واقعیات انقلاب 57 پشت پرده هیاهوها و اشتباهات دکتر سروش سهرابی
|
حزب توده ایران وارث همه جنبشها، همه اندیشههای دوران پیش، با همه دستاوردها و تضادهای آن بود. حزب خود در موقعیت ویژهای بنیانگذاری شد، یعنی در دوران جنگ جهانی دوم که محرک و هدف اصلی آن نابود کردن اتحاد شوروی بود. در این شرایط، مسئله عمده آزادی جهان و استقلال ایران عبارت بود از به شکست کشاندن جنگ ضد شوروی و ایجاد یک جبهه ضدفاشیستی. بنیانگذاران حزب توده ایران که خود از شرکت کنندگان در انقلاب مشروطه، مبارزان جنبشهای انقلابی آغاز سده کنونی خورشیدی، کمونیستها و فعالان کارگری یا اعضای گروه 53 نفر و زندانیان رضاشاهی بودند بر سر این اهداف متحد شدند و مبارزه را در این شرایط نوین از نو آغاز کردند. هرچند حزب توده ایران در آن زمان به فعالیتی وسیع در میان دهقانان ایرانی که اکثریت کشور را تشکیل میدادند دست زد ولی مخاطبان اصلی آن را جامعه شهری یعنی کارگران و قشرهای متوسط و پایین شهری تشکیل می داد. فعالیت حزب توده ایران در میان دهقانان نمیتوانست چندان موفق باشد بدان دلیل که عمده دهقانان ایرانی از روندهای سیاسی کشور برکنار بودند. اینکه گفته میشود خوانین دهقانان را به طور گروهی پای صندوقهای رای جمع میکردند و به نام و با شناسنامههای آنها رای میدادند، درست است؛ ولی اینکه آن را به حساب صرف "ناآگاهی" و یا "بلاهت" دهقانان میگذارند نادرست. مسئله این بود که نتیجه صندوق رای تاثیری در زندگی دهقانان نداشت یا این تاثیر آنچنان دور و غیرمستقیم بود که خارج از تصور آنان بود. دهقانان در چارچوب یک اقتصاد طبیعی و خود مصرفی زندگی میکردند و سیاست عمومی کشور، اینکه چه کسی در مرکز برود یا چه کسی بیاید در زندگی آنان اثری خاص نداشت و روال زندگی آنان را دچار اخلال یا تغییر ویژهای نمیکرد. طبیعت، آب و هوا، بارش باران و سرما و گرمای به موقع یا بیموقع تاثیری بیشتر در زندگی دهقانان داشت تا جابجا شدن نخست وزیر و استاندار. موفقیت نه چندان چشمگیر حزب توده ایران - که برای تغییر شرایط سیاسی مبارزه میکرد- در میان دهقانان ریشه در اینجا داشت. حزب توده ایران تنها در نقاطی از کشور توانست در میان دهقانان موفقیتی کسب کند که آنان تا حدودی وارد اقتصاد پولی شده و با زندگی شهری پیوند خورده و تحت تاثیر حوادثی قرار گرفته بودند که روند مبادله کالایی و زندگی شهری را دستخوش تحول و ناآرامی میکرد و در نتیجه بر روی زندگی آنان نیز اثر میگذاشت. برعکس در میان کارگران و روشنفکران و قشرهای متوسط شهری که مزدگير بودند و سمت و سوی سیاست عمومی کشور و سلطه بیگانه بر زندگی آنها تاثیر مستقیم داشت؛ حزب توده ایران موفقیت بسیار کسب کرد. این همان موفقیتی بود که به حزب توده ایران در شرایط سالهای 20 تا 32 ظاهری بسیار قدرتمند میداد، قدرتی که خود از دو سو دچار محدودیت بود. از یکسو بدلیل وزن بالای اقتصاد طبیعی (یعنی تولید برای مصرف نه برای مبادله) و به تبع آن جامعه روستایی در ایران، و از سوی دیگر وزن اندک صنعت و طبقه کارگر شهری. به این عوامل شرایط جهانی نیز افزوده میشد که عبارت بود از ویران شدن اتحاد شوروی در جریان جنگ و سربرآوردن قدرت بزرگ و پیروزمند ایالات متحده به عنوان یک قدرت ضد سوسیالیسم در جهان. بدینسان شرایط داخلی و جهانی به زیان حزب توده ایران و خواست آزادی و سوسیالیسم عمل میکرد. میتوان گفت پیروزی و پایدار ماندن کودتای 28 مرداد در یک نگاه درازمدت و تاریخی، بیش از آنکه حاصل اشتباه این، و خیانت آن، یا توطئه دیگری باشد، حاصل این ترکیب شرایط داخلی و جهانی بود. از نظر سیاسی، در دوران پس از شهریور 20 وظایفی که در مقابل حزب توده ایران قرار گرفت پیچیده تر شد. علاوه بر رویداد جنگ جهانی و اشغال ایران، مسئله جلوگیری از بازگشت دیکتاتوری و حفظ آزادیهایی که بدلیل خلا قدرت در ایران ایجاد شده بود نیز مطرح بود. کوشش برای تشکیل یک جبهه ضدفاشیستی - در شرایطی که بخش مهمی از افکار عمومی بدلیل نفرت از انگلستان و پیشینه روسیه تزاری طرفدار آلمان بود- ایجاد جبهه حمایت از صنایع داخلی، جبهه آزادی، جبهه موتلف احزاب آزادیخواه، جبهه مطبوعات ضد دیکتاتوری در سالهای 1325 و 26 و بالاخره شرکت در جنبش ملی شدن نفت بخشی از این فعالیتها بود. البته سخن از فعالیت آزاد حزب در این دوران جنبه نسبی دارد. چرا که نقش سرکوبگر دولت بیشتر به افراد متنفذ محلی، اوباش، خوانین و گروههای شبه فاشیستی واگذار شده بود. ولی با وجود این عوامل نامساعد زمینههایی وجود داشت که نقش حزب را برجسته میکرد و به آن امکان میداد بیش از وزن واقعی عددی خود در کل جامعه ایران نمود داشته باشد. با توجه به اینکه کنشگران سیاسی و اجتماعی در همان دوران اقلیتی از کل مردم ایران را تشکیل میدادند و اکثریت روستایی از سیاست برکنار بود، حزب تنها میتوانست آن اقلیتی را که سرنوشتشان وابسته به چگونگی روابط اجتماعی و سیاسی بود تحت تاثیر قرار دهد و متشکل کند، اقلیتی که به یقین پیشروترین و آگاه ترین کنشگران سیاسی و اجتماعی زمان خود بودند یا شدند و هنوز هم تاریخ روشنفکری ایران وام دار آن دوران است. دورانی که ایران با ادبیات جهان آشنا میشود، مسئله آزادی زنان مطرح میشود، درک مادی از تاریخ برای نخستین بار طرح میشود و زمینه را برای پیشبرد بعدی علوم تاریخی و اجتماعی فراهم میکند. ولی این نتایج درخشان نباید نکته اصلی تر را پنهان کند که در هر حال حزب و هواداران آن اقلیتی در میان کنشگران سیاسی و اجتماعی ایران بودند که خود آن کنشگران اقلیت ناچیزی از جمعیت کشور محسوب میشدند. اینان پیشروترین، آگاهترین و پرنمودترین بخش کنشگران سیاسی و اجتماعی کشور بودند و نه قویترین آن. قویترین و متشکل ترین کنشگر سیاسی کشور همچنان ارتش بود که صرفنظر از تجیهز آن به سلاح و تشکیلات، در آن زمان بالغ بر 100 هزار نیرو داشت و طرفدار و پشتوانه سلطنت بود. نتیجه آنکه حزب توده ایران در شرایط خاص ناشی از دوران جنگ جهانی و پس از آن و سپس جنبش وسیع ملی شدن نفت رشد کرده بود که این شرایط با توجه به وضعیت عمومی داخلی و جهانی پایدار نبود. بنابراین آن رشد هم نمیتوانست پایدار بماند، به ویژه که تحولات بعدی زمینه را برای اقلیت شدن دوسویه پایگاه طبقاتی حزب در جامعه فراهم کرد. در دوران پس از جنبش ملی شدن نفت، کشور ما شاهد جنبش 15 خرداد بود که آن نیز جنبشی در میان بخشی از شهرنشینان بود که اقلیتی از جامعه کشور بودند. این جنبش نیز به همین دلیل شکست خورد و نتوانست به موفقیت دست یابد. ولی از همان دهه 40 و با انجام اصلاحات ارضی وضع به تدریج تغییر کرد. با اصلاحات ارضی سیاست به عمق روستاها راه یافت. از یکسو بخشی از تحصیلکردگان شهری تحت عنوان سپاهی دانش و بهداشت و ترویج و آبادانی راهی روستاها شدند. آموزش سواد به روستاییان که ده یا بیست سال پیشتر اعضای حزب توده ایران برای پیشبرد آن با موانع عبورناپذیر و حتی خطر مرگ روبرو بودند اکنون به اجبار دولتی تبدیل شده بود. از سوی دیگر و بسیار مهمتر، در پی اصلاحات ارضی بخشی از دهقانان برای همیشه راهی شهرها شدند و بخشی به طور فصلی با شهر ارتباط برقرار کردند. زندگی روستاهای ایران بیش از پیش از حالت طبیعی و خودمصرفی خارج و به مدار اقتصاد پولی و کالایی کشیده شد. بدینسان مهمترین حادثه این زمان روند متلاشی شدن اقتصاد طبیعی در ایران در پیامد دوران پس از اصلاحات ارضی است، روندی که با افزایش ناگهانی درآمد نفت کشور زمینههای یک بحران عمیق اقتصادی و اجتماعی را بوجود آورد. در نتیجه این روند سرنوشت اکثریت مردم ایران به حکومت و چگونگی روابط اجتماعی و اداره جامعه گره خورد. دورانی که برای اکثریت روستایی مردم ایران، اینکه چه کسی در مرکز برود یا بیاید بیتاثیر باشد پایان یافت. حاصل این موضوع آن شد که در شرایط فرا رسیدن بحران اقتصادی و اجتماعی اکثریت مردم ایران به کنشگران سیاسی ناراضی و فعال تبدیل شدند. شرایط عینی برای گسست کامل از نوعی تحول اجتماعی مبتنی بر هدایت اکثریتی ناآگاه توسط اقلیتی آگاه به تدریج فراهم گردید. فروپاشی اقتصاد طبیعی و وابسته شدن زندگی کل جامعه به تولید کالایی اهمیت مشارکت مردم و نقش دولت را در تنظیم و ساماندهی اقتصاد و بازار دهها و صدها بار بیش از گذشته کرد. در حالیکه دستگاه رهبری و مدیریت کشور نه به لحاظ طبقاتی حاضر به اصلاحات عمیق اقتصادی و اجتماعی و تامین مشارکت ملی بود. نه به لحاظ علمی و مدیریتی ظرفیت سازماندهی خردمندانه درآمد نفت در سطح ملی و و مقابله با بحران های ناشی از بالا و پایین رفتن بهای آن را داشت و نه برای رویایی با یک جنبش اجتماعی گسترده آمادگی داشت.
انقلاب 57
انقلاب 57 پیامد و تداوم این چرخش عمیق اجتماعی بود. گذار از جامعهای که اکثریت مردم آن در چارچوب اقتصاد روستایی و خودمصرفی زندگی میکردند و سیاست در زندگی آنان تاثیر مستقیم نداشت، به جامعهای که به طور عمده وارد اقتصاد بازار شده بود. جامعهای که اکنون اکثریت مردم آن خوراک و حتی پوشاک خود را خود تهیه نمیکرد بلکه باید آن را از بازار میخرید و برای این کار باید پول میداشت و برای داشتن پول باید وارد مبادله میشد؛ باید کالایی که تولید میکرد به فروش میرفت تا بتواند با آن کالای مورد نیاز زندگی خود را تهیه کند. هر وقفه، هر اختلال، هر بحران که این وضع را تهدید میکرد مستقیما حیات و زندگی همه را تهدید میکرد. جامعهای که در آن نقش تنظیم کننده دولت و مراقبت از آنکه نظم اقتصادی و مبادله کالایی دچار اخلال و از هم گسیختگی نشود صدها بار بیش از گذشته اهمیت یافته بود. اکنون آنچه در شهرها میگذشت، آنچه در پایتخت روی میداد، اینکه چه کسی بر سرکار باشد و چه کسی برود یا بیاید دیگر برای اکثریت مردم ایران بیاهمیت و بیتاثیر نبود، برعکس پیامدهای بحران اقتصادی تاثیر خود را بر دورافتاده ترین روستاها نیز میگذاشت و آنان را به مدار سیاست میکشاند. انقلاب 57 بازتاب این تغییر عظیم اجتماعی در شرایط فرا رسیدن بحران بود. مشابه این پدیده سیاسی شدن عمومی در دیگر انقلابها و از جمله در روسیه و در انقلاب آن نیز رخ داد، اما در آنجا "جنگ" عامل سیاسی شدن جامعه شد. دهقانان روسی که در اکثریت عظیم خود در چارچوب اقتصاد خود مصرفی زندگی میکردند و از سیاست به کلی برکنار بودند در نتیجه جنگ به مدار سیاستهای داخلی و حتی جهانی کشیده شدند. ناکامی انقلاب 1905 روسیه و تنها ماندن "شوراهای کارگران" ناشی از همین محدود ماندن آن در دایره شهرها بود. ولی در شرایط جنگ جهانی اول، برخلاف گذشته، اینکه چه کسی در پایتخت بر سر کار بود و آیا موافق یا مخالف ادامه جنگ بود بر روی زندگی میلیونها دهقان روسی که فرزندان و نیروی کار خود را باید به جبهه میفرستاد تاثیر مستقیم میگذاشت. شکلگیری شوراهای دهقانان و سربازان در کنار شوراهای کارگران در جریان مبارزات 1917 بازتاب مستقیم تاثیر جنگ در زندگی روستاها بود. البته در روسیه هم یک چرخش اجتماعی روی داده بود ولی این چرخش اجتماعی عبارت بود از پیدایش مراکز تمرکز صنعتی کارگری که موجب پیدایش یک جنبش کارگری آگاه و نیرومند در آن کشور شده بود. شاید بتوان گفت این چرخش به شکلگیری عنصر ذهنی رهبری انقلاب بیشتر یاری رساند و جنگ به زمینه عینی آن، البته بشرط آنکه مفهوم "عوامل عینی و ذهنی انقلاب" را از راهنمای اندیشه، به مطلقها و جزمیاتی که مانع تعمق و اندیشیدن است تبدیل نکنیم. به هر حال جنگ، دهقانان روسی را وارد سیاست کرد، انقلاب هم با وعدهها و خواستها و کوشش برای تغییر زندگی دهقانان آنان را دهها و صدها بار بیشتر سیاسی تر کرد. ولی اکنون ورود میلیونها دهقان کم تجربه به عرصه مبارزه انقلابی، آزاد شدن آنها، و وزن سنگین آنان در کل کشور بر روی گرایشها و سمتگیریهای درازمدت انقلاب پیامدهای مثبت و منفی خود را بر جای میگذاشت و بر جای گذاشت که موضوع بحث ما نیست. در ایران مسئله به گونهای دیگر و تا حدودی معکوس شد. تحت تاثیر پیامدهای اصلاحات ارضی و گران شدن بهای نفت - بدون توسعه واقعی صنعتی- سیاسی شدن کل جامعه و کشور همراه شد با تبدیل شدن مزدبگيران، کارگران و روشنفکران و قشرهای شهری با تجربه مبارزه سیاسی به اقلیتی در کل جمعیت کشور. بدون آنکه، بجز صنعت نفت، مراکز تمرکز بزرگ نیروهای کار شکل گرفته باشد که بتواند با وزن ویژه خود بر روی روندهای انقلابی اثر پایدار بگذارد. این وضعیت تازهای بود که حزب توده ایران در آستانه انقلاب 57 و در جریان انقلاب با آن روبرو شد. آن پایه کارگری و روشنفکری شهری حزب که تجربه مبارزات دهه بیست و سی را با خود داشت اکنون به یک اقلیت مطلق در جامعه سیاسی تبدیل شده بود. این پایه در دهه 20 و 30 هم اقلیتی از جامعه بود ولی در آن زمان کل جامعه سیاسی نشده بود. بنابراین آن اقلیت فعال سیاسی میتوانست بر روی گرایش اکثریت غیرفعال اثر بگذارد و قدرتمندتر از کمیت خود در سیاست کشور ظاهر شود، به ویژه که محل تجمع آن پایتخت و مراکز شهری بود. در شرایط سال 57 مسئله دیگر این نبود. اکنون همه کشور سیاسی شده بود، ولی اکثریت سیاسی عمدتا بدون تجربه مبارزه تاریخی. بخش باتجربه آن همچنان همان شهرنشینانی بودند که در مبارزات سالهای 20 تا 32 یا جنبش 15 خرداد 42 شرکت کرده بودند. ایدئولوژی مذهبی انقلاب و تثبیت رهبری آیتالله خمینی بر آن حاصل ترکیب این عوامل و گرایشهای مختلف و متضاد بود.
پیامدهای تحول اجتماعی
انقلاب 57، جنبش انقلابی و حزب توده ایران را در برابر دهها پرسش و مسئله دشوار و پیچیده قرار داد که باید آنها را در عرصه نظری و عملی حل میکرد و حل کرد. نخستین و مهمترین مسئله شکل مذهبی انقلاب و چگونگی رویارویی حزب با آن بود. چنانکه گفتیم انقلاب 57 پیامد مستقیم سیاسی شدن تودههای وسیع مردم ایران در نتیجه خارج شدن از زندگی خودمصرفی و وارد شدن آنان به زندگی کالایی بود. یکی از دلایل آنکه اکثریت نیروهای سیاسی ایران در قبال انقلاب موضع نادرستی اتخاذ کردند در آن بود که این چرخش مهم و تعیین کننده اجتماعی را ندیدند. آنان تنها به شکل مذهبی و رهبری مذهبی جنبش توجه میکردند. ندیدن این تحول اجتماعی چندین پیامد داشت : پیامد نخست آن بود که عمق جنبش انقلابی دست کم گرفته میشد. بجای آنکه درک شود که آنچه در حال روی دادن است یک جنبش بزرگ و پردامنه انقلابی با ظرفیت سراسری شدن است، جنبش در حد یک شورش، یک انفجار موقت نارضایتی محدود درشهرها دیده میشد. دیدگاهی که طبعا با تحقیر و دست کم گرفتن ظرفیت رهبری این جنبش یعنی آیتالله خمینی توام میشد و بنابراین کل جنبش انقلابی را شورشی فاقد آینده ارزیابی میکرد. دوم. آنکه تفاوت عمیق شرایط سال 57 با دورانهای پیشتر و سالهای دهه 20 و 30 درک نشد. بسیاری رهبران سیاسی قدیمی، انقلاب 57 را نه همچون پیامد گسستی اجتماعی، بلکه تدوام جنبشهای سیاسی قدیمی ایران در ابعادی وسیع تر تصور میکردند. تصور اینکه آیتالله خمینی همان آیتالله کاشانی است که بدلیل تبلیغ هواداران وی موفقیتی بیش از کاشانی بدست آورده است حاصل این نگاه بود. درکی که از اساس نادرست بود. نه خمینی کاشانی بود و نه پایه مردمی خمینی همان پایه آیتالله کاشانی. این خمینی حتی خمینی سال 42 نبود. پایگاه آیتالله کاشانی در زمان خود و آیتالله خمینی در سال 42 همان تودههای شهری یعنی اقلیتی سیاسی در یک اکثریت غیرسیاسی بود و بنابراین حزب توده ایران یا نیروهای ملی حق داشتند خود را و نیروی خود را در آن شرایط در موقعیتی برابر با آنان بدانند. در 1357 پایگاه آیتالله خمینی کل ایران و اکثریت سیاسی شده بود. حزب توده ایران اگر همه آن پایگاهی را که در دهه 20 و 30 داشت هم حفظ کرده بود، اکنون آن پایگاه به لحاظ کمی به یک اقلیت ناچیز در کل جمعیت سیاسی شده کشور تبدیل شده بود، هر چند به لحاظ کیفی بخش با تجربه آن باشد. پیامد سوم آن بود که با ندیدن جنبه اجتماعی جنبش، همه چیز در جنبه ایدئولوژیک آن خلاصه میشد. ایدئولوژی اسلامی انقلاب نه همچون، آشناترین و در دسترس ترین پرچم برای بیان خواستهای تودههای وسیعی که برای نخستین بار به میدان فعالیت سیاسی پای گذاشته بودند، بلکه همچون نمادی از ناآگاهی، از واپسماندگی، از بازگشت به گذشته تصور میشد. در این شرایط اندیشه همراهی با این توده و تجربه اندوزی و تجربه آموزی به همراه آنان از اساس بیمعنا بود. باید در میان این توده "روشنگری" کرد و آنان را از خطا، از "توهم" دل بستن به رهبری مذهبی جنبش بیرون آورد! اکثریت نیروهای سیاسی کشور از ملیون گرفته تا چریکهای فدائی و مجاهدین خلق و مائویستها و کنفدراسیونیها از انقلاب چنین درکی داشتند. غیر از حزب توده ایران، یا دقیق تر بگوییم، اکثریت بزرگ رهبری و اعضای آن، و بخشی از آگاه ترین جناح نیروهای مذهبی چپ، همه دیگر گروهای سیاسی اعم از ملی، مذهبی و چریکی و لاییک همین درک ناقص و نادرست را از انقلاب داشتند. غلبه این درک خود بازتابی از تضادهای تکامل اجتماعی ایران و سیاسی شدن سریع آن بود. خود این واقعیت که برخی انقلاب ایران را با جنبه ایدئولوژیک و مذهبی آن ارزیابی میکردند و نه با محتوای اجتماعی آن نمادی از رشد ناکافی اجتماعی و سطح مبارزه سیاسی در ایران بود. اینکه اکثریت هوادران مجاهدین خلق یا مائویستها از میان دانش آموزان و روستاییان بودند که البته خود را "پیشاهنگ آگاه" تلقی میکردند ناشی از این واقعیت بود. بنابراین تحول اجتماعی پیش گفته تنها خود را بصورت رشد بی سابقه هواداران آیتالله خمینی نشان نمیداد. به شکل درک نادرست وساده گرایانه از محتوای جنبش انقلابی نیز خود را نشان میداد. اینکه سازمانی (مجاهدین خلق) با رهبری یک جوان متوهم سی ساله (مسعود رجوی) ناگهان چندصد هزار عضو و هوادار آماده خودکشی از میان دانش آموزان و جوانان پیدا کرد نمادی از همین رشد ناکافی اجتماعی از یکسو، و و ورود نیروهای کم تجربه به عرصه سیاسی، از سوی دیگر بود. در این شرایط نخستین مسئله در برابر حزب توده ایران هنوز آن نبود که بدانیم آنچه در ایران روی میدهد چه چیز هست، بلکه نخست باید روشن کرد که چه چیز نیست. این نه یک شورش کور یا موقت و بیآینده است، نه تجلی بازگشت به گذشته، نه نشانه واپسماندگی، نه حرکتی علیه تجدد و مدرنیسم. در حالیکه نشانههای بسیار وجود داشت که بتوان انقلاب 57 را اینگونه تفسیر کرد و بسیاری اینگونه تفسیر کردند و همچنان میکنند. مسئله بعدی همین بود که این نشانه ها، گرایشها و علایمی را که این جنبش در جهت واپس نشان میدهد باید چگونه درک یا تفسیر کرد. در این عرصه نیز پرسشهای مختلف و دشواریهای بسیار مطرح بود. نخستین مسئله، رهبری مذهبی جنبش و گرایشهای ضدکمونیستی و ضدشوروی بود که جنبش انقلابی از خود نشان میداد. حزب توده ایران با وضعی روبرو شد که در جنبش انقلابی جهانی سابقه نداشت، یا لااقل بدین شکل سابقه نداشت. یک انقلاب وسیع اجتماعی با رهبری یک مرجع تقلید مذهبی توام با گرایشهای ضدکمونیستی. تمام درک گذشته درباره مذهب و نقش تاریخی آن، در باره "آنتی کمونیسم" و مفهوم آن در میان مارکسیستها که البته توام با ساده بینیهای بسیار هم بود - و انقلاب ایران این ساده بینیها را هم نشان داد- باید دگرگون میشد و حزب توده ایران در عمل آن را دگرگون کرد. مسئله تازه این نبود که در ایران انقلابی با رهبری مذهبی در حال انجام بود. در جنبش انقلابی جهانی سابقه جنبشهایی با رهبری مذهبی یا نیمه مذهبی وجود داشت و بسیار وجود داشت. ولی این جنبشها در شرایطی و در کشورهایی روی داد که خود را نیازمند پشتیبانی جهانی اتحاد شوروی احساس میکردند و بدون این پشتیبانی هیچ بختی برای پیروزی نداشتند. در نتیجه خصلت ضدشوروی و ضدکمونیستی آشکار نداشتند و نمیتوانستند داشته باشند. پشتیبانی کمونیستها از چنین جنبشهایی بدیهی بود و حاوی نکته تازهای نبود. در ایران مسئله معکوس بود. جنبش برای اینکه در ایران بتواند آسان تر به پیروزی دست یابد باید گرایشهای ضدکمونیستی و ضدشوروی از خود نشان میداد. امریکا و غرب همواره، هم برای طبقه حاکمه و هم اپوزیسیون ایران، روشن کرده بودند که حکومتی را در ایران که بخواهد با اتحاد شوروی رابطه مسالمت آمیز و غیردشمنانه داشته باشد تحمل نمیکنند، چه رسد به رابطه دوستانه و همکاری. در شرایط ایران، تنها در صورت وجود یک جایگزین حکومتی با گرایشهای -ولو محدود- ضدشوروی و ضدکمونیستی بود که غرب به پایان دادن پشتیبانی از شاه و سقوط نسبتا مسالمت آمیز آن رضایت میداد. بنابراین این پرسش دربرابر رهبری حزب توده ایران مطرح بود که گرایشهای ضدکمونیستی که این جنبش از خود نشان میدهد تا چه اندازه ماهیت آن است و تا چه اندازه ناشی از سطح رشدنیافته آگاهی جنبش؛ تا چه اندازه ناشی از درک ذهنی مردم و رهبری انقلاب از کمونیسم است یا حاصل شرایط خاص تاریخی، سیاسی و بینالمللی ایران و تجربه سابقه تاریخی تلخ مناسبات ایران با روسیه تزاری؟ اکثریت رهبری حزب توده ایران معتقد بود که یکی از مهمترین آرمانهای جنبش انقلابی خواست عدالت اجتماعی و سوسیالیسم و برابری است و چنین خواستهایی نمیتواند با گرایشهای ضدکمونیستی واپسگرایانه و واقعی در درازمدت همسویی داشته باشد. بنابراین تعمیق جنبه دموکراتیک و ضدامپریالیستی جنبش میتواند شرایط را تغییر دهد. جریان انقلاب نشان داد که این دیدگاه درست بود. تعمیق جنبه دموکراتیک انقلاب کار را به آنجا رساند که به دولت موسوی و حتی خود آیتالله خمینی نیز برچسب "کمونیست" زدند. معلوم شد که جنبش دارای ماهیت ضدسوسیالیستی واقعی نیست بلکه این گرایشها حاصل فعالیت اقلیت اندک ولی قدرتمند راست و واپسگرا از یکسو و عدم شناخت مردم از مفهوم سوسیالیسم و یک تحول سوسیالیستی از سوی دیگر است. مسئله بعدی تفسیری بود که باید از جنبه مذهبی جنبش انقلابی داشت و برخی شعارها، خواستها در جهت بازگشت به صدر اسلام و حکومت عدل علی یا احساسات ضدغربی یا حتی ضد برخی مظاهر پیشرفت مانند آتش زدن سینماها و نفی موسیقی و حقوق زنان و غیره که در جریان این جنبش به چشم میخورد. حزب توده ایران در اینجا نیز توانست اسیر شکل حوادث نشود و وجود این گرایشها را ناشی از ترکیب ناهمگون جنبش انقلابی و قرار گرفتن نیروهایی با ماهیت طبقاتی و اجتماعی گوناگون در کنار هم در یک جنبش گسترده اجتماعی ارزیابی کند. واقعیت این بود که در جنبش انقلابی نیروهای راستگرایی وجود داشتند که درک آنها از جنبش انقلابی، بازگشت به گذشته، مخالفت با چپ، حاکمیت سرمایهداری تجاری، خانه نشین شدن زنان، مخالفت با مظاهر تمدن و دموکراسی بود. ولی این ماهیت و جنبه عمده و تعیین کننده جنبش انقلابی نبود و نیست. انقلاب ایران، انقلابی عمیقا دموکراتیک است و بنابراین تعمیق ناگزیر جنبه دموکراتیک انقلاب خواهد توانست بر این گرایشهای غیردموکراتیک غلبه کند. در عمل نیز انقلاب ایران درست در همان عرصههایی که بنظر میرسید به گذشته بازگشت خواهد کرد، در عرصه هنر و سینما و موسیقی و کشاندن زنان به حوزه اجتماعی بزرگترین دستاوردها را داشت. و این تازه در شرایطی بدست آمد که نیروهای راستگرا در تمام این دوران دربرابر این تحول صف بندی کرده بودند و همچنان صف بندی کردهاند. اگر این مقاومت نبود؛ یا دقیق تر بگوییم اگر این مقاومت در همان سالهای نخست انقلاب میتوانست در هم شکسته شود؛ امروز ما با دستاوردهایی به مراتب چشمگیرتر مواجه بودیم. با اینحال جنبه مذهبی انقلاب میتوانست موانع بسیاری دربرابر رشد و تعمیق آن فراهم کند و فراهم کرد. بزرگترین مشکل و خطر در آنجا بود که جنبه مذهبی انقلاب این پندار را میتوانست بوجود آورد و بوجود آورد که مهمترین صف بندی جامعه و انقلاب، نه صف انقلاب و ارتجاع، که صف مذهبی در برابر غیرمذهبی است. واقعیت آن است که در سال 57 و در جریان مبارزه انقلابی، صف بندی یا تصور رویارویی مذهبی و غیرمذهبی در ذهن وسیعترین تودههای مردم مسلمان و معتقد کشورما بسیار کم رنگ بود و شاید بتوان گفت وجود نداشت، ولی در میان فعالان و روشنفکران به ویژه مذهبی و افراطیون "چپ" پررنگ بود. دلیل بارز آن هم استقبالی بود که به یکسان از زندانیان سیاسی آزاد شده چپ و مذهبی در همه شهرها و روستاهای ایران میشد. صفر قهرمانی همان جایگاه و همان احترامی را داشت که آیتالله منتظری و طالقانی. مردم هنوز چپ را با خسرو گلسرخی و دفاعیات او در دادگاه که مارکسیسم و روزبه و ارانی را در کنار اسلام و امامان حسین و علی قرار داده بود میشناخت و برای او احترامی عمیق قائل بودند. در حالیکه در روشنفکران و فعالان مذهبی، بیشتر حس رقابت و انتقام از همه چپها برخاسته از ماجرای "تغییر ایدئولوژی" و تصفیه خونین مائوییستی درون مجاهدین خلق غلبه داشت. در برخی از چپها نیز که عمدتا گرایش روشنفکری و خودبرتربینی داشتند و مردم را به خاطر عقاید مذهبی شان یا پذیرش رهبری آیتالله خمینی تحقیر میکردند همین گرایش غلبه داشت. این دو گرایش، آتش بیار معرکهای شدند که نیروهای واپسگرا برای ایجاد رویاوریی مذهبی و غیرمذهبی تدارک میدید و تاثیری بسیار زیانبار بر روند انقلاب بجای گذاشتند. نخستین سیاستمداری که اساس سیاست خود را بر روی ایجاد رویارویی مذهبی و غیرمذهبی قرار داد شاپور بختیار بود. او در برابر استراتژی آیتالله خمینی که بر وحدت روشنفکران و مذهبیون تکیه میکرد، راهبرد خود را بر تقابل روشنفکران و نیروهای لاییک جامعه در برابر مذهبیون قرار داد و کوشید خود را نماینده نیروهای لاییک جامعه در برابر تهاجم مذهب وانمود کند. این حساب و حسابهای دیگر او بر روی امریکا و ارتش نادرست از آب درآمد و شکست خورد. ولی با شکست او و پیروزی بهمن 57 ادامه استراتژی رویارویی که او بنیان گذاشت به دست نیروهای ارتجاعی مذهبی افتاد که اکنون بنام دفاع از اسلام به جنگ مذهبی و غیرمذهبی دامن زنند. این نیروها، این بار در هدف خود موفق شدند چرا که تحت تاثیر فعالیت زیانبار مائوئیست ها، لائیکهای سلطنت طلب، روشنفکران ضدمذهبی، احزاب کرد افراطی یا وابسته به عراق که همه خود را "چریک فدایی" معرفی میکردند از یکسو، و سیاست دولت موقت و راستگرایان مذهبی و بازاری از سوی دیگر، رویارویی مذهبی و غیرمذهبی و حتی مسلمان و مارکسیست ناگهان و در مدتی کوتاه به صف بندی عمده جامعه تبدیل شد. کار به جایی رسید که حتی ترور آیتالله مطهری به حساب چپها گذاشته شد و تظاهرات بزرگ ضد چپ در سراسر کشور به راه افتاد. در مدت چند ماه از پیروزی بهمن 57 بتدریج نابودی دستاوردهای مبارزات مشترک سال 57 آغاز شد و این فکر بیمعنا و خطرناک که چپها بدلیل ایدئولوژی مذهبی و اسلامی انقلاب با آن مخالفند عمیقا در جامعه و تودههای مذهبی مردم ریشه دوانید. بدیهی است نمیشد از توده مردم انتظار داشت که بتوانند بین سیاست و نظرات حزب توده ایران و دیگر نیروهای "چپ" تفکیک قائل شوند، به ویژه که صرفنظر از افراطیون چپ، همه راستگرایان و حتی برخی از چپهای مذهبی نیز مدام بر طبل تقابل میان مارکسیسم و مذهب میکوبیدند. کوششهای حزب توده ایران برای آنکه با دفاع خود از انقلاب بر این جو تقابل غبله کند بی فایده شد چرا که در شرایط جایگیر شدن یقین تقابل اسلام و مارکسیسم، پشتیبانی حزب توده ایران از انقلاب ایران نیز به عنوان سیاستی "تاکتیکی" یا "ریاکارانه" تفسیر میشد. فعالیت مشترک نیروهای راست، چپ نما و چپ رو در ایجاد تقابل مذهبی و مارکسیسم بصورت بزرگترین مانع ذهنی بر سر راه حزب توده ایران، بر سر راه اتحاد نیروهای انقلابی، بر سر راه انقلاب درآمد و ما هرگز نتوانستیم بر آن غلبه کنیم و خود قربانی آن شدیم. امید ما در نهایت تنها آن بود که در یک روند درازمدت بتوان این تقابل را پشت سر گذاشت.
|
شماره 572 راه توده - 29 مهر ماه 1395