شاه به خود لقب مهر آریائی داد انوشیروان خونریز خود را "عادل" معرفی کرد و این قصه در ج.اسلامی ادامه دارد استبداد در ایران هرگز عادل نه نبوده و نه میتوانسته باشد ف.م. جوانشیر رد پای حصر و تبعید و زندان، در تاریخ کهن ایران بسیار یافت می شود. وقتی از استبداد 2500 ساله در ایران گفته می شود، این استبداد تاریخ مکتوب دارد. استبداد فقط امیرکبیر را در حمام فین کاشان رگ نزد. فقط موسوی و آیت الله منتظری را به حصر نبرد، خواجه نصیرالدین طوسی را به انزوا نکشاند، قائم مقام فراهانی را نکشت و خود را عادل معرفی نکرد. به سرگذشت بوذرجمر، وزیر در دوران پادشاهی "انوشیروان" به نقل از شاهنامه فردوسی بخوانید: |
رد پای حصر و تبعید و زندان، در تاریخ کهن ایران بسیار یافت می شود. وقتی از استبداد 2500 ساله در ایران گفته می شود، این استبداد تاریخ مکتوب دارد. استبداد فقط امیرکبیر را در حمام فین کاشان رگ نزد. فقط موسوی و آیت الله منتظری را به حصر نبرد، خواجه نصیرالدین طوسی را به انزوا نکشاند، قائم مقام فراهانی را نکشت و خود را عادل معرفی نکرد. به سرگذشت بوذرجمر وزیر در دوران پادشاهی "انوشیروان" به نقل از شاهنامه فردوسی بخوانید:
یکی از نکاتی که در باره شاهنامه بسیار ناشناخته مانده مقابله و یا بهتر بگوئیم «دوئلی» است که فردوسی میان بوذرجمهر و نوشیروان بوجود می آورد و تصویر می کند. این که وزیری بوذرجمهر نام بوده و به خدمت نوشیروان در آمده در بسیاری از منابع ذکر شده ولی اینکه بوذرجمهر در ماهیت همان نقشی را ایفا می کند که رستم و زال در قبال کاووس و کیخسرو، امری است مختص شاهنامه فردوسی.
از اینجا آغاز کنیم که کسری نوشیروان را نمایندگان طبقات حاکم فئودال درست به خاطر سرکوب جنایتکارانه جنبش مزدک و کشتار وحشیانه مزدکیان، «عادل» نامیدند و این لقب را جزء لاینفک نام نوشیروان کردند و همه جا از او به صورت «انوشیروان عادل» نام بردند. اما فردوسی حتی یک بار هم عادل یا دادگر را به عنوان لقب انوشیروان نمی آورد و این تصادفی نیست. دنباله منطقی نظر مثبت و تائید آمیز او نسبت به جنبش مزدکی است. ثعالبی که مزدک پسر بامداد را «ابلیسی در هیبت انسان» می داند، طبیعی است که قصه نوشیروان را هم چنین آغاز کند:
"نوشیروان هشیارترین و خردمندتری شاهان بود. عدلی به کمال و فضلی والا و بختی خوش داشت. او در شرایط بسیار سختی که بر اثر فتنه و تحکم مزدکیان و توطئه ها و اعمال خارج از قاعده آنان پدید آمده بود زمام حکومت به دست گرفت؛ بزرگان و ارکان حکومت را گرد کرد، کار ملک را به انجام رسانید و نظم را برقرار کرد."
فردوسی بر خلاف ثعالبی لازم نمی داند که نوشیروان را در ارتباط با سرکوب مزدکیان بستاید و «حکومت نظم» را که پس از سرکوب نهضت برقرار شده، بیآراید. نوشیروان در شاهنامه مانند سایر شاهان بر تخت می نشیند و طبق معمول در سخنرانی تاجگذاری اش مبالغی وعده و وعید می دهد و فلسفه می بافد. و سرانجام در باره طرز کشورداری تاکید می کند که گوش به دستور او باید داشت.
نوشیروان گوید:
که ما تاجداری بسر برده ایم بداد و خـرد رای پرورده ایم ولیکن زدسـتور باید شـــنیـد بدو نیک بی او نیـاید پـدیــد
با توجه به این نکته است که فردوسی بلافاصله که نوشیروان به شاهی می نشیند و استوار می شود، بوذرجمهر را وارد صحنه می کند و او را در مرکز حوادث قرار می دهد، به طوری که بخش مربوط به نوشیروان در شاهنامه به طور عمده از آن بوذرجمهر است و نه نوشیروان. آغاز شاهی نوشیروان- پیش از پیدایش بوذرجمهر- پرآشوب است. نوشیروان با جنگ های داخلی و خارجی فراوانی روبروست و همه جا با خشونت مخالفان را سرکوب می کند. در بلوچستان فرمان قتل عام می دهد و آنقدر می کشد که گوسفندان بی شبان می مانند:
چـوآگاه شـد لشـکر از خشم شـاه ســـوار و پـیـــاده بـبـسـتـنـد راه از ایـشـان فـراوان و اندک نماند زن و مرد جنگی و کودک نماند سراسر به شـمشـیر بگـذاشـتـنـد ســتم کـردن و رنـج برداشــتـنـد بـبـود ایمـن از رنـج شـاه جهـان بلـوجی نمـانـد آشــکار و نهــان چـنان بد که بر کـوه ایـشان گلـه بـدی بی نگهـبـان و کـرده یـلــه شــبان هم نبودی پـس گوسـفـند بهــامــون و بر تیــغ کــوه بلـند همـه رختـها خـوار بگـذاشــتـند درو کـوه را خــانه پـنـداشــتـند
در این زمان پرآشوب که نوشیروان در داخل و خارج با (رُم) در جنگ بود، پسرش نوش زاد سر به شورش برداشت و سپاهی فراوان گرد آورد و با قیصر رُم دست به یکی شد و چون مادرش رومی و مسیحی بود هم کیشان قیصر از او حمایت کردند، آشوبی بزرگ بر پا کرد ولی سرانجام کشته شد. از این پس که نظام حکومت نوشیروان استوار گشت، بوذرجمهر وارد صحنه می شود و مسیر حوادث تغییر می کند. از جنگ و کشتار کمترسخن به میان می آید و بیشتر سخن از آشتی و حکمت است. از این حیث شاید میان ثعالبی و شاهنامه فردوسی تفاوت آشکار به چشم نخورد. هر دو داستان بوذرجمهر را پرداخته و جای زیادی به آن داده اند. معلوم می شود ثعالبی این داستان ها را بی ضرر دانسته و نقل آن را از شاهنامه فردوسی یا سایر منابع ممکن شمرده است. با این حال با کمی دقت می توان دریافت که بوذرجمهر شاهنامه با بوذرجمهر عزر- که نزدیکترین منبع به آن است- یکی نیست. بوذرجمهر شاهنامه بزرگ مردی است به مراتب برتر از نوشیروان که مدام به شاه درس می دهد و راه می نماید و گردنکشی می کند و بوذرجمهر عزر، خردمندی است فرودست نوشیروان و تسلیم نظر شاه. در شاهنامه بوذرجمهر هفت بزم دارد که در آنها رو در روی نوشیروان می ایستد و به او شیوه کشورداری می آموزد. شاهان بیداد گر گنهکار را می کوبد و نوشیروان را از گناه می ترساند و می خواهد که زندان ها را بگشاید، خردمندان را ارجمند دارد و...
بدانگه شــود تـاج خـــسرو بلند که دانـا بود نــزد او ارجـمــــند ... نباید که خســبد کســی دردمــند که آیـد مگـر شــاه را زو گـزند ... هرآنکس که باشد به زندان شاه گــنهکار گــر مــردم بی گـــناه به فـرمان یـزدان بباید گـــشاد بزند و باست آنـچ کردست یاد سـپهبد به فرهنگ دارد ســپاه برآســاید از درد فـــریاد خواه
بوذرجمهر پس از خدمات بسیار که به نوشیروان می کند، عاقبت مورد خشم سلطان قرار گرفته، به زندان می افتد. این پایان دردناک که در سایرمنابع نیز- هر جا که از نوشیروان و بوذرجمهر داستان گفته اند- آمده است. بوذرجمهر در زندان سخت بیمار و کور می شود:
دلش تنکتر گشت و باریک شد دو چشمش زاندیشه تاریک شد
با این حال در همین کوری و بیماری بوذرجمهر تنها کسی است که می تواند پاسخ قیصر روم را بدهد. قیصر روم معمایی فرستاده و گشودن آن را شرط مناسبات دو کشور کرده است. نوشیروان از پاسخ عاجز است، در بارگاهش هم کسی که این راز بداند نیست. امید کشور در زندان است. می فرستند و بوذرجمهر را از بند آزاد می کنند. می آید و معمای قیصر می گشاید. و اینجاست که بوذرجمهر آخرین حرف خود را می زند و از صحنه خارج می شود:
اگــرچند باشــد ســرافـراز شــــاه بدســـــتور گـــــردد دلارای گــــاه شــکارســت کارشهـنــــشاه و رزم می و شادی و بخشش و داد و بزم
دل و جــان دســتور باشــد بـرنـج زانـدیشـــــه کــدخـــدائی و گـنــج (نقل از کتاب تحقیقی "حماسه داد" نوشته زنده یاد فرج الله میزانی "جوانشیر".)
به تلگرام راه توده بپیوندید: https://telegram.me/rahetudeh
|
شماره 547 راه توده - 26 فروردین ماه 1395