راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

شاپور بختیار
سه چهره
در سه دوره

پس از پخش برنامه "پرگار" بی بی سی در سالگرد قتل شاپور بختیار، که سردبیر راه توده نیز در آن شرکت کرده بود، تهیه کننده این برنامه پیشنهاد مقاله ای در همین چارچوب را به هر سه شرکت کننده در آن برنامه مطرح کرد. مقاله زیر در همین ارتباط تنظیم و ارسال و در سایت و فیسبوک برنامه "پرگار" منتشر شد که عینا در راه توده این شماره (568) نیز منتشر می شود.
 

«برای بررسی هر یک از حوادث مهم و به ثبت تاریخ رسیده انقلاب 57 باید زمان و شرایطی که آن حادثه متصل به آنست را در نظر گرفت. یعنی پدیده ها زائیده شرایط اند و خود شرایط نوینی را بوجود می آورند.
قبول نخست وزیری در آخرین مراحل سقوط رژیم شاه، از سوی شاپور بختیار نیز تابع همین اصل است. شاه که در سال 56 وقعی به نامه های اعتراضی سیاسیون شناخته شده وقت نگذاشته بود و آنها را نق و نق های مشتی روشنفکر ارزیابی کرده بود، در سال 57، زمانی که جنبش آزادیخواهی سال 56 تبدیل به یک جنبش وسیع انقلابی در خیابان ها شده بود، از بیم سقوط تن به قبول عقب نشینی داد. او این عقب نشینی را هم در سال 57 و پس از دیدن راهپیمائی چند میلیونی مردم (تاسوعا و عاشورا) در خیابان انقلاب (شاهرضای سابق) بسیار دیر و با اکراه آغاز کرد. عقب نشینی که بیشتر جنبه مانور برای بدست آوردن فرصت و تحکیم دوباره موقعیت خود داشت.
سیاسیون در سال 56 بحران اقتصادی و اجتماعی را در نامه های خود به هویدا نخست وزیر 14 ساله شاه، به معینیان رئیس دفتر شاه و سپس خود شاه یاد آور شده و خواهان باز شدن فضای بسته سیاسی کشور، برگزاری یک انتخابات واقعی برای تشکیل یک مجلس منتخب، کاهش دخالت شاه در تمام امور مملکت و سپرده شدن امور اجرائی بدست دولتی که تابع مجلس باشد و نه شاه شده بودند. دو اعتصاب بزرگ چیت ری و دخانیات تهران و سپس شورش مردم حاشیه نشین در منطقه "خاک سفید" تهران و کمبودهای نوبت به نوبت مایحتاج عمومی و حتی بنزین، نشانه های بحرانی بود که از راه می رسید.
شاه نامه نویسان معترض را یا تهدید کرد، یا دستگیر و زندانی. از جمله نامه های این سال، نامه ایست که سه تن از رهبران وقت جبهه ملی به شاه نوشتند و یکی از امضاء کنندگان آن شاپور بختیار بود.
از اواخر سال 56 و بویژه اوائل سال 57 جنبش آزادیخواهی به انقلاب خیابانی انجامید. اگر در سال 56 حوادثی مانند شبهای شعر انستیتو گوته و یا تحصن دانشگاه صنعتی آریامهر و جمع شدن ملیون در آرامگاه دکتر مصدق نشانه های جنبش آزادیخواهی بود، در سال 57 تظاهرات میلیونی مردم در روزهای تاسوعا و عاشورا و حضور بی وقفه مردم – بویژه جوانان کم سن و سال حاشیه نشین تهران، در خیابان های تهران با شعار "مرگ بر شاه" نشانه های فرا روئیدن جنبش آزادیخواهی به جنبش انقلابی برای سرنگونی رژیم شاه بود. مردم شاه را مسئول تمام کمبودها، گرفتاری ها، سرکوب ها، فساد در قوای سه گانه مقننه، مجریه و قضائیه و خلاصه هر پدیده کوچک و بزرگ میدانستند و به همین دلیل شعار "مرگ بر شاه" به شعار انقلاب تبدیل شد. این نشد مگر بدلیل تبلیغ بی وقفه "کیش شخصیت" شاه با لقب "اعلیحضرت همایونی، شاهنشاه آریامهر" که از سال 1348 تا سال انقلاب جریان داشت. سخنرانی هر مقام و مسئول و نماینده مجلسی بدون اشاره به اجرای منویات همایونی نه ایراد می شد و نه در رسانه ها انتشار می یافت. تقریبا مشابه آنچه که امروز در جمهوری اسلامی از آقای خامنه ای با عنوان "رهبر معظم انقلاب" ساخته شده و کمتر سخنرانی و تصمیم حقوقی و قضائی و نظامی را شاهدید که آن را در راستای تحقق رهنمودها و خواسته های ایشان اعلام نکنند. از روسای قوای سه گانه و فرماندهان نظامی تا فلان بخشدار و فرماندار در فلان گوشه ایران.
در سال 57، جنبش انقلابی با شعار "مرگ بر شاه" یک "سر" شاخص یافت و آن آیت الله خمینی بود که هم مرجعیت مذهبی داشت و هم سابقه سیاسی و خواستش همان بود که مردم در خیابان ها فریاد می زدند. البته او بتدریج طرح ضرورت رفتن شاه از ایران را مطرح کرد، پس از آن که مردم مرگ شاه را در خیابانها فریاد کردند. روحانیت با بهره گیری از مساجد و اعتباری که آیت الله خمینی در میان مردم داشت، بتدریج تبدیل شد به رهبر جنبش انقلابی سال 57. شاه در تمام سالهای پس از کودتای 28 مرداد جلوی فعالیت هر گروه و سازمان سیاسی را گرفته بود اما درهای مساجد باز بود و منبرها در اختیار روحانیون. ارتباط سیاسیون با مردم قطع بود و ارتباط روحانیت در اقصی نقاط کشور با مردم برقرار. از نیمه دوم سال 57 و با اوج گیری شعارهای مذهبی- سیاسی در خیابانها و بیانیه های آقای خمینی از پاریس و فعال شدن روحانیون در داخل کشور، یک نگرانی جدی در میان سیاسیون و روشنفکرانی که رهبری جنبش آزادیخواهی سال 56 را برعهده داشتند شکل گرفت و آن نبود جز سقوط شاه و برقراری حکومت مذهبی در ایران.
بتدریج و با پیش رفتن جنبش انقلابی و نزدیک شدن سقوط رژیم شاه، نگرانی در میان سیاسیون و روشنفکران ایران به دو شاخه تبدیل شد:
-1 بهتر است رژیم را نگه داریم و آن را اصلاح کنیم، جنبش انقلابی را کنترل و شاه را بی اختیار تا آن که یک حکومت مذهبی در ایران تشکیل شود.
2 - اصلاح رژیم شاه دیگر ممکن نیست، به شاه هم اعتمادی نیست و دوباره آش همان خواهد شد و کاسه همان کاسه بعد از کودتای 28 مرداد و کنترل جنبش انقلابی هم تقریبا ناممکن است و به همین دلیل بهتر است با رهبری انقلاب (آیت الله خمینی) همراه شد و از درون روی دوران پس از انقلاب و شکل گیری نظامی که وی در پاریس وعده آنرا میداد همراه شد.
این دو دیدگاه و دو تفکر نه تنها در میان ملیون ایران رشد کرد، بلکه در درون حزب توده ایران نیز طرفداران اندکی داشت. از جمله دبیر اول وقت حزب توده ایران "ایرج اسکندری" که نگران برپائی یک حکومت مذهبی در ایران بود و از سرانجام سقوط رژیم شاه و دوران پس از آن بیم داشت.
