گره کوری که سرانجام باید باز شود اقتصاد بومی اقتصاد وارداتی
|
در ماه های اخیر نشانه هایی به چشم می خورد نشان دهنده این که تحت تاثیر پیآمدهای ویرانگر سیاست های اقتصادی دوران نکبت بار هشت ساله احمدی نژاد درک مسئولان و اقتصاد دانان حکومتی ایران از دانش اقتصاد و نقش و کارکرد آن در حال تحول است. اقتصاد دانان حکومتی ایران بتدریج در حال پذیرش این واقعیت ساده هستند که اقتصاد یک دانش مشخص است برای یافتن راه حل های مشخص در برابر مشکلات مشخص. تا به امروز قضیه معکوس بوده است. یعنی اکثر اقتصاددانان ایران پیش از آنکه جامعه و اقتصاد ایران را بشناسند نخست طرفدار یک مکتب می شوند. بعد براساس آن مکتب بدون آنکه هیچ اطلاعی از اقتصاد ایران و مشکلات و معضلات آن داشته باشند راه حل ارائه می دهند. یعنی در واقع مشتی کلیشه را بعنوان "معضل" و مشتی کلیشه دیگر را بعنوان "راه حل" مشکلات اقتصادی طرح می کنند. مثل این کلیشه که مشکل اقتصاد ایران دولتی بودن آن است و راه حل هم خصوصی کردن آن. این کلیشه از اعتقاد به یک مکتب و یک ایدئولوژی آمده است نه از بررسی مشخص جامعه ایران. دلیل ساده هم آنکه اقتصاد دانان بانک جهانی این اندیشه را به ایران منتقل کرده اند و آنان در اساس با این فکر که راه حل هر اقتصاد و هر کشور را باید در شرایط آن کشور جستجو کرد مخالفند. به همین دلیل است که می توانند برنامه واحد برای همه جهان بنویسند. ممکن است این سخن عجیب بنظر آید که چگونه می شود مشکل اقتصادی فرانسه و چین و ایران و چاد و گرسنگان بیافرا مثل هم و راه حل آن هم مثل هم باشد! ولی برای اقتصاد دانان بانک جهانی اصلا عجیب نیست. آنان مدعی اند که با اعتقاد به یک مکتب اقتصادی به حقیقت مطلق دست یافته اند و با چشم بسته و بدون هیچگونه شناخت از هر کشوری می توانند هم مشکل آن را تشخیص دهند و هم راه حل آن را. البته شیوه بانک جهانی به اقتصاد دان مدافع آن قدرت و جسارت می دهد، جسارتی که ناشی از اعتقاد به کلیشه های کلی و بی اطلاعی از واقعیت مشخص است. مثلا اگر در صنعت پتروشیمی ایران مشکل وجود دارد برای اقتصاد دانان حکومتی و کارشناسان بانک جهانی، بدون نیاز به هیچگونه بررسی هم دلیل مشکل معلوم است و هم راه حل و کسی که فکر می کند به حقیقت مطلق دست یافته معمولا جسور هم می شود. نتیجه این شیوه تشخیص مشکل و ارائه راه حل می شود نابودی صنعت پتروشیمی ایران. ولی برای یک اقتصاد دان دیگر که دانش اقتصاد را پاسخ به یک مشکل مشخص می داند مسئله به همین سادگی نیست. یک بررسی عمیق لازم است تا بتوان اظهار نظر قاطع کرد و راه حل ارائه داد و تازه نسبی بودن پیآمدهای این راه حل ها را هم باید پذیرفت و آماده بود که در صورت معلوم شدن خطا آن را اصلاح کرد. سادگی وظیفه و بی مسئولیتی اقتصاد دانان گروه نخست با پیچیدگی و احساس مسئولیت وظیفه گروه دوم اساسا قابل مقایسه نیست. نتیجه کار آنان هم همین وضع کنونی اقتصاد ایران است. ولی این نقد بنوعی شامل پاره ای اقتصاد دانان چپ و مارکسیست هم می شود. برخی فکر می کنند با ترجمه مقاله نویسندگان اروپایی و مدام از نئولیبرالیسم اقتصادی سخن