درایران هیچ حکومتی از حکومت قبلی نمی آموزد!
|
مرتجع ترین حاکمان، چه مذهبی و چه غیر مذهبی، آنهائی هستند که از گذشته هیچ درسی نمی گیرند. از بعد از انقلاب، ما در جمهوری اسلامی به کرات شاهد این نا آموختگی تاریخی هستیم و از این نظر ضربات مهلکی به ملت و انقلاب وارد آمده است. از جمله درباره آزادی ها، فعالیت احزاب و دهها عرصه دیگر. "منحله" اعلام کردن احزاب یکی از این عرصه های تاریخی است که از عهد ناصرالدین شاه مذهبی و سیاسی اش آغاز شد و پیش از آن نیز در زمینه های مختلف مستبدان حاکم چنین کردند. نتیجه؟ هیچ! حاکمان می روند و منحله ها عملا در جامعه می مانند. فقط در یک دوره فعالیت آنها مختل می شود و یا جنبه های دیگری به خود می گیرد که ما در سالهای پیش و پس از کودتای 28 مرداد به کرات شاهد آن بوده ایم. این توضیح را مقدمه ای تلقی کنید بر یکی از اظهار نظرهای سید ضیاء طباطبائی عامل اصلی سرنگونی سلطنت قاجارها و سپس شکل گیری سلطنت پهلوی و استبداد رضاخانی! سید ضیاء در کتاب خاطراتی که به همت دکتر صدرالدین الهی از وی منتشر شده پروا ندارد که بگوید طرفدار سیاست انگلیس در ایران بود. البته استدلال هم می کند. استدلال او اینست که در آن دوران سیاستمدار یا باید طرفدار انگلیس می بود و یا اتحاد شوروی و من اولی را ترجیح دادم. نکات عبرت آموز زیادی در کتاب خاطرات سیدضیاء وجود دارد از جمله درباره ملاقات هائی که با محمدرضا شاه در مقاطع مختلف داشته و توصیه هائی به او کرده است. یکی از این ملاقات ها، به دوران اولیه پس از کودتای 28 مرداد و کشف سازمان نظامی حزب توده ایران و آغاز اعدام افسران توده ای باز می گردد. اعدام هائی که حتی با واکنش انگلیس و امریکا هم روبرو شد و آنها نیز از کشتاری که شاه راه انداخته بود ناراضی و نگران بودند. شاه که همسرش ثریا می گوید در شب های اعدام عکس و فیلم های اعدامی ها را برای شاه می آوردند و او آنها را به اتاق خوابش می برد و نگاه می کرد و لذت می برد، سرانجام عقب نشینی را می پذیرد و برای آن که این عقب نشینی را توجیه کند سید ضیاء را احضار کرده و همین مسئله را با او در میان می گذارد. او میداند که این عقب نشینی را سید ضیاء به انگلیس ها خبر خواهد داد. آنچه را می خوانید به نقل از کتاب سید ضیاء و در باره همین عقب نشینی شاه است:
«خدمت اعلیحضرت رسیدم. خیلی پکر و خسته به نظر میرسیدند. از هردری صحبت کردیم. سعی کردم که علت ناراحتی را بفهمم. آخر سر اعلیحضرت با ناراحتی گفتند: - از امضاء کردن این احکام ناراحتم. پرسیدم : - کدام احکام؟ اعلیحضرت به طرف پنجره رفتند. اواخر پائیز بود و درختها زرد و منظره باغ غم انگیز. بدون اینکه به طرف من برگردند گفتند: -همین احکام اعدام افسران که تا من امضاء نکنم اجرا نمیشود. متوجه شدم احکام اعدام افسران سازمان نظامی حزب توده است که ازیک ماه پیش بشدت اجرا میشد و درهنگام اجرای اعدام اولین گروه، سرتیپ آزموده دادستان ارتش و سرتیپ بختیار فرماندار نظامی حاضر بودند. فکری کردم و گفتم : - اعلیحضرت همه این مسائل بر میگردد به اشتباه پنج، شش سال پیش. به سرعت به طرفم برگشتند و پرسیدند؟ - اشتباه؟ کدام اشتباه؟ گفتم : - اشتباه غیرقانونی کردن حزب توده. شاهنشاه به تندی و با تعجب غیظ آلودی گفتند: -آقا چه میخواهید بگویید؟ میخواستند مرا بکشند. مجلس حزب را غیر قانونی اعلام کرد. اینها از سالها قبل در ارتش نفوذ کرده بودند، از سالهای 23- 24 که خسرو روزبه از ارتش بیرون آمد و فراری شد. قضیه گنبد یادتان هست؟ جلوتر رفتم و گفتم : - قربان قضیه سازمان نظامی و گنبد را خوب به خاطر دارم. حزب، آن وقت آذربایجان را هم کف دستش داشت، ولی میشد از پس همه اینها برآمد اگر دستگاههای ما هوش وحواسشان جمع بود. به نظرمن قضیه تیراندازی پانزده بهمن (1327) فقط یک صحنه سازی بود. ممکن است حزب توده بدش نمیآمد که خدای نکرده اعلیحضرت صدمه ببیند ولی من یقین دارم که این کار به صلاح اعلیحضرت و مملکت نبود. - چرا؟ - برای این که شما یک حزب قانونی روی زمین را بردید زیر زمین و در چشم تمام آدمها تبدیل کردید به یک تشکیلات مقتدر که میتواند همه کار بکند و همه کار هم کردند. از جمله رفتند در ارتش و تشکیل همین سازمان نظامی مخفی را دادند. - آنها از خیلی پیش در ارتش رخنه کرده بودند، بعد از وقایع گنبد و آذربایجان . - خوب قربان باز هم اشتباه دستگاههای استحفاظی ارتش بود که خوابیده بود و خبر نداشت. - بالاخره چه میخواهید بگوئید؟ ما چکار باید میکردیم؟ اگر حزب توده را غیر قانونی نکرده بودیم جه میکردیم؟ - حزب توده مانده بود به صورت یک حزب که میشد هوایش را داشت و مواظبش بود. اما وقتی کردیدش زیر زمین، دیگر رشته کار از دست همه خارج شد و همین شد که ملاحظه میفرمائید. غیر قانونی کردن و واداشتن هر تشکیلات سیاسی به مخفی بودن، در نهایت به خشونت منجر میشود. اعلیحضرت جلو آمدند. مثل این که حرف مرا پذیرفته بودند اما نمیخواستند تصدیق کنند. با لبخند شیرینی گفتند: - آقا! نکند سرکار هم تودهای شده اید؟»
به کانال تلگرام راه توده بپیوندید:
|
شماره 565 راه توده - 4 شهریور ماه 1395