نگاهی عمیق تر به دلائل عقب ماندگی ایران دکتر سروش سهراب
|
بر همه بررسیهایی که به دلایل "عقب ماندگی" ایران پرداختهاند دو فرض بنیادین حاکم بوده است: فرض اول اینکه آنچه در ایران روی داده "عقب ماندگی" است. یعنی کندی رشد است، جا ماندن از یک قافله جهانی در حال پیشرفت و فاصله گرفتن روزبروز بیشتر از آن است. فرض دوم اینکه "عقب ماندگی" ایران مسئلهای است داخلی مربوط به شرایط اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و تاریخی ایران و مردم ایران. بنابراین ریشه عقب ماندگی را باید درون ویژگیها و مختصات تحول تاریخی ایران جستجو کرد. بر مبنای این دو فرض یک شیوه و تکنیک بررسی مسئله عقب ماندگی بوجود آمده که مبتنی است بر مقایسه میان کشورها و شرایط داخلی آنان. براساس این شیوه بررسی، تقریبا هر تفاوت و تمایزی که در تاریخ و جغرافیا و فرهنگ میان کشورهای ایران و چند کشور اروپایی دیده شده به عنوان دلیل عقب ماندگی عنوان شده است. ولی یک بررسی عمیق نادرستی هر دو این پیش فرضها را نشان میدهد و معلوم میکند که آنچه در ایران روی داده "عقب ماندگی" نیست، "انحطاط" و پسرفت است. ایران سدههای هفدهم و هیجدهم و نوزدهم دچار کندُی رشد نیست، از ایران سده شانزدهم عقب تر است، نسبت به آن پسرفت کرده است. اما اگر آنچه در ایران روی داده عقب ماندگی نیست، پسرفت است دلایل آن را دیگر نمیتوان به گذشتههای دور و خصایل اخلاقی و فرهنگی و تاریخ و جغرافیای ایران نسبت داد. ریشهها و دلایل این پسرفت را باید از زمانی دنبال کرد که ما با بقیه جهان پیشروی آن روز در سطحی نسبتا برابر بودهایم و سپس دچار افول و پسرفت شدهایم. بنابراین ریشه پسرفت را باید در روندها و تحولاتی جستجو کرد که از حدود سده شانزدهم به بعد یعنی از زمان صفویه به بعد در ایران رخ داده است. از سوی دیگر وقتی به جهان پس از سده شانزدهم نگاه میکنیم میبینیم فقط ایران نبوده است که دچار پسرفت و انحطاط شده است. همه آسیا شامل هند و چین و اندونزی و از اینسو عثمانی و مصر و شمال افریقا و کل قاره افریقا و بومیان امریکا و سرانجام حتی کشورهایی مانند اسپانیا و پرتغال و ایتالیا، یعنی مجموعه کشورهایی که اکثر آنان قافله سالاران تمدن و پیشرفت بشری در سدهها و هزارههای پیشین بودند نیز دچار پسرفتهایی گاه به مراتب وحشتناک تر و دردناک تر از سرنوشت ما شدهاند. بنابراین ما از قافله جهانی عقب نیفتادیم، اتفاقا به قافله جهانی پیوستیم ولی به قافله جهان در حال انحطاط و پسرفت. فرض نظریههای عقب ماندگی چنان است که گویا تا سده نوزدهم جهانی پیشرفت میکرده و این ملت ایران است که عقب افتاده ولی تصویر واقعی آن است که دو یا چند کشور اروپای غربی مانند انگلستان و فرانسه و هلند در این دوران پیشرفت کردهاند و یک جهان دچار انحطاط و انهدام و بردگی شده است. ولی اگر یک جهان، در یک دوران، دچار پسرفت و انحطاط شده ریشهها و دلایل آن نمیتواند داخلی و مربوط به ویژگیهای این یا آن کشور باشد. یک حادثه جهانی روی داده است که همه این کشورها را به کام و دام خود کشیده و در یک روند، دیرتر یا زودتر، به این یا آن شکل، دچار انحطاط و پسرفت کرده است، همانطور که چند کشور را به مدار پیشرفت کشانده است. بدینسان بررسی دلایل "عقب ماندگی" در همه کشورها انجام شده و برای آن دلایلی عنوان شده است ولی بررسی جهانی از این دلایل نشده است. پس باید دید این حادثه جهانی که میان همه این کشورها مشترک بوده چه بوده است. بنظر میرسد دلایل این حادثه را باید در روند جهانی گسترش بیسابقه مبادله کالایی از سده شانزدهم به بعد جستجو کرد. گذار جهانی از اقتصاد عمدتا طبیعی، یعنی اقتصادی که وظیفه آن عمدتا تامین معیشت و نیازهای شخصی تولید کننده به قصد ایجاد مازاد بر آن بود، به اقتصاد عمدتا کالایی، یعنی اقتصادی که وظیفه آن عمدتا تولید کالا برای بازار به قصد سود بود آن روند جهانی بود که زندگی همه مردم کشورهای جهان را تحت تاثیر قرار داد و سازماندهیهای متفاوت اقتصادی و اجتماعی ایجاد کرد. این گسترش تجارت و رشد بیسابقه تولید کالایی برای بازار و سود که پیآمد آن فروپاشی نظام قدیمی بود در یکجا یعنی در چند کشور اروپای غربی همراه شد با برقراری یک نظم متمرکز و همپیوند تازه که راه پیشرفت را باز کرد. در بقیه جهان توام شد با واگرایی و برهم ریختن پیوندهای پیشین میان نظام اقتصاد طبیعی و کالایی بدون آنکه نظم نوینی بتواند جانشین آن شود. انحطاط حاصل این روند واگرایی بود. ولی در همین بخش با مشکلی تازه روبرو میشویم که ما را به عرصهای کاملا متفاوت میبرد: درک اینکه فرضیات اولیه و حاکم درباره عقب ماندگی نادرست است خود یک مرحله است. مرحله دوم آن است که چگونه میتوان این روند انحطاط را بر مبنای مقولات و مفاهیم مارکسیستی مورد پذیرش ما توضیح داد و آیا اصولا میتوان توضیح داد؟ از اینجاست که دشواریها و مشکلات بزرگتری آغاز میشود. مسئله بزرگ مقابل ما فقط این نیست که مارکس نظریهای درباره انحطاط نداده است و عمدتا پیشرفت را بررسی کرده است، مسئله آن است که مارکس انحطاط و پیشرفت را یک امر داخلی میداند: رشد نیروهای مولده در یک سلسله کشورها بنابر عوامل داخلی آنها – مانند انگلستان و فرانسه - موجب تغییر در مناسبات تولیدی شده است. بنابراین: 1- اگر در دیگر کشورها چنین تغییری در مناسبات تولیدی رخ نداده ناشی از آن بوده که نیروهای مولده آنها به دلایل عمدتا تاریخی و جغرافیایی درونی خود رشد نکرده است. 2- در بقیه کشورها نیز این رشد ناگزیر نیروهای مولده به تغییر مناسبات تولیدی خواهد انجامید و آنها را مانند انگلستان و فرانسه خواهد کرد. خوش بینی اولیه مارکس نسبت به پیآمدهای حضور انگلستان در هند بر مبنای همین تصور بود که گویا انگلستان در هند نیروهای مولده را رشد میدهد و بنابراین هند هم بزودی به انگلستان تبدیل خواهد شد. خوش بینی که در همان زمان مارکس روشن شد که ریشه واقعی ندارد و تبدیل به ناامیدی و وحشت توام با خشم مارکس از پیآمدهای استعمار بر سرنوشت دیگر ملتها گردید. مارکس مسئله پیشرفت را یک مسئله داخلی میدید و نه پدیدهای که ریشه در مبادلات کالایی در جهان دارد. برای وی چند کشور در حال پیشرفت؛ و جهان در حال انحطاط دو وجه از یک روند کالایی شدن جهان، سرمایهداری شدن جهان، وارد شدن آن به تولید برای سود نبود، دو جهان متمایز از هم بود. جهان اول آیینهای از آینده جهان دوم بود که هر دو با هم به وحشت و نکبت حاکمیت سرمایهداری پایان خواهند داد و جهانی دیگر را بنیان خواهند گذاشت. شعار معروف "کارگران همه جهان متحد شوید!" از چنین درکی زاییده میشد. مارکس نظریهای از سرمایهداری ارائه داد که اساس آن بر شکلی از سرمایهداری قرار داشت که در چند کشور پیشرفته اروپایی حاکم بود، شکلی که بعدها بر اروپای غربی و ایالات متحده نیز حاکم شد. تا اینجا مشکلی وجود نداشت. نه تنها مشکلی وجود نداشت بلکه بشریت در چهره مارکس یک گام بزرگ در شناخت جامعه و سازوکارهای تحول اجتماعی برداشته بود. مشکل از آنجا آغاز شد که این نظریه جنبه جهانشمول پیدا کرد و چنین تصور شد که آن تئوری که مارکس از واقعیت این کشورها استخراج کرده برای بقیه کشورها نیز پاسخگوست. مثلا اگر سرمایهداری در انگلستان عامل پیشرفت بوده پس در ایران یا چین هم عامل پیشرفت است. اگر بورژوازی انگلستان فلان ویژگیها را داشته پس بورژوازی ایران و ترکیه هم حتما همان ویژگیها را دارند. اگر در فرانسه گذار از فئودالیسم به سرمایهداری رخ داده پس عقب ماندگی بقیه کشورها ناشی از آن است که چنین گذاری رخ نداده یا فئودالیسم آنها ویژگیهای فئودالیسم اروپایی را نداشته است. در حالی که جهانشمول کردن نظریههای مارکس دارای این مشکل بنیادین بود که واقعیت جهان عقب مانده و در حال انحطاط از اساس در خارج آن قرار داشت. فرض این بود که کشورهای عقب مانده بر مبنای رشد ناگزیر نیروهای مولد داخلی خود بزودی همچون جهان سرمایهداری پیشرفته خواهند شد. فرضی که نه در زمان مارکس چشم انداز واقعی تحقق داشت و نه امروز چنین چشم اندازی برای این کشورها در چارچوب سرمایهداری وجود دارد. جهانشمول کردن اندیشه مارکس جنبهای بود که لنین در واقع وارد مارکسیسم کرد. ویژگی و عمق و گستردگی اندیشه لنین از آن جهت بود که از یکسو وارث و متکی به اندیشههای مارکس بود و از سوی دیگر در کشوری زندگی میکرد که مرکز همه تضادها و تناقضهای جهان آن روز بود. کشوری با جمعیت عظیم کشاورزی و عقب مانده، با چند شهری که مرکز رشد سریع سرمایهداری بود و طبقه کارگری متمرکز و از سوی دیگر کشوری چند ملیتی که هم خلقهای داخلی خود را استثمار و هم خلقهای همسایه خود مانند ایران را سرکوب میکرد و عامل عقب ماندگی در آنها نیز بود. اینکه میگویند لنینیسم، مارکسیسم عصر امپریالیسم است بیش از همه از این جهت درست است که عصر امپریالیسم بیان پایان یک پندار، بیان آگاهی و خودآگاهی بشریت بود به اینکه استعمار عامل ایجاد تمدن نیست، ابزار تحمیل عقب ماندگی و انحطاط است. جهان در چارچوب امپریالیسم آیندهای برای پیشرفت در برابر خود ندارد. بشریت این آگاهی را به میزان زیادی به لنین مدیون است. لنین یک بعد جهانشمول به مارکسیسم داد که در نظریه مارکس هنوز وجود نداشت. مارکسیسم مارکس، انتزاع شرایط و واقعیت کشورهای پیشرفته سرمایهداری بود. لنین شرایط کشورهای عقب مانده و در حال انحطاط را نیز به میزان زیادی وارد نظریه مارکسیستی کرد. به همین دلیل بود که آثار لنین حتی بیش از آثار مارکس در جهان خوانده میشد چرا که اکثریت بزرگ کشورهای جهان را همین کشورهای توسعه نیافته و در حال انحطاط تشکیل میدادند. روشنفکران مترقی کشورهای توسعه نیافته در آثار لنین جوانبی از واقعیت شرایط خود و فشار و پیآمدهای سلطه امپریالیسم برکشور خود و در نظریه رشد غیرسرمایهداری وی بخشی از یک راه حل برای توسعه و برقراری نظام اجتماعی پیشرو را میدیدند و میبینند. این نقطه قوت لنین و احزاب کمونیست و از جمله حزب توده ایران را خواستهاند نقطه ضعف آنان وانمود کنند بویژه با این ادعا که گویا لنین مارکسیسم "پیشرو" سوسیال دموکراسی (یعنی "مارکسیسم" مدافع سرمایهداری و استعمار) را با مارکسیسم "عقب مانده" روسی و کمینترنی (یعنی مارکسیسم مخالف امپریالیسم) جایگزین کرده است. در حالیکه اهمیت جهانی لنین در آن بود که مفهوم پیشرفت را از چارچوب صرف کشورهای اروپای غربی خارج کرد. پیشرفتی وجود ندارد مگر همه جهان با هم پیشرفت کند. برخلاف "مارکسیسم" سوسیال دموکراسی که به کارگران کشورهای اروپایی وعده میداد که به حساب فقر و فلاکت بقیه مردم جهان زندگی بهتری برایشان فراهم کند، لنین این آگاهی را میان کارگران اروپایی برد که بدون بهروزی همه بشریت امکان بهروزی آنان نیز وجود ندارد. احزاب کمونیست بر مبنای همین اندیشه لنین شکل گرفتند و جهانی شدند. در حالیکه احزاب سوسیال دمکرات به همان دلیل هرگز نتوانستند از چارچوب اروپای غربی خارج شوند. حزب توده ايران با پیوستن به جنبش جهانی کمونیستی به انسانی ترین، پیشروترین و میهن دوستانه ترین اندیشه دوران خود پیوست. این لنین و احزاب کمونیست نبودند که عقب مانده بودند یا عقب مانده میاندیشیدند. این در واقع احزاب سوسیال دموکرات بودند که دچار کهنه اندیشی حفظ استعمار و امپریالیسم و بهبود زندگی کارگران اروپایی به حساب مردم و دیگر کشورهای جهان بودند. ورشکستگی آنها از همان زمانی آغاز شد که مدافع جنگ در خود اروپا و علیه کارگران و زحمتکشان همسایگان اروپایی خود شدند. لنین کوشید با مقولات و مفاهیم و دستآوردهای نظری مارکس به شرایط کشور عقب مانده روسیه بیاندیشد و برای آن راه حل بیابد. از همین رو مارکسیسم بدون لنینیسم بخش مهمی از بعد جهانشمول خود را از دست میدهد و فقط میتواند تحولات اروپای غربی و آن هم جنبه و بخشی از آن را توضیح دهد. آن "بازگشت مارکس" که امروز در غرب مد شده و از آن سخن میگویند در واقع دعوت به بازگشت مارکس برای دفن لنین و نه فقط لنین بلکه دفن جنبه جهانشمولی مارکسیسم است؛ و دعوتی بیثمر! چرا که نه مارکس مدافع سرمایهداری و امپریالیسم بود، نه لنین در برابر مارکس و نه مارکسیسم را میتوان تنها به آثار و نوشتههای مارکس تقلیل داد. معنای این سخنان ولی این نیست که با لنین نظریه مارکسیستی کامل و تمام شد. چرا که هیچ نظریهای هیچگاه کامل و تمام نمیشود. موضوع اندیشه لنین هم تبیین نظری انحطاط نبود. او به انحطاط و عقب ماندگی تا آنجا توجه داشت و میتوانست توجه داشته باشد که شرایط روسیهای که در آن زندگی و برای تغییر و پیشرفت آن مبارزه میکرد چنین رویکردی را ایجاب میکرد. از اینرو امروز که ما میخواهیم به مسئله انحطاط و عقب ماندگی کشور خود بر مبنای مقولات و مفاهیم مارکسیستی بیاندیشیم با موانع بسیاری برخورد میکنیم که همچنان ناشی از نتیجه گیری و انتزاع این مقولات از تجربه چند کشور اروپای غربی است. مثلا: چگونه میتوان آنچنان تعریفی از سرمایهداری ارائه داد که سرمایهداری کنونی ایران و کشورهای عقب مانده را نیز شامل شود؟ چگونه میتوان تحولات تاریخی ایران را درون مقوله گذار از فئودالیسم به سرمایهداری جای داد؟ و آیا میتوان جای داد؟ ماهیت بورژوازی تاریخی ایران به عنوان نیروی عمده انحطاط کشور را چگونه میتوان شناخت در حالیکه مارکس از نقش یک بورژوازی پیشرو در زمان خود سخن گفته بود؟ چگونه میتوان دوران جهانی سدههای شانزدهم تا نوزدهم را دوران "پیشرفت بشری" دانست در حالیکه مردم کشور ما و دهها کشور دیگر جهان در این دوران به فلاکت و بدترین تحقیرها و پسرفتها دچار شدند؟ مقولات و مفاهیمی دیگر یا دارای محتوایی دیگر لازم است که بتواند جهان را بصورت یک کل واحد در نظر بگیرد، انحطاط را درون پیشرفت بگنجاند و پیوند سرشتی و درونی آنها را نشان دهد. برای آنکه بتوان به این مسائل اندیشید و برای آنها راه حل یافت باید از زاویه ماركسیست یک کشور دچار انحطاط و مبتلا به بیماری توسعه نیافتگی بدان نگاه کرد. در واقع امروز ما به لحاظ سازماندهی اقتصادی و اجتماعی همچنان از ابتدای دوران صفوی عقب تریم. شهرهای ما که در آن دوران محل سازماندهی تولید کالایی بود، اکنون محل توزیع کالاهای وارداتی ناشی از درآمد نفت است. ولو آنکه امروز به لحاظ سیاسی بسیار از دوران صفوی جلوتریم چرا که نوعی همپیوندی اجتماعی و سیاسی به لحاظ وابستگی زندگی اکثریت مردم کشور ما به حکومت و سیاستهای آن ایجاد شده است، حکومتی که کار عمده آن مدیریت و فروش نفت است. کوشش برای آنکه مقولات و مفاهیم مارکسیستی بتواند شرایط کشورهایی نظیر ما را نیز در خود بگنجاند تقلیل مارکسیسم و عقب مانده کردن آن نیست، رشد و گسترش باز هم بیشتر بعد جهانشمول آن است. این وظیفهای است که تصور میکنیم در برابر ماركسیستهای ایران و کشورهای عقب مانده سرمایهداری جهان قرار دارد.
تلگرام راه توده :
https://telegram.me/rahetudeh
|
شماره 623 راه توده - 18 آبان ماه 1396