نگاهی به مصاحبه فرمانده سپاه در جنگ عراق مذاکره با امریکا خوب است، اما به آن شرط که سرنخ مذاکره دست سپاه باشد!
|
سردار سرلشکر تاجر "محسن رضایی" که این اواخر دوباره لباس نظامی به تن کرده چند شب پیش در یک برنامه تلویزیونی شرکت کرد و درباره جنگ ایران و عراق "ناگفته هایی" را بیان کرد. ما به این موضوع فعلا کاری نداریم که زمانی نظامی بودن و سیاسی بودن جرم محسوب بود و نظامیان تودهای به همین دلیل اعدام شدند. ولی همان زمان امثال سرهنگ کتیبه عضو انجمن حجتیه رئیس ستاد ارتش بود و آقایان رضایی و ذوالقدر عضو (جناح راست) مجاهدین انقلاب اسلامی بودند و این عضویت جرم محسوب نمیشد. همین امروز ایشان همزمان لباس سرلشکری به تن دارد و نامزد ریاست جمهوری میشود و مانند سرلشکر جعفری فرمانده سپاه در همه جا، درباره همه مسائل سیاسی که هیچ ربطی به مقام نظامی آنها ندارد اظهار نظر میکنند و این جرم نیست. نظامیان فقط حق ندارند اندیشه سیاسی چپ و تودهای داشته باشند هر عقیده سیاسی دیگر داشته و عضو هر سازمان سیاسی دیگر باشند و حتی اگر در اندیشه کودتا و قدرت مطلق باشند اشکالی ندارد و جرم محسوب نمیشود. به هر حال آقای رضایی در این مصاحبه از جمله گفت: "در دفاع مقدس بعد از آزادی خرمشهر میتوانستیم وقفه شش هفت ماهه بدهیم و وارد خاک عراق نشویم. اعلام هم میکردیم که اگر دولت عراق خواستههای ما را عمل نکند ما وارد عراق میشویم. حتما او به ما پاسخ نمیداد. اما خود ما بدون اینکه چنین سند تاریخی ایجاد کنیم، سرمان را انداختیم پایین و از مرز عبور کردیم. شاید از کم تجربه بودن ما بود. اگر دوباره آن فرصت تکرار میشد حتما در سر مرز جنگ را متوقف میکردیم." باید از ایشان پرسید اگر پس از سی سال به این نتیجه رسیده اید پس چرا اعتراف خود را کامل نمیکنید؟ چرا وقتی رهبران حزب توده ایران هشدار دادند که وارد خاک عراق نشوید، گفتید اینان "بدستور ارباب" (شوروی) با جنگ مخالفت کرده اند؟ چرا کینه آنها را بدل گرفتید؟ این تصور که اگر توده ایها را قلع و قمع کنید امریکاییها به شما در جنگ کمک خواهند کرد، هم از "کم تجربگی" تان بود؟ مشکل سردار رضایی و همفکرانش در فرماندهی سپاه بنظر ما فقط "کم تجربگی" نبود، مشکل آنان این بود که به جنگ همچون فرصتی برای بدست گرفتن قدرت سیاسی میاندیشیدند. جنگ برای آنها وسیلهای بود برای حضور مدام در تلویزیون و در افکار عمومی در حال "یا زهرا، یا زهرا" گفتن و افتخار فرستادن موجهای انسانی بسوی نیستی را از آن خود دانستن. جنگ وسیلهای بود برای رسیدن به آنچه امروز در کشور ما حاکم شده که هر سردار و هر نظامی به خود حق میدهد در همه امور اقتصاد و تجاری دستی داشته باشد و درباره همه مسائل سیاسی کشور اظهار نظر کند. آنان در آن زمان کینه هرکسی که سد چنین راهی بود به دل میگرفتند و قصد سرکوب و نابودی آن را داشتند. حزب توده ایران قربانی این انگیزه قدرت طلبی به هر بها و قیمت شد. آقای رضایی در ادامه میگوید: "رسیدیم به مرز. مساله این شد که وارد خاک عراق بشویم یا نشویم؟ بعضی میگفتند چرا جنگ بعد از آزاد سازی خرمشهر ادامه پیدا کرد. اینجا بحثهایی صورت گرفت. ما دیدیم که اگر سر مرز بمانیم و آتش بس را بپذیریم ممکن است چند وقت بعد آتش بس خنثی شود و هر سه چهار سال این مساله تکرار شود و اینطوری معلوم نبود جنگ کی تمام شود. گفتیم ما که میخواهیم دهها لشکر سر مرز بگذاریم برای حفظ آتش بس. عبور میکنیم از مرز و پشت اروند میایستیم که با یک نیروی کمی در دوران آتش بس، هزینههای سنگینی را چهل پنجاه سال به ملتمان تحمیل نکنیم." ولی بعد چنین میگوید: "بعد از شکست در عملیات رمضان نقد ما شروع میشود. آن موقع اختلاف افتاد بین ما. ما فرماندهان میخواستیم تا سقوط صدام جنگ را طراحی کنیم و لازم بود که همه کشور وارد بشود. آقای هاشمی اما معتقد بود که اگر ما یک عملیات موفق انجام بدهیم آبرومندانه جنگ تمام میشود…. ما اگر توان داشتیم تا آنجا میرفتیم. یعنی اگر دولت با امکاناتش میآمد پشت رزمندگان، ما تا آنجا پیش میرفتیم." در آغاز میگوید میخواستیم برویم آن طرف مرز که آتش بس واقعی برقرار شود و "هزینه سنگینی را چهل پنجاه سال به ملتمان تحمیل نکنیم." یک دقیقه بعد میگوید ما فرماندهان میخواستیم صدام را سرنگون کنیم و تازه همه کشور و دولت هم باید زندگی مردم را زمین میگذاشت و در خدمت توهمات ما قرار میگرفت که چون نگرفت، با خفت به جنگ و خیال سرنگونی صدام خاتمه دادیم. آقای رضایی در ادامه درباره مسئله مک فارلین میگوید: "در یک مقطعی از جنگ آمریکاییها احساس کردند ایران احتمالا صدام را شکست خواهد داد، لذا بدون اینکه به صدام بگویند و به دوستان خودشان اطلاع دهند، ریگان مک فارلین را به ایران فرستاد … من زمانی متوجه شدم که بدون اینکه ما مطلع شویم، پشت صحنه جنگ کارهایی در حال انجام است. من با ترفندی یکی از دوستان خودمان را فرستادم و اداره این کار را بر عهده گرفتیم تا آنچیزی که پشت صحنه و پنهان دارد صورت میگیرد، خارج از اداره و صحنه جنگ نباشد. لذا بجای اینکه خواستههای سادهای را به طرف آمریکایی اعلام بکنند، من یک لیستی دادم از توپهای 155 میلی متری که بسیار برای ما دقیق میتوانست بزند." منظور از این همه جمله پردازی و بیان ماجرای ورود مک فارلین به شکل عملیاتی جیمزباندی اعتراف به دو نکته است: 1- ایشان و فرماندهان سپاه از ماجرای مک فارلین و ورود وی به ایران کاملا با خبر بوده اندٰ و نمیتوانند آن را انکار کنند؛ 2- ایشان و فرماندهان سپاه به کمک امریکا امیدوار بوده و حتی فهرستی از سلاحهای مورد درخواست خود را ارائه کرده بودند. آن امید به کمک ریگان و امریکاییها را در زمان جنگ تا حد درخواست توپهای 155 میلیمتری باید مقایسه کرد با ادعاهای بزرگی که اکنون فرماندهان سپاه دارند و حتی مذاکره و گفتگو با امریکا را البته به شرط آنکه بقول سردار رضایی "اداره کار بر عهده آنها نباشد" خیانت میدانند. سردار رضایی میگوید که ناگفتههای زیادی دارد و حق با ایشان است. آقای رضایی هنوز سخنان زیادی برای گفتن و دلایل بیشتری برای نگفتن آنها دارد.
تلگرام راه توده:
|
شماره 570 راه توده - هشتم مهر ماه 1395