امسال نیز در سالگرد کودتای 28 مرداد، نه صدا و سیما و نه اکثر روزنامه های
رنگارنگ داخلی بلکه برخی نشریات داخلی بار دیگر وقایع منجر به کودتا را
مرور کردند و از جمله روزنامه "همدلی" به سراغ محمد علی عموئی رفت که از
معدود شاهدان زنده این کودتا در داخل کشور است. همدلی بعنوان مقدمه می
نویسد:
محمدعلی عمویی، از اعضای کمیته مرکزی حزب توده اخیرا در همایشی با عنوان
«سال بلوا» که برای بررسی رویدادهای تاریخی 30تیرماه 31 تا 28مرداد 32 در
باشگاه اندیشه تهران برگزار شد، از زاویه حزب توده 28مرداد را روایت کرده
است. او با اشاره به شعار یا مرگ یا مصدق در 30 تیر میگوید:
«آن روز خیابانهای تهران به قدری شلوغ بود که پلیس نمیتوانست به
خیابانها نظم دهد. جمعیت که انبوهتر شد دستور داده شد تا نیروهای نظامی
اجتماعات را متفرق کنند. در بسیاری موارد فرماندهان نظامی به سربازان دستور
تیراندازی میدادند و آنها مجبور به اطاعت بودند اما در مواردی هم سربازان
از این دستورات اطاعت نمیکردند. با افزایش جمعیت خیابانها، شاه برادرش
علیرضا را به خیابانها میفرستد تا برای او خبر موثق ببرد. به شاه خبر
میرسد که کار از این حرفها گذشته است و جز با کشتار مردم نمیشود جلوی
این تظاهرات را گرفت.
در این روز حتی دختر خانمی به نام شیرینلو در برابر یک تانک خوابید که
همین منجر به صدمه شدید او شد و حزب توده او را برای درمان به آلمان
فرستاد.
مصدق استعفا داده بود زیرا عملا میدید که انتخابات دوره هفدهم مجلس که در
دوره خود مصدق برگزار شده بود، بدترین دوره مجلس بود. نمایندگان به هیچ یک
از مصوبات توجه نمیکردند. از درون خود فراکسیون جبهه ملی که آن زمان
فراکسیون وطن نامیده میشد، خیلی افراد ضد مصدق شدند. مظفر بقایی، حسین مکی
و... یکی دو نفر نبودند. کار به جایی رسیده بود که گاهی فقط 12 نفر از دولت
مصدق حمایت میکردند. مصدق به این نتیجه رسید که برای آنکه بتواند کارش را
پیش ببرد باید اختیارات بیشتری داشته باشد. بنابراین او از شاه خواست وزارت
جنگ را در اختیار او بگذارد که این مسئله با مخالفت شاه روبهرو شد و مصدق
به شاه گفت به کسی که بیشتر اعتماد دارد مسئولیت نخستوزیری را واگذار کند.
شاه از مصدق خواست که برود و تا هشت بعد از ظهر آن روز صبر کند و اگر پیامی
برای مصدق نفرستاد، آن موقع استعفایش را تقدیم کند. یکی از انتقادات به
مصدق این بود که او این مسئله را با هیچ کدام از اطرافیان در میان نگذاشت.
مصدق با وجود سجایایی که مثل امانتداری و پاکدستی داشت؛ اما حرف حرف خودش
بود.
زمینههای تضعیف مصدق در فاصله 30تیر 31 تا مرداد 32 فراهم آمده بود. برای
ورود به بحث کودتای 28 مرداد، باید به وقایعی که در ماههای بهمن و اسفند
31 و فروردین 32 شکل گرفت، اشاره کرد. طرفداران آیتالله بهبهانی اعلامیه
دادند که دکتر مصدق دارد کمونیست میشود. این در حالی بود که حزب توده حتی
در زمان دکتر مصدق غیرقانونی بود، به صورت زیرزمینی فعالیت میکرد و زندان
قصر پر از زندانی تودهای بود.
یکی از اشتباهات مصدق در دیدار او با هندرسن رخ داد. عصر 27 مرداد 32
هندرسن سفیر ایالات متحده در ایران تقاضای دیدار با مصدق کرد. او از شرایطی
که در ایران حاکم بود شکایت کرد و گفت «شعارهایی که در ایران علیه آمریکا
داده میشود گروه دیپلماتیک آمریکا را به خطر میاندازد و اگر این ادامه
پیدا کند من دستور میدهم همه از ایران بروند.» مصدق هم به سرهنگ اشرفی
فرماندار نظامی تهران دستور میدهد که هرگونه تظاهرات در تهران سرکوب شود.
