گفتگو با ابراهیم گلستان - 6 اگربیمارستان هدایت فروغ را پذیرفته بود آیا نجات پیدا میکرد؟
|
ـ می توانید مجسم کنید آخرین روزی را که فروغ تصادف کرد چه اتفاقی افتاد؟
من نمی خواهم تجسم کنم. لازم نکرده است تجسم. من تو خانه ام ننشسته بودم. من تو استودیو نشسته بودم، داشتم یک فیلمی را صدابرداری اش را تمام می کردم. باید نوار صدا که رویش ضبط می کردیم پاک می شداز صدای قبلی. دستگاه ما خراب شد آن روز و صدای قبلی را خوب پاک نمی کرد و لنگ می زد. من تلفن کردم به مرحوم ابوالقاسم رضایی گفتم این نوار را می فرستم توی استودیو "ایران فیلم" تو پاکش بکن. گفت بفرستید. فروغ گفت من می برم. گفتم ببر. رفت و دیگر برنگشت، به آن ترتیبی که رفته بود. هیچی دیگر، همین دیگر، تمام شد. توی خانه نبودم تو استودیو بودم. بیمارستان هدایت هم بیست متری استودیوی من بود. آن خانمی که مسئول بیمارستان بود قبول نمی کرد؛ می گفت این جا بیمارستان بیمه های اجتماعی کارگران است، آقا بیمارستانه! خب قبول نکرد دیگر. اگر هم قبول می کرد شاید هم فرقی نمی کرد. من هم رفتم تجریش بیمارستان .... هیچی دیگر، تمام بود قضیه.
ـ دوست دارید درباره شعر فروغ صحبت بکنید؟
من منقد شعر نیستم.
ـ شفیعی کدکنی در کتاب موسیقی شعر می نویسد: "این نکته بسیار مهم است که روشن شود نرمشی که در اوزان فروغ دیده می شود آیا متاثر از اسلوب ابراهیم گلستان است یا بر عکس؟" در واقع منظور این است که شما بر شعر فروغ تاثیر گذاشته اید یا فروغ بر نثر شاعرانه شما؟
این سئوال را از او بپرسید. نثر شاعرانه یعنی چی؟ شاعرانه بودن ربطی به وزن و کلمه ندارد. کتاب اول من آذر ماه آخر پاییز در سال 1326 چاپ شده. کتاب دوم من در سال 1332 چاپ شده. قصه هایش را هم من قبلا نوشته ام. قصه های کتاب شکار سایه در سال 1329 نوشته شده. اصلا فروغ حتا شوهر هم نکرده بوده. شاگرد مدرسه بوده، شانزده سالش بوده. اصلا این پانزده سال قبل از این بوده که من فروغ را اصلا بشناسم.
ـ همانطور که گفتم شما صرف نظر از موضوع، یک نوع ذهنیت خلاقه و شعرانه ای در کارهای مستندتان هست. چگونه توانستید این همخوانی و همآهنگی شگفت انگیز را در فیلم هایتان به وجود آورید؟ مثلا فیلم تپه های مارلیک را وقتی من دیدم باورم نمی شد که یکی آمده به قول خودتان از یک تیله شکسته چنین فیلمی ساخته.
خب، واقعا در همین حرف شما ایراد وجود دارد. شما می گویید من باورم نمی شد. خب باورتان نشود.
ـ منظورم این است که فکر نمی کردم یک کسی در ایران خیلی معذرت می خواهم...
چرا مگر ایران جای بدی است؟ ایران آدم داشته. ایران سلطان محمد نقاش را داشته. ایران، نمی دانم، آدم های گردن کلفتی داشته، ملاصدرا داشته، سهروردی را داشته.
ـ ولی خب، در مورد فیلم، هر چی ما دیده بودیم چیزهای خیلی پیش پا افتاده ای بوده.
مگر توی شعرهایی که گفته می شد شعرهای پیش پا افتاده فراوان نیست؟ چند تا شعر خوب در این صد سال اخیر گفته شده؟ هان؟ وقتی یک کاری انجام می گیرد، همه می خواهند فحش خواهر و مادر بهش بدهند، خب، بدهند. مگر فحش خواهر و مادر به قاآنی نمی دهند؟ این مرتکیه آمده تملق گفته. خب، تملق گفته. باخ که پدر تمام موسیقی امروز دنیاست، تمام بتهوون و موزارت و هایدن و همه این ها از موسیقی باخ می آد، این آدم را کارهایش را بخوانید. وقتی کاغذ نوشته به حاکم محل، تقاضا می کند که بگذارید اورگیست کلیسا باشد. خب، تملق گفته برای خاطر این که می خواهد نان بخورد. در آن دوره که باخ وجود داشته؛ باخی که آن همه کارهای فوق العاده را نوشته، اصلا وحشتناک است. "گلاویه خوش پرداخت" یا "هنر فیوگ" می گویند تمام موسیقی امروز اروپا از "پاسیون سن متیو"، از "مرثیه به روایت متی" کار باخ می آد. خب، راست می گویند. اقلا به خاطر این که همه آن ها این جوری می گویند در اروپا، خب درست می گویند دیگر. قاآنی تملق می گفته؟ ببیند چه می گوید: "به گردون تیره ابری بامدادن بر شد از دریا..." و بعد این بارش و ریزش. اصلا تمام این حرکت بالا رفتن؛ جواهر خیز و گوهر ریز و گوهربیز و گوهرزا. این فوق العاده است. هیچ مکاری هم نکرده، همان کلمه های فارسی را به کار برده:
فراز خاک و خشت ها، دمیده سبز کشت ها چه کشت ها، بهشت ها، نه ده، نه صد، هزارها ز ریزش سحاب ها بر آب ها حباب ها چو جوی نفره آب ها روان در آبشارها
خب اصلا موسیقی این کافی هست که بزند تو دهن هر کس که می گوید آن آدم بد شعر گفته، چون متملق بوده. کی بود؟ اسمش؟ بدبخت را کشتندش. تا آمد برای امیرکبیر هم شعر بخواند امیرکبیر گفت آقا مزخرف نگو! برو گم شو! آدم متملقی هستی. امیرکبیر راست می گفت، قاآنی متملق بود؛ برای خاطر این که می خواست نام بخورد. وقتی گفت: "به جای ظالم شقی نشسته عادلی متقی." امیرکبیر گفت: برو گم شو بیرون! مزخرف می گوید این مرتیکه. چون داشت تعریفش را می کرد. هر کسی یک عیبی داره دیگر.
