نقشه های امریکا برای گسترش آتشفشان خاورمیانه روسیه امروز- ترجمه رضا نافعی
|
احتمالا دلیل این که 84 درصد از آلمان ها معتقدند اوباما در دوران ریاست جمهوریش وظایف خود را خوب انجام داده، یا اعتقاد آنها به گفته های رسانه هاست و یا سطح توقعشان نازل است. واقعیت این است که اوباما هیچ وقت در پی این نبود که در برابر کمپلکس صنایع نظامی قد علم کند. از مقام پرزیدنت ایالات متحده آمریکا: یا بهتر بگوئیم از دستگاه حکومت او پرتو عظمت و قدرت ساطع می گردد. پرزیدنت " قدرتمندترین کشور روی زمین"، ساکن کاخ سفید در واشنگتن، فرمانده ارتشی است که در تاریخ بشری بی همتاست، در یک کلام: قدرتمندترین مرد جهان است . این یا چیزی شبیه به این، تصویری است که جهانیان باید از شخصیی در ذهن داشته باشند که شخصیت هایی افسانه ای مانند جورج واشنگتن، آبراهام لینکلن یا توماس جفرسون سرمشق های او هستند. این تصور یا تصویر آغاز شکوفائی قدرت در اذهان دیگران است. روز 21 ژانویه 2017 دوران ریاست جمهوری باراک اوباما که از ژانویه 2009 پرزیدنت و فرمانده ایالات متحده آمریکاست به پایان می رسد. فقط به همین یک دلیل که او بعنوان نخستین فرد آفریقایی- آمریکائی موفق شد به ریاست جمهوری آمریکا برسد، مطمئننا نام او در کنار نام بزرگترین شخصیت های تاریخی آمریکا ثبت خواهد شد. این که نتایج همه پرسی ها در باره او ارقام چشمگیری نبودند،این که حاصل کارها یا جنگ هایش چندان ملموس نبودند، در خاطرات نوه، نتیجه های ما ثبت نخواهد شد. فقط یاد باراک حسین اوبامائی در خاطره ها خواهد ماند که برغم مشکل بزرگ نژاد پرستی در آمریکا توانست چهل و چهارمین رئیس جهمور این کشور شود. اما هنوز وقت این صحبت ها نیست، نه برای اوباما، که هنوز در جستجوی یک وصیت نامه واقعی است، نه برای دیگر مردم که تصمیمات کاخ سفید مستقیم یا غیر مستقیم بر احوال آنها تاثیر گذار است. تا کنون بسیار مطالب در باره این پرسش نوشته شده که آیا اوباما واقعا رئیس جمهور ضعیفی است. آمریکا از آن آرمانی که " مارتین لوتر کینگ جونیور" در سخنرانی مشهور خود بیان کرد و گفت " من رؤیائی دارم" هنوز هم پس از گذشت 53 سال، بسیار دور است، گرچه اوضاع چه بر روی کاغذ و چه واقعا بهتر شده است. شگفت آور این است که انتقاد بر ضعف او در مدیریت و بر کیفیت کارش بعنوان رئیس جمهور عمدتا در خود آمریکا صورت می گیرد، هرچند که حاصل همه پرسی های اخیر در باره او تا حدی بهتر از گذشته شده است. ولی داوری در باره او در آلمان بکلی متفاوت است: طبق نظرخواهی ماه آوریل 84 در صد از آلمانها معتقدند که اوباما "در دوره کارش وظائف خود را خوب انجام داده است" و خواستار آنند که "هیلری کلینتون" جانشین او گردد . فقط 7 در صد گفته اند که او "وظایف خود را بد انجام داده است"... امتیاز واقعی او در قدرت بیانش است. شعاری که او در سال 2008 داد "آری ما می توانیم" هنوز در ذهن بسیاری از مردم مانده است و حتی صنایع تبلیغی نیز آن را بکار می گیرند. ولی از یک شعار و سخنرانی های خوب که بگذریم چندان چیزی که میراثی در خورد باشد از او باقی نمیماند. او " اصلاح نظام سلامتی " را هم با هزار زحمت و تغییرات فراوان و کوتاه آمدن در اینجا و آنجا، با فشار قبولاند. گرچه اوباما بی عیب و نقص نیست و درد سرهای فراوانی به بار آورده است ولی در این مورد " اصلاح نظام سلامتی" استواری به خرج داده است. کنار آمدن با ایران،هم، برغم تمام مشکلات آن، برای او موفقیتی در عرصه سیاست خارجی بود. اما این نقاط مثبت آن چاپلوسی 84 درصدی آلمان ها را توجیه نمی کند. جورج بوش که قبل از او بر سر کار بود متهم است به این که به بهانه ای دروغین لشکرش را به جنگ عراق فرستاد و زندانهائی برای شکنجه دادن برپاساخت. افزون بر این، از انگلستان که بگذریم، برای دیگر اروپائی ها ارجی قائل نبود از جمله برای آلمان. از آنجا که در آن زمان صدراعظم آلمان شرودر حاضر نشد از سیاست جورج بوش حمایت کند آلمان چنان در امریکا منفور شد که پس از جنگ جهانی دوم مانند نداشت. در ارتباط با محبوبیت اوباما در آلمان این امید و این خواست نیز وجود داشت و دارد که دستگاه دولتی اوباما رفتاری نامتعادل چون رفتار جورج بوش پسر در پیش نگرفت و نگیرد. که البته این خواست و آرزو نیز متحقق نشد. رسوائی شنود آژانس ملی آمریکا از درون دولت آلمان و اقتصاد این کشور، نفوذ کلاسیک در دستگاه اطلاعاتی آلمان از طریق " سیا" ، جنگ مالیاتی و جنگ های واقعی هیچ کدام در دوران جورج بوش پسر رخ نداد، بلکه در دوران زمامداری رئیس جمهوری رخ داد که 84 در صد از آلمانها تصدیق کرده اند که او وظائفش را خوب انجام داده است. ممکن است از منظر ایالات متحده آمریکا در ارتباط با آلمان احتمالا همه این ها درست باشد. جورج بوشِ پسر یک بار طی سخنانی این جمله را بر زبان آورد:" دشمنان ما مبتکر هستند و معادن زیادی دارند: ما هم داریم. آنها هیچ وقت دست از این فکر بر نمی دارند که از چه راه تازه ای می توانند به کشور و ملت ما صدمه بزنند، درست مثل خود ما." البته مضمون این جمله یکی از همان لغزش زبان های معمولی اوست که بکرات اتفاق افتاده، معهذا همین لغزش زبان عیان می کند که در واشنگتن همیشه در جست و جوی راه های تازه ای هستند که دشمنان فرضی کشف کنند و آن را بزنند. آنچه را که او بر زبان آورد در محافل نومحافظه کاران - نئو کان ها- در واشنگتن "creative destruction" " تخریب خلاق" می نامند. البته خود این مقوله از اقتصاد بوام گرفته شده است، به این معنی که هر گام تازه ای که در موسسات یا در بازار ها برداشته می شود مبتنی بر روند خلاقیت یا تخریب خلاق است این اصل در عرصه استراتژی کاخ سفید در عرصه سیاست خارجی مو به مو پیاده می شود. Michael Ledeen مشاور "دونالد رامسفلد" وزیر پیشین دفاع، مشاور شورای امنیت ملی و وزارت خارجه،درکتاب خود "The War Against The Terror Masters"
(جنگ علیه استادان ترور)- مقوله " تخریب خلاق" را چنین توصیف می کند: تخریب خلاق نام شیوه ای است که ما در جامعه خود و در خارج بکار می بندیم. ما نظم کهن را هر روز در هم می کوبیم، از اقتصاد گرفته تا علم ، هنر، معماری ، سینما تا سیاست و قوانین. دشمنان ما از این گردباد نیرو و خلاقیت متنفرند، گردبادی که سنت آنها را تهدید می کند، حالا هر سنتی باشد باشد، و آنها را شرمنده می سازد، چرا که قادر به همگامی نیستند. آنها برای آن که خود زنده بمانند باید به ما حمله کنند، درست همانطور که ماباید آنها را منهدم کنیم تا بتوانیم به ماموریت تاریخی خود جامه عمل بپوشانیم. همانطور که ما برای پیشبرد ماموریت تاریخی خود باید آنها را نابود کنیم.". کمی شبیه یک سخنرانی جورج بوش نیست؟ ما در اروپا "مایکل لدین" را نمی شناسیم. در حالی که او یکی ازایده ئولوگ های اصلی نئو کانها ست، که حتی روزنامه اسرائیلی " ژروزالم پست" سرتعظیم در برابر او فرو می اورد و او را "گورو" (استاد) نئوکان های واشنگتن خطاب می کند. او یکی از افراد سرشناسی بود که برای جنگ با عراق بر طبل جنگ می کوبید و همان وقت با هر گونه ایرادی بشدت مخالفت می کرد. در سال 2002 در مقاله ای برای "ناشنال رویو" –که حالا حذف شده- این سخنان را نوشت: او( این توضیح از"Brent Scowcroft" مشاور امنیتی پیشین است. - دبیرخانه ) از آن می ترسد که وقتی ما به عراق حمله کنیم ممکن است خاورمیانه را به انفجار بکشیم. ما می توانیم سراسر منطقه را به یک دهانه اتشفشان تبدیل کنیم و جنگ علیه ترور را نابود سازیم. فقط می توانیم امیدوار باشیم که سراسر منطقه را به یک دهانه آتشفشان مبدل سازیم، حتی، اگر ممکن باشد، سریعتر. اگر اصلا منطقه ای سزاوار آن میبود که روزی تبدیل به دهانه آتشفشان گردد همین خاور میانه امروز است. اگر ما جنگ را بگونه ای موثر به پیش ببریم رژیم ترور در عراق، در ایران و در سوریه را ساقط می کنیم و حکومت های سلطنتی عرب را یا ساقط می کنیم و یا مجبور میسازیم سایت های جهانی خود را برای تولید تروریست های جوان ترک کنند. "این ماموریت ما در جنگ با تروریسم است." او اندک زمانی بعد در 4 سپتامبر 2002 در " وال استریت ژورنال" نوشت: ایجاد ثبات ماموریتی است دون شان آمریکا و افزون بر آن مفهومی است گمراه کننده. ما خواستار ثبات در ایران، عراق، سوریه، لبنان یا حتی عربستان سعودی نیستیم: ما می خواهیم همه چیز را تغییر دهیم.( از این رو) پرسش درست این نیست که آیا میتوان، بلکه این است که چگونه میتوان بی ثباتی بوجود آورد." هنگامیکه بحث در باره تعداد قربانیان امریکایی جنگ عراق در گرفت – قربانیان عراقی جنگ اشغالگرانه عراق خواه نا خواه بی اهمیت بودند- " لی دین" ، در تاریخ 25 مارس 2003 ، به اتاق فکر پرنفوذ نئو کان ها American Enterprise Institute نامه ای نوشت با این مضمون:" فکر می کنم تعداد قربانیان موضوعی است ثانوی. بنظرمن، ممکن است شنیدن این حرف ناخوش آیند باشد، ولی همه دانشمندان بزرگ که شخصیت امریکائی را مورد مطالعه قرار داده اند، به این نتیجه رسیده اند که ما یک خلق جنگجو هستیم و عاشق جنگیم. (...) آنچه ما از آن نفرت داریم، قربانی شدن نیست، بلکه شکست خوردن است. و اگر جنگ خوب پیش برود و خلق آمریکا مطمئن باشد، که جنگ خوب هدایت می شود، مطمئن باشد که افراد ما خوب می جنگند و ما برنده خواهیم شد، فکر نمی کنم که تعداد قربانیان مشکل آفرین باشد." خلق آمریکا یک خلق جنگجوست، که عاشق جنگ است؟ با توجه به تراز نامه جنگ ایالات متحده آمریکا از زمان تاسیس آن در سال 1776، اعتراف گوروی نئوکان "مایکل له دین" – بدون تعارفات معمول که "مابرای دموکراسی می جنگیم" یا تعارفات مشابه دیگر- اعترافی است نامنتظر. و در واقع هم: در 240 سالی که از عمر این ملت می گذرد 223 سالش در جنگ گذشته است. با این همه ، این دقیقا همان چیزی است که 57 هزار ساکنان امریکایی " لیتل آمریکا" ( آمریکای کوچک) نیز باید فکر کنند. آنچه تا حد زیادی سبب ویژگی "آمریکای کوچک" می شود این واقعیت است که درست وسط خاک آلمان قرار دارد: بزرگترین پایگاه هوائی آمریکا بیرون از خاک خود آن کشور "رامشتاین ایر فورس بیس" است. رامشتاین و پایگاه های کوچکتری که در همین منطقه قرار دارند، بنا بگفته "پنتاگون" بزرگترین منطقه سکونت جامعه آمریکائی بیرون از خاک آن کشور است، که می توانند در آن باز هم طبق"راه و رسم زندگی آمریکائی" به زندگی خود ادامه دهند. در بروشور خوش آمد گوئی به تازه وارادان به "رامشتاین" نوشته شده: "اگر دلواپس آن هستی که اینک باید از سنت زندگی آمریکائی خود چشم بپوشی، نگران نباش! ارتش هرچه از دستش براید می کند تا افراد آن بتوانند در دوران اقامت خود در آلمان راه و رسم زندگی آمریکائی خود را حفظ کنند." در کنار مرکز خرید بزرگ ارتش و 5 کالج آمریکائی در پایگاه، جنگ هم حضور دارد. سرگرد " تونی ویکمان "که سخنگوی مطبوعاتی است "رامشتاین" را پلاتفرمی برای طراحی قدرت نظامی آمریکا می داند. امروز از این مرکز عملیات هوائی و فضائی بسیار مدرن، با وسعت 5700 کیلومتر مربع که دراکتبر سال 2011 افتتاح شد، به 104 کشور اروپایی، آسیایی و افریقایی سیگنال ها، اطلاعات و داده های نظامی منتقل می گردد. طبق اطلاعاتی که خود این پایگاه در اختیار گذاشته " بدون "رامشتاین " یک جنگ هوایی یا زمینی در دو قاره امکان پذیر نیست" یعنی از رامشتاین می توان آسمان را از مدار قطبی تا دماغه آگولاس در افریقای جنوبی زیر نظر داشت و کنترل کرد. فقط چند کیلومتر که از شهر دور شویم می رسیم به شهرکی با 7834 جمعیت بنام Bruchmühlbach-Miesau. هیچ نشان و علامتی دیده نمیشود که از زندگی درونی این شهرک حکایت کند و بگوید که اینجا بزرگترین انبار مهمات ارتش آمریکا بیرون از خاک خود آن کشور است. تنها خطر وسرو صدائی که می تواند مزاحم ساکنان این شهرک گردد عبارت است صدای ماشین های چمن زنی، پارس سگ ها و خطر دکل های بلند چراغ برق هیچ سخنی از این نیست که انبار مهمات خود منبع خطر است. آمریکا در اینجا بمب ها و موشک های مرگ آفرین خود را انبار کرده که برای این قدرت نظامی اجتناب ناپذیرند. از رامشتاین، این "تخت خواب کوچک آمریکا" ، جنگ های پهبادی که در دوران حکومت اوباما اهمیت بسیار پیدا کرد، نیز هدایت می شوند. ژنرال " Herbert Carlisle" که نیروی هوائی آمریکا زیر فرمان اوست، در اجلاس پرسش و پاسخ کمسیون سنای آمریکا، در ماه مارس، گفت استفاده از پهباد ها در ده سال گذشته 5 بار فزونی یافته است. 13 پایگاه از 15 پایگاه پهبادی منحصرا برای نبرد استفاده می شود- اگر اصلا بتوان بکار بردن پهباد را نبرد نامید. ژنرال " کارلیسل" برای سناتور ها توضیح داد که" انجام این ماموریت ها از چنان ارزشی برخوردارند که فرماندهی نیروی هوائی در نظر دارد بر تعداد ثابت هواپیما ها و پرسنل بیفزاید. و در این نقشه برای گسترش جنگ پهبادی "رامشتاین" نقش با اهمیتی دارد. او با ما به پرسش های مزاحم نمایندگان اقلیت در مجلس آلمان که دولت خانم مرکل با اکراه آنها رامی پذیرد چنین پاسخ داد: "ما از آلمان بعنوان سکوی پرتاب پهباد ها برای بخشی از مبارزه خود با فعالیت های تروریستی استفاده نمی کنیم." در پایان یک سخنگوی پنتاگون دوباره تایید کرد که از مرکز فرماندهی عملیات در رامشتاین برای پروازهای مستقیم، یا کنترل هواپیما های با سرنشین و بی سرنشیئ استفاده نمی شود." این به کنار که آیا واقعا هم این طور هست یا نیست، فاکت این است که در رامشتاین مکرر در مکرر پهباد ها می آیند و میروند که کسی جز سلسله مراتب فرماندهی آمریکا نه می داند از کجا آمده و بکجا می روند و محل انجام ماموریتشان کجاست. این نسز ک ه باراک اوباما از دلباختگان این نوع تازه جنگ است نیز امروز برکسی پوشیده نیست. گویا او یکبار در مبارزات انتخاباتی 2012 گفته است که پهباد" برای کشتن انسان ها خیلی خوب است". البته این حرف با فهرستِ معروفِ کشتارِ رئیس جمهور که با سرکوب رسانه ها روبروشده و " ماتریس تمایل" نیز خوانده می شود، چندان در تضاد نیست. همچنین است علاقه خاص اوباما به " نیروهای ویژه" که از زمان روی کار آمدن اوباما هرسال بر بودجه و مسئولیت های آن افزوده شده است. تا زمانی که رفتار پرزیدنت اوباما رئیس جمهور آمریکا هماهنگ با ذهنیت " ملت جنگجو" ست، که به معنی پیروی از خواست های " مجتمع صنایع نظامی" (MIK), است، حمایت این لابی بسیار قدرتمند از او قطعی است. پرزیدنت آیزنهاور در سال 1961 در پایان دوران زمام داری خود با پیش بینی پیامبر گونه اوضاع امروز که حاصل دنباله روی ازمجتمع صنایع نظامی آمریکا است، هشداری داهیانه داد. بنظر می رسد اوباما چندان نصیبی از آن هشدار نبرده است. یا این که او ضعیف تر از آن است که بتواند بر آن مجتمع چیره گردد. بسیاری از شواهد و قرائن حکایت از آن دارند که علت همین ناتوانی است. در زمانی که اوباما هنوز به کاخ سفید راه نیافته بود یکی از خواست هایش این بود که ایالات متحده امریکا از دکترین ضربه اول اتمی چشم بپوشد و آن را بازمانده ای از دوران جنگ سرد بداند و هماهنگ با آن این دکترین را تغییر دهد. حاصل این تغییر از جمله آن میشد که آمریکا برای انعقاد قراردادهای دفاعی تازه ای با ژاپن، تایوان، یا کره جنوبی به مذاکره پردازد، زیرامتعهد شده است که همه آنها را زیر باصطلاح " چتر اتمی" قرار دهد و در صورت ضرورت برای دفاع از آنها سلاح اتمی بکار بندد. ناتو نیز مشمول این تغییر خواهد شد، در حالی که کشورهای عضو ناتو نیز مطلقا حاضر به شنیدن سخنانی در باره چشم پوشیدن از نظریه وارد آوردن ضربه اول اتمی توسط آمریکا نیستند. اوباما در سال 2009 در سخنانی که در برابر دهها هزار نفر در پراگ برزبان آورد از رؤیای جهان عاری از اتم سخن بمیان آورد. او قول داد که " ازنقش سلاح اتمی در استراتژی دفاع ملی ما بکاهد". او تا امروز هم موفق به اجرای این وعده نشده است، برغم راهنمائی های روزنامه " واشنگتن پست" در 10 ژوئیه 2016 که نوشت اوباما در چند ماه باقی مانده از دوران ریاستش چگونه می تواند " آگندای پراگ " را به پیش براند. "واشنگتن پست" بر امکان "no first use" ، یعنی چشم پوشی از وارد آوردن " ضربه اول اتمی" انگشت نهاده است. بلافاصله پس از طرح این پیشنهاد رگبار انتقاد و تهدید از هر سو باریدن گرفت، بویژه از سوی مجتمع صنایع نظامی و ژاپن، بطوری که اوباما فقط پس از هشت هفته انتقاد مستمر، اشاره کرد که او احتمالا دنبال این کار را نخواهد گرفت. مشابه این نیز در چانه زنی دیپلماتیک برای آتش بس در سوریه رخ داد. پس از آن که وزرای خارجه آمریکا و روسیه، جان کری و سرگئی لاوروف، در ژنو به توافق رسیدند، تندر خشم پنتاگون بسوی وزیر خارجه روان شد. "آشتون کارتر" وزیر دفاع آمریکا که روسیه را دشمنی می داند که باید با آن در افتاد، یکی از نخستین کسانی بود که در کاخ سفید علیه این قرارداد سخن گفت. آشتون کارتر حتی در ماه ژوئیه گفته بود که " روسیه و آمریکا در سوریه کنار هم نیستند". پنتاگون حتی سه روز پس از انعقاد قرار داد نیز اعلام نکرد نکاتی که در ژنو مورد توافق گرفته اند، بشرط آن که عملی شوند، پذیرفته خواهند شد. به هر حال، بقول "جوشوآ لاندیس" کارشناس امور سوریه، بنظر می رسد که فرماندهان نظامی آمریکا از همکاری با روسیه در سوریه بسیار عصبانی هستند. برای نشان دادن این عصبانیت، به بدترین شکل، نیروی هوائی آمریکا روز 17 سپتامبر، یک واحد ارتش سوریه را در دیرالزور، هنگامی که مورد حمله افراد داعش قرار گرفته بود، بمباران کردند. در اثراین بمباران 60 تن از نظامیان سوریه کشته و دست کم 100 نفر بشدت مجروح شدند. بنا به اطلاعیه مطبوعاتی ارتش آمریکا این بمباران اشتباها رخ داده چون امریکائی ها" فکر می کرده اند به مواضع داعش حمله می کنند که مدت زمان قابل توجهی تحت نظارت بودند". پس از دریافت این خبر از روسیه که بمباران شده ها احتمالا افراد ارتش سوریه هستند، بمباران فورا قطع شده است. من نمی خواهم ادعا کنم که نظامیان آمریکا واقعا قصد داشته اند ارتشیان سوریه را بمباران کنند، یا وقوع اشتباه را بکلی منتفی بدانم. اما زمان بندی، اجرا، استفاده از 2 جت "F16 " و 2 جت " A10" و همچنین بنا بگفته فعالان محلی، دست کم حضور حتی یک هلیکوپتر تهاجمی آپاچی، که گویا به یک آمبولانس تیراندازی کرده است، و دست کم این واقعیت که با فرستادن سیگنال های مخرب رادارهای ارتش سوریه مختل شده بودند، حداقل نشان میدهند که میتوان در درستی توضیحات شک کرد که گویا حمله سهوا صورت گرفته است. بویژه ازاین رو که متاسفانه چنین رخدادهایی در گذشته بکرات اتفاق افتاده که، هلیکوپترهای امریکایی به انسان های بی گناه تیراندازی کرده اند، یا پهباد های امریکائی "second tap" (ضربه دوم) را هم وارد آورده اند، یعنی پس از وارد آوردن ضربه اول تا مردم بخود بیآیند ودر صدد کمک بیکدیگربرآیند، ضربه دوم را وارد آورده اند. این شگفت انگیز نیست که "ویتالی چورکین" نماینده روسیه در سازمان ملل، پس از تقاضای تشکیل اجلاس فوق العاده شورای امنیت، این پرسش را مطرح ساخت: "راستی در واشنگتن زمام کار در دست کیست؟کاخ سفید یا پنتاگون"؟ در مسکو هم این " اشتباه" بویژه در ارتباط زمان بندی تصادفی آن، با چشمانی بیدار ثبت شد. همه تاکید ها از مترجم است. https://deutsch.rt.com/nordamerika/40939-kontrollverlust-im-weissen-haus-barack/
|
شماره 570 راه توده - هشتم مهر ماه 1395