مصدق احساس میکرد انگلیس و آمریکا تصمیم به سرنگونی او گرفتهاند و به
همین دلیل به همه احزاب ملی دستور میدهد که اعضایشان در خانه باشند. در
همان روز 27مرداد 600 نفر از کادر حزب توده که فعالیت زیرزمینی داشت
بازداشت شدند.
آیتالله کاشانی را به خاطر نسبت دور فامیلی که با ما داشت از نزدیک
میشناختم. خطبه عقد خواهر من را کاشانی قرائت کرد. جاهطلبی کاشانی او را
به جایی رساند که با بهبهانی (روحانی درباری) علیه مصدق همکاری کرد. کاشانی
و بهبهانی شایع کرده بودند که مصدق به حزب نزدیک شده اند و آن را باعث در
خطر افتادن اسلام عنوان میکردند. مصدق و کاشانی از هم جدا شدند. برخی از
چهرههای جبهه ملی مانند مظفر بقایی و حسین مکی نیز راه خود را از مصدق جدا
کردند تا جایی که طرح قتل محمود افشارطوس، رئیس کل شهربانی مصدق را اجرا
کردند. نیروهای ملی از جدا شدن نیروها از مصدق درس نگرفتند و تلاشی برای
فراهم کردن زمینه روابط تنگاتنگ بین نیروهای مبارز نکردند. در چنین شرایطی
امپریالیستهای آمریکا و انگلیس شرایط را مساعد توطئه علیه مصدق دیدند.
اطلاعاتی به دست رفقای ما رسیده بود که میگفت برخی افسرها رفتوآمدهایی
دارند که قبلا سابقه نداشته است. من هم مامور شده بودم که در لباس مبدل از
جلوی خانه یکی از افسرهای شاهدوست و ضدمصدق عکس بگیرم؛ مصدق سند اخباری که
برای او میفرستادیم را میخواست. میخواست بداند تا چه حد اخباری که برایش
میفرستیم صحت دارد. این عکسها را برای مصدق فرستادیم.
قبل از آنکه دولت درباره کودتای نافرجام 25مرداد و دستگیری سرهنگ نعمت
نصیری (که بعدها ارتشبد و رئیس ساواک شد)اعلامیه دهد، این موضوع در نشریه
ارگان حزب به چاپ رسیده بود. مریم فرمانفرم – همسر کیانوری- که از اقوام
مصدق بود، شب 27 مرداد با دکتر مصدق تماس گرفت و با دکتر مصدق گفتوگو کرد.
کیانوری آنجا به مصدق گفت ما اطلاع داریم واحدهایی از کرمانشاه و اصفهان به
سمت تهران حرکت کردهاند و قرار است به خانه مصدق حمله شود. ما رفیقی به
نام سروان اسماعیل فیاضی در گارد شاهنشاهی داشتیم. اسماعیل مطلع میشود که
قرار است شب 25مرداد به خانه مصدق برود و ضمن اطلاع از برکناری او اعلام
کند که زاهدی قرار است نخستوزیر شود. بنا به گفته فیاضی اگر مصدق این
موضوع را نپذیرد واحدهای نظامی وارد عمل خواهند شد. فیاضی افسر نگهبان گارد
بود و نمیتوانست آنجا را ترک کند. چشمش به برادرش میافتد که خانهاش در
همان نزدیکی – کوچه خورشید – بود. اسماعیل میگوید: «برو به رفقای
تودهایات خبر بده که امشب قرار است کودتا شود.» برادرش این خبر را به
آقای ناصر بانکی منتقل میکند. این خبر همان شب در کمیته مرکزی حزب مطرح و
در نهایت به مصدق اطلاع داده میشود.
مصدق بعد از مطلع شدن موضوع سروان داورپناه و سروان فشارکی افسرهای نگهبان
خود را مطلع میکند. یکی از رفقای ما هم به اسم علیاکبر شجاعیان که جزء
هنگ سرهنگ ممتاز رئیس شهربانی بود با واحد خود آنجا مراقبت میکرد. در
نهایت وقتی نصیری به خانه مصدق رفت، چون مصدق از قبل در جریان این اتفاق
قرار گرفته بود، دستگیر میشود. صبح زود قبل از اعلامیه دولت روزنامه «دژ»
که به جای «به سوی آینده» ارگان مرکزی حزب توده ایران منتشر میشد، از
کودتای شکست خورده 25مرداد خبر میدهد.
کودتاچیان که تجربه 25 مرداد را داشتند در مرحله دوم بسیار مخفیانه عمل
کردند. با این حال ما میدانستیم که تدارکات زیادی برای کودتا دیده شده
است. همانگونه که گفتم میدانستیم قرار است از کرمانشاه تحت رهبری سرتیپ
بختیار، فرمانده آنجا نیرو وارد شود. نیروهایی هم قرار بود از اصفهان وارد
شود که تحت رهبری سرتیپ ضرغامی بود. در دانشکده افسری که من آن زمان
فرمانده گروهان بودم، یکی از شاگردها از من پرسید: «چه اتفاقی میافتد؟»
گفتم «صبر و حوصله کنید. گذر زمان همه چیز را روشن میکند.» بعد که کودتا
اتفاق افتاد، مامور رکن 2 (ضد اطلاعات ارتش) گزارش داده بود که آقای عمویی
اطمینان داشت که اتفاق خوبی برای حفظ اعلیحضرت میافتد. برای همین نشان
سپاسی با تشریفات به من دادند.
روزی که سرهنگ امجدی برای دستگیری من به دانشگاه افسری آمد، من در اتاق
رئیس ستاد بودم. سرتیپ بهاروند رئیس ستاد به امجدی گفت: آقای عمویی بهترین
افسر دانشکده افسری هستند. امجدی هم گفت: هر پادگانی که میرویم و
میخواهیم کسی را دستگیر کنیم میگویند فلانی بهترین افسر است. آن موقع
افسران ارتش خیلی فاسد بودند. به همین خاطر در کیفرخواست مادهای تحت عنوان
سلب اعتماد از افسران ارتش گذاشتند. متاسفانه کودتا بدون آن واکنشی که از
دکتر مصدق انتظار میرفت انجام شد. از مصدق انتظار میرفت پیامی به ملت
بدهد. اما ای کاش مصدق در عصر 27 مرداد هیچ گاه تسیلم خواست هندرسن
نمیشد. هندرسن تهدید کرد و مصدق را ترساند. چرچیل تودههراسی را بهتر از
مصدق به کار برد.
مسئله ملی شدن صنعت نفت مسئله حزب توده نبود، بلکه خواست ملت ایران بود.
مصدق ترفندی به کار برد و به طرف مقابلش میگفت اگر با ما راه نیایید
چپهایی حکومت خواهند کرد که خیلی قوی شدهاند. اما این ترفند را چرچیل
بهتر از مصدق به کار برد. برای آنکه آمریکا را راضی کند، گفت حزب توده خیلی
قوی شده است و اگر ما کاری نکنیم فردا با حکومت کمونیستی ایران طرف خواهیم
بود. با این حال اصلا این حرفها درست نبود و حزب توده آنقدر قدرت نداشت.
حزب ما بعد از دستگیری مصدق سعی کرد افسر محافظ او از رفقایمان باشد. مهدی
همایونی از افسران گارد بود که در جریان کودتا درجه گرفت. سروان بود و
سرگرد شد. همه نیازمندیهای حقوقی که مصدق لازم داشت همایونی به او تحویل
میداد. حتی طرحی در خود حزب مطرح شد که ما مصدق را میتوانیم از
سلطنتآباد بدزدیم، در مخفیگاهی نگه داریم و پیامی از او ضبط کنیم و پیامی
را توسط یک ماشین به یک شعاع خاصی منتقل کنیم. وقتی همایونی این پیام را به
مصدق داد، مصدق قبول نکرد و گفت: اگر رفقای شما هم بیایند من با آنها
نمیروم، به آنها اعتماد ندارم. من در مخفیگاه همیشه تنم میلرزد و مطمئن
هم نیستم که رفقای شما با من چه رفتاری میکنند. در نهایت کودتا انجام شد و
سرلشگر زاهدی وزیر کشور مصدق که حزب توده با وزارت او مخالف بود و گناه حزب
توده در تاریخ ملیون ثبت شد، نخستوزیر
شد.
نقل از روزنامه همدلی
تلگرام راه توده :
https://telegram.me/rahetudeh
|