راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

بخش دوم خاطرات "عزت شاهی"

انحراف انقلاب 57

با چه حوادثی آغاز شد!

 

مجاهدین خلق باز هم می توانند به سکوت خود در باره اعلام قیام مسلحانه و انفجارها و ترورها سکوت کنند. همچنان که عاملین اعدام ها و جنایات زندان های دهه 60 می توانند به سکوت خود ادامه بدهند. مجاهدین می توانند عده ای را که در سال های مهاجرت دور خود جمع کرده اند در بی خبری از واقعیات پشت سر مانده نگهدارند، همچنان که حاکمیت می توانند مشی بسیجی که تازه پشت لبشان سبز شده را در بی خبری از عمق حوادث و رویدادهای پس از انقلاب نگهدارند، اما تاریخ سکوت نخواهد کرد و مهر خود را بر پیشانی واقعیات خواهد کوبید.

به ندرت نسل جوان امروز میداند و یا حداقل پیگیرانه دنبال کرده است که در آن سالهای ابتدای تاسیس جمهوری اسلامی چه گذشت و به همین دلیل، اغلب، اظهار نظرهائی احساساتی و توام با نفرت از جمهوری اسلامی کنونی را تبدیل به نظر سیاسی خود کرده اند. (راه توده)

 

 

این بخش دوم از کتاب خاطرات "عزت شاهی" از بنیانگذاران کمیته های انقلاب است. کمیته هائی که از دل آن سپاه پاسداران و نیروی انتظامی در آمد. بخش نخست این خاطرات را در شماره گذشته راه توده (621) منتشر کردیم. در این بخش، عزت شاهی – از نگاه خود- به واقعه ای پرداخته که تاثیرعمیقی بر روند انقلاب 57 و منحرف شدن جمهوری اسلامی از مسیر انقلاب و تقویت موقعیت ارتجاع مذهبی در حاکمیت شد. یعنی اعلام قیام مسلحانه از جانب مجاهدین خلق در 30 خرداد سال 1360. سازمانی که در ابتدای انقلاب و تاسیس جمهوری اسلامی سیاست حمایت از رهبری آیت الله خمینی را اتخاذ کرده بود، در عین حال که با سیاست نفوذ در ارگان های مختلف و از جمله حزب جمهوری اسلامی و نهاد نخست وزیر، سازمان دادن صدها خانه تیمی و آموزش نظامی به اعضای جوان و حتی نوجوان خود، حفظ سلاح هائی که در جریان انقلاب بدست آورده بود و انواع نشانه های دیگر، آماده چنین قیامی می شد. اعلام جنگ مسلحانه آنها با جمهوری اسلامی، در سال 1360 و در حالیکه نفوذ کلام آیت الله خمینی روی توده مردم ایران نفوذی بی نظیر در طول تاریخ ایران بود، در حد اعلام خودکشی بود. و چنین نیز شد. انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و بدنبال آن دفتر نخست وزیر، کشته شدن آیت الله بهشتی و محمد منتظری و دهها کادر دولتی و حکومتی در انفجار حزب جمهوری اسلامی در خیابان سرچشمه تهران و کشته شدن حجت الاسلام باهنر نخست وزیر و محمد علی رجائی رئیس جمهور وقت، که بعد از عزل بنی صدر سکان ریاست جمهوری را برعهده گرفته بود فرصتی طلائی شد برای موتلفه اسلامی و مرتجعین مذهبی که در کمین این لحظه بودند. موج بزرگ اعدام های کور جوانان و نوجوانان مجاهدی که دستگیر می شدند در اوین راه افتاد. اوینی که اسدالله لاجوردی عضو رهبری موتلفه اسلامی بر آن سلطنت می کرد. موج ترورهای کور مجاهدین خلق که منجر به حذف روحانیون با سابقه و صاحب نفوذ و در خط آیت الله خمینی (نظیر آیت الله صانعی کنونی و یا آیت الله بیات کنونی) شد، انحراف انقلاب 57 از مسیر واقعی اش را که با جنگ کردستان و گنبد (چپ روهای غیر مذهبی) و حمله ارتش صدام حسین به ایران آغاز شده بود قطعی کرد.