این دو دیدگاه سرانجام تبدیل شد به اقلیت و اکثریت. یعنی اقلیتی معتقد به بند اول ماندند و اکثریت طرفدار بند دوم شدند. رفتن بسیاری از رهبران وقت ملیون ایران به پاریس و بیعت با آقای خمینی محصول این دو دیدگاه است. از جمله کریم سنجانی، داریوش فروهر و دیگران به شمول رهبران نهضت آزادی ایران که بخش مهمی از آنها بعد از انقلاب تبدیل شدند به "ملی مذهبی"ها و رهبری آنها را مهندس عزت الله سحابی بر عهده گرفت. و یا جناح چپ مذهبی که دکتر حبیب الله پیمان و دکتر سامی آن را رهبری می کردند.
بدین ترتیب، رهبری اقلیت فعالان ملی به شاپور بختیار رسید که همچنان از برپائی یک حکومت مذهبی، پس از سقوط شاه نگران بود. او با همین دیدگاه و علیرغم همه توصیه ها و هشدارهای ملیون گروه دوم، نخست وزیری شاه درمانده در کار رهبری کشور و زیر فشار جنبش انقلابی مردم که در خیابانها که مرگ او را طلب می کردند را پذیرفت. بحث بر سر این نیست که تحلیل او درست بود یا غلط، ممکن بود یا ناممکن؟ (چنان که حزب توده ایران آن را ناممکن میدانست و موافق آن نبود) بلکه بحث بر این اساس است که بختیار با یک تحلیل و تفسیر از شرایط و رویدادها نخست وزیری شاه را پذیرفت و این خلاف نظرات ساده انگارانه ایست که این قبول نخست وزیری را ناشی از جاه طلبی و دیگر خصلت های بختیار می داند.
بنابراین، بحث در باره شاپور بختیار و قبول نخست وزیری شاه در اوج جنبش انقلابی، ارتباطی به خصلت های داشته و یا نداشته بختیار ندارد. همچنان که در گروه دوم بحث نه بر سر خصلت های شخصیتی بلکه بر سر تحلیل شرایط و دیدگاه است. درباره این که شاه می توانست در سال 56 و تسلیم شدن به جنبش آزادیخواهی تن به اصلاحات بدهد و یا ندهد؟ نیز این نظر وجود دارد که نه رژیم شاه دیگر ظرفیت اصلاح را داشت و نه شاه اهل تن دادن به سلطنت و نه حکومت را داشت. این نظر و تحلیل سیاسی از شاه و رژیم اوست که حزب توده ایران نیز به آن اعتقاد داشت، اما واقعیت نیز اینست که شاه جدا از تفسیر و تحلیل بالا، حتی بخت خود را هم دراین زمینه آزمایش نکرد. رژیم ظرفیت داشت و یا نداشت؟ تحلیل سیاسی است، اما تصمیم شاه یک تصمیم حکومتی بود که وی به آن تن نداد.
بدین ترتیب و در آستانه فروپاشی رژیم شاه، درحالیکه هیچ کدام از ملیون زیر بار قبول مسئولیت نرفتند، شاپور بختیار با تحلیل و هراسی که از حکومت مذهبی داشت نخست وزیر شاه شد. او بر این گمان بود که ارتش را دارد، آن را قبل از این که در خیابانها فروبپاشد به پادگان ها باز می گرداند، آن را تجدید سازمان و آرایش می کند، فرماندهان را تغییر میدهد و ضمنا با خارج کردن شاه از ایران، نظر آقای خمینی را مبنی بر این که شاه باید برود را هم تامین می کند. او با همین تصور از آقای خمینی خواست که به ایران بازگردد. او تصور می کرد آقای خمینی نخست وزیری او را تائید می کند و مشترکا جلوی بازگشت شاه به ایران را می گیرند. دو رویداد و پدیده در اینجا علیه این تحلیل بختیار عمل کرد:
-1 آقای خمینی بلافاصله پس از خروج شاه از ایران با اقبالی مردمی که در تاریخ ایران سابقه نداشت، خواست خود مبنی بر سقوط سلطنت و برقراری جمهوری را اعلام کرد. این خواست بلافاصله تبدیل به شعار "استقلال- آزادی- جمهوری اسلامی" در خیابان ها شد. او تمایل بختیار به ملاقات با خود را رد کرد و گفت که باید استعفا بدهد. او در اندک زمانی به ایران بازگشت.
2- ارتش با بیانیه فرماندهان آن مبنی بر اعلام بی طرفی میان دولت و انقلاب، عملا پشت بختیار را خالی کرد که این، ضربه دوم به تحلیل او برای پذیرش نخست وزیری بود.
فروپاشی ارتش که در خیابان ها آغاز شده بود، در پادگان ها ادامه یافت و با شورش "همافرها"ی نیروی هوائی و پیوستن آنها به جنبش انقلابی و تجمع آنها در مدرسه رفاه و علوی که مقر آیت الله خمینی بود به بزرگترین ضربه به بدنه ارتش تبدیل شد. همافرها سلاح با خود از پادگان ها بیرون آوردند و میان مردم تقسیم کردند و این سرآغاز حمله مردم به پادگان هائی شد که تقریبا دیگر در آنها سربازی باقی نمانده بود و این حملات بیشتر تبدیل به مصادره و غارت سلاح ها و وسائل ارتش شده بود تا فتح و دستگیری ارتشی ها.
بدین ترتیب، بختیار تبدیل شد به نخست وزیری که هیچ ابزاری برای حکومت نداشت. گفته می شود که او قصد داشت پس از سر و سامان دادن به ارتش و خوابیدن موج انقلابی، دست به دستگیری هائی بزند که طرح آن قبلا توسط شاه تهیه شده بود، اما ساواک و ارتش نتوانستند اجرا کنند. یعنی احیای دوباره آن طرحی که شامل دستگیری شبانه 500 فعال روحانی، روزنامه نگار و روشنفکر انقلابی و آزاد شدگان سیاسی از زندانها بود. (این طرح شاه را دکتر ابراهیم یزدی دبیرکل نهضت آزادی ایران در کتابی با عنوان "آخرین تلاش ها در آخرین روزها" منتشر کرده است).
حوادث مانند زلزله و پس زلزله ها روی داد و بختیار تنها کاری که توانست بکند نجات خود از مهلکه بود. او رفت به خارج از کشور و مرحله سوم زندگی سیاسی خود را آغاز کرد. مرحله نخست همراهی با مصدق در کابینه او بود و مرحله دوم قبول نخست وزیری شاه و حالا مرحله سوم خارج از کشور. او تا اینجا، بر اساس تحلیل ها و نگرش های سیاسی خود عمل کرده بود، اما در مرحله سوم فعالیت هایش وارد ماجراجوئی هائی شد که دیگر نمی توان آن را فعالیت سیاسی نامید. از جمله طراحی کودتای نوژه و همراهی با صدام حسین و حتی تشویق و همکاری با او – به همراه برخی ژنرال های شاه که خود را به بغداد رسانده بودند- برای حمله عراق به ایران. یعنی دو فاجعه ای که اولی خنثی شد اما دومی به جنگی ویرانگر تبدیل شد.
کودتای نوژه یک فاجعه میشد اگر تحقق می یافت. در این کودتا ابتدا قرار بود جماران بمباران شود و پس از کشته شدن آیت الله خمینی حداقل 5 هزار فعال سیاسی و مذهبی و دانشجوئی – از جمله رهبران حزب توده ایران- دستگیر شده و به جزیره خارک فرستاده شوند. شک نیست که پس از کشته شدن آیت الله خمینی در این بمباران، میلیون ها ایرانی به خیابانها می ریختند و وسیع ترین خونریزی خیابانی آغاز می شد. در طرح کودتای نوژه کشته شدن یک میلیون نفر پیش بینی شده بود. بنابراین وقتی از کودتای نوژه بعنوان یک طرح خائنانه یاد می شود، حرفی بی پایه نیست. این که کودتا خنثی شد، دلیل بر کم اهمیت بودن آن نیست. بلافاصله پس از خنثی شدن کودتای نوژه که حزب توده ایران در آن نقش کلیدی داشت، ارتش عراق به ایران حمله کرد. حمله ای که بختیار حداقل، مشوق آن بود با این تصور که ارتش ایران در عرض یک هفته سقوط می کند و او پس از یک ماه می تواند به تهران رسیده و در کاخ نخست وزیری مستقر شود! برای این دوره از حیات آقای بختیار هیچ مدالی به سینه او نصب نمی شود که نام "رهبر سیاسی" یا "طرفدار مصدق" و یا "نجات دهنده ایران" و از این نوع القاب و صفات را یدک بکشد. من آن را خیانت می دانم. کسانی که امروز جمهوری اسلامی را می بینند و در باره انقلاب 57 و آن سالهای اولیه پر حادثه پس از انقلاب می خواهند قضاوت کنند، دچار همان اشتباهی می شوند که در ابتدا نوشتم. یعنی جدا کردن پدیده ها از شرایط. این نظر که انقلاب ایران با کودتای نوژه و حمله ارتش عراق به ایران دچار انحراف شد، نظری است که برای آن دلائل زیادی وجود دارد. از جمله نابودی آزادی های دو سال اول پس از انقلاب که در تاریخ ایران بی سابقه بود. نظرات مترقی آیت الله خمینی در همان دوران. از جمله درباره موسیقی، شطرنج، جلوگیری از حکومت روحانیون، نظرات اقتصادی و همه بخشی از کارنامه سالهای اول پس از انقلاب است.
انحراف انقلاب از مسیری که پس از سقوط شاه طی می کرد، در حقیقت با شکل گیری گروه فرقان و ترور آیت الله مطهری و سپس آیت الله مفتح آغاز شد. ساده انگاری است اگر تصور شود دلیل شکل گیری گروه فرقان و ترور مطهری و مفتح اختلاف نظرهای مذهبی بود. ما نباید فراموش کنیم سازمان های مخفی اطلاعاتی و امنیتی متصل به خارج از کشور را که مستقل از ساواک و دربار شاه در ایران بودند و ارتشبد حسین فردوست بدقت در باره آنها در کتاب خاطراتش توضیح داده است.
ترور همیشه ابزاری بوده علیه انقلاب. حوادث انقلابی جهان پیش از انقلاب اکتبر و پس از انقلاب اکتبر را باید مرور کرد. از جمله ترور لنین در روسیه. به همین ترتیب جنگ های داخلی و تهاجم به کشورها پس از انقلاب ها را میتوان و باید مرور کرد. در ایران نیز همین طرح با همه تجربه ای که قدرت های جهانی داشتند به اجرا گذاشته شد. کار با گروه فرقان آغاز شد، با کودتای نوژه و حمله عراق به ایران دنبال شد و با فاجعه اعلام جنگ مسلحانه توسط مجاهدین خلق و ترورها و انفجارهائی که انجام دادند و کشتارهائی که حکومت پس از آن آغاز کرد ادامه یافت و انحراف انقلاب از آرمان های اولیه اش سرعت گرفت.
بدین ترتیب است که باید حوادث را به یاد آورد، شرایط زمان وقوع آن حوادث را مطالعه کرد و به یاد آورد و از یاد نبرد که هر حادثه و هر پدیده ای درعین حال که زائیده شرایط است، خود شرایط نوینی را بوجود می آورد که حوادث بعدی در دل آنست.

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 568 راه توده - 25 شهریور ماه 1395

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت