راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

دکتر علی امینی

از کتاب «بر بال بحران» بخش 12

آغاز فصل دوم

زندگی سیاسی

دکتر علی امینی

 

 

فصل پایانی کتاب «بر بال بحران» که از این شماره در راه توده آغاز کرده ایم، مهم ترین فصل این کتاب است و ما به همه کسانی که اهل سیاست، اهل پژوهش تاریخ انقلاب 57 و به نسل جوانی که دلشان می خواهد بدانند در سال انقلاب در ایران و بویژه در کاخ شاه چه گذشت، چه شخصیت ها و احزاب سیاسی با انقلاب و با شخص آیت الله خمینی همراهی کردند و مشاوران شاه در سال مملو از حادثه 57 چه کسانی بودند، این فصل را که شرح سرگذشت سیاسی دکترعلی امینی نخست وزیر آغاز دهه 1340 است با دقت دنبال کنند. اگر ریگی به کفش حکومت در ایران کنونی نباشد، این فصل از کتاب را می تواند ضمیمه درسنامه های دانشگاهی کند و در برنامه های مختلف رادیو تلویزیونی آن را بدون حاشیه سازی های رایج در جمهوری اسلامی و پیش کشیدن مفسران مغرض و یکسویه نگر خود، بخوانند تا مردم خود مستقیم قضاوت کنند. این فصل کتاب 54 صفحه است.

 

 

حدود سه هفته پس از استعفا از نخست وزیری، دکتر امینی و همسرش عازم ژنو شدند. محل اقامت آنان آپارتمانی در طبقه اول ساختمان شماره 78 خیابان فلوریسان بود. از قضا یکی از آپارتمان های ساختمان متعلق به محمد علی جمال زاده، نویسنده مشهور، و یکی دیگر منزل سپهبد تیمور بختیار و خانواده ایشان بود. این سفر و دوری از ایران حدود شش ماه طول کشید و دکتر امینی پس از تجدید قوا و تمدید اعصاب در اواسط بهمن ماه همان سال و کمی بعد از «رفراندوم شاه و ملت» به ایران مراجعت کرد. بعید می دانم که پدرم در این سفر با تیمور بختیار ملاقات و یا مذاکره ای کرده باشد. در هر صورت دکتر امینی در بدو ورود به حضور پادشاه شرفیاب می شود، که ظاهرا از مراجعت ایشان اظهار تعجب می کنند. هر چند که دکتر امینی برخورد سرد پادشاه را حمل به ناخشنودی ایشان از بازگشتش به ایران کرد، معهذا در تهران ماند و روال زندگی قبل از نخست وزیری اش را از سر گرفت.

دکتر امینی عاشق پیاده روی بود و روزانه یکی دو ساعت را به این ورزش انرژی زا می گذراند. معمولا روز روشن همراه با نگارنده یا برادرزاده اش مهدی و یا با یکی از دوستانش از پارک امین الدوله به سوی خیابان شاه آباد و بعضا استانبول و نادری راه می افتاد و سری هم به کتابخانه لاروس در تقاطع خیابان شاه و شیراز می زد. پس از خریدن روزنامه لوموند، فیگارو و هرالد تریبون، یکی دو مجله و گاه کتاب های تاریخی و سیاسی، از همان راه به خانه بر می گشت. پس از ناهار که معمولا با یکی از وابستگان یا دوستان صرف می شد و شنیدن اخبار ساعت 2 بعد از ظهر رادیو تهران، برای یک ساعتی می خوابید. از اوایل غروب از ارباب رجوع که همه نوع تیپ اجتماعی در میان آن ها دیده می شد (دانشجو، کسبه، کارمند ادارات، روحانیون، ارباب جراید و...) پذیرایی می کرد. اگر برای شام جایی مهمان نبود، غذای سبکی می خورد و پس از گوش کردن اخبار ساعت 8 شب و مطالعه مطبوعات حوالی ده شب می خوابید. دکتر امینی سحرخیز بود. پس از این که نماز صبح را می خواند و صبحانه می خورد مدتی در دفتر کار خود در منزل می نشست و به مطالعه می پرداخت. سپس به تمام نامه های واصله جواب می نوشت. در این فاصله تلفن ها از هر طرف شروع می شد که هم جنبه احوال پرسی از دوستان را داشت و هم جنبه مبادله اخبار.

 

دکتر امینی که به علت مشغله زیاد در دوران نخست وزیری در دوره های چهارشنبه ظهر کم تر شرکت می کرد، مجددا و به صورت مرتب به محفل دوستان که اکثرا از کار دولتی معاف شده بودند پیوست. جمعه ها عازم کهریزک می شد و ناهار را نزد برادران خود محمد و رضا که در آن ناحیه به زراعت و مرغداری اشتغال داشتند، صرف می کرد. بعد از ظهر جمعه از درمانگاه امین الدوله (آسایشگاه کهریزک کنونی) که در آن زمان صرفا به امداد اولیه و استعلاج امراض سطحی می پرداخت و موقوفه آن به اسم او بود، بازدید می کرد.

 

 

 

حادثه مهم سیاسی ای که در پنجمین ماه ورود به تهران با آن روبه رو شد و نتوانست در قبال آن سکوت اختیار نماید قیام 15 خرداد بود. دکتر امینی در یادداشت هایش از این پیشآمد تاریخی چنین یاد می کند:

 

... پس از 15 خرداد 1342 و کشتار تهران و ساوه و آمدن علمای قم به تهران و توقیف عده ای از آن ها من جمله آیت الله خمینی، من و سه نفر از دوستانم، آقایان نورالدین الموتی، مهندس غلامعلی فریور و محمد درخشش اعلامیه ای علیه رفتار دولت امیر اسدالله علم منتشر کردیم و با این که عکس العمل فوری نشان داده نشد، ولی پرونده سازی علیه هر یک از امضا کنندگان شروع گردید و طبعا خشم شاه برانگیخته شد... و منبعد دکتر امینی تحت نظر ساواک قرار گرفت. در یکی از گزارش های آن سازمان درج شده است که:

 

نامبرده پس از بازگشت از سفر خارج از کشور (که به دنبال استعفای وی از نخست وزیری صورت گرفت) مجددا جلسات منزل خود را دایر ساخت و تقریبا همه روزه جمعی از دوستان و طرفداران مشارالیه به طور خصوصی یا دسته جمعی در منزل نامبرده حضور می یابند. منظور دکتر امینی از تشکیل این گونه جلسات داشتن رابطه محکم با طرفداران خویش و جلب طبقات مختلف به سوی خود و استفاده از اطلاعاتی است که پیرامون مسائل مختلف مملکتی در این جلسات مطرح می شود... دکتر امینی فعلا به هیچ یک از احزاب سیاسی وابستگی ندارد، ولی از طریق محمد درخشش، وزیر سابق فرهنگ، با باشگاه مهرگان و جامعه لیسانسیه ها ارتباطاتی دارد. وی در بین فرهنگیان، کارمندان وزارت دارایی و گروهی از بازرگانان و بعضی از اعضای انجمن های محلی دارای نفوذ و طرفدارانی است...

دکتر امینی به جز شخصیت های مذهبی با شخصیت های سیاسی متمایل به چپ معتدل هم رابطه برقرار کرد. از طریق اسلام کاظمیه که در این دوره به نوعی دستیار سیاسی اش محسوب می شد، با جلال آل احمد، خلیل ملکی، دکتر رحیم عابدی و... باب مذاکرات سیاسی را گشود. در یکی از گزارش های ساواک آمده است:

 

طبق اطلاع، خلیل ملکی، رهبر جامعه سوسیالیست های نهضت ملی، هنگام مسافرت به خارج از کشور به اعضای هیئت اجراییه نیروی سوم توصیه کرده است که با محمد درخشش، وزیر سابق فرهنگ، در تماس باشند.

در همین دوره چند بار «برای ادای توضیحاتی» به دادگستری احضار شد. معهذا زمانی که سرلشکر محمد ولی قرنی برای بار دوم بازداشت شد، مزاحمتی برای دکتر امینی به وجود نیامد. خلاصه آن ماجرا از این قرار بود:

«عوامل ساواک در آذر ماه 1342 متوجه مذاکراتی  میان آیت الله سید محمد هادی میلانی که از مشهد به تهران آمده بودند با سرلشکر محمدولی قرنی می شوند. شواهد نشان می دهد که آیت الله میلانی قصد داشتند از طریق سید مرتضی جزایری که مورد اطمینان ایشان و دکتر امینی بود، ترتیب ملاقات و احیانا همکاری سیاسی دکتر امینی و سرلشکر قرنی در راستای برکنار کردن اسدالله علم و دولت وی بدهند. دکتر امینی «نظر موافقی ابراز نمی دارد و در نتیجه این مذاکرات بدون اخذ نتیجه متوقف شده و در خلال این جریانات آیت الله سید محمد هادی میلانی تهران را ترک می نماید».

 

 

مسلما جمعبندی فوق که توسط هیئت بازجویی از سرلشکر قرنی انجام شده به استحضار پادشاه رسیده و بر این اساس می شود استنباط کرد که خشم ایشان نسبت به دکتر امینی تا حدی تقلیل یافته است. چنانچه پس از افتتاح مجلس بیست و یکم و انتصاب حسنعلی منصور به نخست وزیری برای اولین بار پس از یک سال پادشاه دکتر امینی را به حضور پذیرفت. بعد از این ملاقات دکتر امینی دو باره ایران را به سوی ژنو ترک کرد.

سفر دکتر امینی به ژنو شایعاتی را بر سر زبان ها انداخت. عده ای بر این عقیده بودند که شاه که از زمان استعفای دکتر امینی مایل به بازگشت او به ایران نبود، وی را به تبعید سیاسی فرستاده است. عده ای دیگر این عقیده را ابراز می داشتند که نخست وزیر اسبق ایران به قصد محلق شدن به همسرش به ژنو رفته است.

این مسئله پیش پا افتاده ظاهرا تا پس از ترور حسنعلی منصور موضوع گمانه زنی شده و به صورت معمای سیاسی درآمده بود. تا آن جا که مارتین اف. هرتز، مستشار سیاسی سفارت امریکا، وقتی که دکتر امینی را در خانه سیروس غنی ملاقات می کند از ایشان می پرسد که واقعا دلیل سفرشان به اروپا چه بوده است.

امینی گفت که هرگز از او خواسته نشد که ایران را ترک کند. وقتی که سال گذشته عزم سفر کرد از شاه اجازه گرفته بود. معالجه در [آب های معدنی] مونته کاتینی خیلی برایش موثر واقع شده بود. او اینک در وضعیت جسمانی خوبی است. اما اخیرا دچار بدخوابی شده است.

به عقیده من علت ورود به جزئیاتی از قبیل سلامت جسمانی و خواب دکتر امینی از این بابت بود که مقامات امریکایی در تهران نسبت به درجه ثبات سیاسی ایران بعد از ترور حسنعلی منصور اطمینان خاطر نداشتند و در حال مطالعه و رایزنی در باره جانشین برای امیر عباس هویدا بودند که نمی دانستند چقدر دوام می آورد. اما پدرم از وضعیتی که برای کشور پیش آمده، خوشحال و خوش خیال نشده بود. طبق گفته مارتین هرتز:

قتل منصور یک ذره هم باعث خوشحالی او نشده بود، زیرا که او فکر می کند فضای خشونت برای هر دولتی بد است، از جمله برای دولت ائتلافی آینده. او همچنین فکر نمی کند که این قتل الزاما امکان این را که از سوی شاه فراخوانده شود، تقویت می نماید. آن چه که می تواند منجر به آن شود که شاه او را به [تشکیل کابینه] فراخواند سقوط اقتصادی است...

از آن جا که وضعیت اقتصادی به سقوط نکشید. امکان نخست وزیری دکتر امینی منتفی شد. با تثبیت دولت هویدا که تقریبا همزمان با آغاز مبارزات انتخاباتی در امریکا بود، تحرکات سیاسی در ایران افزایش یافت. پادشاه که «به شدت از پیروزی احتمالی دموکرات ها و صعود مجدد امینی به قدرت واهمه داشت، در اوایل سال 1346 از نتایج عملیات ساواک ابراز نارضایتی کرد و به دستور او کنترل امینی وارد مرحله جدیدی شد...» در نتیجه این کنترل ها ساواک متوجه شد که دکتر علی امینی با رهبران نهضت آزادی ایران، به خصوص آقای یدالله سحابی و مهندس مهدی بازرگان، ارتباط نزدیکی به وجود آورده است. در عین حال آشکار شد که داریوش فروهر و حزب ملت ایران نیز روابطی با دکتر امینی برقرار کرده و از همکاری آن ها با هم سخن می رود.

بر طبق اسناد ساواک در اواخر سال 1346 و در بحبوحه مبارزات انتخاباتی امریکا، پادشاه به ساواک دستور می دهد که گزارش جامعی در باره دکتر علی امینی تهیه کند.

در اواخر سال 1346 مادرم به سرطان سینه مبتلا شده و در ژنو بستری بود. از آن جا که پدرم فوق العاده از این بابت پریشان و نگران و ضمنا به علت اتهامات مختلفی که در دیوان کیفری علیه او مطرح بود، اجازه خروج از ایران را نداشت، من هر روز پس از خاتمه کارم در وزارت امور خارجه سری به پدر می زدم. او بعد از ظهرها به پذیرایی هایش از طبقات مختلف ادامه می داد. در این ملاقات ها که اغلب «ماموران نفوذی» ساواک نیز حضور داشتند، طبعا صحبت از مسائل داخلی و خارجی پیش می آمد و پدرم از انتقاد نسبت به دولت مرحوم هویدا خودداری نمی کرد. در آن روزها شایعه نخست وزیری دکتر امینی هم قوت گرفته بود، اما پدرم این شایعات را مدام تکذیب می کرد و از دوستان خود هم می خواست که از پخش این شایعه پرهیز کنند.

در آن زمان پدرم هنوز در پارک امین الدولله منزل داشت. خانه او در کوچه خصوصی ای که در آهنی آن به خیابان بهارستان باز و به میدان کوچکی منتهی می شد، قرار داشت. در حوالی بهمن ماه 1346 متوجه شدم که شخصی هر روز با یک روزنامه لوله شده که سر یک آنتن از آن بیرون زده بود در میدان نزدیک خانه، قدم می زند. ضمنا اتومبیل حامل دو سه نفر و یک موتور سیکلت سوار دم در ورودی پارک ایستاده بودند و هر بار که پدرم از منزل خارج می شد اتومبیل و موتور سیکلت او را تعقیب می کردند. متوجه شدم خروج پدرم از خانه را شخصی که روزنامه آنتن دار داشت با واکی تاکی به آن ها خبر می دهد. در ابتدا تصور کردم که کار سازمان امنیت است، اما سال ها بعد، هنگامی که برای تحقیق در باره نوشته حاضر به مدارک موجود در مرکز اسناد انقلاب اسلامی مراجعه کردم، دریافتم که این نوع اقدامات جزو وظایف «اداره مراقبت های شهربانی کل کشور» بوده. به هر حال به قدری این حرکات به نظرم مسخره می آمد که گاهی با طنز و شوخی خودم مسیر حرکت پدرم را به آن ها اطلاع می دادم. یک روز جمعه هم که به منزل عمویم احمد امینی در الهیه رفته بودم، آقایان او را که برای انجام کاری از منزل خارج شده بود، به جای پدرم گرفته و اتومبیلش را تعقیب کردند.

سال ها پس از انقلاب معلوم شد که کاسه ای زیر نیم کاسه بوده و تمام این اقدامات معلول شایعه ملاقات دکتر امینی با آرمین مایر، سفیر آمریکا در تهران، بوده است.

دکتر امینی به دادسرای دیوان کیفری احضار شد و در روز 14 اسفند برای بازجویی به کاخ دادگستری رفت. نگارنده که در آن تاریخ دو سال بود که به استخدام وزارت امور خارجه درآمده بودم، و چند نفر از نزدیکان، دکتر امینی را همراهی کردیم. از آن جایی که پدرم تصور می کرد که دستور بازداشت ایشان همان روز توسط بازپرس صادر می شود، وسایل اولیه لازم را برای مدتی حبس با خود آورده بود. با این حال آثار اضطراب به هیچ وجه در چهره اش نمایان نبود. نزدیک ساعت 11 صبح به اتاق بازپرس رفتند و پس از یک ساعت و نیم به ما که در راهرو نشسته بودیم پیوستند. تنها چیزی که از صبحت ایشان در ذهنم باقی مانده این است: بازپرس با ادب و احترام فوق العاده کار بازپرسی اش را انجام داد.

علی رغم این بازپرسی که فی الواقع تهدیدی بود در جهت تعطیل کردن فعالیت سیاسی و خنثی کردن دکتر امینی، پدرم همچنان به فعالیت ادامه می داد. البته سرعت فعالیت پس از روشن شدن نتیجه انتخابات ریاست جمهوری در امریکا و پیروزی ریچارد نیکسون بر رقیب دموکرات خود، هوبرت هامفری، کندی گرفت. از این مقطع به بعد پدرم به این نتیجه گیری منطقی رسید که فصلی از زندگی سیاسی اش به پایان رسیده و می باید در انتظار آغاز فصل دیگری بماند. وانگهی شدیدا نگران سلامتی مادرم بود که سرطانش عود پیدا کرده بود و می بایست تحت عمل جراحی قرار گیرد. مع الوصف اجازه خروج از حوزه قضایی تهران به او داده نمی شد و جدا تحت مراقبت پلیس قرار داشت.

وضع جسمی و روحی مادرم طوری بود که پدرم عجله داشت هر چه زودتر به او ملحق شود. مدتی بود که دیگر کار سیاسی را تقریبا تعطیل کرده بود و احتیاط زیادی به خرج می داد که آتویی به دست شاه ندهد و موجبات سفر خود به اروپا را فراهم کند. طبق گفته امیر اسدالله علم، وزیر وقت دربار شاهنشاهی:

یکشنبه 1/4/48، امینی، نخست وزیر اسبق، پیش من آمد و باز استدعای خودش را برای خروج از کشور تکرار کرد. با  آن که مرد غیر قابل اعتمادی است و مکرر در عالم سیاست سر خود من کلاه گذاشته است، با وصف این مطلب را به شاهنشاه عرض کردم. موافقت فرمودند برود. [باید] ترتیب کار را با دادگستری  بدهم [تا بتواند] بعد از هفت سال از کشور خارج شود...

مع الوصف تا اواخر سال 1349 اجازه خروج صادر نشد. دقیقا به خاطر ندارم در چه تاریخی پدرم موفق شد از ایران خارج شود. در آن موقع من دبیر دوم سفارت ایران در لندن بودم و به یاد دارم که در سال دوم ماموریتم در 1350، پدر و مادرم از ژنو به قصد دیدار من و عروس و نوه هایشان به لندن آمدند.

از این به بعد دکتر امینی عمده ایام سال را در ژنو می گذراند. بعضی وقت ها برای دیدن برادران و بستگان به رم، لندن و جنوب فرانسه سفر می کرد. به پاریس هم هر وقت که فرصتی دست می داد سری می زد. جز این سفرها زندگی در اروپا تقریبا به همان روال زندگی ایران می گذشت. با این فرق که هر روز یادداشت های روزانه می نوشت و حدود 11 صبح به کافه رستوان برتراند می رفت و با بعضی از ایرانی های مقیم ژنو در باره مسائل روز حرف می زد. صحبت کردن با مرحوم جمال زاده هم یکی از دلخوشی هایش شده بود. بعضی شب ها برای صرف شام به رستوان شیراز که متعلق به اسفندیار بزرگمهر بود، می رفت. در آن زمان سپهبد بختیار به قتل رسیده بود.

در مراجعت های سالانه به ایران به غیر از دیدار با دوستان و بستگان، به توسعه درمانگاه امین الدوله در کهریزک مشغول می شد.

در سال 1354 پدرم و مادرم تصمیم گرفتند بیشتر وقت خود را در ایران بگذرانند. به این منظور خانه پارک آمین الدوله را به فروش رساندند و در اراضی خانوادگی الهیه، خانه جدیدی بنا کردند.

در این فاصله که به قول دکتر امینی «بی مهری شاه به بی تفاوتی تبدیل شده بود»، دو مرتبه ایشان به مراسم سلام یا مراسم رسمی دیگری دعوت شد. پدرم در این باره می نویسد:

... در مراجعت گاه گاه سلام می رفتم؛ ولی تبریک از طرف منصورالملک گفته می شد و من زیر دست ایشان بودم. من دیدم شاه از زیر چشم به من نگاه می کرد ولی هیچ وقت صحبتی نمی کرد. به این شکل ایشان را هیچ وقت جز در مراسم رسمی نمی دیدم. حتی بعد از نطق منصورالملک که نوبت تبریک به من رسیده بود، هر وقت نطق من تمام می شد در مراسم مذهبی چند کلمه ای خطاب به من می گفت، ولی در سلام های چهارم آبان فقط به تشکر قناعت می کرد. به حاضرین که وزرای سابق، استانداران سابق و سفرای سابق بودند و عده ای از آن ها با وجود کهولت سن حاضر می شدند، نه فقط آن ها را نگاهی نمی کرد، بلکه خطاب به من یا حتی منصورالملک می گفت که: صف شما دراز شده است، و یا این که: همان افراد سابق هستند. یاد دارم روزی بعد از ایراد این عبارت آقای سید جلال تهرانی که جزو حاضرین بود بلند گفت (به طوری که شاه که در حال خروج از سالن بود قطعا شنید) عجله نفرمایید خواهند مرُد. 

------------------------------------------------------------------

بخش های گذشته خاطرات علی امینی از کتاب "بر بال بحران" را می توانید از روی لینک های زیر بخوانید:                                                                                     

 

1 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/fbrye/494/amini.html

2 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/march/496/amini.html

3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/march/497/amini.html

4 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/march/498/amini.html

5 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/april/500/amini.html

6 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/april/501/amini.html

7 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/april/502/amini.html

8 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/mey/503/amini.html

9 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/juiye/514/amini.html

10- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/agust/516/amini.html

11 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/agust/519/amini.htm

 

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  520   19 شهریور  1394

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت