چرا ایران از اروپاعقب ماند دکتر سهروش سهرابی |
انحطاط ایران، که به عقب ماندگی بعدی آن انجامید، جزئی از یک روند جهانی و حاصل واگرایی اقتصادی و اجتماعی یعنی از بین رفتن تمرکز و گسست نظم و پیوندهای پیشین میان پیشه وری، تجارت و کشاورزی و معادن بود. نحوه ورود ایران به مبادلات کالایی جهانی از سده شانزدهم به بعد به شکلی شد که بجای آنکه اجزای پراکنده اقتصاد موجود را با یکدیگر همآهنگ تر و همگراتر از پیش کند، یعنی تجارت و کشاورزی و معدن را تابع پیشه وری کرده و بدینسان خود پیشه وری را هم ارتقا داده و مانوفاکتوری و تولید صنعتی را غلبه دهد و درجه ای بالاتر از تمرکز را بوجود آورد؛ برعکس همه بخش های اقتصاد را تابع تجارت و انگیزه کسب سود فوری کرد، آنها را علیه توسعه پیشه وری بکار انداخت، راه گذار به تولید صنعتی را مسدود کرد و در نهایت تمرکز اقتصادی و اجتماعی و بالاخره سیاسی پیشین را از هم گسست. با انحطاط پیشه وری، شهرها نیز رو به انحطاط رفت که بنوبه خود مانع توسعه روستاها گردید چرا که روستاهایی را که برای شهرها تولید می کردند همزمان به بحران دچار کرد. اینگونه روستاها ناگزیر شدند به نظام اقتصاد طبیعی یعنی تولید برای مصرف عقبگرد کنند یا به تولید مواد خام و کشاورزی برای بازار جهانی بپردازند. جنبه دیگر و تعیین کننده پیآمدهای ویرانی شهرها آن بود که مانع از توسعه مناسبات زمینداری یا فئودالی و ارتقای نیروهای مولد در روستاها گردید چرا که شرط پشت سر گذاشتن مناسبات زمینداری بسود نظامی پیشرفته تر ایجاد نیاز به نیروی کار در شهرها بود که ضرورت آزادی نیروی کار از روستاها و تغییر در مناسبات زمینداری و اربابی را فراهم کند. در حالیکه برعکس با خرابی شهرها نه تنها نیاز به نیروی کار بر مبنای بسط مناسبات پیشه وری و مانوفاکتوری در شهرها بوجود نیامد بلکه موجی از مهاجرت از شهرها معمولا به سمت دیگر مناطق یا کشورهای خارجی برخاست که علیه روستائیان و توسعه و تغییر مناسبات زمینداری در روستاها نیز عمل می کرد. بدینسان در طول یک دوران کوتاه کمتر از یک سده، تمام ظرفیت های تحول و تغییر پیشروانه در مناسبات اقتصادی و اجتماعی در ایران مسدود شد و تغییرات، شکلی وارونه و انحطاطی به خود گرفت. این روندی بود که دیرتر یا زودتر، به این یا آن شکل، در اغلب کشورهایی که به شیوه ایران به انحطاط دچار شدند طی شد. ولی مسئله انحطاط در ایران چنانکه تاکید کرده ایم از زوایه "عقب ماندگی" بررسی شده است. به نحوی که می توان گفت یک گفتمان یا "ایدئولوژی عقب ماندگی" در ایران (به تقلید از نویسندگان اروپایی) شکل گرفته است. ایدئولوژی عقب ماندگی ایرانی در درجه نخست جنبه جهانی انحطاط را فراموش می کند چنانکه گویی فقط و فقط ایران بوده است که در طی سده های شانزدهم تا نوزدهم دچار انحطاط شده است. سقوط چین، مستعمره شدن هند، فروپاشی امپراتوری عثمانی، عقبگرد تاریخی ایتالیا و پرتغال و اسپانیا، تحمیل قیمومت بر مصر، برده شدن افریقا، نابود شدن تمدن های بومیان امریکا و ... که همه در همین دوره تاریخی و کمابیش همزمان با انحطاط ایران روی داد همگی کنار گذاشته شده و ایران با دو سه کشور انگلستان و فرانسه و هلند مقایسه و نسبت به آنها عقب مانده اعلام می شود. اینکه کدام حادثه جهانی روی داد؛ چه شد که ایران مانند بقیه جهان پیشرو دوران خود دچار انحطاط شد مطرح نیست. اینکه چرا نتوانست مانند دو سه کشور شمال اروپا پیشرفت کند مطرح است. این مسئله ای است که ابعاد و جوانب آن را در آینده با تفصیل بیشتر بررسی خواهیم کرد ولی تا همینجا نتیجه این شیوه آن می شود که طرح پرسش اساسی مربوط به انحطاط شکل وارونه بخود می گیرد. بجای آنکه این پرسش درست طرح شود که چه حادثه جهانی و مشترکی روی داد که موجب شد بخش اعظم جهان آن روز دچار انحطاط شود، این پرسش مطرح می شود که هر کشور به طور جداگانه دارای چه ویژگی ها و شرائطی بود که موجب عقب ماندن یا پیشرفت آن شد. بعبارت دیگر با کنار گذاشتن کوشش برای جستجو و درک آن روند جهانی که به انحطاط جهانی سده های شانزدهم تا نوزدهم انجامید چاره ای باقی نمی ماند که جز آنکه در پی یافتن دلایل این عقب ماندگی در ویژگی های جامعه ایران (و البته ویژگی ها و شرائط داخلی چین و هند و پرتغال و مصر و ایتالیا و نیجریه و سودان و سومالی و لیبی و سوریه و مکزیک و پرو و آرژانتین بعدی و بقیه) باشد. بجز دو سه کشور انگلستان و فرانسه و هلند که پیشرفت کردند (و پیشرفت آنها هم گویا ربطی به همان روندهای جهانی نداشته بلکه نتیجه شرایط داخلی پرافتخار آنها بوده) بقیه ملت های جهان متهم به انحطاط، عقب ماندگی، مستعمره شدن، ویران شدن یا برده شدن خود هستند. ایدئولوژی عقب ماندگی ایرانی در پیگیری این نگرش به اینجا می رسد که ایران در تاریخ خود یا در یک دوره از تاریخ خود دچار عقب ماندگی نسبت به غرب یا اروپا شده است (غرب و اروپایی که آن را هم البته یکپارچه تلقی می کند). در نتیجه باید بدنبال دلائل عقب ماندگی گشت و دید میان شرائط داخلی ایران و شرائط اروپا چه تفاوت ها و تمایزهایی وجود داشته است که موجب عقب ماندگی اولی و پیشرفت دومی شده است. بنابراین بحث بر سر دو روند متفاوت جهانی که باید بدنبال آغاز و انجام و تحول و پیآمد آن در تاریخ گشت نیست. بحث بر سر یافتن تمایزها، پدیده ها، خصوصیات و ویژگی های متفاوت در عرصه های ملی است. ولی زمانی که بحث بر سر تمایزهای ایران و اروپا شروع می شود تا جایی که دایره خیال پردازی اجازه دهد می توان پیش رفت و پیش رفته اند. از آب و هوا و رود و درجه حرارت و میزان برف روی کوه ها و تابش خورشید گرفته تا نظام آبیاری و سیستم کشاورزی و وضع مالکیت و روستاها و بازرگانی؛ تا نظام دولتی و قانون و قدرت سلطان و موقعیت اشراف و ساختار شهرها و نظام اصناف و عیاران و استبداد شرقی؛ تا فرهنگ و فلسفه و مذهب و صوفی گری و نظام اخلاقیات و ارزش ها و عقلانیت و علم و اندیشه و امتناع اندیشه و زبان و ... موضوع بررسی و مقایسه قرار گرفته و عامل "عقب ماندگی" معرفی می شود. هیچ محدودیتی در این مقایسه ها وجود ندارد مگر محدودیت تخیل ذهن آن پژوهشگر اروپایی یا امریکایی که در ایران مورد تقلید قرار گرفته یا از او جلو زده شده است. پیآمد این روش چنانکه گفتیم آن است که عقب ماندگی به امری صرفا داخلی تبدیل می شود. گویا جهان نه یک سیستم به هم پیوسته، متاثر از روندهای واحد و مشترک؛ بلکه مجموعه ای از کشورها و واحدهای ملی جدا از هم است که هر کدام بی ارتباط با روندهای جهانی، بی ارتباط با دیگری، بی تاثیرگذاری و تاثیرپذیری از دیگری بر مبنای صرف عوامل داخلی خود پیشرفت می کند یا عقب می ماند. گویا در شرایط جغرافیایی، فرهنگی، اخلاقی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، حکومتی، اندیشه ای ... تاریخ ایران و مردم ایران عنصر، عامل یا عواملی وجود دارد یا وجود داشته که موجب عدم پیشرفت آن، موجب ایستایی آن، موجب کندی رشد آن، موجب عقب ماندگی آن می شود. این یکی از شالوده های ایدئولوژی عقب ماندگی است. مبنای ایدئولوژی عقب ماندگی بر تحقیر فرهنگ ملی و تاریخ مردم و یافتن عوامل و عناصر ثابت یا نسبتا ثابت و پایداری در جغرافیا، فرهنگ، روحیات، اخلاقیات و ... ایران است که براساس آن ایستایی یا کندی رشد و سرانجام عقب افتادن کشور ما را توجیه و تبیین کند. این عامل ثابت می تواند نبود قانون باشد، یا نبود مالکیت خصوصی، یا نبود اشرافیت پایدار، یا خشکی و نیاز به شبکه آبیاری، یا استبداد شرقی، یا دین اسلام، یا زبان فارسی، یا سازگاری ایرانی، یا نوع نظام زمینداری یا امتناع اندیشه یا هر عامل دیگری باشد که اولا ریشه های آن معمولا به هزار سال پیشتر باز می گردد و ثانیا تغییر آن اگر ناممکن نباشد حداقل در طول یک نسل عملی نیست. نتیجه دیگر این روش آن است که عقب ماندگی که در آغاز فرض بر این بوده که امری ثانوی و مربوط به موقعیت تاریخی است که می توان آن را ریشه یابی و برطرف کرد تبدیل به امری فراتاریخی، امری عبورناپذیر می شود. همه آنچه به عنوان عوامل عقب ماندگی ذکر می شود اصولا قابل تغییر نیست، یا لااقل در حیات یک نسل قابل تغییر نیست. مثلا چگونه می توان در طول یک نسل زبان یا فرهنگ یا اخلاقیات یا شرایط جغرافیایی یا عوامل سیاسی را که بر روی آنها بنا شده است تغییر داد؟ برونرفت از بن بستی که ایدئولوژی عقب ماندگی حامل آن است تنها از این طریق ممکن است که کوشید جنبه جهانی آن روندی را که موجب انحطاط جهانی در فاصله سده های شانزدهم تا نوزدهم شد بررسی کرد و چگونگی تاثیر و تاثر عوامل جهانی را بر شرائط داخلی مورد توجه قرار داد.
به کانال تلگرام راه توده بپیوندید:
|
شماره 550 راه توده - 16 اردیبهشت ماه 1395