آیا ایرانیت بعد از اسلام از بین رفته! دکتر سروش سهرابی
|
ایران در دو دهه اخیر شاهد افزایش مباحثات پیرامون دلایل عقب ماندگی بوده است که متأسفانه غالبا عقب ماندگی ایران در سدههای اخیر را با توسل به غیرعقلانی ترین و موهوم ترین دلایل توجیه کردهاند. وجه مشترک غالب یا تقریبا همه این نظریه پردازیها در آن است که بر تحقیر تاریخ و فرهنگ و اندیشه ملی و ایرانی مبتنی است. آنهایی نیز که دم از ایرانیت میزدند آن را به پیش از اسلام مربوط میدانند و ظاهرا پس از آن دیگر ایرانیت از بین رفته است. بدینسان هرچه رنگ و بویی از ملیت، اندیشه، زبان، قومیت و تاریخ کشور ما دارد و هر آنچه از مهر و نشان مردم بر تحولات تاریخی حکایت میکند از دو سو مورد شدیدترین هجومها قرار گرفته است. نخست از سوی حکومت که با مقاومت مردم دربرابر خود روبروست و دوم از سوی روشنفکرانی که با سیمای غیرحکومتی در خدمت آن قرار گرفتهاند. همسویی و وجه مشترک هر دو اینان چه کارگزاران حکومتی و چه روشنفکران غیرحکومتی در آنجاست که هر دو به انقلاب پشت کردهاند. به همین دلیل همه انبان کینه و انتقام خود را بر سر مردم میریزند. اندیشه هر دو اینان با وجود جلوههای متفاوت و حتی متضاد خود، در عمق و در ماهیت تکمیل کننده و یاور دیگریست. این "اندیشه" مردم ایران را غیرخردگرا، استبدادپذیر، بیقانون، خشک اندیش، تنبل، خوشگذران، سطحی، پرمدعا، نژادپرست، نخبه کش، بدون تفکر، قدرناشناس، درخود و منزوی، ناآگاه از عمق رویدادهای درون و بیرون، ناآگاه از تاریخ، ناتوان از بیرون دادن اندیشمند و ... معرفی میکند. بدینسان مردم ایران از دو سو تاوان انقلاب 57 را میپردازند. نزد حکومت پشت کرده به این انقلاب از یکسو و نزد روشنفکران پشت کرده به انقلاب از سوی دیگر. حکومت ایران معضلات ایران را در عرصه شعار به استعمار، به دشمن، به نیروهای خارجی نسبت میدهد که منظور سرپوش گذاشتن برعمق فساد، دزدی و بیتدبیری است که بر کشور حاکم کرده است. اما آن روی سکه نسبت دادن معضلات ایران به دشمن و "استعمار غرب" آنست که مردمی هم که با حکومت مخالفند و در برابر آن مقاومت میکنند عامل دشمن و وابسته بدان یا فریب خورده از آن هستند. ازاین طریق کارزار تبلیغاتی شعاری علیه استعمار، در عمل و در واقعیت علیه مردم تغییر جهت میدهد و با یک کارزار دیگر تبلیغاتی مستقیم علیه مردم همراه و تکمیل میشود. تبلیغات وسیعی که مثلا در حول به اصطلاح کثرت روزهای تعطیل سال جریان دارد یا طرح مباحث اخلاق فردی نظیر دروغ، طمع، تهمت، حسادت، غیبت، اسراف، عدم قناعت و ... که شبانه روز از صدا و سیمای حکومتی پخش و اخلاق مردم ایران معرفی میشود وسیلهای برای انتقال مسئولیت فساد و انحطاط حکومتی و عقب ماندگی به دوش مردم ایران و شاید طمع و تنبلی و خوشگذارانی و بیمسئولیتی آنان است. جریان روشنفکران پشت کرده به انقلاب نیز در متهم کردن مردم جا در پای حکومت گذاشته است. آنان حمله به مردم و تاریخ ایران را نوعی مقابله با تبلیغات حکومت درباره استعمار وانمود میکنند. اما در واقع تاکید آنان بر نقش درون و "ویژگی"های جامعه ایرانی که گویا موجب عقب ماندگی آن شده در نهایت و در عمق خود جزیی از همان ایدئولوژی حکومتی است. این شیوه از این نظر نیز در خدمت حکومت است که وقتی تاریخ و