"بر بال بحران" زندگی سیاسی دکتر امینی شاه سرانجام دست به دامن دکتر امینی شد!
همانطور که در شماره های گذشته نوشته ایم، فصل پایانی کتاب "بربال بحران" نوشته ایرج امینی، دیپلمات دوران شاه و فرزند دکتر علی امینی مهم ترین فصل کتابی است که وی درباره زندگی پدرش نوشته است. مردی از تبار قاجارها، عضو دو کابینه مصدق و قوام السلطنه که زیر فشار کندی رئیس جمهوری امریکا به شاه، 14 ماه نخست وزیر شد. شاه او را بر نتابید. آنقدر کارشکنی در کار او کرد تا سرانجام استعفا داد و کنار رفت و شاه طراح انقلاب خنده دار "سفید" شد و سپس نام آن را انقلاب شاه و ملت نامید. اقتصاد بحران زده ایران در آغاز دهه 40 که امینی سعی داشت آن را سامان بدهد و شاه نگذاشت، اندک زمانی پس از استعفای امینی و نخست وزیر شدن اسدالله علم منجر به شورش 15 خرداد شد و آن نگرانی که کندی در باره شورش مردم بر اثر فساد دستگاه حکومتی شاه داشت تحقق یافت. آن شورش سرکوب شد اما 15 سال بعد شکل یک انقلاب به خود گرفت. شاه که نمی خواست سلطنت کند بلکه می خواست حکومت کند، با برکناری امینی فرصت اصلاحات را از دست داد. سیل دلارهای نفتی که در آغاز دهه 50 به طرف ایران سرازیر شد، بجای نجات رژیم شاه و بهبود وضع اقتصادی کشور، به گسترش فساد و اختلاس و دزدی حکومتی و خریدهای عظیم تسلیحات نظامی تبدیل شد. درست همان وضعی که در زمان احمدی نژاد پیش آمد. ما اعتقاد داریم این فصل از کتاب بربال بحران را همه فعالان سیاسی و پژوهشگران تاریخ انقلاب و جمهوری اسلامی باید با دقت بخوانند. در سال 57 حوادث و گفتگوهائی در پشت صحنه حکومتی با شاه و اطرافیان او از یک طرف و اطرافیان منتقد شاه جریان داشت که یک سر آن معروف ترین چهره های حکومت پس از انقلاب بوده اند. از جمله رهبران نهضت آزادی، روحانیون شورای انقلاب و.... به ندرت کسی میداند که در آن سال، علی امینی چگونه نقش واسطه اپوزیسیون ملی و ملی مذهبی و روحانیون شورای انقلاب با شاه و دربار را داشته است. فصل دیگری از فصل پایانی کتاب بر بال بحران را بخوانید:
|
شنبه، 22 مهر 1357 (14 اکتبر 1978)
... امروز تولد حضرت رضا علیه السلام است. قرار ملاقاتی با آقای شریف امامی ساعت 8 صبح داشتم که برای تظاهرات روز دوشنبه که عزای عمومی و اعتصاب عمومی اعلام شده و حضرت آیت الله خمینی و آیات عظام قم و تمام گروه های سیاسی همدردی کرده اند، با ایشان مذاکره و ترتیبی بدهیم که برخوردی پیش نیاید و خون ریزی نشود. ساعت 7 آقای دکتر [اسدالله] مبشری آمد و در همین زمینه چند دقیقه ای صحبت کردیم. شریف امامی با وجود روابط سردی که همیشه داشته ایم اولین بار بود که دو به دو صحبت می کردیم. در منزل ایشان در دروس که اولین بار بود می دیدم، چای خوردیم و یک ساعت صحبت کردیم. مطالب سیاست و وضع کشور را بررسی کردیم و چون اشاره شد که ایشان راه را برای آمدن من هموار می کنند، جواب دادم که ابدا من نامزد چنین کاری نیستم و او را تشویق کردم که جا خالی نکند چون جانشینی ندارد. در موضوع تظاهرات قول داد که دستورات لازم به فرمانداری نظامی خواهد داد. تقاضا کردم که آیت الله طالقانی و عده ای از روحانیون را که در حبس هستند آزاد کنند. یادداشت کرد اقدام نماید. در مراجعت، آقای دکتر مبشری را خواستم و نتیجه مذاکرات را به ایشان گفتم و او هم به دنبال رفت که ان شاء الله دوشنبه به آرامی بگذرد...
آقای دکتر معین زاده ساعت 7 بعد از ظهر به اتفاق آقای دکتر فریدون جوادی که برای اولین بار ایشان را می دیدم آمدند و معین زاده ایشان را و من را تنها گذارد. در حدود یک ساعت و نیم با ایشان صحبت کردم و از قرار معلوم ایشان از نزدیکان علیاحضرت ملکه هستند و خواستند نظر من را در مورد موضعی که در مورد شاه اظهار کرده ام بدانند. دکتر معین زاده بعد از این که ایشان را برد مجددا برگشت و گفت ایشان تعجب کرده بود که آن چه در مقامات بالا از دکتر امینی تصور می کردند به جز این است و من خیال می کنم باید ایشان را با اعلیحضرتین ملاقات داد که سوء تفاهماتی که وجود دارد از بین برود...
یکشنبه، 23 مهر 1357 (15 اکتبر 1978)
... آقای ناصر ذوالفقاری چند دقیقه ای آمد. ملاقات با غلامحسین [غلامرضا] افخمی داشته است که از نزدیکان علیاحضرت فرح است و اظهار کرده بوده است که علیاحضرت نظر مساعدی به دکتر امینی دارد و شاید اگر ملاقاتی دست دهد خیلی از سوء تفاهمات رفع شود. متاسفانه در کشور ما سوء تفاهم و تلقین های نادرست متداول بوده و زیان های عمده ای به بار آورده است که وضع موجود قسمتی ناشی از همین طرز فکر است، به خصوص در مقامات بالای کشور.
دوسنبه – سه شنبه 24-25 مهر 1357 (16-17 اکتبر 1978)
... گرفتاری یومیه من ادامه دارد. مصاحبه داخلی و خارجی، آمد و رفت دوستان و گاه مزاحمین که بدون وقت می آیند و خسته می کنند. شایعات در شهر فراوان است و گاه من را به پاریس و گاه به بغداد و حتی به امریکا روانه می کنند. وضع خطرناکی در کشور به وجود آمده است و عاقبت آن معلوم نیست. وضع اقتصادی کشور رو به خرابی است و بحران شدیدی به چشم می خورد و نبودن گروه های متشکل و مردمانی که گذشت داشته باشند وضع را پیچیده تر کرده است. دوشنبه به مناسبت چهلمین روز شهدای جمعه سیاه از طرف آیات عظام عزای ملی و اعتصاب عمومی اعلام شده و در تهران تقریبا تمام دکاکین بسته بود. تظاهرات آرامی انجام شد و جز دو سه برخورد کوچک نبود و این عمل که با کمک همه دوستان انجام شد موجب خوشوقتی گردید. دولت هم به وعده خودش وفا کرد که ماموران انتظامی خشونت به خرج ندهند...
سه شنبه هم مثل روزهای دیگر گرفتار بودم. شب قبل آقای اردشیر زاهدی تلفن کرده بود که چون جمعه یا شنبه عازم امریکاست، می خواهد من را ببیند. قرار چهارشنبه را گذاشتم. بعدا به منزل تلفن کرده بود که کار فوری دارد. بعد تماس با ایشان گفت خدمت علیاحضرت بوده و ایشان اظهار تمایل کرده اند که من شرفیاب شوم. قرار سه شنبه 4 بعد از ظهر را گذاشتیم...
ساعت سه و ربع آقای حسین دانشور آمد که من را به کاخ نیاوران ببرد. اولین بار بود که ساختمان جدید کاخ نیاوران را می دیدم. دستگاه حفاظی شدید بود. چند دقیقه زود رفته بودم. ساعت چهار علیاحضرت تشریف آوردند و یک ساعت خیلی رک و پوست کنده با هم صحبت کردیم و متاثر شدم که مسائل را خود ایشان می دانند و خبط هایی که در گذشته شده است را متوجه شده اند؛ ولی در پیدا کردن راه حل همه عجز دارند. نظریات خودم را مفصل توضیح دادم و قطعا ایشان هم به استحضار اعلیحضرت خواهند رساند. تکرار کردم که داعیه نخست وزیری ندارم و وارد میدان شدنم برای این که یک قطب وسطی به وجود آورده شود...
چهارشنبه، 26 مهر 1357 (18 اکتبر 1978)
ساعت 6 بعد از ظهر آقای اردشیر زاهدی برای خداحافظی آمد و بیش از یک ساعت مشغول تبادل نظر بودیم. فکری کرده بودم و او هم همین نظر را داشت که در صورت امکان اعلیحضرت در نطق کوتاهی به مناسبت چهارم آبان اظهار کنند که در گذشته اشتباهاتی شده است و شاید خود من هم اشتباه کرده باشم و می خواهم با توجه به این اشتباهات از این به بعد حکومت نکنم و دولت ها مسئول واقعی امور باشند. به نظر من اثرات روانی این بیانات در مردم زیاد خواهد بود...
شنبه، 29 مهر 1357 (21 اکتبر 1978)
... خانم شیرین عبادی، قاضی دادگستری، آمد و بحث در مورد وضع زن ها در ادارات به دنباله اظهارات روحانیون بود که عده ای از خانم ها نگران شده اند. ایشان را مطمئن کردم که چنین چیزی نیست و به نظری که در تشکیل جمعیتی از خانم های محترمه و با ایمان و منزه داشت تائید کردم...
دوشنبه، 8 آبان 1357 (30 اکتبر 1978)
... آقای دکتر اردلان، وزیر دربار تلفن کرده که امروز ساعت 6.30 بعد از ظهر اعلیحضرت وقت داده اند که شرفیاب شوم. ساعت شش و نیم در حالی که باران مختصری می بارید، در کاخ نیاوران بودم. سر ساعت در دفتر کوچکی از من پذیرایی کردند و برای اولین بار بود که چنین ملاقات دو به دویی دست می داد. دو ساعت و نیم صحبت طول کشید و ساعت 9 از ایشان خداحافظی کردم. آنچه گفتنی بود گفته شد و امیدوارم مقداری از سوء تفاهمات رفع شده باشد. قرار شد بعدا هم نظریاتم را به ایشان بنویسم. شام منزل آقای شاه حسینی، داماد استاد همایی، بودم. دیر رسیدم ولی دیدن آقای همایی که بی اندازه مشتاق دیدن او بودم تا اندازه ای خستگی ام را تخفیف داد. این مرد فاضل فوق العاده محبت و اظهار حسن ظن نسبت به من کرد. ساعت 11 برگشتم، فوق العاده خسته و نگران از پیشامدهای بعد. بخش های گذشته خاطرات علی امینی از کتاب "بر بال بحران" را می توانید از روی لینک های زیر بخوانید: 1 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/fbrye/494/amini.html 2 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/march/496/amini.html 3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/march/497/amini.html 4 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/march/498/amini.html 5 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/april/500/amini.html 6 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/april/501/amini.html 7 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/april/502/amini.html 8 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/mey/503/amini.html 9 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/juiye/514/amini.html 10- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/agust/516/amini.html 11 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/agust/519/amini.htm 12- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/septamber/520/amini.html
|
راه توده 522 9 مهرماه 1394