سرمقاله 562 از انقلاب مشروطه تا انقلاب 57 دو انقلابی، که نمی توانند سرنوشتی یکسان داشته باشند!
|
14 مرداد سالگرد امضای فرمان مشروطه توسط مظفرالدین شاه قاجار است. او که بیمار و ناتوان شده بود، زیر فشار یک جنبش انقلابی سرانجام این قانون را با اکراه امضاء کرد. پس از امضای این فرمان، قانون اساسي تدوين شد و نخستين جلسه مجلس شورا در كاخ گلستان با حضور مظفرالدين شاه تشكيل شد و بر سردر ورودي عمارت مجلس در ميدان تاريخي بهارستان تابلوي «عدل مظفر» قرار گرفت. پس از انقلاب 1357 اين تابلو كه از آنجا برداشته شد و درباره سرنوشت آن كه از آثار تاريخي ایران است هیچ گزارشی به مردم داده نشد. مظفرالدين شاه به بيماري سل مبتلا بود و اندک زمانی پس از امضای فرمان مشروطه و تشکیل اولین جلسه مجلس در کاخ گلستان درگذشت. سابقه تشکیل مجلس در ایران که بی ارتباط با مجلس مشروطه است، باید گفت که پیش از حمله اعراب به ایران و آوردن اسلام، در دوران اشكانيان نیز دو مجلس وجود داشت که شاه برای تصمیمات مهم و حتی برخی برگماری ها با آنها مشورت می کرد. هویتی که حتی با انقلاب 57 نیز درایران زنده نشد و نه تنها آقای خمینی که رهبری این انقلاب را برعهده داشت، بلکه آقای خامنه ای که رهبری جمهوری اسلامی را پس از وی عهده دار شد نه مجلس و نه مجمع مصلحت و نه حتی مجلس خبرگان رهبری را در تصمیم گیری های خود برای امور مهم و انتصابات به حساب نیآوردند. بویژه آقای خامنه ای که از این نظر کارنامه ای خود محورانه از خود باقی گذاشته است. در تصمیم به ادامه جنگ با عراق پس از بازپس گیری خرمشهر از ارتش عراق، در قبول قطعنامه آتش بس در آن جنگ، در زمینه تجدید نظر در قانون اساسی در آخرین ماه های عمر آیت الله خمینی، در باره برگماری آقای خامنه ای به رهبری جمهوری اسلامی، درباره سیاست اتمی که تماما توسط آقای خامنه ای رهبری شد و فاجعه تحریم ها و دوران 8 ساله ریاست جمهوری احمدی نژاد را روی دست مردم گذاشت، درباره حصر خانگی آیت الله منتظری و ادامه آن با حصر خانگی مهندس میرحسین موسوی و شیخ مهدی کروبی نخست وزیر و دو دوره رئیس مجلس، در باره انتصاب های نظامی و درجات نظامی و دهها نمونه شاخص دیگر که ضرورتی به بازگوئی آن نیست.
در سالگرد صدور فرمان مشروطه، چه باید گفت که مردم ایران با خواندن و مقایسه آن با آنچه که 37 سال پس از انقلاب سال 57 بر میهن ما حاکم شده، خود به نتایجی برسند که پاسخی باشد برای شرایط کنونی و آینده ایران؟ بزرگترین سئوال امروز مردم ایران آنست که به چه دلیل و انگیزه ای حاکمیت ایران نظامی شده و سر انجام این نظامی شدن حاکمیت به کجا ختم خواهد شد؟ آیا نظامیانی که در جریان کودتای 88 خون مردم را در خیابانها و زندانها ریختند، می توانند به حمایت و پشتیبانی مردم متکی باشند؟ بویژه اکنون که همه میدانند سپاه بر اقتصاد و سیاست کشور توامان چنگ انداخته اند. مردم ایران برای این پرسش امروز خود، اگر تاکنون هم به جمع بندی واحدی نرسیده باشند، در آینده نزدیک به این جمع بندی خواهند رسید که سرانجام این حاکمیت از سه حالت خارج نیست. یا استبداد و دیکتاتوری خوفناک رضاخانی، پس از یک سلسله قتل و ترور و اعدام است و یا یک جنگ ویرانگر داخلی که حاصل هر دو حالت، بموجب همه شواهد و نشانه هائی که در برابر همگان قرار دارد، تجزیه خاک ایران و تبدیل کشور واحد ایران، به 3 یا 5 کشور جدید است! بویژه که مردم ایران، بر خلاف دوران جنگ با عراق، سپاه پاسداران را دیگر نیروئی از خود و در کنار خویش نمی دانند، بلکه آن را نیروئی سرکوبگر در برابر خود می شناسند. حتی در مقایسه موقعیت اجتماعی و مردمی سپاه و ارتش، امروز مردم ارتش را به خود نزدیک تر می دانند تا سپاه و بسیج را. حالت سوم، یک گذار آرام برای تغییراتی است که روز به روز جدی تر و ضروری تر می شود و شاهدیم که مقاومت در برابر آن هم در حاکمیت ادامه دارد. حال در سالگرد انقلاب مشروطه و با توجه به سه حالتی که در بالا به آنها اشاره شد این سئوال به حق مطرح است که آیا حکومت نظامی ها، زمینه ساز پیشرفت و ترقی ایران خواهد شد؟ باز گردیم به تاریخ: دیکتاتوری رضاشاهی ضرورت ایجاد یک دولت نیرومند مرکزی و طرفدار وحدت ملی را به یک دولت نظامی تبدیل کرد و به نیاز توسعه ملی ایران پشت کرد. کافیست دستآوردهای دیکتاتوری بیست ساله رضاشاهی را با دستآوردهای ژاپن در همان دوران مقایسه کرد تا فهمید که این دیکتاتوری نظامی تا چه اندازه در تضاد با نیاز به توسعه ملی ایران قرار داشت. واقعیت اینست که پس از پایان جنگ با عراق و کنار گذاشته شدن دولت میرحسین موسوی و همزمان با بریده شدن پیوندهای مردم با حکومت٬ سیاست تضعیف وحدت ملی در پوشش وحدت اسلامی بتدریج به سیاست حاکم تبدیل شد. اگر رژیم پهلوی خود را مجسمه تجدد و مقابله باصطلاح سنت یا بقول خود شاه، "ارتجاع" معرفی میکرد٬ آقای خامنهای برعکس خود را ضامن برقراری سنت و جلوگیری از غلبه تجدد یا بقول خود "غربزدگان" نشان میدهد. محتوای هر دو سیاست یکی است: تقسیم جامعه٬ جلوگیری از وحدت ملی٬ تکه تکه کردن مردم برای ادامه حکومت. مقابله با "تهاجم فرهنگی" که توسط امثال مصباح یزدی تئوریزه شده و آقای خامنهای آن را بیان می کند و گروه های فشار وابسته به سپاه و یا نهادهای وابسته به سپاه و بسیج پیاده نظام اجرائی آن هستند در عمل یعنی تقسیم جامعه و به جان هم انداختن مردم. درحالیکه ایران، امروز نه به یک دیکتاتوری رضاخانی علیه آرمان های انقلاب مشروطه نیاز دارد و نه به فروپاشی قدرت اقتصادی و سیاسی دولت مرکزی. ایران به یک دولت نیرومند وحدت ملی نیاز دارد. این همان درک هوشمندانه میرحسین موسوی بود و تمام پیام های انتخاباتی او در سال 1388 و بیانیه هائی که پس از کودتای انتخاباتی علیه وی منتشر کرد حاوی همین پیام بود. نتایج رای گیری هائی که در چند انتخابات (از انتخابات 88 تا انتخابات مجلسین شورا و خبرگان در پایان سال 94) نشان داد که جامعه بطور مبهم و غریزی درک میکند، نتیجه روندی که قدرت در ایران طی می کند فروپاشی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و اخلاقی خطرناکی است که ادامه آن، نه تنها به جنگ داخلی و تجزیه خاک ایران، بلکه به انتقام جویی ها و حذف های خونین نیز ختم خواهد شد. در سالگرد انقلاب مشروطه٬ ما درست در همان نقطهای قرار گرفته ایم که نتیجه استحاله انقلاب مشروطه و پایمال شدن آرمان های آن رضاخان و استبداد او شد. استبدادی که برای پسرش نیز به ارث گذاشت و حتی پس از انقلاب 57 هم مردم ایران نتوانستند از شر این بختک رهائی پیدا کنند و خودسری و استبداد لباس مذهبی پوشید و اگر هنوز نتوانسته نهادینه شود، بدلیل تغییر شرایط جهانی، رشد آگاهی مردم و از همه مهم تر نتایج انقلابی است که با هدف مقابله با استبداد سلطنتی در سال 57 به سقوط رژیم شاه انجامید.
به تلگرام راه توده بپیوندید:
|
راه توده شماره 562 - 14 مرداد ماه 1395