در روسیه انتخابات پارلمانی انجام شد. درباره این انتخابات و نتایج آن
تفسیرهای مغرضانه ای در رسانه های فارسی زبان انتشار یافته، از جمله در
یورو نیوز، بی بی سی، صدای امریکا و حتی سایت ها و خبرگزاری های داخل کشور
که خمیرمایه همه آنها دشمنی با روسیه و نوعی جنگ سرد بوده است. هدف از این
یادداشت پرداختن به این تفسیرها و حتی انتخابات پارلمانی روسیه نیست، بلکه
اشاره به بحث هائی است که در آستانه این انتخابات در شبکه های تلویزیونی
روسیه و از جمله "روسیه 24" جریان داشت. از جمله این بحث ها، یکی نیز
درباره استالین و دوران او بود که موافق و مخالف نظرات خود را میگفتند. از
جمله درباره کیش شخصیت و نتایج زیانبار آن. در همین بحث به تصمیماتی اشاره
شد که در دوران رهبری استالین در اتحاد شوروی گرفته شد که ارتباطی به
استالین نداشت و او اصلا درجریان آنها نبود، اما از آنجا که مردم هر خوب و
بدی را به حساب استالین می گذاشتند و مطبوعات وقت نیز به آن دامن می زدند،
بسیاری از تصمیمات غلطی که منجر به جنایت هم شد به حساب استالین گذاشته شد.
این همان نتیجه ایست که در هر کشور و درباره هر فرد حاکمی وقتی شخصیت او
پیوسته ستایش می شود تکرار می شود و نامش "کیش شخصیت" است. این تبلیغات و
اساسا کیش شخصیت بسیار آهسته و بتدریج شکل می گیرد و معمولا در حکومت های
تک نفره سلطنتی و استبدادی پیش می آید و حوادث نیز به آن کمک می کند. چنان
که در اتحاد شوروی پیروزی در جنگ دوم جهانی و پیروزی ارتش این کشور بر
فاشیسم هیتلری شد و کیش شخصیت استالین در طول این جنگ و سالهای پس از آن
شکل گرفت. ستایش بی وقفه از نقش او در این پیروزی و ....
در ایران نیز ما با همین پدیده روبرو بوده و هستیم. انقلاب مشروطه می رفت
تا به سلطنت و حکومت مفردی و کیش شخصیت درایران خاتمه بخشد اما آن انقلاب
در نیمه راه از حرکت باز ماند و رضاشاه برگرُده آن سوار شد. کیش شخصیت بار
دیگر بر این حاکم شد. همچنان که بصورت همزمان در ترکیه بر محور "آتاتورک"
حاکم شد. پس از سقوط رژیم رضاشاه، بار دیگر امید به خاتمه کیش شخصیت شکل
گرفت و جانشین جوان او نیز هنوز راه درازی را باید طی می کرد تا کیش خود را
بر مملکت حاکم کند. بیست سال وقت لازم بود. از شهریور 1320 تا اواخر 1340.
چند رویداد مثل حمله به آذربایجان برای سرکوب حکومت دمکرات ها در این
منطقه، ترور ناتمام شاه جوان در سال 1327 و بالاخره کوتای 28 مرداد سال
1332 از جمله این حوادث تاریخی بودند. شاه جوان که حالا دیگر به میانسالی
رسیده بود، بتدریج حکومت فردی خود را به مردم و مملکت تحمیل کرد و شد
"اعلیحضرت همایونی، شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشداران"!
یکی از دلائل تبدیل "مرگ بر شاه" در انقلاب 57 به شعار اصلی مردم، همین
مخالفت و مقابله با کیش شخصیت شاه بود. شاهی که شاید در تمام امور مثبت و
منفی تصمیم نگرفته بود اما کیش شخصیت او موجب شد تا مردم او را سمبل رژیم و
همه مشکلات و بدبختی ها بدانند و نه تنها سقوط، بلکه مرگ او را خواهان
شوند.
از همان پایان رژیم شاه و آغاز جمهوری اسلامی، بار دیگر نقش آفرینان آشکار
و پنهان سیاسی دست به کار احیای دوباره کیش شخصیت بر آمدند و این بار برای
ساختن آیت الله خمینی تا حد "بت". نفوذ کلام و شخصیت مذهبی و سیاسی وی نیز
به این تلاش کمک می کرد. او پیرمرد با تجربه و سیاسی ترین روحانی زمان خود
بود که به خیلی از فوت و فن ها آشنائی داشت. اواخر سلطنت قاجارها و استبداد
رضاشاهی و دیکتاتوری فرزندش را خوب می شناخت و چوب آن را خورده بود. نفوذ
کلام او در میان مردم آنقدر زیاد بود که نیازمند تعریف و تمجیدهای کسانی که
سعی می کردند فورا از او کیش شخصیت بسازند نبود، گرچه آنها کار خود را می
کردند و علیرغم مخالفت های او به کارشان ادامه دادند. میدان و خیابان بنامش
کردند، عکس های او را جانشین عکس های شاه در ادارات و مغازه ها کردند،
مجسمه در اسلام حرام است و آنها پوسترهای قدی عظیم را جانشین مجسمه کردند.
پیرمرد، هرچه زمان جلوتر رفت و سیل حوادث فرود آمد، بیشتر از انواع حیله ها
منفک ماند، تا جائی که در دو سال پایان عمرش دیگران تصمیم می گرفتند و
امضای او را می گرفتند و یا حتی جعل می کردند.
ما درباره این سالهای پایانی نمی خواهیم چیزی بنویسیم، بلکه می خواهیم به
آن هوشیاری اولیه آقای خمینی اشاره کنیم که فورا فهمید می خواهند از او کیش
شخصیت بسازند وعلیه آن موضع گرفت. تلاشی که بلافاصله پس از درگذشت آیت الله
خمینی و جانشینی علی خامنه ای آغاز شد و او برخلاف آیت الله خمینی در برابر
این تلاش و این حیله نه تنها مقاومتی نکرد بلکه با سکوت خود به آن دامن نیز
زد تا شد "مقام معظم رهبری، فرمانده کل قوا" و فرماندهان سپاه نیز او را
رهبر جهان اسلام معرفی کردند. این درحالی است که او علیرغم برخی سیاست ها و
سخنان درست، اشتباهات عظیم نیز کرد و سیاست های غلطی را نیز بر مملکت تحمیل
کرد که حاصل آن فقر و فحشاء و اعتیاد و استبداد سیاسی و فلاکتی است که
بعنوان بحران از آن یاد می شود و کیش شخصیت شکل گرفته، به او امان نمیدهد
تا اعتراف به آن اشتباهی خود بکند که در طول رهبری اش در مملکت شکل گرفته
است.
پایان بخش این بحث و نتیجه ای که در اساس با انگیز آن این بحث را باز
کردیم، آن جمله اعتراضی آیت الله خمینی است خطاب به یکی قوی ترین سخنرانان
مذهبی سالهای اول تاسیس جمهوری اسلامی بنام "فخرالدین حجاری". او در یکی از
دیدارهای عمومی با آیت الله خمینی که تلویزیون کامل آن را پخش می کرد، از
جای برخاست و با ادبیات مبالغه آمیزی که به آن مسلط بود به ستایش از آیت
الله خمینی دهان گشود. هنوز دقایقی از این سخنرانی سراسر غلو و ستایش از
آیت الله خمینی در برابر او نگذشته بود که آقای خمینی سخنانش را قطع کرد و
گفت:
«من خوف این را دارم که مطالبی که آقای حجازی فرمودند دربارهٔ من، باورم
بیاید. من خوف این را دارم که با این فرمایشات ایشان و امثال ایشان، برای
من یک غرور و انحطاطی پیش بیاید. من به خدای تبارک و تعالی پناه میبرم از
غرور. من اگر خودم برای خودم نسبت به سایر انسانها یک مرتبتی قائل باشم،
این انحطاط فکری است و انحطاط روحی. من در عین حال که از آقای حجازی تقدیر
میکنم که ناطق برومندی است و متعهد، لکن گله میکنم که در حضور من مسائلی
که ممکن است من باورم بیاید، فرمودند».
ما هرگز نمی خواهیم بگوئیم آقای خمینی در طول رهبری انقلاب دچار خطا نشد که
شد. اما بحث نه بررسی آن خطاها، بلکه این سئوال است که «حتی یک "مو" از این
اعتراض و این منش بر تن آقای خامنه ای کسی سراغ دارد؟» حداقل نگاه کنید به
ماجرا 8 سال حمایتش از فاجعه ریاست جمهوری احمدی نژاد. و این حداقل است!
کانال تلگرام راه توده:
https://telegram.me/rahetudeh
|