ـ فروغ معتقد بود موجودیت سینما بر پایه سه عامل اصلی "فکر" و "فن" و "سرمایه" استوار است و ماهیت آن رابطه مستقیمی دارد با میزان نیرویی که هر یک از این سه عامل در زمینه ایجاد آن به کار می اندازد. با این نظر موافقید؟
فرض کنید مخالف باشم. آخه این قدر در دنیا نظر هست که شما نمی توانید همه آن ها را بیارید و از من سئوال کنید که موافقید یا مخالفید. خب، فروغ گفته، تا آن جایی هم که آدم نگاه می کند خب، درست گفته، اگر پول نباشد، فیلم ساخته نمی شود. اگر وسیله نباشد، فیلم ساخته نمی شود. اگر سانسور اجازه ندهد و مخالفت کند، فیلم ساخته نمی شود، همه این ها هست. شاید چیزهای دیگری هم لازم باشد در ساختن فیلم که فروغ در این گفته اش به آن ها اشاره نکرده؛ مثلا فرض کنید خوابیدن شب، خوراک خوردن روز. شما اگر گرسنه باشید می توانید فیلم بسازید؟ چون من اگر گرسنه ام شود، ناراحت می شوم. شما دیشب نخوابیدید، آیا می توانید افکار خودتان را منسجم کنید؟ نه نمی توانید. فروغ در حد چیزی که گفته، درست گفته. خب، واضحه که اشتباه هم می کرده، انیشتین یا افلاطون که نبود. موجودی بود مثل همه موجودهای دیگر با یک حساسیت دیگری. توانایی ذهنی و غریزی اش، حالا از من یا بیش تر یا کم تر مهم نیست؛ ولی به هر حال سنش از من کمتر، مطالعات شخصی اش از من کمتر، آشنایی هایش به زبان های خارجی از من کمتر، مقدار خواندن کتاب هایش... این ها تاثیر می کند توی آدم دیگر. می دانید که ویکتور هوگو خیلی چیز نوشته، خیلی نوشته. من همه ویکتور هوگو را خوانده ام. هیچ هم پز نمی خواهم بدهم، هیچی هم الان یادم نیست. بعضی از شعرهایش را هم از حفظ هستم، الان می توانم برای شما بخوانم. اما این اتفاق برای اخوان نیفتاده که ویکتور هوگو را خوانده باشد، این که نقصش نیست. چیزهایی خوانده که من نخوانده ام، نقص من نیست. نقص من هست در حد آدم، واضحه، ولی این اتفاق ها یک جور افتاده دیگر. بوالوده پرئو هم شاعری است که اصلا شما اسمش را هم نمی شناسید، از شاعرهای فرانسه، شنیده اید؟ تفاوت سر این چیزها هم هست دیگر. فروغ اگر که آن مقداری که بعدها وادار شد که بخواند، و خواند و خودش هم می خواست بخواند، اگر خوانده بود، اسیر و عصیان و دیوارش را هم جور دیگری می گفت. بعد به چیز دیگری رسید.
ـ این که می گویند شما تاثیر زیادی روی شعر فروغ گذاشته اید.
من هیچ خبر ندارم که چکار کردم، هیچ. مزخرف می گویند. چه جور تاثیری داشتم؟ مزخرف می گویند. چه تاثیری داشتم؟ مگر من... یعنی چه؟ هر کی هر چی می خواهد بگوید، بگوید. به من مربوط نیست. شما هم بگویید. خب، بگویید.
ـ من می خواهم از زبان خودتان بشنوم که آیا...
من چه می دانم...چی چی بگویم؟
ـ عده زیادی می گویند زمانی که فروغ با شما آشنا شد...
شما عده زیادی را می گویید، این عده زیاد کی ها هستند؟
ـ شعرا و نویسندگانی که...
بعضی از این شاعرها که شعر نمی توانند بگویند. خیلی از نویسندگان نوشته های مزخرفی نوشته اند. بگویند. این ها ارتباطی به این حرف ها ندارد.
برای مطالعه شماره پیشین گفتگو با ابراهیم گلستان می توانید به لینک زیر مراجعه نمایید:
http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/mars/544/golestan.html
به تلگرام راه توده بپیوندید https://telegram.me/rahetudeh
|
شماره 545 راه توده - 27 اسفند ماه 1394