فرهنگ یک ملت اینچنین مورد هجوم و تحقیر نظریه پردازان عقب ماندگی قرار میگیرد، عملا اعتماد به نفس و ظرفیت یک ملت برای مقابله و به عقب راندن حکومت و عوامل فساد و انحطاط نیز تحلیل میرود. بدینسان دو جریان تبلیغاتی حکومتی و نظریه پردازان عقب ماندگی با هجوم بیسابقه و همه جانبهای که به تاریخ و فرهنگ ملی آوردهاند عملا همدیگر را تقویت میکنند. ریشه پایداری و جلوه فروشی نظریههای عقب ماندگی با وجود عدم انسجام و حتی گاه جنبه خردستیز و غیرعقلانی آن در اینجاست. اما این تنها دلیل نیست. پیدایش و دوام این نظریات در روند پژوهش علمی نیز ریشه خاص خود را دارد. این را میدانیم که رسوخ به ماهیت فقط با توجه به پدیده امکان پذیر نیست چرا که پدیده در عین حال که لایههایی از ماهیت را بازتاب میدهد، در همان حال آن را پنهان نیز میکند. بدیهی است اگر پدیده هیچ بازتابی از ماهیت را در خود نداشته باشد رسوخ و نفوذ به ماهیت ناممکن خواهد بود. اما همین مقدار که پدیده سطحی از ماهیت را در خود بازتاب میدهد موجب میشود انواع و اقسام نظریهها و تصورات شکل گیرد که گاه حتی در زمره بدیهیات بنظر میآیند ولی در واقع لایههایی سطحی از واقعیت را منعکس میکنند. نمونه این وضع را در بررسی "عقب ماندگی" شاهدیم که چگونه اساس آن بر کشف "ویژگی"های جامعه ایرانی قرار داشت که موجب عقب ماندگی آن شده است، ویژگیهایی که خود غالبا محصول نوعی مقایسه میان ایران و برخی کشورهای پیشرفته اروپایی بوده است. یعنی براساس مقایسه آنچه در این کشورها وجود داشته و در ایران وجود نداشته (یا برعکس) "ویژگی"های ایران که موجب عقب ماندگی آن شده کشف میشود. از این نوع "ویژگی"ها تا به امروز دهها نمونه یافت شده و احتمالا در آینده هم میتوان صدها "ویژگی" دیگر یافت. این "ویژگی"ها لایههایی از پدیده را منعکس میکنند و میتوان شواهدی را در درستی آنها ارائه داد. بدین شکل نظریههایی که ماهیت را به گونهای نادقیق بازتاب میدهد، به همان اندازه میتوانند شواهد در درستی خود ارائه کنند که نظریههای درست و گاه برعکس نظریه درست و دقیق قادر به ارائه شاهد نیست و آن را تنها به یاری تفکر تئوریک و نظری میتوان درک و تجسم کرد. چنانکه گردش زمین به دور خود یا به دور خورشید را تنها با اتکاء به دانش و بهره گیری از تفکر نظری میتوان در ذهن تجسم و اثبات کرد و پدیدهها و شواهد روزمره خلاف آن را گواهی میدهند. دلیل دیگری که استدلالهای نظریه پردازان عقب ماندگی را تثبیت میکند در آنجاست که بسیاری از مقایسههای آنان، در خارج از زمان و مکان، کاملا درست است. مثلا در عرصه اندیشه اگر اندیشمندان انگلستان یا فرانسه را با اندیشمندان دوران انحطاط ایران مقایسه کنیم، یقینا گروه نخست برتری دارند، همانطور که متوسط جامعه یا سیاستمداران، مراکز آموزشی، دانشمندانی اگر داشتیم، همه از مشابه انگلیسی و فرانسوی خود در این دورانها عقب مانده تر بودند. اما این مقایسه را اگر در دورانهای دیگر انجام دهیم و به چند سده پیشتر مراجعه کنیم میتوانیم معکوس آن را هم بیابیم. بنابراین ویژگی خاصی در ملت ایران وجود ندارد که موجب عقب ماندگی آن باشد. این شرایط تاریخی است که در یک دوران معین موجب انحطاط کشور گردید که انحطاط در اندیشه و علم نیز همراه با آن و پیامد آن بود.
عقب ماندگی و تحقیر ملی از آنجا که هدف از یافتن "ویژگی"های کشورهای عقب مانده آن بوده که دلایل این عقب ماندگی یافت شود، این ویژگیها عملا به مجموعهای از خصایل و خصوصیات منفی تبدیل شده که در نهایت نوعی تحقیر ملی از آن بیرون درآمده است. تحقیر ملی که فقط شامل ایران نمیشود بلکه همه ملتهای عقب مانده را شامل میشود. البته در همه این کشورها "اندیشمندان" و "نظریه پردازانی" وجود دارند که همین تحقیر ملی را تئوریزه میکنند. مثلا در یکی از برنامههای جهانی بی.بی.سی. فارسی فردی با چهره آسیای شرقی توضیح میداد که دلیل پیشرفت امریکای شمالی در آن بود که مهاجران به امریکا انگلیسی زبان بودند و تحت تاثیر فلسفه جان لاک قرار داشتند در حالیکه مهاجران به امریکای جنوبی اسپانیاییهای بیفرهنگ بودند که فاقد امثال جان لاک بودند. گویی همه فقرا، بیچارگان، زندانیان و جانیانی که به امریکای شمالی کوچ میکردند کتابی از جان لاک در زیر بغل داشتند و یا اساسا وی را میشناختند. این سخن با وجود جنبه آشکارا سطحی و غیرعلمی آن بر این واقعیت متکی است که در آن دوران در اسپانیا اندیشمندی در سطح جان لاک وجود نداشت. ولی صرفنظر از اینکه جان لاک چه گفته و اهمیت وی در تاریخ اندیشه چه باشد میتوان دلیل پیشرفت امریکای شمالی را به اندیشههای وی نسبت داد؟ و آیا میتوان اسپانیاییها را مردمانی عقب مانده و بیفرهنگ دانست که مردم امریکای جنوبی نیز وارث بیفرهنگی آنان شده اند؟ بدینسان تحت پوشش یافتن دلایل پیشرفت ایالات متحده امریکا و عقب ماندن امریکای جنوبی و لاتین، تمام دلایل و عوامل و روندی که به پیشرفت یکی و عقب ماندن دیگری منتهی شد به کناری گذاشته میشود و به بیفرهنگی اسپانیاییها و پرتغالیها نسبت داده میشود که گویا مردم امریکای جنوبی نیز وارثین آن هستند. مشاهده میشود که نه توجه به ویژگیها مختص به ایران است و نه اینکه فقط اندیشمندان ایرانی به این ویژگیها شاخ و برگ میدهند. جالب اینجاست که اکنون که اروپا به انحطاط دچار شده، در خود کشورهای اروپایی زمامداران راستگرا مردم خود را بعنوان افراد تنبل و کسانی که حاضر به کار نیستند و دستمزد و مرخصی بیشتر و کار کمتر و بازنشستگی زودتر میخواهند معرفی میکنند. بدینسان مردمان ساکن ایتالیا و اسپانیا و پرتغال و یونان بیش از ۲۰۰ سال است که از طرف انگلیسیها و فرانسویها به عنوان "مدیترانه ای" یعنی مردمانی خوش گذاران و فراری از تلاش در نظر گرفته میشوند. چنانکه ماکس وبر عقب ماندگی آنان را به کاتولیسیسم نسبت میدهد که گویا مانند پروتستانتیسم برای تجارت یا ثروت احترام قائل نیست. بدینسان بنظر میرسد یک ایدئولوژی عقب ماندگی وجود دارد که در همه کشورهایی که دچار انحطاط شدند بنوعی مشابه همانچه درباره ایران گفته میشود درباره آنها هم گفته شده است. در حالیکه همین پرتغال و اسپانیا یا ایتالیا زمانی سرآمد تجارت و کاوش گری و اکتشافات جغرافیایی بودند. چگونه چنین تغییرات شگرفی در آنان ایجاد شده است که ناگهان از کاوشگران و دریانوردان و تاجران همه تبدیل به "مدیترنهای" یعنی مردمانی بیکاره، خوشگذران و در عین حال تاریک اندیش شدند که بتوان در یک جا دسته بندی کرد؟ مردمان چین نیز از میانه سده ۱۹ تا اواسط سده ۲۰ به عنوان افرادی افیونی و بدون علاقه به تلاش معرفی میشدند هرچند تا قرن ۱۷ تولیدات چین از مجموعه اروپا بیشتر بود. در حالیکه امروز از مردمان چین نه به عنوان تنبل و افیونی که به عنوان کسانی که بدون توجه به سلامتی خود کار میکنند یاد میشود. در دوران آغازین صفویه از سربازان ایرانی به کسانی که همچون شیر میجنگند یاد شده است و ۲۰۰ سال پس از آن کتاب حاجی بابای اصفهانی ظاهراً به بررسی ویژگیهای مردم ایران میپردازد و آنها را تمسخر میکند. اندکی پس از آن افسران انگلیسی از بزدلی ایرانیان و شهامت خود داستانها پرداختهاند. ظاهرا تنها راهی که برای توضیح چنین تغییرات شگرفی در خصایل و روحیات ملتها در کوتاه مدت وجود دارد آن است که معتقد باشیم ساکنان این کشورها در مدتی کوتاه دچار جهشهای مثبت یا منفی ژنتیکی شده باشند. اگر این تفسیر ژنتیکی و انواع و اقسام نظریههایی را که تحت عنوان یافتن "ویژگی" این یا آن ملت عملا به تحقیر ملتها و تاریخ آنها مشغولند کنار بگذاریم و اگر در نظر بگیریم که پدیده انحطاط و عقب ماندگی مربوط به برش معینی از تاریخ جهانی این کشورهاست در آنصورت لازم است در واقع نه ویژگی این یا آن کشور، بلکه ویژگی این دوران، این برش تاریخی، یعنی آن روند عامی که تاریخ جهانی و همه کشورها را در این دوران، به این یا آن شکل، تحت تاثیر قرار داده است موضوع بررسی قرار گیرد. انحطاط کشورهایی نظیر ایران، چین، هند، عثمانی، مصر، ایتالیا، اسپانیا، پرتغال و کشورهای مغرب همگی به دوران میان سدههای شانزدهم تا هیجدهم مربوط میشود که در سده نوزدهم به سرانجام خود یعنی عقب ماندگی و قرار گرفتن موانع متعدد دربرابر توسعه یافتگی رسید. مهمترین حادثه تاریخ جهانی در این دوران چه بود؟ این دوران در واقع دوران رشد بیسابقه تجارت جهانی از اواخر سده پانزده و آغاز سده شانزدهم است که پیامدهایی متضاد بر جای گذاشت و در طی چند سده جهان را به دو بخش تقسیم کرد: انگشت شمار کشورهایی که پیامدهای گسترش بیسابقه تجارت جهانی منجر به تمرکز و همپیوندی اقتصادی و اجتماعی در آنان گردید و بقیه جهان که پیامدهای این گسترش به انحطاط و واگرایی اجتماعی و اقتصادی و در پارهای موارد به برده شدن و حتی نابودی آنها و تمدن هایشان منجر شد. این روند واحد کالایی شدن، حاکمیت سودآوری بر جهان بود که در حرکت خود جهان را به دو بخش تقسیم و سرانجام پیشرفت یک بخش را به بهای انحطاط بخش دیگر تامین کرد و همچنان میکند. نظام سرمایه داری جهانی بدون چنین دوپاره شدنی نمیتوانست شکل بگیرد، پیشرفت کند، تداوم یابد و بر جهان مسلط بماند. دلایل انحطاط طولانی ایران و دهها کشور مشابه ایران را باید درون این روند کاوید و نه پندارهای مربوط به ویژگیهای قومی، فرهنگی، زبانی، ملی، تاریخی و فراتاریخی مردم کشور ما. تلگرام راه توده: |
شماره 611 راه توده - 26 مرداد ماه 1396