راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

 

خاطرات "سایه"

(پیر پرنیان اندیش)

فردوسی و سعدی

در کجای

آواز ایرانی

جای می گیرند؟

 

 

 

استاد چرا قدما، بیشتر شعر سعدی رو تو آوازها می خوندن؟

 

برای این که واقعا شعر سعدی برای آواز مناسب تره. بعضی از شعرهای حافظ رو اصلا نمی شه به آواز خوند. مثلا این شعر حافظ: «کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد»... اصلا این شعر برای آواز نیست. در آواز ما شعر یا باید وصف حال و عاشقانه باشه، یا خطاب باشه؛ تو خطا کردی و بد کردی و فلان. وارد مسائل دیگه شدن، اصلا با آواز جور در نمی آد؛ «خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم»... ای امان، حبیب من «وای من» (آواز می خواند) بی معنا می شه دیگه. یا «تن آدمی شریف است به جان آدمیت ای امان» (با آواز) جور در نمی آد که. اصلا مضحکه...

 

شاهنامه و آواز

 

- صحبت از شاهنامه بود. دامنه سخن کشیده شد به کوشش های جسته گریخته بعضی از اهل موسیقی برای خواندن شاهنامه به آواز. سایه چندان به این کوشش های در حال گسترش خوشبین نیست.

 

راستشو بخواین من نگرانم، خیلی هم نگرانم که حق این کتاب ادا نشه، خیلی باید مواظب بود چون کتاب معمولی نیست که... شاهنامه است این!... شاهنامه هزار سال در قلمرو زبان فارسی و حتی زبان های دیگه مورد تقلید قرار گرفته، هیچ کس هم موفق نشده. دیگه شما خودتون بهتر می دونین. با این کتاب شوخی نمی شه کرد.

 

خیلی باید احتیاط کرد چون حق این کتاب با یک سه تار و تار و کمانچه ادا نمی شه، یک ارکستر عظیم می خواد؛ یک کر وست مینستر می خواد یعنی سیصد نفر کُر. بعد باید آهنگی ساخته بشه که در شان شاهنامه باشه، با «دلی دلی حبیب من، خدای من» درست در نمی آید؛ من نمی دونم آهنگی که در شان شاهنامه باشه چه جور از آب در خواهد اومد ولی کار عظیمیه، کار سختیه. نباید خیال کرد که فلان قسمت شاهنامه رو راحت می شه با آواز خوند! اگه این طوره منم می تونم روزنامه اطلاعاتو بزارم جلوم و کلشو به آواز بخونم. ولی این طور نیست؛ شاهنامه سند هویت یک ملته، با این کتاب شوخی نمی شه کرد. حیثیت و حرمت این کتاب باید حفظ بشه.

 

 

بحق شناس- حد شناس

 

 

- چشمم که به سایه می افتد می فهمم که اوضاع قمر در عقرب است. سایه هر چند سکوت کرده اما از وجناتش معلوم است که دریا طوفانی خواهد شد.

 

- خانه که خلوت می شه سایه گر می گیرد. بی مقدمه می گوید:

 

آقای عظیمی! خداوند عالم کسی را نیآفریده که مادرزادی استاد بوده باشه.

 

- فرمایش متقنی است اما چون ربطش را به مانحن فیه نمی دانم فقط نگاهش می کنم.

 

 

شما می دونین صبا چقدر استاد دیده؟ پیش هر کی که مایه ای داشته شاگردی کرده، از فرانسوی یا ایرانی! اصلا شما استادهای صبا رو بشمرین یک کتاب می شه. همچین آدمی بوده که صبا شده؛ صبایی که می گن وقتی می رفته تو کلاس درویش [خان] همکلاسی هاش که بیرون در نشسته بودن تا یکی یکی برن تو اطاق درس بگیرن، همکلاسی هاش می گفتن که ما نمی دونیم درویش داره ساز می زنه یا صبا یعنی صدای ساز قابل تشخیص نبود؛ اون وقت ها تازه اول کار صبا بود. این بود صبا! این آدم با این هنر و مایه این همه شاگردی کرده، حرمت استاد نگه داشته... حالا اینا برای خودشون افتخارات جعلی می سازن، اون هم تو چشم تو که از همه چیز خبر داری.

 

- واقعا اگر کارد بزنی خونش در نمی آید. کمتر سایه را این همه عصبانی دیدم...

 

نمی خوام غیبت کسی رو بکنم. اما این درست نیست، آدمیزادی نیست.

 

- از خانم آلما می پرسم: آخر چه شده که سایه این قدر عصبانی است که کاشف به عمل می آید یکی از مشاهیر اهل موسیقی امروز به دیدن سایه آمده و این هنرمند گرامی هم خاطره ای جعل کرده و همین طوری سخن گفته که حق تعلیم استادانش مراعات نشده است.

 

آقا جان به حد خودت اکتفا کن دیگه. حدت همین جاست، کم هم نیست، (نفس عمیقی می کشد) می دونم زدن این حرف ها فایده ای نداره ولی آدمو از آدمیزادی نومید می کنن؛ انگار یک مشت چیز بریزن تو گلوت و همه وجودتو آلوده کنن.

 

- جعل و دروغ و پامال کردن حق دیگران به هر شکل و از سوی هر کسی که باشد، سایه را به شدت آزرده می کند. با این که ادعا می کند که «پوستش کلفت شده» اما حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود. «نادرستی» به خصوص از طرف اهل هنر و فرهنگ سایه را به هم می ریزد و بی مبالغه ویران می کند. من خود بارها شاهد این «ویرانی» بوده ام.

 

نمی دونم، این حرف ها اصلا به من چه مربوطه، ولی آقای عظیمی! جهل چیز خیلی خوبیه، به آدم جرات می ده.

 

- چنان این جمله را از ته دل و با احساس می گوید که هر دو می خندیم. شکر خدا کمی اخم های سایه باز شده است... با لحن ملایمی ادامه می دهد:

 

شما هر چی بیشتر بدونین ترستون بیشتر می شه؛ همین دیشب داشتیم راجع به سعدی حرف می زدیم بهتون گفتم که ما فقط بعد از این که تا حدی (روی تاحدی تاکید می کند) فوت و فن های کارو یاد گرفتیم، به جایی می رسیم که فقط می تونیم حیرت بکنیم از هنر این آدم؛ باور کنید برای من این طوریه، بابا مگه خود مولانا نگفت؟ شما می خواین بحرو تو کوزه بریزین و بعد یک عمر ازش بخورین. کی هستیم مگه ما؟... تازه اصلا بزرگی آدما به اینه که حد خودشونو بدونن. هر کی جای خودشو داره؛ خیلی آدم بزرگ تو دنیا بودن و هستن، بعد از شاهنامه شعر تعطیل که نشده... هر کس جای خودشو پیدا می کنه، نیازی نیست برای اثبات خودمون همه چی رو نفی کنیم؛ اخلاقو نفی کنیم؛ انصافو نفی کنیم؛ درستی رو نفی کنیم. چرا... به چی می خوایم برسیم؟...

 

عاطفه می آید و پیراهنی را که خانم آلما برای دخترم آناهید هدیه آورده نشانمان می دهد. سایه دیگر دنباله گفتگو را نمی گیرد و از عاطفه می پرسد لباس اندازه آناهید هست؟

 

عاطفه: بله ولی کمی دامنش بلنده...

 

اشکال نداره. حتی خوب هم هست برای این که به هر حال باید دست کسی به دامن ایشون برسه!

 

سایه برای دخترم شکلک در می آورد... آناهید هم می خندد و جیغ می کشد. سایه می گوید: خانه از خنده اطفال مبادا خالی... و باز هم برای آناهید شکلک در می آورد.

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  52  29 آبان ماه  1394

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت