راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

گفتگوی با مهدی پرتوی-5

ماجرای دستگیری

و زندانی شدن من

در سال 1359

 

 

- شما در تابستان سال 59 برای چند ماه به زندان افتادید و بعد از رهایی به فعالیت خود در حزب توده ادامه دادید. می دانید که در طول این سال ها بسیار این اتهام را به شما وارد کرده اند که در جریان زندان سه ماه تان، به نیروهای امنیتی پیوسته اید.

پرتوی: افراد بدون آن که از علت و نحوه بازداشت من و برخی اعضای شبکه مخفی مطلع باشند در سی سال گذشته اتهاماتی به من وارد کرده اند. مرداد ماه سال 59 در یکی از قرارهای ثابت هفتگی که من، هاتفی و خدایی با کیانوری داشتیم، به محض شروع جلسه کیانوری به من گفت برای تو ماموریت مهمی دارم. گفت یک نفر ساواکی که عضو بخش سیاسی شبکه کودتای نوژه یا همان گروه خادم بوده شناسایی شده است. او قصد دارد در نماز جمعه این هفته بمب گذاری کند. فکر می کنم جلسه ما در روز سه شنبه یا چهارشنبه بود؛ یعنی فرصت کوتاهی تا جمعه باقی مانده بود. کیانوری گفت به دیدار آقای قدوسی، دادستان انقلاب رفته و به او گله کرده و گفته است که «ما اطلاعات مهمی را در باره شبکه کودتاچی و ضد انقلاب به شما می دهیم اما شما از این افراد درست بازجویی نمی کنید و آن ها دوباره شبکه خود را سازمان می دهند. این فرد (خادم) از بقایای شبکه کودتای نوژه است و می خواهد نماز جمعه را منفجر کند؛ اگر اگر نمی توانید او را درست بازجویی کنید، تحویل ما بدهید تا اطلاعات او را بیرون بکشیم» کیانوری در پایان گفت: «آقای قدوسی هم بعد از مشورت با معاونش موافقت کرد که این فرد در را بازداشت کنند، تحویل ما بدهند و ما بعد از 24 ساعت او را به دادستانی باز گردانیم».

سپس خطاب به من گفت «فردا ساعت نه صبح می رویم او را بازداشت می کنیم ». من یکی از خانه های اعضای سازمان نوید در خیابان آزادی، که زیرزمینش را به عنوان چاپخانه در روز مبادا در نظر گرفته و آگوستیک کرده بودیم را محل مناسبی برای این کار پیشنهاد کردم. این خانه پیش تر به دلیل گزارش محلی لو رفته بود و کمیته محل به آن خانه وارد شده و امکانات چاپی آن را برده بود و آقای عمویی در این باره به مقامات مربوط مراجعه کرده بود. به کیانوری گفتم: «بهترین جا همین خانه است چون قبلا لو رفته و دادستانی هم می داند که این خانه متعلق به توده ای هاست». کیانوری بی درنگ گفت: «بسیار عالی است. همین حالا برو و کار را شروع کن» گفتم: «از حالا چه کار باید بکنم؟» کیانوری گفت: آدرس فرد مورد نظر را که ساکن خیابان یخچال است به تو می دهم. از امشب برو آن جا و تیم تعقیب مراقبت مستقر کن مبادا فرار کند؛ برای ماموریت فردا نیز آماده باش». با بچه های تیم مراقبت تماس گرفتم و قرار شد یکی از آن ها یک بار هندوانه بخرد و با چراغ پیک نیکی در پوشش دست فروش در طول شب در آن کوچه مستقر شود و خانه را زیر نظر بگیرد. صبح کیانوری با من تماس گرفت و گفت: «راس ساعت9 چهارراه قصر باش». من که تصور می کردم به تنهایی برای بازداشت این فرد می روم بدون نام بردن از اسلحه به کیانوری فهماندم که آیا لازم است مسلح باشیم؟ او گفت بله ترتیبش را بده. ساعت نه در چهارراه قصر منتظر کیانوری بودم و به بچه ها نیز اطلاع دادم که اسلحه همراه داشته باشند و به آن جا بیایند. در کمال تعجب کیانوری با ماشین دادستانی آمد. در حالی که ماموران همراهش بودند مرا سوار ماشین کرد و معاون آقای قدوسی را که داخل ماشین بود به من و مرا نیز به عنوان یک عضو حزب به او معرفی کرد. راه افتادیم به سوی خیابان یخچال، کیانوری هیجان زده بود. وقتی پیاده شد و هندوانه فروش را در خیابان دید، ترسید و به من گفت: «این دیگر کیست؟ مگر شما مراقبت نمی کردید؟» توضیح دادم که نگران نباشید. این عضو سازمان نوید است» به همراه مامور دادستانی به داخل خانه رفتیم. کیانوری هم با ما به داخل خانه آمد. وقتی فرد مورد نظر را دید، او را شناسایی کرد و گفت همین فرد است! بعد از بازرسی منزل، ماموران دادستانی آن فرد را دستبند زدند و سوار ماشین کردند و ما نیز عقب ایشان راه افتادیم. وقتی به مقابل دادستانی رسیدیم، آن فرد را به داخل بردند و ما بیرون ماندیم. کیانوری گفت: «من دیگر باید بروم شما متهم را تحویل بگیرید و کار خودتان را بکنید». ساعتی بعد معاون آقای قدوسی بیرون نزد ما آمد و به من گفت مقامات بالا در باره تحویل این فرد به شما تردید دارند. اگر ممکن است شما همراه ما بیایید داخل تا با هم بازجویی را شروع کنیم. من توضیح دادم که ماموریت ما این نیست و اگر او را به ما تحویل نمی دهید، بهتر است ما برویم. قرار شد منتظر بمانیم تا کسب تکلیف کند. تصور می کنم ساعت شش عصر بود که آن متهم ساواکی را به همراه یک پاسدار نزد ما آورد و گفت طبق قرار این فرد تحویل شماست، اما فردا صبح باید او را به دادستانی بیاورید. قرار شد یک پاسدار مسلح نیز همراه متهم باشد. به اتفاق آن پاسدار و ساواکی چشم بسته به خانه خیابان آزادی رفتیم. او را در زیرزمین زندانی کردیم. بعد از این مرحله از خانه بیرون آمدم و با کیانوری تماس گرفتم و گفتم: «کار انجام شد آیا لازم است من بمانم؟» کیانوری تصریح کرد که باید بمانی به خانه باز گشتم در طبقه بالا، شام خوردیم و قدری شام به زندانی مان دادیم. بعد از شام پایین رفتیم تا بازجویی را آغاز کنیم. برگه ای نوشتیم و جلوی آن فرد گذاشتیم تا مشخصاتش را بنویسد. آن پاسدار مسلح نیز کناری ایستاده بود. ناگهان سروصدا بلند شد و تعدادی پاسدار کمیته ای به زیرزمین ریختند و اسلحه را سمت ما گرفتند. پاسداری که همراه ما بود جلو رفت و فریاد زد: «چه کار می کنید؟ ما مامور هستیم و در حال انجام ماموریت» پاسداران از ما برگ ماموریت خواستند و ما چنین برگی نداشتیم. آن ها مرتب تکرار می کردند که این خانه قبلا مورد داشته و توده ای ها در آن رفت و آم داشته اند. من مسئول آن ها را کنار کشیدم و توضیح دادم که ما مشغول انجام ماموریت مهمی هستیم که به امنیت کشور مربوط است. اما او زیر بار نرفت. بنابراین همه ما را بازداشت کردند و به کمیته محل بردند.

- چه کسی موضوع را گزارش کرده بود؟

پرتوی: همسایه ای که قبلا یک بار رفت و آمد به داخل زیرزمین را گزارش کرده بود و برای ساکنان خانه دردسر ساخته بود؛ آن شب دوباره با توجه به رفت و آمدهای ما به کمیته اطلاع می دهد و چون یک بار این خانه بازرسی شده بود و در آن دستگاه چاپ کشف شده بود، ماموران بلافاصله به خانه می ریزند.

بازداشت شدگان عبارت بودند از متهم ساواکی، پاسدار دادستانی، من، صاحبخانه، دو سرشاخه نوید و یک عضو حزب که کاراته کار بود. ماموران ما توده ای ها را در یک ماشین نشاندند و فرصت پیدا کردیم حرف های مان را یکی کنیم. به بچه ها گفتم باید خود را به نام مستعار معرفی کنیم. البته همه یکدیگر را به نام کوچک مستعار می شناختیم. هر کدام نام فامیل مستعار انتخاب کردیم و با هم هماهنگ شدیم. در کمیته ما را در اتاقی در طبقه اصلی بردند و فرد ساواکی را به بازداشتگاه شان در زیر زمین. آن جا ما مرتب اعتراض می کردیم و از ایشان می خواستیم با دادستانی تماس بگیرند زیرا ماموریت ما زیر نظر شخص آقای قدوسی بوده است. ظاهرا این تماس گرفته شد و نتیجه این شد که پاسدار دادستانی همراه ما را آزاد کردند، اما ما را نه. ساعتی بعد اوضاع بدتر شد زیرا ماشین را بازرسی کرده و اسلحه ها را یافته بودند. بنابراین ما را به زیرزمین در بازداشتگاه بردند و ساواکی را بالا آوردند. در این مراحل ماموران کمیته مرتب از ما سئوال می کردند که: «شما از کدام نهاد اطلاعاتی و امنیتی هستید؟» و ما مجبور بودیم پاسخ دهیم که: «ما اجازه نداریم بگوییم از کدام نهاد اطلاعاتی و امنیتی هستیم!». 48 ساعت بعد ما را به زندان اوین بردند. در دادستانی اوین تصمیم گرفتیم که با تکرار اسامی مستعار به بازپرس مربوطه بگوییم که از اعضای حزب توده ایران هستیم و مشغول انجام ماموریت از سوی دادستانی انقلاب بوده ایم. آن جا حرف های ما را یاداشت کردند و به بندی بردند که حالت قرنطینه داشت.

 

آن ساواکی را هم با ما به اوین آوردند. جالب است که در قرنطینه، او را در کنار یکی از بچه های ما قرار داده بودند. ساواکی او را نشناخته بود و به او گفته بود که توسط عناصر حزب توده بازداشت شده است و رفیق ما نیز با استفاده از این فرصت او را تخلیه اطلاعاتی کرده بود و این اطلاعات را به دادستانی اوین داده بود. از این جا به بعد دیگر از او بی اطلاع ماندیم. یکی دو روز بعد از قرنطینه ما را به خط کردند و به بند عمومی در بخش 325 زندان اوین بردند. ما باز هم اسامی مستعارمان را گفتیم و همگی آدرس محل سکونت مان را همان محل بازداشت اعلام کردیم. دو- سه روز بعد از ورود ما به بند عمومی روزنامه کیهان خبری منتشر کرد مبنی بر بازداشت گروهی از اعضای حزب دموکرات کردستان به همراه اسلحه در یک خانه تیمی. مشخصاتی که در خبر بود، به ما می خورد. بنابراین متوجه شدیم که برای ما پرونده سازی شده است. در همین روز خبر آمد که آقای لاجوردی به عنوان دادستان انقلاب تهران منصوب شده و متعاقب آن همه ما را به سلول های انفرادی بند 209 بردند.

یکی – دو شب بعد بازجویی شروع شد. بازجوی جوان آرامی بود. من به او اعتراض کردم که ما مشغول همکاری با دادستانی انقلاب برای کشف یک توطئه ضد انقلابی بوده ایم و شما ما را زندانی کرده اید. آن جوان شروع کرد در باره غیر قابل اعتماد بودن حزب توده ایران حرف زدن، از تاریخچه حزب مثال می آورد و می گفت شما وابسته به شوروی بوده اید، شما در دوران شاه سازمان مخفی نظامی داشته اید و نیروهای انقلابی نگران هستند مبادا شما دو باره در ارتش نفوذ کرده باشید و با شوروی ها در تماس باشید. من هم مرتب انکار می کردم و می گفتم این سیاست های حزب مربوط به زمانی بوده که رژیم شاه در راس کار بوده و حالا ما یک حزب قانونی و مدافع انقلاب هستیم، دلیل ندارد سازمان نظامی داشته باشیم.

چند شب بعد یک بازجوی دیگر آمد و به خبر روزنامه کیهان اشاره کرد و من به او جواب دادم که ما در حال خدمت به جمهوری اسلامی بودیم. او عصبانی شد و گفت، مگر انقلاب متولی ندارد؟ مگر دولت ندارد؟ مگر قانون ندارد که شما زندان مخفی بسازید و بازجویی کنید؟ شما دولت در دولت درست کرده اید. ما همگی شما را محاکمه علنی خواهیم کرد. یک ماه بعد او دوباره آمد و گفت اوضاع پرونده شما خیلی خراب شده است. ما میدانیم که شما با نام مستعارتان خود را معرفی کرده اید. اگر نام واقعی خود را نگویید کار خیلی بدتر خواهد شد. ما لااقل نام واقعی یکی از شما را می دانیم . گفتم که درست است. ما از نام مستعار استفاده کرده ایم علت هم آن است که یک ماه قبل در این مملکت کودتایی در شرف وقوع بوده است؛ کودتایی که نیروهای نظامی در آن نقش داشته اند. ما برای حفظ خود از عناصر ضد انقلاب از نام مستعار استفاده کردیم؛ زیرا در حال انجام ماموریت با هماهنگی دادستانی انقلاب بودیم و ناگهان بازداشت شدیم. حدس زدیم بازداشت ما توطئه ضد انقلاب بوده است.