مجاهدین خلق باز هم می توانند به سکوت خود در باره اعلام قیام مسلحانه و انفجارها و ترورها سکوت کنند. همچنان که عاملین اعدام ها و جنایات زندان های دهه 60 می توانند به سکوت خود ادامه بدهند. مجاهدین می توانند عده ای را که در سال های مهاجرت دور خود جمع کرده اند در بی خبری از واقعیات پشت سر مانده نگهدارند، همچنان که حاکمیت می توانند مشی بسیجی که تازه پشت لبشان سبز شده را در بی خبری از عمق حوادث و رویدادهای پس از انقلاب نگهدارند، اما تاریخ سکوت نخواهد کرد و مهر خود را بر پیشانی واقعیات خواهد کوبید.

به ندرت نسل جوان امروز میداند و یا حداقل پیگیرانه دنبال کرده است که در آن سالهای ابتدای تاسیس جمهوری اسلامی چه گذشت و به همین دلیل، اغلب، اظهار نظرهائی احساساتی و توام با نفرت از جمهوری اسلامی کنونی را تبدیل به نظر سیاسی خود کرده اند. نظری کم عمق و بی ریشه. روی شبکه های اجتماعی موج می زند این نوع اظهار نظرهای ناشی از بی اطلاعی و نداشتن تصویری درست از گذشته و حال.

حال بازگردیم به بخش دوم خاطرات عزت شاهی. فردی که خود به نوعی در کشاندن مجاهدین به اعلام قیام مسلحانه از درون حاکمیت نقش داشت. در جنایات آن سالها دست داشت. در تند کردن تنور اختلافات درون زندان های شاه میان مذهبیون و مجاهدین خلق نقش داشت. 

 

بخش دوم خاطرات  عزت شاهی

 

سی خرداد 1360

(روز اعلام قیام مسلحانه مجاهدین خلق و به خیابان آوردن اعضای خانه های تیمی)

 

«گاهی برخی از آنها (اعضای مجاهدین خلق) را كه در خيابانها و پارك ها شلوغ می‌‌كردند به كميته می‌آوردند، در حالی كه هيچ ‌كس و هيچ جا حتی دادستانی هم حاضر نبودند آنها را از ما تحويل بگيرند، لذا روی دستمان می‌ماندند. پس به بچه‌ها گفته بوديم كه آنها را در ميانه راه ولشان كنيد كه بروند؛ ما نمی‌توانيم با آنها برخورد كنيم. سعی كنيد آنها را به كميته نياوريد.نظرم اين بود كه نبايد به آنها آزادی عمل داده می‌شد، بايد سرانشان را دستگير و مدتی در زندان نگه داريم كه حقايق بر طرفدارانشان مشخص شود.»

 

عزت شاهی در باره 30 خرداد  60 و آغاز فاجعه ترور و انفجار و اعدام می نويسد:

 

«در 30 خرداد 1360 آنها راه‌پيمايی بزرگی در خيابان انقلاب صورت دادند. جمعيت نسبتاً زيادی هم به ميدان آوردند، شعارهای تند و احساسی می‌دادند و اعلان جنگ مسلحانه كردند . اعلاميه "اعلان جنگ مسلحانه" آنها دو روز جلوتر پخش شد. ما راه‌پيمايی و اجتماع آنها را غير قانونی اعلام كرديم. از اين زمان به بعد ديگر من به تنهايی نبودم، من به عنوان كميته و انتظامات شهر و لاجوردی و بهشتی و قدوسی به عنوان دادستان هم بودند.

اول ها دادستانی می گفت: شما نسبت به اينها عقده داريد، چون اينها شما را در زندان اذيت كرده‌اند، شما نسبت به آنها عقده‌ای شده‌ايد، و الآن اين‌طور با آنها برخورد بدی می‌كنيد، ما بايد جاذبه داشته باشيم و اين افراد را جذب كنيم، حرفها و برخورد‌های امثال شما دافعه ايجاد می‌كند.»

 

عزت شاهی در باره گروه فرقان می نويسد:

 

«گروه فرقان، (عامل اولين ترور بسيار مهم در جمهوری اسلامی. يعنی كشتن آيت الله مطهری) بچه‌های اين گروه بيشتر از شميران و غرب تهران بودند. بچه‌های سطوح پايين آن واقعاً بچه‌های متعصب و خوبی بودند، زياد هم مقاومت می‌كردند. بر عكس اعضای سطح بالای آن كه سريع به همه چيز اعتراف می‌كردند، چرا كه ارزش خود را بالاتر از تشكيلات ‌شان می‌دانستند.

رهبران اين گروه تحليل و كار خود را به نام دين صورت می‌دادند وبچه‌های مذهبی را كه جذب روحانيت نمی‌شدند به سوی خود می‌كشيدند. افراد سطوح پايين كارهايی را كه صورت می‌دادند از روی ايمان بود، حتی آن كسی كه آمد و آقای مطهری را شهيد كرد معتقد بود در روز قيامت اجر و پاداش اين جهادش را خواهد گرفت! ايشان مصداق عينی خوارج بودند و مانند آنها فكر می‌كردند. افراد اين گروه به اكبر گودرزی می‌گفتند: "امام"

من در بازجويی از اكبر حضور داشتم. يك بار متهمی از اين گروه را برای چند سؤال و جواب آوردند و حرفی نزد گودرزیرا آوردند. به او گفتند: بنشين! گفت: نمی‌نشينم. پرسيدند: چرا؟ گفت: رهبر و امام‌ مان گودرزی بنشيند تا من بنشينم (!) واقعاً بچه‌های رده پايين فرقان بچه‌های ساده، پاك اما خشكه مقدس بودند، و خبر نداشتند كه در سطوح بالای گروه چه می‌گذرد و به چه فكر می‌كنند. به ايشان اگر می‌گفتند برو سر پدرت را هم بياور، می‌آورد. چنين تبعيت محض و كوركورانه‌ای داشتند و از شور و هيجان و پاكی آنها سوء‌استفاده می‌شد.

براساس تحليل آنها، جمهوری اسلامی، حاكميت اسلام ناب محمدی نيست و از آنجا كه مطهری و مفتح را موجب تثبيت حكومت می‌دانستند آنها را ترور و شهيد كردند.

از نظر من گودرزی شعور اين حرفها را نداشت كه طرح ترور بريزد و كارهايی از اين ‌دست بكند. او را جايی و جريانی راهنمايی و هدايت می‌كرد. از بيرون، مانند قضيه كلاهی در انفجار جريان حزب جمهوری هدايت می‌شد.

شبی كه حزب (جمهوری اسلامی) منفجر شد، اصلاً قرار نبود آن همه جمعيت آنجا باشد، به صورت معمول بايد ده ـ پانزده نفر آنجا می ‌بودند. بقيه را خود كلاهی دعوت كرده بود، هر كسی را كه می‌دانست وزنه‌ ای است حتی عضو حزب هم نبود (مثل شهيد منتظری) به بهانه ای كشيده بود آنجا. گفته بود امشب آقای بهشتی می‌خواهد سخنرانی مهمی راجع به مسائل اقتصادی ايراد كند؛ لذا در آن ‌شب خيلی ها به آنجا رفتند. حتی آقای بهشتی هم نمی ‌دانستند كه چرا اين همه جمعيت آنجا آمده ‌است. بعد از اقامه نماز وقتی برای سخنرانی می‌روند، ناگهان بمب منفجر می‌شود. بمب را زير ميز و ميكروفن كار گذاشته بودند.»

 

 از ديگر نكات خواندنی خاطرات عزت شاهی بخوانيد:

 

«سال 60 ـ 61 بود كه روزی يكی از دوستان زنگ زد و گفت: می‌دانی امروز چه ديدم؟ باورت نمی‌شود. تيمسار سجده‌ای را در خيابان دولت (يا نزديكی كاخ نياوران) ديدم كه يك نان سنگك به دست داشت. تعقيبش كردم تا اين كه رفت به خانه ‌ای و اين آدرس و شماره خانه‌اش است.

من هم بلا درنگ اما خيلی عادی اكيپی را با بی سيم فرستادم به آن آدرس و گفتم چنين آدمی را با چنين مشخصاتی دستگير كرده يك راست بياوريدش اينجا. بچه‌ها هم به آن آدرس مراجعه می‌كنند. تيمسار ابتدا به پشت‌ بام فرار می‌كند و بعد به بالای "خرپشته" می‌رود، اما بالاخره بچه‌ها او را دستگير كرده آوردند. مختصری كه از او بازجويی كردم، فرستادمش اوين، كه او را محاكمه و بعد اعدامش كردند.

در كميته دو نفر نفوذی شناسايی شدند. يكی از آنها پاسداری بود كه گاهی خانه‌های تيمی را كه قرار بود ضربه بخورد لو می‌داد. او پس از شناسايی، دستگير و محاكمه و بعد اعدام شد.

ديگری هم از اعضای گارد شاهنشاهی بود كه اطلاعی از سوابقش نداشتيم. بچه‌ها را آموزش می‌داد و مسئول عمليات نظامی شده بود. بعد هم مسئول پادگان كميته شد، آخر هم دستش در كودتای نوژه رو و دستگير شد و به سزای كارش رسيد.

روزی متوجه شدم سرگرد افشار، معاون رئيس زندان اوين، دستگير شده است. او شمالی بود و آدم بدی نبود. در زندان او چند برخورد با من داشت؛ از جمله وقتی كه نگهبان گير داد كه تو با زدن تخم مرغ به سلول بغلی پيام می‌ دادی، او (سرگرد افشار) سرو ته قضيه را هم آورد.

حال او دستگير شده بود. برای ديدنش به اوين رفتم. گفت: گزارشهای خيلی بدی برايم داده‌اند، اينكه سه روز آب را به زندانيان بسته‌ ام، پتو و غذا نداده‌ ام و چنين ‌و چنان كرده‌ام و… به او حبس ابد داده بودند. من رفتم سراغ آقای گيلانی و گفتم: اين سرگرد افشار آن طوری نيست كه گزارش كرده‌اند. آدم بدی نبوده است. گفت: سه روز آب را به روی زندانيان قطع كرده ‌است. گفتم: نه دروغ است. به نظرم آن موقع آب اوين آب چاه بود، شايد موتور آب خراب می‌شد و يكی ـ دو ساعتی آب قطع می‌شد و يا اگر لوله ‌كشی بود به دلايل ديگر چنين اتفاقی می‌افتاد در اين صورت آب با تانكر می‌آوردند. اين بابا آدمی نبود كه آب را قطع كند. مگر می‌شود در زندان با آن جمعيت، سه روز آب قطع شود، توالت، حمام، غذا، بهداشت و… می‌دانيد چه می‌شود؟

با توضيحاتی كه به آقای گيلانی دادم حكم حبس ابد او تبديل به پانزده سال زندان شد. يكی ـ دو ماه بعد در حال خوردن صبحانه بودم كه از خبر راديو شنيدم سرگرد افشار، معاون رئيس زندان به اتهام چه و چه، اعدام شد.

خيلی ناراحت شدم. رفتم ته و توی قضيه را در آوردم، يافتم به خاطر مزخرفاتی كه احمد‌رضا كريمی (عضو مجاهدین خلق) نوشته و گفته، او را اعدام كرده‌اند. احمد‌رضا دست كمی از وحيد افراخته (عضو دیگر مجاهدین که پیکاری شد) نداشت. حسابی خودش را آن موقع در اختيار ساواك قرار داده بود. بعد از انقلاب هم كه دستگير شد گويا بادامچيان و كچويی با او صحبت می‌كنند كه تو بنشين خاطراتت را بنويس يا بگو. او هم برای اينكه ايشان را راضی بكند، راجع به برخی افراد، بازجويان و مسئولان زندان و حتی عليه مجاهدين مطالبی نوشته بود.

با توجه به شناختی كه از او داشتم می‌دانستم كه حرفهای او قابل اعتنا و اعتماد نيست و او برای زنده ماندنش حاضر بود دست به هر كاری بزند.

(برای آن که مطالب بیان شده از سوی عزت شاهی، در هم مخلوط نشده و سر نخ آنها گم نشود و ضمنا هر کدام نیازمند توضیحاتی برای نسل جوان کنونی ایران است، ما بخش مربوط به اعدام شکرالله پاک نژاد را برای شماره آینده راه توده در نظر گرفتیم)

بخش اول خاطرات عزت شاهی را در لینک زیر می توانید ببینید:

 

1 - http://rahetudeh.com/rahetude/2017/oktobr/621/ezarshahi.html

 

 تلگرام راه توده :

https://telegram.me/rahetudeh

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 622  راه توده -  11 آبان ماه  1396

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت