گفت و گوی با مهدی پرتوی -2 دیدارهای دوران انقلاب با رهبران حزب در آلمان شرقی
|
ارتباط شما با حزب توده ایران به کجا کشید؟
- سال 56 به حزب اعلام کردیم که می توانیم نشریات و جزوات حزبی را توزیع کنیم. آن ها نشریات و جزواتی را که عموما چاپ ریز بودند از طریق کمونیست های اروپایی و عمدتا آلمانی به ایران می فرستادند. این جزوات در بدنه اتومبیل جاسازی می شد و دو عضو حزب کمونیست آلمان غربی در پوشش توریست سوار بر آن اتومبیل به ایران سفر می کردند. اتومبیل طی قراری به ما تحویل داده می شد و ما کتاب های ریز جاسازی شده را از بدنه آن خارج می کردیم. بعد از مدتی، نشریات حزب در کف یک کاروان جاسازی می شد و این کاروان با اتومبیل به ایران فرستاده می شد. در این روش حجم بیشتری کتاب، جزوه و مجله دریافت و پخش می کردیم.(یکبار نیز قطعات یک چاپخانه دستی با حروف سربی در یکی از همین کاروان ها جاسازی شده و به ایران فرستاده شد که پس از تخلیه به چاپخانه نوید منتقل شد. ر- ت) در سال های 56 و 57 تعدادی از اعضای ارشد نوید، از جمله فاطمه مدرسی و شاهرخ جهانگیری را به پیشنهاد حزب برای گذراندن یک دوره آموزشی به مسکو فرستادیم. این دوره هم بخش تئوریک داشت و هم بخش آموزش فعالیت مخفی.
تعداد اعضای نوید در آستانه انقلاب چه تعدادی بود؟
- فکر می کنم حدود 200 نفر. در سال 56 تصمیم گرفتیم برای گسترش تشکیلاتی سازمان نوید راهکاری را امتحان کنیم. سازمان نوید حول پخش نشریه نوید شکل گرفته بود. ما این روش را از لنین آموخته بودیم. او نیز سازمان خود را حول محور توزیع نشریه اخگر گسترش داده بود. ارتباطات در نوید تک به تک بود اما در سال 56 به این نتیجه رسیدیم که برای عضوگیری نباید منتظر شویم که یک کادر نوید فردی را بیابد، او را تحت نظر بگیرد و به تدریج او را جذب کند. تصمیم بر این شد که با هواداران حزب توده ایران تماس بگیریم. به کادرهای نوید گفته شد افرادی را که در اطرافشان هوادار حزب هستند، به مرکزیت نوید معرفی کنند. قرار بر این شد که به این افراد به صورت ناشناس مراجعه کنیم و بگوییم که از موضوع هواداری آن ها از حزب توده ایران مطلع هستیم؛ بعد از آن ها برای همکاری در پخش نشریه نوید دعوت کنیم. باید برای اعتماد سازی با توجه به قطع بودن رادیو پیک ایران و عدم امکان ارسال پیام رمز فکری می کردیم. با رهبری حزب در آلمان شرقی مشورت کردیم. پیشنهاد این بود که پیام رمز اعتماد سازی در روزنامه مردم منتشر شود. مشکل اما آن جا بود که روزنامه مردم داخل کشور منتشر نمی شد. بعد کیانوری پیشنهاد جالبی داد و گفت بهتر است برای ارسال پیام رمز از نشریه نوید بهره بگیرید زیرا این نشریه در میان هواداران حزب کاملا شناخته شده و مورد اعتماد است. بنابراین از فرد مورد مراجعه، پیام رمز می گرفتیم و در نوید منتشر می کردیم و به این ترتیب اعتماد سازی انجام می شد.
چطور شد که این سازمان هیچ وقت لو نرفت؟
- وظیفه عملیاتی اعضای نوید صرفا توزیع نشریه بود نه چیزی بیش از آن. عضو نوید وقتی از مسئول خود نشریه را دریافت می کرد باید ظرف 48 ساعت آن را توزیع می کرد و بعد از هر بار توزیع علامت سلامت می زد. به این ترتیب و با رعایت این اصول مخفی کاری و وسواس بالا در عضوگیری، در پایان دوره فعالیت سه ساله نوید پیش از انقلاب در حالی که نوید یک تشکیلات دویست نفره شده بود، تنها دو مورد بازداشتی، آن هم در سال 57 داشت که با کار بلدی افراد بازداشت شده، منجر به لو رفتن کسی نشد.
- نحوه ارتباط گیری شما با اعضای منشعب از چریک های فدائی خلق (گروه منشعب) چطور بود؟ چطور متوجه شدید که تورج بیگوند ناراضی است و آماده جدا شدن از چریک ها؟ - تورج بیگوند در سازمان چریک های فدائی عضو شاخه ای بود که در راس آن سیامک قلمبر قرار داشت. تورج بیگوند بر اساس مطالعه خودش، مشی چریکی را رد کرده و به این نتیجه رسیده بود که این مشی اشتباه است. میان چریک ها، مطالعه زیاد جدی گرفته نمی شد. چون معتقد بودند که این کار محافظه کارانه است و کار توده ای هاست. اما ظاهرا بیگوند استثنا بوده و بعد از مطالعه به این نتیجه رسیده بود که مبارزه مسلحانه چریکی با مشی لنینیستی نسبتی ندارد. او جزوه معروفی هم در این باره نوشته بود. دوستان او که از این قضیه باخبر می شوند، به کادرهای بالاتر سازمان گزارش می دهند. سازمان هم جزوه او را به عنوان مشی انحرافی مخالف مشی سازمان، توقیف و خود بیگ وند را هم به تیم دیگری منتقل می کند. در واقع او را ایزوله می کنند که دیگران را تحت تاثیر قرار ندهد. این چیزی بود که من از افراد گروه منشعب از چریک ها شنیده ام. بعد هم تورج در یک قرار خیابانی و یک زد و خورد لو می رود و کشته می شود. اما این اتفاق قبل از زمانی بوده که ما با گروه منشعب تماس داشته باشیم.
- پس نوید چطور با منشعبین از چریک های فدایی ارتباط برقرار کرد؟
- یکی از اعضای نوید در شاخه هاتفی به نام عسگر آهنین جگر کارمند روزنامه اطلاعات بود و با برخی از فداییان دوستی داشت. نام یکی از آن ها رحیم شیخ زاده بوده است. او به پیشنهاد آهنین جگر با هاتفی دیدار می کند. هاتفی شروع می کند به کار برای جذب این افراد و برایشان جزوات و کتاب های حزب توده ایران را می برد. در سال 56 وقتی هاتفی راهی اروپا شد، این ارتباط را به من وصل کرد. با رحیم شیخ زاده قرار منظم خیابانی داشتم و بحث های تئوریک می کردم. او انتقاداتی از حزب توده و شوروی داشت؛ به او گفتم سوالات خودش را به من بدهد تا پاسخ بدهم. هر دفعه که او را می دیدم، پاسخ کتبی ام به سوالات را که دفعه پیش داده بود به همراه یک شماره از نوید به او می دادم. تا این که برای پخش نوید اعلام آمادگی کرد. بعد از آن حدود چند صد نسخه نوید را از من می گرفت و توسط شاخه خودشان پخش می کردند. من با او تا اسفند 56 در ارتباط بودم و در آخرین دیدارمان گفت که شاخه ما به مواضع حزب توده ایران رسیده است. من گفتم اگر بخواهید به نوید بپیوندید باید اسلحه و سیانور را کنار بگذارید و همچنین شیوه سازماندهی ما را بپذیرید که متفاوت از شیوه سازماندهی چریک هاست. در غیر این صورت خوب است که دوباره به بچه های گروه منشعب وصل شوید. رحیم شیخ زاده گفت که او و شاخه اش به گروه منشعب وصل خواهند شد. اما در خرداد سال 57 او در یک درگیری مسلحانه با ساواک کشته شد. مورد بعدی امیر معزز بود که بعدها از کادرهای ارشد نوید و از سرشاخه های سازمان نظامی شد. آهنین جگر یک روز به من گفت که یکی از بچه های منشعب به او مراجعه کرده و می گوید خط مشی توده ای ها را پذیرفته. او امیر معزز بود. با او قرار گذاشتم و متوجه شدم که خط مشی حزب را پذیرفته است. اما در جیب خود یک نارنجک داشت و به من گفت که نگران است ضربه بخورد. به او گفتم اولین کاری که می کند، دور انداختن نارنجک و سیانورش است. قبول کرد و تصمیم گرفتم به او محلی برای زندگی بدهم. او را در خانه برادرم هادی مستقر کردم و تا مدت ها در این خانه بود و به توصیه من بیرون نمی آمد. از بیکاری می نالید و از من می خواست در پخش نوید مشارکت کند. مخالفت کردم اما تصمیم گرفتم در آن محل چاپخانه کوچکی مخفی دایر کنم که معزز مشغول باشد. این قضیه مربوط به اواخر سال 56 است. بعد از انقلاب فهمیدم که سازمان منشعب مستقلا با حزب توده ایران تماس گرفته و به درخواست حزب، سه عضو ایشان از ایران به آلمان شرقی رفته بودند که با پیروزی انقلاب به ایران بازگشتند. (پرتوی در این بخش، نقش خود را محور ارتباط با گروه منشعب قرار میدهد در صورتیکه چنین نیست و نه تنها بحث های تئوریک را رحمان هاتفی در جلساتی که در یک آپارتمان یک اتاقه و زیر شیروانی در حوالی میدان 24 اسفند (بعد از انقلاب) که پرتوی هم اغلب در آن حضور داشت پیش می برد، بلکه ارتباط های سازمانی با "امیر معزز" را نیز از طریق عسگر آهنین جگر خود بر عهده داشت و سپس او را به پرتوی وصل کرد تا در چاپخانه نوید کار کند و همانجا هم زندگی مخفی داشته باشد. در بحث های تئوریک عمدتا فرزاد دادگر شرکت می کرد و کار انتقال از خانه تیمی و رساندن او به واحد نوید برای تشکیل جلسات نیز برعهده سیامک قلمبر بود. ر- ت)
- می دانیم که با اوج گیری اعتراضات مردمی علیه حکومت شاه در تابستان سال 57 در رهبری حزب توده ایران در خصوص نحوه رویارویی با این تحول اختلاف به وجود آمد و حزب عملا به دو جناح اسکندری و کیانوری با دو دیدگاه مختلف تقسیم شد. شما در داخل کشور در کدام سوی این تقسیم بندی قرار گرفتید؟
- وقتی از سال 54 جذب حزب توده ایران شدیم، فهمیدیم که کیانوری مسئول تشکیلات داخل ایران است. در آن زمان پلنوم چهاردهم حزب برگزار شد و حزب خط مشی جدیدی متبلور در شعار «سرنگون باد دیکتاتوری شاه» را (به جای "جبهه واحد ضد دیکتاتوری" . ر- ت) در پیش گرفت. از قدیم شنیده بودیم که کیانوری جزو نیروهای رادیکال و انقلابی کمیته مرکزی و در برابر جناح محافظه کار حزب است. بنابراین به کیانوری سمپاتی داشتیم. در تابستان 57 با توجه به وضعیت جدید کشور و موج اعتراضات احساس کردیم که شعار حزب مبنی بر «سرنگون باد دیکتاتوری شاه» دیگر پاسخگو نیست. به خصوص این که قبلا در روزنامه مردم خوانده بودیم که این شعار لزوما به معنای محو سلطنت نیست. در این زمان ما شرایط کشور را انقلابی تحلیل می کردیم و تحلیل مان را به کمیته مرکزی منعکس کردیم. آن جا نوشته بودیم که اگر روش محافظه کارانه را ادامه بدهید، ما (نوید) راه مستقل خودمان را خواهیم رفت. زیرا احساس می کردیم ادامه این شعار عقب ماندن از جنبش مردم است. بنابراین بدون این که نظر مساعد برلن را داشته باشیم این شعار را مطرح کردیم که «سرنگونی سلطنت و استقرار جمهوری ملی دموکراتیک» وقتی یک نسخه از نوید به مرکز حزب رسیده بود جنجال به پا شده بود. ایرج اسکندری دبیر اول حزب تغییر شعار در نشریه نوید را به پای کیانوری گذاشته و تخلف تشکیلاتی قلمداد کرده و حتا خواستار برکناری کیانوری شده بود. گفته بود کیانوری در ایران مشغول ماجراجویی است. اسکندری حتا از این فراتر رفته و گفته بود که ما اصلا نمی دانیم نویدی ها چه کسانی هستند. مگر می شود در شرایطی که استبداد این گونه حاکم است، گروهی نشریه در آورند و در سراسر کشور هم پخش کنند؟ این سازمان یا ساخته دست ساواک است و یا ساواک در آن رخنه کرده؛ می خواهند ما را به ماجراجویی بکشند. این جا بود که کیانوری پیام داد بهتر است کسی را از نوید به اروپا بفرستید تا شرایط را توضیح بدهد. هاتفی هم علی خدایی را فرستاد. کیانوری ترتیب دیدار خدایی با اسکندری و صفری را داده بود تا شنونده تحلیل ما از اوضاع ایران باشند. خدایی تحلیل ما را از اوضاع ایران به آنها منتقل کرده و پیشنهاد کرده بود که چند تن از رهبران حزب به ایران بیایند و مخفی شوند و مدیریت کار را بر عهده بگیرند.
- پاسخ اسکندری چه بود؟ - اسکندری گفته بود: «این انقلاب ما نیست. ما نمی توانیم حلیم خودمان را بخوریم ولی آش حاج عباس را هم بزنیم. طبق نظریه انقلاب، این انقلاب بورژوادموکراتیک است. عاملان آن هم با ما نیستند. بلکه با جبهه ملی و نهضت آزادی و... هستند» این حرف ها سازش کارانه تلقی می شد. با این حال، موج حوادث باعث شد که هئیت سیاسی در سیزدهم شهریور اطلاعیه بدهد و خواستار سرنگونی سلطنت و استقرار جمهوری ائتلافی ملی شود. هر چه جلوتر رفتیم ما طبق تحلیل مارکسیستی به این نتیجه رسیدیم که جلوی موج تظاهرات و اعتصابات را نمی توان گرفت مگر با یک سرکوب شدید نظامی. بنابراین به این نتیجه رسیدیم که باید برای مبارزه مسلحانه تدارک دید و اعلام همین شعار را از حزب خواستیم.
- فکر می کنید شعارهای شما در نوید در گسترش موج تظاهرات موثر بوده است؟ - اگر ما فکر کنیم مردم به دنبال شعار ما آمده بودند خود فریبی است. آن چه ما را از رهبری حزب متمایز می کرد این بود که ما از موقعیت آن روزها – در داخل کشور- تحلیل درست تری داشتیم. اختلاف مواضع ما با حزب باعث شد که این بار رحمان هاتفی برای مذاکره با رهبری حزب عازم آلمان شرقی شود. در این مذاکرات کیانوری به او گفته بود که در هیت رهبری حزب تنهاست.
- چرا شما برای گفت و گو با رهبری حزب به آلمان شرقی نرفتید؟ - شاید یک علت نرفتن من این بود که من زندان رفته بودم و پاسپورت هم نداشتم اما در آذر ماه که دوباره قرار شد برای مذاکره با رهبری حزب به آلمان شرقی برویم. به راحتی توانستم پاسپورت بگیرم و به همراه هاتفی راهی آلمان شرقی شدم. از تهران به فرانکفورت پرواز کردم و بعد به برلن رفتم. در گذرگاه مرزی میان دو بخش برلن، باید مراقب می بودیم که ماموران اداره گذرنامه آلمان شرقی مهر ورود به این کشور را در پاسپورت ما نزنند زیرا در بازگشت دردسر ساز می شد. کیانوری آن جا دنبال ما آمد و ما را از مرز بدون مهر ورود رد کرد. خاطرم است که در این سفر و در دیدار با کیانوری از سیاست شوروی در قبال حوادث ایران انتقاد کردیم. شوروی به مناسبت چهارم آبان، روز تولد شاه، پیام تبریک فرستاده بود و این برای ما غیر قابل تحمل بود. در این سفر با اسکندری و صفری نیز دیدار کردیم و تلاش کردیم برای آنها (این دو به همراه کیانوری هیات سه نفره دبیران حزب بودند) شرایط ایران را توضیح دهیم. اسکندری به جد معتقد بود که شعار مبارزه مسلحانه اشتباه است. بدون نتیجه خاص به ایران بازگشتیم تا این که در دی ماه و زمانی که شاه از ایران فرار کرد سیر تحولات سرانجام حزب توده و البته پیش از آن ها شوروی ها را متقاعد کرد که اوضاع تغییر کرده است. برژنف به غرب هشدار داد که از دخالت در امور داخلی ایران بپرهیزد. رهبر اتحاد شوروی تهدید کرده بود که در صورت دخالت غرب، شوروی واکنش نشان خواهد داد. این یک تغییر موضع بزرگ بود. یکی – دو روز بعد اعلامیه حزب مبنی بر لزوم تدارک مبارزه مسلحانه منتشر شد. ما هر دوی این مواضع را در نوید و در سطح بسیار وسیع منتشر کردیم. اواخر دی یا اوایل بهمن بود که این بار من به تنهایی برای مذاکره با رهبری حزب به آلمان شرقی سفر کردم. در مرز، جای کیانوری، مریم فیروز به استقبالم آمد. او خبری به من داد که مرا هیجان زده و خوشحالم کرد. گفت کیانوری دبیراول حزب شده است. آن لحظه برای من بسیار مهم بود. تصور می کردم که فعالیت ها و مبارزات ما آن قدر موثر بوده که باعث شده کیانوری که حرف هایش با ما همسو بود دبیراول حزب توده ایران شود. وقتی کیانوری را دیدم او صورت جلسه هیئت سیاسی را نشانم داد که در آن همه حتا خود ایرج اسکندری به دبیر اولی او رای داده بودند. کیانوری از من در باره شمارگان آخرین شماره نوید پرسید. وقتی عدد صد هزار را به او گفتم خوشحال شد و گفت آفرین! بعد کیانوری گفت که حزب از طریق "قدوه" از اعضای کمیته مرکزی نامه ای برای امام خمینی نوشته و در ادامه اعلامیه حزب در پشتیبانی از رهبری آیت الله خمینی و شورای انقلاب منتخب او را به دستم داد! (شادروان قدوه عضو کمیته مرکزی و عضو هیات سیاسی حزب در دوران مهاجرت بود و با همین سمت حزبی نیز به ایران بازگشت اما در جریان یک سفر کوتاه برای انتقال اثاثیه خود از آلمان شرقی (دمکراتیک) دچار ایست قلبی شد و در گذشت. ر- ت) ------------------------------------------------------------------- برای مطالعه قسمت اول به لینک زیر مراجعه کنید:
http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/609/partovi.html
تلگرام راه توده :
https://telegram.me/rahetudeh
|
شماره 610 راه توده - 19 مرداد ماه 1396