 

- نام واقعی خود یعنی محمد مهدی پرتوی را گفتید؟

پرتوی: بله!

- فکر نمی کردید با گفتن نام واقعی برای خودتان و شبکه مخفی دردسر درست شود؟

پرتوی: تنها نگرانی من این بود که از طریق نام، آدرس منزلم را پیدا کنند و برای بازرسی به آن جا بروند. البته چون دو ماه از بازداشت می گذشت، تقریبا مطمئن بودم که دوستان تشکیلات مخفی خانه مرا پاک سازی کرده اند. بعدا فهمیدم که تا دو ماه کسی برای پاک سازی به خانه ما نرفته بود. تقریبا یک ماه بعد از قضیه اسم مستعار، بازجوی اولی مرا خواست و گفت مشکل شما حل شده و تنها این است که یکی از بچه های شما به خیال خودش مشغول مقاومت است و همچنان از افشای نام واقعی اش خودداری می کند. شما با او صحبت کن تا اسمش را بگوید و همگی آزاد شوید. این اتفاق رخ داد و همه آزاد شدیم.

- آیا حزب برای آزادی شما کاری کرده بود؟

پرتوی: کیانوری آقای عمویی را مامور کرده بود که به دادستانی مراجعه کند و مشکل ما را برطرف سازد. مراجعه آقای عمویی به دادستانی برای آزادی توده ای ها در آن دوران عادی بود. لاجوردی در ملاقات اول با عمویی می گوید که این افراد اتهامات جدی دارند و دولت در دولت تشکیل داده اند و ما ایشان را محاکمه خواهیم کرد. در ملاقات بعدی هم لاجوردی به عمویی اطلاع می دهد که جرم افراد شما سنگین است زیرا از نام مستعار استفاده کرده اند. آقای عمویی درجریان هست و میداند که  ما به جز نام واقعی مان چیزی آن جا نگفته بودیم.

- بالاخره چه برسر آن فرد ساواکی آمد؟

پرتوی: سال 62 بعد از بازداشت از طریق یکی از ماموران زندان اوین و همین طور بازجویانم مطلع شدم که او اعدام شده. آن فرد ساواکی پیش از انقلاب از کارمندان اداره ضد جاسوسی ساواک و مسئول کار گذاشتن دستگاه شنود در سفارت شوروی و ساختمان ها کنسولی آن بوده است.

- برخی ادعا کرده اند که این فرد می خواسته از طریق تونل مخفی که از دوران شاه در زیر سفارت شوروی حفر شده بوده اقدام به بمب گذاری کند و با کشتن دیپلمات های شوروی برای کشور دردسر درست کند و کیانوری به همین دلیل دنبال درآوردن اطلاعات او بوده است؟

پرتوی: من چیزی در این باره نشنیده ام و تصور می کنم ماجرای تونل زیر سفارت شوروی و ترور دیپلمات های این کشور به کل دروغ است. (در این بخش پرتوی سعی می کند کیانوری و عموئی را تخریب کند و شاید به همین دلیل هم این نکته را نمی گوید که کیانوری در همان جلسات چهارنفره هفتگی که پرتوی به آن اشاره می کند، مسئله تونل زیر زمینی و انفجار در سفارت شوروی را مطرح کرده بود. ر- ت)

پرتوی: وقتی من در سال 59 بازداشت شدم، هم با افسران ارشد ارتش در ارتباط بودم و هم در راس تشکیلات مخفی بودم. در سال 62 که بازداشت شدم نیز همین مسائل را داشتم و نه چیزی بیش تر. پس چرا نهادهای امنیتی باید برای برخورد با حزب در سال 59 تامل می کردند؟ فراتر از آن اگر بپذیریم آن ها در بخش سیاسی و ضد جاسوسی تصمیم می گیرند که برخوردی نکنند تا مثلا همه سرنخ ها دربیاید، در بخش نظامی چطور؟ وقتی من در سال 59 بازداشت بودم جنگ شروع شده بود؛ ناخدا افضلی از معاونت نیروی دریایی به فرماندهی این نیرو رسیده بود و سرهنگ عطاریان فرمانده قرارگاه غرب ارتش شده بود. اگر من همکار شده بودم و این مسائل را اعتراف کرده بودم، کدام عاقلی در شرایط جنگی دو افسر مرتبط با حزب توده ایران را به بالاترین مقام های نظامی ارتقا می داد!

- یک مسئله جنجالی دیگر در باره تشکیلات مخفی حزب توده، مسئله نگهداری سلاح توسط این تشکیلات است. کیانوری در خاطراتش مدعی است بعد از بازگشت به ایران و با خبر شدن از انبوه سلاح های مصادره شده در اختیار نوید، با نگهداری آنان مخالف بوده و به شما هشدار داده این سلاح ها روزی وبال گردن حزب خواهند شد.

پرتوی: در همان جلسات اول یا دوم با کیانوری پس از بازگشت او به ایران، مطرح شد که مقادیری سلاح از سقوط پادگان ها در بهمن 57 در اختیار اعضای سازمان نوید است و در باره آن ها کسب تکلیف کردیم. حزب در این زمان اطلاعیه داده بود که ما مسلح نیستیم و از هواداران خود خواسته بود اگر اسلحه از پادگان ها برداشته اند به مراکز مربوط تحویل دهند. کیانوری در دیدار با ما خواست که لیستی از اسلحه های در اختیار اعضای نوید تهیه کنیم. این لیست به طور تخمینی تهیه شد و انواع سلاح های سبک و نیمه سنگین بود؛ اعم از اسلحه و نارنجک و خمپاره انداز و تیربار. در واقع فقط تسلیحات سنگین نداشتیم. کیانوری بعد از اطلاع از حجم سلاح ها این طور ما را توجیه کرد که اوضاع انقلاب پایدار نیست و هر آن ممکن است ارتش و ضد انقلاب دست به کودتا بزنند و به همین دلیل باید این امکانات برای روز مبادا باقی بماند. بنابراین دستور داد این سلاح ها مخفی شوند.

- یکی از موضوعاتی که در سال 61 پیش آمد و حزب توده ایران در آن درگیر بود، ماجرای کشف توطئه کودتای قطب زاده و اعدام اوست. برخی از نزدیک ترین دوستان قطب زاده از جمله صادق طباطبایی معتقد بودند که در این ماجرا حزب توده علیه قطب زاده عمل کرده است. روایت شما از این موضوع چیست؟

پرتوی: از آن جا که در جریان دقیق این ماجرا بوده ام، برای شما خواهم گفت که قضیه قطب زاده دقیقا چه بود. از اعضای شبکه مخفی نظامی حزب خواسته شده بود هر گونه تحرک هسته های ضد انقلاب و به اصطلاح براندار را در یگان خود رصد کرده و گزارش دهند. اما از آن جا که این گزارش ها را نمی توانستیم از کانال کیانوری به جمهوری اسلامی اطلاع دهیم، زیرا معلوم می شد که در ارتش نفوذی داریم، از اعضای شبکه مخفی خواسته شد به عنوان یک افسر هوادار انقلاب با مقامات مربوطه تماس بگیرند و ایشان را در جریان توطئه قرار دهند. از جمله کسانی که در این روند نقش موثری بازی کرد، سرهنگ کبیری بود و من مسئول مستقیم ارتباط کبیری با شبکه مخفی بودم؛ از کبیری خواستم با آقای ری شهری که رئیس دادگاه نظامی ارتش بود تماس بگیرد و اطلاعات خود را در اختیار ایشان بگذارد. آقای ری شهری در این دوره یک تیم ضربت اطلاعاتی در دادستانی ارتش برای برخورد با چنین محافلی داشت. به این ترتیب سرهنگ کبیری از این زمان، یعنی بعد از کودتای نوژه، تا زمان دستگیری در سال 62 مشغول همکاری با تیم ضربت آقای ری شهری برای خنثی سازی کودتاهای قریب الوقوع در ارتش بود. اگر به خاطرات آقای ری شهری مراجعه کنید، موارد متعددی از خنثی سازی توطئه در ارتش در سال 59 مورد اشاره ایشان بوده که در افشای آن ها تلاش سرهنگ کبیری موثر بوده است. کار به جایی رسید که کبیری احساس خطر کرد؛ یعنی احساس می کرد شبکه های ضربه خورده ممکن است به او مشکوک شوند، با هماهنگی آقای ری شهری قرار شد کبیری را با یک حکم محرمانه از ستاد ارتش به دادگاه نظامی ارتش منتقل کنند. برای این که فراری بودن او برای شبکه های کودتاچی عادی جلوه کند، با هماهنگی آقای ری شهری، یک مجتمع گاوداری در جنوب تهران به عنوان پوشش کاری او در نظر گرفته شد و با هماهنگی دادگاه نظامی مدارک و شماره حساب بانکی جعلی برای او آماده شد. صورت قضیه این بود که سرهنگ کبیری بعد از شکست تلاش های قبلی با هویت جعلی در این گاوداری مخفی است. در همین زمان کبیری با جریانی مرتبط شد که در عبور غیرقانونی افراد از مرزهای غربی کشور فعال بود. آن ها وقتی از موقعیت کبیری در ارتش مطلع شدند، او را به صادق قطب زاده معرفی کردند و به این ترتیب کبیری عازم دیدار با قطب زاده شد که در آن دوران دیگر هیچ مسئولیت دولتی نداشت. بعد از این دیدار، کبیری به من گزارش داد که قطب زاده در یک خانه بزرگ مصادره ای در تهران مستقر شده و گارد محافظ دارد. قطب زاده برای خودش زندگی شاهانه ای درست کرده بود و به گفته کبیری مانند اشراف قجری لباس می پوشید. موقعیت نظامی کبیری برای قطب زاده جالب بود اما در جواب کبیری تنها به ذکر این نکته بسنده کرده بود که ما نیز نقشه هایی داریم. در واقع اعتماد نداشته است. وقتی کبیری این نکته را به من گفت، از او خواستم در دیدار بعدی به قطب زاده بگوید که او عضو ارشد یک سازمان مخفی درون ارتش است. وقتی کبیری این موضوع را با قطب زاده مطرح می کند، قطب زاده ضمن استقبال از ارتباط با یک سازمان مخفی در ارتش، برای دیدن رئیس این سازمان نظامی ابراز علاقه کرد. کبیری گزارش این دیدارها را هم به من وهم به آقای ری شهری می داد. در این مرحله تصمیم گرفتم از سرهنگ عطاریان به عنوان رئیس فرضی آن تشکیلات نظامی استفاده کنم. کبیری و عطاریان باهم دوست بودند اما هیچ کدام از ارتباط دیگری با شبکه مخفی حزب توده ایران مطلع نبود. عطاریان البته با توصیه ما ارتباطاتی با آقای ری شهری داشت و مورد وثوق ایشان بود. بدون این که از ارتباط عطاریان با شبکه مخفی سخنی بگویم به کبیری گفتم خوب است برای این کار سرهنگ عطاریان را به آقای ری شهری معرفی کنی. کبیری چنین کرد و آقای ری شهری او را خواسته بود و موضوع ماموریت مشترک با کبیری را در میان گذاشته بود. عطاریان بی خبر از همه جا با من موضوع را مطرح کرد و من نیز به او گفتم با جدیت با تیم ضربت دادگاه نظامی و کبیری همکاری کند. وقتی کبیری و عطاریان به اتفاق هم به دیدار قطب زاده رفتند او با توجه به موقعیت بالای عطاریان در ستاد ارتش به ایشان اعتماد کرد.

قطب زاده مدعی بود تعدادی نیرو در ستاد ارتش دارد و به کبیری و عطاریان گفته بود که برنامه کودتا دارد. نقشه قطب زاده این بود که یک روز وقتی شورای عالی دفاع در محضر امام تشکیل جلسه دارد، از خانه ای در جماران و تپه های اطراف حمله خمپاره ای کند و همه سران کشور از بین بروند. در این جا کبیری و عطاریان به او می گویند که با توجه به پایگاه قوی امام در میان مردم در مرحله بعد با مشکل شورش مردم مواجه خواهند شد و قطب زاده برای این قسمت هم برنامه داشت. برنامه او بعد از کشته شدن سران کشور این بود که گروه او به عنوان نیروهای ضد کودتا وارد عمل شوند و اعلام کنند یک گروه کودتاچی سران کشور را در حمله به جماران از بین برده اما گروه او موفق شده مرحله بعد را خنثا کند و به این ترتیب زمام امور را به دست می گرفت. قطب زاده گفته بود برای مشروعیت بخشی به این پروژه، با آیت الله شریعتمداری از طریق داماد او در تماس است و قرار شده بعد از پایان مرحله اول و آغاز مرحله به اصطلاح ضد کودتا، آیت الله شریعتمداری در یک پیام رادیو- تلویزیونی اقدام دولت جدید را تایید کند. قطب زاده از طریق افرادش کبیری و عطاریان را به منزل مورد نظر در جماران برد و عطاریان و کبیری دریافته بودند که تیم قطب زاده بدون هیچ محدودیتی در جماران رفت و آمد دارند. به این ترتیب سرهنگ ها اطلاعات خود را به آقای ری شهری دادند و او این اطلاعات را نزد امام برده بود. امام خمینی از ری شهری خواسته بود که برای قصد کودتا قطب زاده سند متقن بیاورد. برای این کار تیم ضربت آقای ری شهری یک کیف دستی حامل ضبط صوت به کبیری و عطاریان دادند تا به دیدار قطب زاده بروند و این حرف ها را ضبط کنند. جالب بود که کبیری و عطاریان با کیف مذکور به دیدار قطب زاده رفتند، آما بعد از دیدار مشخص شد که ضبط صورت درست عمل نکرده و حرف های قطب زاده ضبط نشده است. خاطرم است که کبیری از این موضوع خیلی عصبانی بود و می گفت در چنین مرحله حساسی، ضبط صوت آقایان از کار افتاد! آن ها دوباره به دیدار قطب زاده می روند و این بار حرف های او را ضبط می کنند و تحویل آقای ری شهری می دهند. به این ترتیب قطب زاده بازداشت شد. او زیر بازجویی حرف نمی زد تا این که کبیری را در هیئت یک زندانی بریده با او روبه رو کردند و بعد از آن قطب زاده مجبور به اعتراف شد. خاطرم است که کبیری از این رودرویی با قطب زاده بسیار عصبانی بود زیرا ماموران دادستانی ارتش برای عادی جلوه دادن موضوع چند سیلی محکم به گوش او نواخته بودند.

- سرنوشت تشکیلات مخفی بعد از آزادی شما چه شد؟

پرتوی: آذر سال 59 آزاد شدم. در این زمان دیگر حزب دفاتر علنی نداشت و ارکان مختلف آن در پوشش هایی مانند شرکت ها و مطب های هواداران حزب متمرکز شده بود. کیانوری نیز در یکی از این دفاتر که کم تر کسی از محل آن اطلاع داشت، مستقر بود. من و هاتفی و خدایی به دیدار او رفتیم. من در ابتدای این جلسه گزارش کوتاهی از وضعیت خودم دادم و سپس کیانوری گفت که ماندن خسرو در راس شبکه مخفی دیگر صلاح نیست. مشخص بود که باید هاتفی این مسئولیت را می پذیرفت. قرار شد من سرشاخه هایم را به او بدهم. در مدتی که من زندان بودم ارتباط سرشاخه ها قطع شده بود. البته برادرم هادی تلاش کرده بود برخی ارتباطات را حفظ کند و از فروپاشی شاخه ها جلوگیری کند. اما در باره بخش نظامی، کیانوری گفت بهتر است فرد دیگر جز هاتفی برای این کار پیدا کنیم.

 

- چرا خدایی را مسئول این کار نکردید؟

پرتوی: خدایی در آن حد نبود که این مسئولیت به او داده شود. نظر کیانوری ابتدا روی یکی از افسران مثلا شلتوکی، بود. بعد خودش پشیمان شد. با توجه به عدم آمادگی افسران برای مدیریت بخش نظامی قرار شد من اداره این بخش را همچنان موقتا بر عهده داشته باشم. کیانوری در پایان به من گفت ده روز استراحت کن بعد با من تماس گرفت و گفت ما در شبکه علنی به تو احتیاج داریم. گفت که تو بیا و معاون جوانشیر در تشکیلات کل حزب بشو. کیانوری گفت قرار است شعبه ای به نام شعبه کادرها در حزب تشکیل دهیم که وظیفه آن انتخاب نیروهای مستعد از بدنه حزب و آموزش و تقویت ایشان برای کارهای تشکیلاتی و تئوریک است. بنابراین شعبه کادرها در ارتباط با شعبه آموزش قرار می گرفت و به همین دلیل من به دیدار احسان طبری رفتم.

قرار شد در تشکیلات هم با نام مستعار خسرو حاضر باشم. جوانشیر از من خواست برای آشنایی با ساختار تشکیلات بدون این که حرفی بزنم در یکی – دو جلسه کمیته ایالتی تهران و شعب کارگری و کشاورزی شرکت کنم. من هم چنین کردم. برای بقیه اعضا جالب بود که من ناگهان ظاهر شده ام، در جلسات حاضر می شوم و حرفی هم نمی زنم.

- در فروردین سال شصت پلنوم هفدهم حزب توده ایران در تهران برگزار شد. آیا شما که در پلنوم قبلی غیابا به عضویت کمیته مرکزی برگزیده شده بودید، در این پلنوم حاضر بودید؟

پرتوی: بله قرار بر این شد که من نیز در این پلنوم حاضر باشم. این اولین و آخرین پلنوم حزب در ایران بعد از انقلاب بود، و اولین و آخرین پلنومی بود که من در آن شرکت می کردم. سیامک قلمبر به دنبال من آمد و مرا به یک خانه ویلایی در خیابان فرشته برد. در وسط باغ این خانه ساختمانی قرار داشت که پلنوم در این ساختمان با رعایت مسائل امنیتی برگزار شد. (محل پلنوم خانه پدر دکتر عاصمی بود که ارتباط سازمانی با حزب نداشت و حتی نماز خوان هم بود و در حوالی میدان حسن آباد داروخانه داشت و بدلیل دست خیری که داشت بسیار مورد احترام مردم منطقه و بویژه ارامنه محل بود. ر- ت) و  من در جمع اعضای کمیته مرکزی غریبه بودم و هیچ کس جز جوانشیر، کیانوری و افسران مرا نمی شناختند. در این جلسه من هیچ حرفی نزدم و تنها شنونده بودم. ابتدا کیانوری گزارشی به نمایندگی از هیئت سیاسی خواند. بعد چند گزارش از شعب حزب قرائت شد و لیست اسامی کمیته مرکزی که کیانوری خوانده بود، به رای گذاشته شد که همه تایید شدند. مهم ترین اتفاق حذف ایرج اسکندری از هیئت سیاسی بود که در سال 58 به دنبال مصاحبه با مجله تهران مصور با سئوالات تحریک آمیز مسعود بهنود و فرج سرکوهی و مخالفت با سیاست حزب ایران را ترک کرده بود. کیانوری در این بخش گفت، چون رفیق اسکندری منتخب کنگره دوم حزب (برگزار شده در سال 1326) است ما صلاحیت کنار گذاشتن او از کمیته مرکزی را نداریم اما او از عضویت در هیئت سیاسی معاف می شود. بعد صفری، دبیر دوم حزب منتخب پلنوم شانزدهم، نیز که به بهانه ای از ایران رفته و دیگر بازنگشته بود از کمیته مرکزی کنار گذاشته شد.

یکی – دو ماه بعد بود که روزی هاتفی را دیدم. او گفت کیانوری مطلعش کرده که کمیته مرکزی او را به عنوان عضو مشاور هیئت سیاسی برگزیده است. به هاتفی تبریک گفتم. هفته بعد کیانوری مرا دید و گفت تو به عنوان عضو مشاور هیئت سیاسی برگزیده شده ای. علاوه بر من، مریم فیروز و نیک آیین نیز به این سمت انتخاب شده بودند. با این عنوان و به دعوت کیانوری من یکی- دو جلسه در هیئت سیاسی حزب توده ایران شرکت کردم. البته هیچ حرفی نزدم و تنها شنونده بودم. در جلسات هیئت سیاسی متوجه شدم که کیانوری بخش کمی از اخبار کسب شده توسط اعضا و شبکه مخفی را در اختیار هیئت سیاسی می گذارد. او برای انتقال اخبارش طبقه بندی خاصی داشت. بخشی را به جوانشیر می گفت و بخشی را به هیئت دبیران و بخش کم اهمیت را به هیئت سیاسی. چندی بعد کیانوری از من و هاتفی خواست که افرادی را برای عضویت مشاور در کمیته مرکزی به او پیشنهاد بدهیم. من برادرم هادی، امیر معزز و شاهرخ جهانگیری (کادرهای ارشد نوید و از مسئولان شبکه نظامی) را پیشنهاد دادم. هاتفی هم فاطمه مدرسی، سعید آذرنگ و علی خدایی را پیشنهاد داد.

 

لینک های شماره های پیشین:                                                                       

 

1 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/609/partovi.html

2 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/610/partovi.html

3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/611/partovi.html

4 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/612/partovi.html

 

 

 

تلگرام راه توده:                                                                                              

 

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

 تلگرام راه توده :

https://telegram.me/rahetudeh

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 613  راه توده -  9 شهریور ماه  1396

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت