سرمقاله راه توده 521 سخنان ضد امریکائی رهبر به نتایجی در خدمت امریکا می رسد!
|
آیت الله خامنه ای در سخنان خود، بسیار از «دشمن»٬ غرب٬ آمریکا٬ اهداف آنان برای تسلط بر ایران و جهان سخن می گوید؟ آیا هر آنچه در این زمینه می گوید نادرست است؟ اگر نه چرا٬ بنظر برخی٬ پشتیبانی از آن در صفحات راه توده به چشم نمی خورد؟ کسانی که این پرسش ها را مطرح می کنند ظاهرا تصور می کنند که همه سیاستمداران جهان هر آنچه می گویند نادرست است و تنها «چپ» ها و شخصیت های مترقی سخنان درست می گویند. بعبارت دیگر میلیون ها تن مردمی که در جهان به احزاب راست رأی می دهند حتما دچار سادگی و بلاهت هستند و سخن درست و نادرست را از یکدیگر نمی توانند تشخیص دهند. واقعیت ولی چنین نیست. در عرصه سیاسی کمتر حزب و گرایش و نیروی جدی است که سخنان – حتی به ظاهر- نادرست و نابخردانه بر زبان آورد. آنچه نیروهای سیاسی در جهان را از یکدیگر جدا می کند سخنان و ادعاهای درست و نادرست نیست٬ نتایجی است که از همان سخنان می گیرند و راه حل هایی است که بر اساس آن ارائه می دهند. کافیست مثلا به شکل گیری راست افراطی و پدیده فاشیسم در تاریخ توجه کنیم، چرا که اتفاقا مسئله امروز ماست. فاشیسم در شرایط بحران سرمایه داری و در اساس با تکرار شعارهای کمونیست ها و چپ ها و با هدف جذب پایگاه اجتماعی آنها پا به عرصه سیاسی گذاشت. موسولینی بنیانگذار حزب فاشیست ایتالیا خود ابتدا از صفوف حزب سوسیالیست رفرمیست این کشور برخاست و کوشید پایگاه اجتماعی این حزب را به سمت فاشیست ها جلب کند. هیتلر هم حزب خود را "سوسیالیست" اعلام می کرد ولی "ناسیونال سوسیالیسم" یعنی سوسیالیست بومی در برابر کمونیست ها که آنها را سوسیال انترناسیونالیست و بقول خودش بی وطن می دانست. بنابراین اینکه راست افراطی عناصری از ایدئولوژی چپ را در گفتار و شعارهای خود وارد می کند تا پایگاه طبقاتی چپ را از او گرفته و جلب خود و منحرف کند یک پدیده تاریخی و یکی از مشخصه های بنیادین راست افراطی است. نازی ها هم در آلمان مانند کمونیست ها معترض به فقر و فلاکت مردم آلمان بودند که آن را به سرمایه داری یهودی نسبت می دادند و منتقد تحقیر ملی و بار سنگین اقتصادی ناشی از شکست در جنگ جهانی اول بودند. یکی از دلایلی که کمونیست های آلمان نتوانستند از همان آغاز و بسرعت خطر نازیسم و ضرورت برقراری یک اتحاد در برابر آن را تشخیص دهند همین بود که همپوشانی میان نظرات و مواضع کمونیست ها با فاشیست ها بیشتر بود تا با سوسیال دمکرات ها که به همان اندازه ضد کمونیست و در عین حال مدافع ادامه وضع موجود بودند. اختلاف بزرگ و بنیادین میان فاشیست ها و کمونیست ها نه بر سر اعتراض آنها به وضع موجود آلمان آن دوران بلکه بر سر راه حل ها بود. اگر حزب کمونیست آلمان راه حل فقرو فلاکت دامنگیر آلمان را در گسترش عدالت اجتماعی و توزیع عادلانه تر ثروت و پیگیری سیاست صلح و جلوگیری از جنگ می دانست٬ راه حل نازی ها عبارت بود از معرفی کردن یهودیان بعنوان منشاء مشکلات آلمان و کوشش در سوق دادن خشم مردم بسوی آنان و مصادره اموال و تقسیم بخشی از آن در میان توده فقر زده در داخل و کشاندن کشور به سمت جنگ و کشورگشایی در خارج. نتیجه این سیاست به جنگ جهانی دوم و نابودی و ویرانی بخش مهمی از اروپا و از جمله خود آلمان انجامید. همین امروز نیز راست های افراطی اروپا مشکلات اروپا را ناشی از حاکمیت بوروکراسی فاسد و سلطه نهادهای اروپایی اعلام می کنند. یعنی اندیشه هایی که توده های مردم و پایگاه چپ و خود چپ ها نیز بدان معتقدند. بنابراین تمایز میان چپ و راست از این همپوشانی ها آغاز نمی شود، تمایز از راه حل هایی آغاز می شود که برای حل مشکلات عرضه می دارند. اکنون نیز اختلاف ما با آقای خامنه ای بر سر جهانخوار بودن یا نبودن امریکا و ضرورت یا عدم ضرورت مبارزه با آن٬ یا اهمیت استقلال و شکوفایی اقتصادی نیست٬ بر سر آن است که آیا این سخنان درست از موضع تسلط راست افراطی و نظامی گری و فاشیسم بر کشور مطرح می شود یا از موضع یک راه حل مترقی و دموکراتیک. بنابراین اختلاف بر سر راه حل هاست. ما می گوییم اگر واقعا قصد مبارزه با امریکا و تامین استقلال و آزادی ملی و شکوفایی اقتصادی در میان است باید پذیرفت که ما نه در عرصه اتمی توان رویارویی با امریکا و غرب را داریم و نه در عرصه اقتصادی توان رقابت با آنان را. بنابراین تنها برگ برنده کشور ما مردم آن و تکیه بر آنهاست. در اینصورت در گام اول باید چهره های مورد اعتماد مردم مانند میرحسین موسوی و کروبی و خاتمی را به میدان فراخواند. مردم را متشکل کرد. کارگران، کارمندان، معلمان، پرستاران و حتی کارفرمایان میهندوست را به تشکل در سندیکاها و سازمان های صنفی دعوت کرد. مردم را در محلات در شوراهای محلی مشارکت داد و شرایط حضور آنان را در عرصه سیاسی گشود. راه را برای احزاب سیاسی میهندوست در صحنه هموار کرد. احزاب را در مجلس و در امور دولت مشارکت داد. سپاه را تصفیه و دست فرماندهان آلوده به ثروت و قدرت را از آن کوتاه کرد. یک کنگره و فراخوان ملی٬ با حضور همه شخصیت های سیاسی میهندوست اصلاح طلب، "اصولگرا" و ملی و مذهبی و چپ در کشور تشکیل داد و از درون آن یک سند و راهکار مورد قبول را تدوین کرد که بتواند سنگ بنای یک جبهه متحد مردمی٬ یک دولت وحدت ملی در کشور باشد. دولتی که در این شرایط پشتیبانی هشتاد میلیونی در پشت سر خود را دارد. این راه حل ما برای مقاومت اقتصادی و مبارزه با امریکا و غرب یا هر کشور دیگریست که قصد طمع به خاک یا منابع کشور ما را داشته باشد و تامین همه آن شعارهایی است که آقای خامنه ای می دهد. اما راه حل آقای خامنه ای چیست؟ راه حل ایشان آن است که باید به سیاست حصر و زندان و ممنوعیت و سرکوب ادامه داد. میدان را به دست روحانیان بدنامی مانند احمد خاتمی و علم الهدی سپرد. مانع تشکل مردم شد و آنان را اسیر مشکلات زندگی روزمره کرد. جلوی تشکل کارگران و کارمندان و پرستاران و معلمان را گرفت. رهبران آنها را زندانی کرد. راه حضور احزاب در عرصه سیاسی را سد کرد. نظارت استصوابی را تقویت کرد و حتی اجازه نداد که طرفداران مذهبی اصلاحات در مجلس حضور یابند. اصل ۴۴ قانون اساسی را منحل و معکوس کرد. عرصه اقتصاد را بدست نهادهای غیرپاسخگو و حزب مؤتلفه و کمیته امداد و آستانقدس و انواع و اقسام بنیادهای غارتگر و شرکت های وابسته به سپاه سپرد. کارخانه ها و موسسات اقتصادی را «جبهه اقتصاد مقاومتی» اعلام کرد و به دست سپاه و بسیج داد. در هر کدام از آنها یک ستاد بسیج راه اندازی کرد و یک نظامی را کارفرمای کارخانه و فرمانده بسیج کرد و هر کارگر معترضی را بعنوان آنکه جلوی اقتصاد مقاومتی را گرفته و در مبارزه با "امریکا" کارشکنی می کند به زندان انداخت... نام این حقه بازی خطرناک و بی آینده را مبارزه با امریکا گذاشتن و از ما انتظار پشتیبانی از آن را داشتن در واقع به معنای بر هم زدن مرز میان چپ انقلابی با راست افراطی است. این مبارزه با امریکا نیست، این فرستادن و سوق دادن ایران به سمت تجزیه و نابودی برای تامین منافع یک اقلیت نظامی گراست. سرانجام این راه به همانجا ختم می شود که نازی ها و فاشیست ها کشورهای خود و جهان را بدان کشاندند. باید پذیرفت که این اشتباه در ایران٬ هم در دوران موسوم به سازندگی و هم در دوران اصلاحات٬ هم از خارج کشور و هم در داخل کشور انجام شد. در آن زمان هم نوک تیز حمله نیروهای مترقی و از جمله نیروهای چپ متوجه هاشمی رفسنجانی شد. ولی آن زمان اولا پیامدها و سرانجام خطرناک سمتگیری رهبری آقای خامنه ای هنوز مانند امروز آشکار نشده بود و ثانیا خود هاشمی رفسنجانی در اشتباه دخالت دادن نظامیان در امور اقتصادی با رهبر همسو شده بود. در دوران اصلاحات همین اشتباه به شکلی دیگر از هر دو سو تکرار شد تا جایی که امروز یک غول اقتصادی- نظامی شکل گرفته است که تا پای کودتا و کشاندن ایران به جنگ برای حفظ ثروت و قدرت خود ایستاده است. بدینسان نباید اجازه داد که ظواهر و پدیده ها ما را از دیدن ماهیت منحرف کند. در کوشش برای رسیدن به صلح و دوستی و همزیستی مسالمت آمیز و دستیابی به یک تفاهم با جهان امروز عنصر ضدامپریالیستی و مردمی نیرومندتری نهفته است تا در مبارزه ضد امریکایی امثال آقای خامنه ای و بیت رهبری و این یا آن فرمانده سپاه و امام جمعه با چشم انداز و بیراهه خطرناک و مردم ستیزانه ای که آنان بجای راه چنین مبارزه ای در برابر کشور و مردم ما قرار داده اند.
|
راه توده 521 26 شهریور 1394