گفتن در حال ارائه راه حل برای اقتصاد هستند. گویی همین که گفته شود فلان اقدام "نئولیبرالی" است یعنی ثابت شده که غلط است و همه باید این را بپذیرند. این درک هم رابطه میان سیاست ها و راه حل های اقتصادی و وضع مشخص هر کشور را قطع می کند. نود درصد مردم ایران اصلا نمی دانند نئولیبرالیسم یعنی چه و چه پیآمدهایی بر زندگی آنان و اقتصاد ایران داشته و چرا بد است و چه چیز باید جای آن بیاید و اگر بیاید چه پیآمدهای مثبتی خواهد داشت. اگر ما این یا آن برنامه اقتصادی را نقد می کنیم باید آن را در چارچوب پیآمدهای آن برای جامعه خود نقد کنیم نه در چارچوب همخوانی داشتن یا اعتقاد و عدم اعتقاد به یک مکتب. نتیجه این شیوه هم می شود یک کلیشه را بجای کلیشه دیگر گذاشتن. مکتب آن آرمان و آینده ای که ما برای کشورمان و مردمش می خواهیم را ترسیم می کند نه آنکه راه رسیدن مشخص به آن را هم پیشاپیش نشان داده باشد. باید معضلات اقتصاد ایران را بیان کرد و برای آن راه حل ارائه داد و این راه حل ها باید در چارچوب همین وضع موجود عملی باشد. اینکه ما راه حل های خود را موکول به انقلاب سوسیالیستی یا وزیر شدن این یا آن اقتصاد دان چپ بکنیم به معنای آن است که وضع اقتصادی کنونی تا ابد ادامه یابد. یعنی بنام مخالفت بنیادین با اساس وضع موجود، در عمل به تداوم آن یاری رسانده شود. در همین وضع موجود باید به راه حل های میانه ای اندیشید که هم در چارچوب کنونی قابل اجرا باشد و هم سمتگیری آن را نفی کند. یعنی راه حل هایی که تغییر بنیادین ممکن است ایجاد نکند و نمی کند ولی مردم را می توان در حول آن جمع کرد و در سمتگیری ها اثر گذاشت و بسوی نفی بنیادین نظم اقتصادی موجود گام برداشت. مثلا نظام اقتصادی ایران در دوران میرحسین موسوی حاوی یک سلسله تجربیات است. تجربیاتی که هم مردم نسبتا از آن خاطره مثبت دارند؛ هم شامل راه حل های جایگزین برای سیاست های اقتصادی کنونی است؛ هم در چارچوب امکانات و شرایط آن زمان دستآوردهای قابل توجهی داشته است؛ هم یک برنامه ملی بوده است و نه وارداتی؛ هم مردم به صداقت و پاکدستی مجری آن اعتقاد دارند و ... چرا بجای این همه بحث از نئولیبرالیسم نباید روی آن برنامه یا عناصر آن بعنوان راه حل جایگزین و یک راه میانه متمرکز شد و مردم را در حول آن متشکل کرد؟ البته در شرایط کنونی بازگشت به اقتصاد دوران موسوی و حتی عناصری از آن در حد یک انقلاب یا احیای انقلاب ۵۷ است و آن را "راه میانه" نامیدن به معنای ارائه راه حل هایی است که ماهیت دوگانه دارند: هم در چارچوب وضع کنونی قابل اجرا هستند و هم حاوی پیشنهادهایی هستند که می توان مردم را در حول آنها متشکل کرد و تناسب قوا را تغییر داد. البته همین امروز نیز اقتصاد دانان بسیاری درون ایران وجود دارند که راه حل مشخص دشواری های اقتصادی ایران را در توجه به سیاست های دوران میرحسین موسوی می دانند ولی همراهی وسیع تری فارغ از اختلاف های سیاسی یا عقیدتی یا پیروی از مکتب های اقتصادی میان اقتصاد دانان مترقی ایران ممکن است.
به کانال تلگرام راه توده بپیوندید:
|
راه توده شماره 561 - 7 مرداد ماه 1395