راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

خاطرات رفیقدوست وزیر سپاه - 6

نقش کینه های قدیمی

در حصر مهندس موسوی

 

امام به من فرمودند: "مردم را برادر بزرگتر خودتان بدانید. دقت داشته باشید وقتی که سپاهی با لباس سپاه در کوچه و خیابان راه می رود مردم از او احساس امنیت بکنند. مبادا مردم از شما بترسند".

امام به جهات سیاسی در سپاه دقت داشتند که الان هم باید مورد توجه سپاه باشد. نباید توجیه المسائل داشته باشند، مثلا اینکه کسی بگوید من می دانم رهبر از این حمایت می کند، من حمایت می کنم، نه، این کار، کار سپاه نیست. بگذارید حرفم را بزنم. بالاخره یک روزی به درد می خورد. از وقتی سردار جعفری فرمانده سپاه شده من چندین بار درخواست ملاقات کرده ام تا بروم همین حرف ها را به فرمانده کل سپاه بزنم. شما بدانید ایشان به من وقت ملاقات ندادند. شاید این حرف های من به مذاقش خوش نیآمد. این ملاقات انجام نشد و خلاصه الان من نگرانم. بزودی در مملکت ما اتفاقاتی خواهد افتاد و انشاالله ولایت و ولایت مدارهای واقعی پیروز خواهند شد.

 

 

 

 

محسن رفیقدوست، عضو رهبری موتلفه اسلامی و مسئول تدارک انتقال آیت الله خمینی از فرودگاه مهرآباد به بهشت زهرا درجریان بازگشت وی به ایران بود. اتومبیل شاسی بلندی را برای این ورود و انتقال آهن کشی کرده و رانندگی آن را برعهده گرفت و از این مرحله به بعد مدارج ترقی را در جمهوری اسلامی طی کرد. سواد چندانی نداشت و هنوز هم ندارد، اما بعدها شد رئیس کمیته های انقلاب و از آنجا نیز با یک خیز شد وزیر سپاه.

از محسن رفیقدوست در سال 1392 یک کتاب خاطرات با عنوان "برای تاریخ می گویم" در 469 صفحه (همراه با شماری عکس از سالهای اول تاسیس جمهوری اسلامی و چهره های مطرح آن سالها) در تهران منتشر شده است.

کتاب خاطرات وی بصورت گفتگو تنظیم شده و گفتگو کننده نیز سعید علامیان معرفی شده است. جلسات گفتگو طی سالهای 1389 تا 1390 ادامه داشته و در مجموع 21 جلسه و 45 ساعت گفتگو بوده است.

 

 

بیشتر نیروهای اطلاعاتی از سپاه به وزارت اطلاعات رفتند، اصلا کل بنیه شاید 92 یا 93 درصد نیروهای آنجا از سپاه بود. هفت، هشت درصد هم از اطلاعات نخست وزیری بودند. در آغاز اختلافاتی بود. ما بر آن بودیم تا زمانی که وزارت اطلاعات کاملا راه بیفتد، سپاه باید کار اطلاعاتی بکند. بر سر این موضوع اختلاف پیش آمد. نزد بزرگان رفتیم و از آن ها کمک گرفتیم. تا زمانی که من بودم، ایجاد تعادل بین وزارت اطلاعات و سپاه به عهده من بود.

 

-  بیستم مرداد 1362، خبر ملاقات وزیر سپاه و معاونان این وزارتخانه با امام منتشر شد. شما نخست گزارشی از وزارت سپاه ارائه کرده اید، سپس امام سخنانی بیان فرموده اند. ایشان می گویند: "وزارت سپاه تازه تشکیل شده، باید مواظبت کنید وضع وزارتخانه های سابق پیش نیآید... مردم محروم را برادر بزرگ تر خودتان بدانید... مردم از سپاه سرد نمی شوند، باید سپاه با محبوبیت محفوظ بماند... سعی کنید جهات سیاسی در سپاه وارد نشود. اگر افکار سیاسی وارد شود، جهات نظامی آن از بین می رود. این ملاقات را به یاد دارید؟

 

- بله! امام فرمودند: "مردم را برادر بزرگتر خودتان بدانید. دقت داشته باشید وقتی که سپاهی با لباس سپاه در کوچه و خیابان راه می رود مردم از او احساس امنیت بکنند و اشرار و اوباش و ضد انقلاب احساس ترس. مبادا مردم از شما بترسند، کما اینکه در زمان آن پدر و پسر ـ منظور رضا شاه و محمد رضا شاه است ـ مردم از نظامی ها وحشت داشتند. باید باعث امنیت در شهرها و محله هایتان باشید."

امام به جهات سیاسی در سپاه دقت داشتند که الان هم باید مورد توجه سپاه باشد. من معتقدم که چه در زمان حضرت امام و چه اکنون، سپاه باید سرباز ولایت باشد. من روی این موضوع تاکید دارم. رنگ هیچ کس دیگری غیر از رهبری را نداشته باشد و برای این هم توجیه المسائل نداشته باشد، مثلا اینکه کسی بگوید من می دانم رهبر از این حمایت می کند، من حمایت می کنم، نه، این کار، کار سپاه نیست. کار سپاه اطاعت از فرماندهی کل قوا و رهبری، بدون توجیه و تفسیر است. بگذارید حرفم را بزنم. بالاخره یک روزی به درد می خورد. از وقتی سردار جعفری فرمانده سپاه شده من چندین بار درخواست ملاقات کرده ام تا بروم همین حرف ها را به فرمانده کل سپاه بزنم. شما بدانید ایشان به من وقت ملاقات ندادند. اخیرا در ختم علی هاشمی به مشاور برجسته ایشان گفتم: "به این فرمانده سپاه بگو وقتی بگذارد تا با او صحبت کنم." البته به من گفت: "آن چیزهایی که می خواهید بگویید یادداشت کنید." شاید آن حرف هایی که من گفتم به مذاقش خوش نیآمد. این ملاقات انجام نشد و خلاصه الان من نگرانم.

من از نطر سنی از همه بزرگتر بودم. همین مطلبی را که اکنون گفتم، یک تکه کوچکش را در مراسم سالگرد شهید بروجردی، گفتم و بزودی در مملکت ما اتفاقاتی خواهد افتاد و انشاالله ولایت و ولایت مدارهای واقعی پیروز خواهند شد. البته این موضوع جزو برنامه مصاحبه شما نیست.

 

جنگ با عراق

 

آقای هاشمی در جایگاه فرمانده جنگ به سپاه می گفت که شما برای خاتمه جنگ دورنمایی بدهید. وقتی می دیدند عملیاتی با امکاناتی که فراهم شده انجام می شود و پیشرفت نمی کند، انتقاد می کردند. آقای هاشمی به من می گفت که تو در طولانی شدن جنگ نقش موثری داری. من می گفتم که تا وقتی امام فرمانده کل قوا هستند و من هم مامور پشتیبانی سپاهم، وظیفه ام این است که وقتی فرمانده سپاه امکاناتی می خواهد آن امکانات را در اختیارش بگذارم. هر وقت گفتید نکن، نمی کنم. تا وقتی من وزیر سپاه هستم و لجستیک سپاه به من وابسته است و شعار "جنگ جنگ تا پیروزی" هم هست، من هر کاری بتوانم می کنم. آقای هاشمی گله می کرد و می گفت شما که نمی توانید صدام را ساقط کنید.

 

-مگر شما تصمیم گیرنده جنگ بودید؟

 

[خنده] نبودم، ولی رفیق آقای هاشمی که بودم. خوب، گله می کرد که بابا برو به این رفقایت بگو [خنده].

با تمام شدن جنگ و رفتن آقای هاشمی به شوروی، تقریبا مقدمه خریدهای بزرگی فراهم شد که البته یک دو سال طول کشید. هیئت ها مبادله شدند و مذاکره کردند و در اواخر جنگ و اواخر وزارت من قرارداد خیلی بزرگی برای خرید انواع هواپیماها و موشک ها با شوروی بستیم. من از کسانی بودم که معتقد بودم جنگ بعد از خرمشهر نباید تمام می شد. لیبیائی ها همراه محموله موشک گروهی را به فرماندهی سرگردی به نام سلیمان به ایران فرستادند. آن ها هفت هشت تا بیشتر نزدند. بقیه اش را خودمان زدیم. اتفاقا شلیک موشکی که به باشگاه افسران خورد بعد از این بود که این ها بهانه را می آوردند. آموزش موشکی سوریه خیلی برای ما ارزش داشت. بچه های ما در سوریه دوره تئوری را دیده بودند، اینجا هم پای هر یک از این ها یک نفر را گذاشتیم و دوره عملی را دیدند و اعلام آمادگی کردند که اگر این ها رفتند ما خودمان می توانیم این کار را انجام دهیم. لذا بعد از هفت هشت تا، بقیه اش را خودمان زدیم. بعد هم از کرُه آوردیم و زدیم.

 

- 6 آبان 1362، کابینه آقای موسوی برای بار دوم از مجلس رای اعتماد گرفت که جنابعالی هم در آن حضور داشتید. در جریان رای گیری از دویست و شصت و یک نماینده، هفتاد و سه نفر رای مخالف و بیست و شش نفر رای ممتنع دادند که به نود و نه نفر معروف شد. حمایت امام از دولت موجب شد جناح رقیب آن 99 نفر را به مخالفت با ولایت فقیه متهم کردند.

 

من در جریان همه این ماجرا بودم و به شما می گویم زمانی که دور اول ریاست جمهوری آیت الله خامنه ای تمام شد، فرمودند که برای دور دوم کاندیدا نمی شوند. وقتی اصرار کردند و پرسیدند که چرا؟ گفتند: "به شرطی نامزد می شوم که نخست وزیر را خودم انتخاب بکنم و آقای موسوی را هم انتخاب نمی کنم." ایشان رفتند خدمت امام و عرض کردند که آقا اگر من در انتخاب نخست وزیر آزادم، نامزد بشوم، و گرنه من کاندیدا نمی شوم. امام فرمودند که شما آزادید. بعد که انتخابات شد و ایشان با رای بالایی انتخاب شدند، آقای محسن رضایی از جبهه آمد و خدمت امام شرفیاب شد و عرض کرد که اگر نخست وزیر تغییر کند، در جبهه ها مشکل پیش می آید. امام که آن موقع جنگ برایشان در اولویت بود، نظرشان تغییر کرد و به آیت الله خامنه ای پیغام دادند که شما آقای موسوی را معرفی کنید. آقا هم برخوردی بسیار منطقی کردند و گفتند که من با نخست وزیری ایشان مخالفم. در صورتی ایشان را معرفی می کنم که امام رسما به من امر کنند. امام هم امر نمی کردند. تا اینکه آقای ناطق نوری نزد آقای هاشمی می رود و می گوید شما پیش امام بروید و فکری بکنید. آقای هاشمی هم زرنگی می کند و می گوید: "نه. خودتان بروید." بعد تا آنجایی که من اطلاع دارم، آقایان محمد یزدی و مهدوی کنی و امامی کاشانی و ناطق نوری چهار نفری، خدمت امام می روند و هر چه به امام اصرار می کنند امام می فرمایند که مصلحت این است، ولی من حکم نمی کنم. من خدمت آقا شرفیاب شدم. عرض کردم: "آقا، شما خودتان پیش امام بروید." البته اشخاص دیگر هم خدمت آقا گفته بودند. آقا نزد امام می روند و من خبر ندارم در آن جلسه بین آقا و امام چه گذشت. ولی برداشتشان این بود که تقریبا حکم امام این است و آقای موسوی را معرفی کردند.

 

برای مطالعه بخش پیشین "خاطرات رفیقدوست" می توانید به لینک زیر مراجعه نمائید:

http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/janvye/537/rafigh.html

 

 


 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 538 راه توده - 8 بهمن ماه 1394

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت