|
واژگون نگری در کشف دلائل عقب ماندگی ایران دکتر سروش سهرابی
اندیشمندان و روشنگران ایرانی که در دوران قاجار به عقب ماندگی و فلاکت ایران میاندیشیدند و در پی راه حل برای آن بودند از همان آغاز پرسشی نادرست را در برابر خود طرح کردند. آنان بجای آنکه به پرسش روند انحطاط و دلایل عقب ماندن ایران از گذشته تاریخی خود بیاندیشند، پرسش را به شکل دلایل عقب ماندن ایران از غرب طرح کردند. نتیجه طرح نادرست پرسش، دست یافتن به پاسخهایی ناکافی بر مبنای مقایسههای خام شد. بعبارت دیگر مقایسه، خود تبدیل به پاسخ، تبدیل به راه حل شد. هرچه در غرب بود و در ایران نبود دلیل پیشرفت غرب و عقب ماندگی ایران معرفی شد. پارلمان، قانون، راه آهن، دانشگاه، کارخانه، حتی نوع مذهب و لباس و آداب و رسوم غرب عامل پیشرفت آن و عقب ماندگی ما معرفی شد. آن روندی که بعدها "تجدد" نام گرفت، علاوه بر دیگر دلایل و زمینه ها، از جمله ریشه در این راه حلهای مقایسه ای داشت. مشکل این مقایسهها تنها در این نبود که روند انحطاط در ایران را نمیدید، در آن نیز بود که متقابلا از روند پیشرفت در غرب و در واقع چند کشور غربی که بعنوان نمونه و الگو در نظر گرفته میشدند نیز درکی کاریکاتوری و رویایی داشت. روندی چند صد ساله و پرفراز و نشیب و انباشته از رقابتها، جنگها، شکستها، غارتها، تغییرها، عقبگردها و خونریزیها در اروپا و در جهان بتدریج تبدیل به نبرد "سنت و مدرنیته"، جدال کهنه و نو شد. گویا چند اندیشمند و انساندوست در اروپا افکاری را مطرح کردهاند و همه مردم به این افکار ایمان آورده، بر مبنای آن با نیروهای کهن و پاسداران سنت جنگیده، به رنسانس و انقلاب دست زدهاند و اروپا پیشرفت کرده است. با این درک، پسرفت مناسبات اقتصادی و اجتماعی در ایران که خود را عمدتا به شکل نابودی شهرها و پیشه وری و کشاورزی نشان میداد تقریبا فراموش شد. بسیاری از سفرنامهها که مربوط به دوران اوج صفوی میباشد از رونق شهرهایی چون یزد و کاشان و قم و شوشتر و ... سخن گفته است در صورتی که سفرنامههای دورانهای بعدی حتی تهی شدن شهرهایی چون اصفهان و شیراز از سکنه خود را یادآوری میکنند. چنانکه شخصی چون لرد کرزن که او را میتوان از سیاستگزاران انگلستان در شرق به شمار آورد خود به این نابودی و پسرفت اشاره کرده است. دیدن این روند تخریب و ویرانی همچون نبرد "سنت و مدرنیته" در واقع تهی کردن آن از هر گونه امکان اندیشیدن جدی و یافتن پاسخ برای دلایل آن است. تقابل سنتی و مدرن که تحت تاثیر اندیشمندان اروپایی بعدها کشف و عمده شد، با ساده کردن تاریخ، با تبدیل کردن روندهای اقتصادی و اجتماعی به پدیدههای فکری و اندیشهای، هرگونه امکان درک روند پیشرفت "غرب" و پسرفت در "شرق" را ناممکن کرد. بناگزیر آن همه انحطاط و ویرانی که به سلسله قاجاریه به ارث رسید فراموش شد و بحث سنتی و مدرن و نقش آن در "عقب ماندگی" ایران ناگهان از میانه دوران قاجار آغاز شد. گویا پیش از آن ایران در حال پیشرفت مداوم بوده و ناگهان عناصر سنتی ظهور کرده و در برابر این پیشرفت مانع ایجاد کردهاند. بنظر می رسد برای درک بهتر آنچه روی داده، بجای توسل به اینگونه مفاهیم، بهتر است به عوامل تخریب کننده پیوندهای اقتصادی و اجتماعی و راههای جلوگیری از آن توجه کرد. نقش اندیشه در اینجا، سنتی یا مدرن، رابطه ایست که در یک لحظه مشخص با تحولات اقتصادی و اجتماعی دارد. بعبارت دیگر هیچ نوع اندیشه انتزاعی قابل ارزشیابی نیست. اندیشه تلاشی است برای یافتن پاسخ به یک پرسش در لحظه مشخص. بنابراین برای آنکه بتوان به مفاهیمی چون سنت و مدرنیته یا اندیشههای سنتی و مدرن نگاهی انتقادی داشت باید آن را در پیوند با لحظه مشخص تاریخی خود مورد بازبینی قرار داد. در یک نگاه کلی میتوان گفت در ابتدای دوران قاجار ما مواجه با شرایطی هستیم که انهدام پیوندهای اجتماعی و اقتصادی در ایران، در چارچوب نظام موجود زمینداری، به مراحل نهایی خود نزدیک شده است بدون آنکه یک نظم مترقی تری جایگزین آن شده یا زمینههای مادی جایگزینی آن بوجود آمده باشد. این دوران را میتوان بنوعی "دوران فلاکت" نامید که در ان همگان به آینده و نتایج آتی یک مسیر میاندیشند و به فکر چاره هستند. این چاره جویی به شکلهای مختلفی خود را نشان داده است. در این چارچوب و برای این دوران "سنت" در واقع نوعی تلاش برای حفظ، احیا یا استحکام دوباره نظام زمینداری و بدست آوردن مازاد آن است . بسیاری از اندیشمندان حکومتی در این دوران تلاشهایی برای استحکام و بازسازی نظام زمینداری و حکومت قاجار انجام دادهاند که شاید برجسته ترین آنها را بتوان حاج میرزا آقاسی دانست. امروزه غالبا وی را دولتمردی سبک مغز و کوته بین در نظر میگیرند. ولی وی در واقع نماینده کوشش برای کاربست راه حلی سنتی دربرابر انحطاط کشور است. درک وی از انهدامی که در آن لحظه مشخص مشاهده میکرد نابود شدن بنیه مالی و نیروی نظامی ایران بود که وی به سبک خود بدان واکنش نشان میداد. یعنی میکوشید که با مرمت نظام آبیاری و احیای کشاورزی توان اقتصادی ایران را بالا ببرد، کوششی که تا به امروز بعنوان حفر بیهوده قناتها ریشخند شده و میشود. از طرف دیگر هم برای بالا بردن بنیه نظامی ایران به تاسیس کارخانههای اسلحه سازی و توپ ریزی و خرید اسلحه از فرانسه دست زد. امروز حاج میرزا آقاسی را استهزا میکنند در حالیکه مبنای داوری تاریخی درباره حاج میرزا آقاسی را بر اساس به آب رسیدن یا نرسیدن قنات و یا کیفیت و ارزش اسلحههایی که ساخت نمیتوان قرار داد. میتوان تصور کرد که همو اگر در دوران زوال صفوی ظهور کرده بود تاریخ قضاوتی متفاوت درباره وی میکرد و میتوانست بخشی از راه حل برای برونرفت از انحطاط باشد. مشکل حاج میرزا آقاسی، مشکل خود او و راه حلهای او نیست، مشکل دوران اوست؛ دورانی که در آن قدرتهایی جهانی ظهور کردهاند که با ابزارها و تدابیر حاج میرزا آقاسی نمیتوان به رقابت آنان رفت و به رویارویی با آنان پرداخت و بنابراین تدابیر او امکان بازسازی و احیای نظم گذشته را هم ندارد. او نماینده تلاش برای برونرفت از انحطاط از طریق احیای کارآیی نظام سنتی گذشته است. از این نظر او از یکسو دربرابر دولتمردانی نظیر قائم مقام و بویژه امیرکبیر و از سوی دیگر سیاستمدارانی نظیر سپهسالار قرار میگیرد. قائم مقام انحطاط را درک میکرد و راه حلهای کمابیش مبهمی برای غلبه بر آن داشت و در عین اینکه خواهان تحکیم نظام سیاسی و اجتماعی است، به راه حلهای نوینی برای آن نیز میاندیشیده است هرچند نمیتوانسته درک روشنی از آن داشته باشد. امیرکبیر نقطه اوج درک اندیشمندان حکومتی در برخورد با انحطاط است. مهمترین ویژگی امیرکبیر درکی است که او از واگرایی اقتصادی و اجتماعی دارد و راههایی که برای غلبه بر آن در چارچوب خود ارائه میدهد. تلاش امیرکبیر تنها احیای نظام سنتی نیست بلکه برونرفت از محدودههای آن نظام با تکیه بر عناصر نوست. و به همین دلیل وی را همچون اندیشمندی که به نو شدن معتقد است در کنار نسل بعدی دولتمداران ایران نظیر سپهسالار قرار دادهاند. در حالیکه درک سپهسالار از حاج میرزا آقاسی هم عقب تر است. سپهسالار نماینده پایان یافتن درک "انحطاط" کشور در میان دولتمردان ایران و آغاز اندیشیدن بر مبنای "عقب ماندگی" است. اگر دولتمردان پیش از سپهسالار روند تاریخ را می دیدند و می شناختند و انحطاط ایران را درک میکردند و دنبال راه حلی برای آن بودند، سپهسالار تنها لحظه، یعنی عقب ماندگی را میبیند و تصور میکند راه حل را یافته که همان تقلید و اخذ تمدن غرب است. اوج خام اندیشی او در آنجاست که تصور میکند اگر شاه هم اروپا را ببیند و با ایران مقایسه کند دست به "اصلاحات" میزند و لابد ایران مانند اروپا خواهد شد. آنچه او تحت عنوان اقدامات و تدابیر نو و مدرن تصور میکند، در واقع احیای همان سیاستها و عواملی است که در طی دو سده موجب انحطاط در ایران شده بود. پیدایش سپهسالار مرحلهای تازه در انحطاط ایران است، مرحلهای که ظرفیتهای حکومتی هم برای داشتن درکی حداقلی از وضعیت کشور به پایان خود رسیده است. با سپهسالار در ایران انحطاط درونی و حکومتی میشود، روندی که تا به امروز در حکومتهای ایران – به جز پرانتز دهه نخست پس از انقلاب- ادامه یافته است.
تلگرام راه توده : https://telegram.me/rahetudeh
|
شماره 608 راه توده - 22 تیرماه 1396