توزی بود. آنقدر کینه توز که مصالح حزبی و سیاسی را هم می توانست قربانی این کینه توزی اش بکند که تا آخرین لحظاتی که زنده بود هم همین طور عمل کرد. بارها در هیات سیاسی در اعتراض هائی که بخاطر اخراج ها به او می شد و حتی در جریان آئین نامه جنجالی که تهیه کرده بود و به هیات سیاسی اجازه می داد هرکس را صلاح میداند از حزب اخراج کند، گفته بود که طرفدار یک حزب 15 نفره است. یعنی 15 نفر در مهاجرت. این تفکر او بود و اصلا کاری به کار ایران و حزبی های داخل کشور نداشت و در مهاجرت هم می خواست 10 – 15 نفر را دور خود جمع کند و اسمش را بگذارد کمیته مرکزی و هیات سیاسی و هیات دبیران! با کمال تاسف، پس از فوت صفری هم این روش ادامه یافت که محصولش را شاهدیم. من روزها و هفته های متوالی شبانه روز در افغانستان با او بوده ام و خوب با او روحیات و خصلت های او آشنا شده بودم. شما هرگز نمی توانستی روی حرفی که می زد و نظری که میداد بعنوان یک باور حساب کنی، زیرا بعدا آن را به فراخور شرایط عوض می کرد و یا اگر با شما به تفاهم می رسید بعدا همان کاری را می کرد که خودش در نظر داشت. جدا سازی افراد از هم و زمینه سازی ایجاد جدائی و اختلاف بین آنها برای جلوگیری از اتحاد احتمالی با هم علیه نظر صفری از شیوه های او بود. بگذریم. بهرحال عمری را در حزب گذاشت و تاریخ باید قضاوت کند که او پس از خروج از ایران و بازنگشتنش حتی برای شرکت در پلنوم وسیع 17 چه کرد. حرف و نقل دراین باره زیاد است. بعد از یورش ها و دبیردوم و در واقع سکاندار حزب شدن هم که محصولش فکر می کنم از روز آشکارتر است.

 

-  میدانید که در پیام ها آمده که با گفتن این یادمانده ها اسرار حزبی فاش می شود.

 

- بله. خوانده ام و میدانم که دراین زمینه بحث هائی هم شده. این یک حربه است برای بی‌ خبر نگهداشتن آنها که در کنار نامه مردم نیستند. واقعیت بسیار تلخ اینست که در زمان یلتسین هرچه سند و مدرک بود گویا جمهوری اسلامی توانست بخرد. این مربوط به مخفی ترین اسناد. بقیه مسائل هم نوبت به نوبت گفته شده و متاسفانه به شکل غیر توده ای و خصمانه اش گفته و نوشته شده است. اتفاقا من دراین گفته ها، از موضع حزبی مسائل را طرح می کنم که نفی کننده باصطلاح افشاگری های خصمانه دیگران است. نباید تسلیم این جوسازی ها شد. اتفاقا همانطور که قبلا هم گفتم خیلی دیر من تصمیم به گفتن این مسائل گرفتم.  باید به توصیه برخی اعضای شورای سردبیری زودتر عمل می کردم. مثلا تا زمانی که کیانوری هنوز زنده بود، فروغیان زنده بود، کسرائی زنده بود. چقدر حیف شد که تا زمان زنده بودن آنها این حرف ها را نگفتم و حالا هم اگر نمی گفتم، فردا این و آنی که زنده اند به رفتگان می پیوستند و آنوقت دیوار حاشا بلند می شد. شما نگاه کنید به همین ماجرائی که به نقل از زن بسیار ساده و غیر سیاسی جوانشیر در بوق کرده اند. خوب این نقل قول ها را اگر زمان زنده بودن کیانوری و سیاوش کسرائی مطرح کرده بودند، آنها بودند که دهان بگشایند. همین حالا هم خیلی ناراحت اند که طرح ترور سیاسی من با آن تائیدی که محمدعلی عموئی از آن بخش هائی از یادمانده ها که خود وی شاهد آن بوده کرده و مسخره دانستن ادعاهای زن جوانشیر خنثی شده است. این ماجرائی هم که حالا راه انداخته اند که من مسائل پنهان حزبی را باز گو می کنم، یک بازی دیگر است و نباید تسلیم آن شد. شما به همین گزارش هائی که سازمان فدائی ها درباره مناسبات حزب و سازمان در سایت کار سرگرم انتشار آنست مراجعه کنید تا ببینید در چه سطحی همه اسناد محرمانه پخش و پلاست. آنها که نگران افشای مسائل درونی حزب هستند و یا پشت این ادعا سنگر گرفته اند، احتمالا این اسنادی که اشاره کردم را هم مثل خیلی کتاب ها و انتشارات دیگر نخوانده اند.

 

-  درباره زندان و شکنجه و اعترافات هم که دفعه پیش با ذکر نام خاوری اشاره هائی کردید پیام داریم.

 

-  بله آنها را هم دیدم. باز هم اعتقاد دارم آنها که زیر شکنجه جمهوری اسلامی در دهه 60 نرفته و در خارج ازکشور ادعای مقاومت می کنند و آنهائی را که زیر شکنجه ناچار به اعتراف شدند محکوم می کنند، لاف در غربت می زنند. حرف سایه در کتاب خاطراتش بسیار دقیق است که انسان گوشت و پوست و اعصاب است و برای شلاق و شکنجه خلق نشده است. ضمنا محکوم کردن شکنجه شده، در واقع تشویق شکنجه گر است. مراجعه کنید به این بخش خاطرات "سایه" در کتاب "پیر پرنیان اندیش". همه ما میدانیم که خسرو روزبه هم زیر شکنجه چیزهائی گفت که نباید می گفت و دفاع جانانه ای که در دادگاه کرد، پس از آن شکنجه ها و بازجوئی ها و بازیافتن دوباره خودش بود.

من بدون تعارف اعتقاد دارم هرکس اعترافات و اعتراف کنندگان را محکوم می کند، بصورت غیر مستقیم اعتراف گیرها و شکنجه گران را تائید می کند.

فکر می کنم پرداختن به پیام ها تا همین مقدار کافی است و بقیه اش را هم مسئول صفحه پیام ها خودش بلد است پاسخ بدهد. برویم سر ادامه صحبت های دفعه پیش.

 

-  از نشریه ای که جلویش گرفته شد شروع کنیم؟

-  نه. این بماند برای یک دفعه دیگر چون بحث آن بر میگردد به مخالفت و موافقت با تعطیلی دوره اول راه توده در اروپای غربی. ضمنا اسم این نشریه هم "همراهی" بود که فکر می کنم در گفتگوی قبلی از قلم افتاده بود.

در دوران 2 سال و نیمه دبیرخانه حزب در چکسلواکی، علاوه بر مسائل هیات سیاسی، چند مسئله درحاشیه این جلسات و چند موضوع در ارتباط مستقیم با دبیرخانه پیش آمد که می خواهم به آنها اشاره کنم.

اولین مسئله همان اعلامیه قتل عام زندانیان سیاسی بود که من جزئیات آن مثل عکس برگردان در ذهنم هست.

 دومین مسئله مکاتبات و پیشنهادهائی بود که در ارتباط با خانواده اعدام شدگان توده ای تهیه شده و به هیات سیاسی برده شد، و بعد مسئله نوع برخورد و تماس با توده ایهای از زندان آزاد شده و مایل به تماس با حزب در داخل کشور و آنها که به خارج از کشور آمده بودند و همچنین تلاش برای آگاهی از این که چه کسانی از رهبری حزب جان سالم بدر برده اند.

سوم، بحث هائی که در باره نتایج انتشار عکس سیمین مدرسی (فردین) درجریان آوردن او از زندان اوین به خانه برای آخرین دیدار با پدرش در آخرین لحظات عمر، و نامه دکتر احمد دانش در زندان که صفری هر دو را در نامه مردم منتشر کرده بود پیش آمد.

به شهادت نامه ها، گزارش ها و پیشنهادهائی که از طرف دبیرخانه تهیه شد و به هیات سیاسی برده شد، تلاش زیادی صورت گرفت که جلوی از هم پاشیده شدن واحدهای حزبی در شرق و اروپا گرفته شود، اما عملی نشد. البته عوامل زیادی در این عملی نشدن تاثیر داشت و همه اش تقصیر هیات سیاسی نبود. بالاخره فروپاشی اتحاد شوروی، کوچ مهاجرین توده ای و فدائی از اتحاد شوروی به اروپای غربی، طولانی شدن مهاجرت، ادامه گردش به راست و پشت به انقلاب کردن جمهوری اسلامی تا مقطع انتخابات مجلس پنجم و بدنبال آن انتخابات ریاست جمهوری دوم خرداد 76 که خیزش نوینی را در جامعه ایران نوید داد. خیلی مسائل دیگر هم در این از هم گسیختگی حزبی نقش داشت.

ضمنا من دو بند از آن آئین نامه جنجالی را هم میدهم برای انتشار در ادامه همین گفتگو. این آئین نامه نقش زیادی در تشدید اعتراض ها و تمرکز تصمیم گیری در دست صفری داشت و به همین دلیل لازم دانستم عین دستنویس این بندها از آن آئین نامه را بدهم برای انتشار، زیرا معتقدم این سیاست سرانجام هم در اولین کنگره ای که پس از فروپاشی اتحاد شوروی در برلین تشکیل شد و صفری آن را ترتیب داده بود عملی شد و با توجه به تمرکز حزب در غرب – برلین و لندن- متناسب با این وضع جدید و نه متکی به معیارهای حزبی، اعضای جدیدی برای رهبری حزب انتخاب شدند و بقول آقای خامنه ای "رویش" کردند! ایشان رویش انقلابی بعد از انقلاب 57 منظورش بود و در مورد ما هم یورش در مهاجرت!

مکاتباتی هم درباره نشریه "همراهی" بین دبیرخانه چکسلواکی و تحریریه نامه مردم دارم که البته عمدتا نظرات صفری است اما بنام هیات تحریریه نامه مردم. برای اطلاع و آگاهی نسل جوانی که می خواهد بداند در زندان ها چه گذشت و توده ایها به چه جرمی اعدام شدند و همچنین تازه شدن ذهن توده ای های قدیمی پیشنهاد می کنم نامه احمد دانش را بعنوان پیوست گفتگوی این بار منتشر کنید تا برسیم به عکس های سیمین مدرسی که همزمان با فعالیت در سازمان نوید، با روزنامه کیهان هم در سالهای پیش از انقلاب همکاری داشت و آشنائی و دوستی من با او به آن سالها باز می گردد.

 

برای مطالعه شماره پیشین "یادمانده هایی از پیوند حزب توده ایران با انقلاب 57 " می توانید به لینک زیر مراجعه نمایید:

http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/novamer/527/yad19.html

 

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  528   21 آبان ماه  1394

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت