گزارشی از نخستین کنگره سازمان اکثریت ابوالفضل محققی
|
اخیرا یکی از کادرهای سازمان فدائیان اکثریت "ابوالفضل محققی" گزارشی درباره نخستین کنگره این سازمان که در آستانه فروپاشی اتحاد شوروی در غرب تشکیل شد نوشته و در فیسبوک خود منتشر کرده است. این گزارش با تائید و انتقاد و نکاتی بعنوان تذکر و اصلاح در انتهای آن در فیسبوک نویسنده همراه شده است. عادتی که همه آن را می شناسیم: تا کسی چیزی می نویسد همه یادشان می افتد که آنها هم یا میدانند و یا نظر دارند اما معلوم نمی شود چرا تا قبل از آن ننوشته و نگفته اند!؟ مسائل سازمانی سازمان اکثریت، مسائلی است مربوط به خود آن سازمان و ما اگر نظری داشته باشیم پیرامون دیدگاه های سیاسی آنست که هرگاه ضروری تشخیص داده ایم آن را در قالب مقالات منتشر کرده ایم. گزارش آقای محققی را هم به آن دلیل منتشر می کنیم که میدانیم که در سطحی وسیع راه توده در داخل و خارج از کشور خوانده می شود و مفید میدانیم که از کم و کیف اجلاسی که موجب تغییر مسیر سیاسی سازمان اکثریت شد طیف وسیع تری با اطلاع شوند. این گزارش را که با عنوان "نخستین کنگره" در فیسبوک نویسنده منتشر شده را می خوانید:
پس از سال ها نبرد، سال ها آوارگی دور هم جمع شده بودند. شهری کوچک در گوشه ای از خاک آلمان. خسته از راهی دراز همچون قهرمانانی بر گشته ازنبرد ی سخت! شکست خورده واز پای افتاده. ساختمان یک مدرسه قدیمی بود با نمائی آجری در انتهای یک خیابان و اندکی در بلندی مشرف بر اطراف. سالن ورز ش بزرگی داشت با یک ساختمان دو طبقه درروبروی آن که حال خوابگاه شرکت کنندگان کنگره شده بود. از همه جای جهان آمده بودند. اعضا و رهبران که حال سر دوشی ها ولباس رهبری از تن بر کنده بودند. شکست و فرو ریختن اتحاد شوروی قامت بسیاری را در هم شکسته بود. اکثریت رهبران کسانی بودند که بعد از خروج از ایران در سرزمین شورا ها پذیرفته و اسکان یافته بودند. برخی اعطای کنگره را به لقای آن بخشیده و بی هیچ سوال وجوابی دفتر قدیم را بسته وبرای همیشه دستی تکان داده و از مدار سازمان خارج شده بودند. از نخستین لحظه ورود سایه سنگین یک دسته بندی دیرین را در تمامی فضا حس می کردی. دسته بندی چپ وراستی که در سال های بعد از خارج شدن از ایران و بخصوص در سال های بعد از طرح علنیت وشفافیت گارباچفی عمیق تر گردیده بود. دسته بندی هایی که چندان عمقی نداشت وبیشتر به کاراکتر های افراد ودسته بندی ها بر می گشت تا درک عمیق و تئوریک آنان. از مدت ها قبل افراد سر مباحثی که در بولتن های داخلی می نوشتند یا می خواندند خط کشی می شدند. تعدادی چپ تعدادی راست واندکی میانه. بر سر این نوشته های خام چه دسته بندی ها که صورت نگرفت و چه پنجه ها که بر صورت هم کشیده نشد. خانه ها به خانه های چپی ها وراستی ها تقسیم گردید! درب خانه ها به اندازه قامت فکر ها کوچک شد طوری که کودکان هم قادر به عبور از این در های مجازی نبودند. مباحث بی پایان اتهام زنی و انداختن مسئولیت شکست بر گرده حمایت کنندگان خط امام در دوره گذشته. با هر فرو ریختن دیوار سوسیالیسم باور ها نیز فرو می ریخت و بازیگران صحنه لباس های خود را تعویض می کردند! راست آماج اصلی تیر های رها شده. چپ به گونه ای میدان دار که نمایندگی خط جدید گارباچف و داردسته اورابر عهده گرفته بود. حال کنگره هماورد گاه سال ها سخنان نگفته! دلخوری های تاریخی که گاه تن به حسادت های بیان نشده و بغض های کهن می زد تبدیل شده بود. باز علم های رنگارنگ که در سال های گذشته به خاطر سیطره اردوگاه سوسیالیسم و قرار گرفتن در تحت الحمایگی او پنهان شده بودند بر افراشته می شدند و شیران نقش بسته در آن ها به حرکت در می آمدند. کنگره چالش گاه باز هم رهبران بود که هر کدام لشگر خود را داشتند. اما با این تفاوت که این بار رهبران بی درجه بودند وهمردیف کادر ها واعضا. فرو پاشی اردوگاه سوسیالیسم قداست رهبران را شکسته بود. فرصتی برای اعضا که که خود را در قامت رهبران آینده ترسیم کنند. افراد بسته به نزدیکی ودوری خط ها از هم فاصله می گرفتند و نزدیک می شدند در گوش هم صحبت می کردند وداخل محوطه مدرسه چرخ می زدند. آن ابهت واحترام دبیر اولی شکسته بود. کسی که دیر زمانی بر سازمان رهبری می کرد حال آماج تیر ها بود. سکوت فرو خورده سال ها دهان باز کرده بود و رهبرانی که فکرمی کردند در حق آن ها و نظراتشان اجحاف صورت گرفته یکی بعد از دیگری پشت تریبون قرار می گرفتند و انتقاد می کردند. گاه نیزانتقادی عادلانه بر عملکرد مجموعه سازمان. انتقاد بر راه رفته وکشیده شدن به دنبال حزب توده وحمایت از خط امام وچشم فرو بستن بر جنایت و عملکرد حکومت اسلامی ونهایت به مسلخ کشاندن تعدادی از کادر ها. برخی خواهان افشای نام کسانی بودند که در سال های مهاجرت با ک گ ب همکاری داشتند. حال فرصتی پیش آمده بود تا با خراب کردن آنان خود را مطهر نشان دهند. حال آن که چنین نبود و او اشتیاق برخی از آنان را برای تقرب دیده بود. خواسته ای خشن وبی رحم! نهایت تمامی خط ها به جریان راست خم می شد. یکی آرام در گوشش می گوید<این باند دانشکده فنی حاکم بر سازمان! این گروه بندی راست پدر ما را درآورد > در چهره اش نگاه می کند بیاد سال هائی که اکنون دور شده اند می افتد. نخستین سا ل های بعد از انقلاب که هنوز سازمان به تمامی از غلاف مخفی کاری در نیامده و ترس از ضربه خوردن و دستگیری آن ها را در خانه های نسبتا امن محصور کرده بود. در چنین وضعیتی سازمان نخستین نشست یا نخستین پلنوم خود را بر گزارمی کرد! در چندین خانه ودر هر خانه چند نفر وپیک هائی که نتیجه بحث و گفتگوی این خانه ها را به دیگر خانه ها منتقل می کردند. چه بلبشوئی! فکر های خام وجوان که برخی تازه از خانه های تیمی در آمده بودند برخی از زندان که در آن زمان افراد تئوریک سازمان شمرده می شدند. نظر های عجیب و متناقض. رفیقی می گوید من که گیج شده ام مثل این که مغزم کار نمی کند گاه فکر می کنم نصف مغزم گچ است و نصفی پهن من چطور می توانم برای این انقلاب نسخه صادر کنم با صداقت می گویم دیگری هنوز در فکر ادامه مبارزه مسلحانه به شیوه دیگر است. بیاد توضیح سالها قبل یکی از رهبران دررابطه با رهبری بعد از انقلاب سازمان می افتد < میدانید رفقا سازمان ضربات سختی خورد اگر رفیق بیژن رفیق حمید زنده مانده بودند حال سازمان طوری دیگر بود ! بعد از ضربات بیشتراز تعداد انگشتان دست کسی نمانده بود آن هم نه رهبران طراز اول !ما همین که سازمان را نگاه داشتیم و تا انقلاب رساندیم کار بزرگی بود . وقتی ما دنبال خانه تیمی و نگاه داشتن باقی رفقا بودیم رفقای زندان وقت کافی داشتند که داخل زندان بحث کنند کتاب های تئوریک بخوانند . باز خوب شد که این رفقا ماندند وگرنه ما چه می کردیم. حال باید کمکشان کرد تا سازمان به این بزرگی جوابگوی این همه هوادار و جنبش شود. > چنین بود که از زندان در آمدگان در رهبری قرار گرفتند وخط و فکرآن ها غالب بر سازمان. راهی جز این نبود بر آیند واقعی و بلفعل سازمان این بود . گروه اولیه ای که تمام مدت برتری فکری خود را در عمل پیش برد. جدائی! < اقلیت > <اکثریت >اقلیتی که هنوز معتقد به مبارزه مسلحانه با این غول جدید رها شده از بطری بود. بیاد اسکندر می افتد لر دوست داشتنی. < من عقلم می گوید با اکثریت بمانم ! اما احساسم آن جاست جائی که مسلسل یادگار مانده از حمید می گوید مبارزه پایان نیافته! من دنبال احساسم می روم .> و یاد آن زیرزمین روبروی دانشگاه < کتاب فروشی دانش > هنوز< حماد شیبانی > را می بیند که با اشگی در چشم چمباتمه زده بر کف کتاب فروشی وتکیه داده به قفسه کتاب ها < نیما> را زمزمه می کند < نازک آرای تن ساق گلی که به جان پروردم و به جان دادمش آب ای دریغا به برم می شکند ! >اقلیت می رود! حال اکثریت باقی مانده یک دست تر شده است . اما انقلاب وسیع تر و بزرگتر از آن است که حتی این گروه بزرگ هم قادر به جوابگوئی و ایفای نقشی در مقیاس بدنه عظیم خود باشد. تنی بزرگ وغول آسا و سری کوچک که مرتب تلو تلو می خورد وسکندری می رود. نهایت این بدن بزرگ سرخود را در حزب توده می یابد. نخست آرام آرام وبا نق ونوق قدم برمی دارد وسپس چهره های حزبی که مقبولیتی در سازمان بخصوص رهبری نداشتند! زیبا و خوشایند می شوند. جلسه مشترک با هر کدام از رهبری حزب به جلسه آموزش بدل می شود و اتحاد شوروی از محاق چندین دهه ساله درمی آید. کتاب های الیانفسکی وراه رشد غیر سرمایه داری به کمک توجیه خط جدید سازمان می آید! باز این رهبری راست است که این پرچم را بر دوش می گیرد والباقی رهبران وکادر ها برخی با غر زدن وبرخی کورس بستن در نزدیکی به حزب پشت سر رهبری صف می کشند. برخی هراز گاه دندان قروچه ای میکنند ونقی کم رمق می زنند. تعدادی نیز صف خود جدا می کنند بی آنکه تفاوتی فاحش با هم داشته باشند. ضربات! شکستن رهبران حزب و فرو افتادن از آن جایگاه کبریائی مانند آوار بر سر سازمان فرومی ریزد. سوال واعتراض! اما حزب برادر! یا بهتر است که گفته شود حزب پدربا قدرت تمام آن جا بود. خارج شدن اکثریت قریب به اتفاق رهبران کادر ها واعضاو قرار گرفتن در دامن پدر و دست حمایت کشیدن او بر سر رهبران که این بار در سایه پدر حرکت می کردند بار دیگر همه را یک جا می کند. رهبران در تکاپوی نزدیک شدن به راس حزب برادر و مورد تائید قرار گرفتن! چنین بود که سلسله مراتب وجایگاه ها شکل می یابند وبار دیگر همه در ساختار جدید خود آرام می گیرند. کسی اعتراضی نداشت و اگر هم اعتراضی بود به جایگاه ودرجه سازمانیش بود که گاه زیر شعار ها پنهان می شد. نخستین زمزمه های گلاست نوست و پروستوریکا آغاز گردید. طلیعه فرو ریختن وزیر سوال رفتن سوسیالیسم واقعا موجود. آن ها که حس تیزی داشتند به سرعت پشت سر این کشتی بان جدید صف بستند و بار دیگر قلم ها این بار یا در مدح ویا در دفاع از گذشته بکار افتادند. یکی بر آمدن خورشید از دل مسکوو غرب را می دید وبا شاعرانگی آن را ترسیم می کرد و دیگری هنوز فروپاشی وبر آمد این آفتاب را که چشم بسیاری را خیره کرده بود باور نداشت. بیاد روزی می افتد که در رادیو زحمتکشان در جلسه هیئت تحریریه مسئول رادیو از او که تازه از دوره کلاس های حزبی از مسکو برگشته بود می خواهد که خلاصه ای از آن چه در مدرسه حزبی و کلاس های آن می گذرد بگوید .دفترش را باز می کند وعینا گفته های استاد تاریخ حزب کمونیست لوگینف را که یکی از مشاوران <یلتسین> است را می خواند. < ماتریالسیم تاریخی چیزی نبود جز تزی نا پخته برای پیش بردن امیال وخواسته های استالین که به فاجعه منجر شد .ما اکنون کشوری عقب مانده هستیم که در همان اوایل قرن بیستم در جا می زنیم. با این چهره ما نمی توانیم وارد قرن بیست ویکم شویم انسان شوروی باید با سیمای انسان قرن بیست ویکم وارد این قرن شود. این جز در سایه علنیت, شفافیت و بریدن از این بوروکراسی حزبی که زیر سایه دروغین سانترالیسم دموکراتیک جا خوش کرده امکان پذیر نیست!> مسئول رادیو که از هئیت سیاسی حزب توده است فریاد می زند <بس کن رفیق! این ها همه یاوه است. توطئه امپریالیسم است! > فشار خونش بالا می رود و خون از بینی اش فوران می کند. رفیق زنی از هئیت تحریریه هراسان می گوید <رفیق را کشتی! > رفیق مسئول را به حیاط می برند او دست وی را گرفته است. می گوید < یخ بیاورید تا سرش بگذاریم! > او دستش را فشار می دهد < نه! نه! لازم نیست یخ سر من بگذاری فقط بگو تمام حرف هائی که زدی درست نبود بر داشت خودت بود بگو وگرنه سکته می کنم.>حرفی نمی زد دستش را رها می کند. پاکت یخ را آورده اند اما او هم چنان تکرار می کند < دروغ است! دروغ است!>سال ها از آن روز می گذرد. اتحاد شوروی در هم ریخته آن رفیق مسئول در شهری از آلمان سکنی گزیده و باحسرت به مسیر رفته می نگرد. نمی داند او چگونه به شرایط جدید تن داد با زندگی در آلمان کنار آمد. حال این کنگره به جمع بندی وانتقاد از عملکرد سازمان واین پروسه نشسته است. اکثریت شرکت کنندگان کسانی هستند که بعد از فرو پاشی اتحاد شوروی در ماراتونی نفس گیر از آن کشور خارج شده ودر اروپا ساکن شده اند. با خاطراتی تلخ وشیرین که شیرینی آن روز به روز کمتر گردیده وحال هر کس مجموعه ای از ضعف ها و نارسائی های آن کشور را در انبان خود دارد که به هر مناسبتی یکی از آن ها را باز گو می کند. بسیاری ناراحت از این که هشت سال عمرشان در کشور شورا ها به باد رفته وحال باید در این کشور های سرمایه داری دوباره از نو شروع کنند. کشور هائی که تا قبل از فرو پاشی نماد استثمار بودند و استعمار! داخل سالن ورزش بر بالای یک سن تخته ای هیئت رئیسه جلسه نشسته است ترکیبی ازچپ وراست و رئیس سنی جلسه. سخن از کشتار های سال شصت وهفت است و نقش مخرب پلنوم وسیع تاشکند. آن شعار سرنگونی و آن بی مبالاتی در برگشت دادن افرادی که از ایران برای شرکت در پلنوم آمده بودند. پلنوم وسیع تاشکند مقابل چشمانش شکل می گیرد هیکل درشت و چهره سرد ویخ زده <بارانف> که از طرف حزب کمونیست از مسکو آمده بود. چهره نماینده حزب <صفری> که هیچکس جز رهبری به او نزدیک نمی شد وبه تلخی از کنارش عبور می کردند. قطعتامه آخرو ماه های دردناک بعد از این پلنوم وکشتار های سال شصت و هفت. نمی داند چرا به فکر فیلم عقوبت افتاده است فیلمی روسی محصول سال های آخر فروپاشی شوروی. داستان دختری که تصفیه های دوران استالین و قدر قدرتی بریا را بیان می کند. بیان چگونگی بردن پدرش را در یکی از کالسکه های سیاهی که هر شب جلوی خانه منتقدی, هنرمندی، صاحب نظری می ایستا دند، طمعه خود را گرفته ودر دل تاریکی گم می شدند. بی آن که نه رهبران ونه توده مردم اعتراض کنند. تنها نا م رفتگان بر تنه درختان تنومند که بیشتر شبیه ستون های تاریخی است نوشته می شد. دادگاه های فرمایشی با مردانی سراپا مسلح، قاضیانی که ردای سرخ برخود پیچیده اند و خون تا زانوی شرک کنندگان دادگاه بالا آمده است. دادگاه های انقلاب دادگاه های استا لینی! همه در فضائی سورئالیستی اتفاق می افتد. فضائی که برای او یاد آور دادگاه جمهوری اسلامیست. قتل عام ها، هیئت مرگ ریش های انبوه چشمانی دریده و دهانی که جز کلمه مرگ آز ان ها بیرون نمی آید. توده مجذوب در اسلام خمینی وحال افرادی که دیروز جملگی این حکومت را تائید می کردندامروز در مقابل هم صف کشیده اند! همدیگر را متهم می کنند. دبیر اول کیسه بوکس این کنگره است .بیشتر انتقاد ها متوجه اوست. او با آرامش گوش می کند چشمان روشن خود را به منتقدان می دوزد، بسیاری از انتقاد ها را می پذیرد بی آنکه مجادله کند و دهن به دهن شود. این قدرت اوست. گوئی انتقاد کنندگان که عمدتا از رهبری سابقند خود حضور نداشتند و همه چیز به اراده تنها یک فرد در سازمان بسته بوده! فرصت مناسبی است برای کادرها که دامن خود از مهلکه بیرون کشند وهمه چیز را به گردن رهبران بیاندازند. بی آن که آن صف بندی ها و صف کشی های پشت سر رهبران را به خاطر بیاورند! نقش خود را در پیش برد تمامی تصمیمات ببینند! زمان شکست چنین است فرماندهان و سربازانی که جنگ را پیش برده اند در زمان شکست فرمانده کل را آماج قرار می دهند و تمامی شکست را بر دوش او می نهند. حال نیز چنین بود کمتر کسی گناه را متوجه خود می دانست. نفر اول مجرم نخستین بود. هر تخت نشستن وکلاه سلطانی بر سر نهادن چنین عقوبتی را نیز به دنبال دارد. هر چند که او نه کلاه سلطانی داشت ونه تخت شاهی در دو اطاق کوچک زندگی می کرد چون دیگران! یک بار در جواب او که از یک چراغ مطالعه پایه دار خانه اش تعریف کرده بود؟ جواب داد < می دانی همین چراغ را نیز می توانند نشان گرایش بورژوائی در من بدانند! آخر های شب روشن می کنم ودر زیر نورملایم آن که دوست دارم کار می کنم.> کنگره از عمل کرد سازمان انتقاد می کند . دبیر اول و برخی از رهبران به زیر کشیده می شوند. برخی رهبران نیز از قبل ویا درهمان کنگره با سازمان بدرود می گویند و در غبار زمان وچرخ زندگی گم می شوند. تنی چند از رهبری و کادر ها سکان رهبری به دست می گیرند تا نقش ناجیان جدید را ایفا کنند. کمتر کادری بود که دلش نخواهد مزه رهبری یک سازمان ولو شکست خورده را بچشد . هر کس برای خود رسالت قائل بود .کمتر کسی قابلیت های افراد دیگر را می دید.همه چیز این بار زیر شعار چپ کم رنگ شده است .باز دسته بندی بود ویار گیری . چه خشونتی در این یار گیری مجدد خوابیده بود. از حسادت های دیرین تا شوق پیش بردن فکر خود. کادری به او نزدیک می شود دوستی چندین ساله. در چشم هایش خیره می شود و می گوید < ما هرگز به تو رای نخواهیم داد! > قلبش به درد می آید چیزی نمی گوید. درون آدمی چه میزان پیچیده است؟ او چه فشاری را سال ها نسبت به او تحمل کرده که حال چنین بر افروخته با او سخن می گوید !نمی خواهد به او بگوید که این آخرین شرکت وی در این گرد همائی سازمانی است و زندگی اورا چنان در چنبره تلخ خود گرفته که رهائی از آن وضعیت خود نبردی بزرگ را طلب می کند. سنگها وا شده اند! تیر های نقد، حسد، بغض های فرو خورده و حساب کشی ها پرتاب گردیده اند. تعدادی فرو افتاده! تعدادی از دور خارج شد ه اند. یال وکوپال فروریخته! آوار شکست سنگین انقلاب کمر سازمان را شکسته است. اندوه بزرگ را در چهره بسیاری می توان دید. سرنوشتی تلخ برای مبارزه ای سنگین با آن همه جان بازی، تلاش، رشادت، کشته شدن ودوام آوردن و آن روزهای پر شکوه! پایکوبی ده ها هزار جوان سرود خوان در آرزوی آزادی در خیابان های شهر. آن آخرین فریاد های اعدامیان خوابیده در گور های گمنام دسته جمعی. مادران فرزند از کف داده! همسران نشسته در اندوه با فرزندان بی پدر! همراه با مهاجرتی نا خواسته واندوه بار! با چشم اندازی که روشن نیست! در چنین فضائی قعطعنامه ها صادرمی شود وترکیب رهبری جدید معلوم می گردد. حال زمان دلجوئی است برای آن همه تلخی! چند نفری دبیر اول را سر دست گرفته می خواهند به دل جوئی اورا به هوا پرتاب کنند. بغضش می ترکد با صدائی که بیشتر به فریاد شبیه است داد می کشد < ولم کنید بر زمینم بگذارید.>واین تنهاواکنش عصبی وواقعی اوست! کنگره پایان می یابد. رهبری جدید قرار نخستین نشست را بین خود تعئین می کند. چرخه جدید شروع می شود کم بضاعت تر از پیش. رهبران، کادر ها واعضا پراکنده می شوند. هنوز تنشان گرم است و چندی نخواهد گذاشت که برای راه اندازی زندگی در این سن وسال در کشوری تازه وغریب با کوله باری از درد وتلخی شکست! باید مبارزه سخت وتوان فرسا را شروع کنند! در جستجوی نان بر آیند آن روی دیگر زندگی چهره خود را نشان می دهد دیگر نه کادر حرفه ای است و نه رهبران تکیه زده بر حزب برادر یا پدر! سالن خالی می شود. تنها طنین صدا های درهم یک نسل شکست خورده! سنی خالی! با دو دار حلقه ورزشی آویزان از سقف بر طنابی هائی قطور! که در تمام مدت کنگره در فضا مقابل سن تکان می خوردند بر جای می ماند!
ابوالفضل محققی
تلگرام راه توده :
تلگرام راه توده :
https://telegram.me/rahetudeh
|
شماره 614 راه توده - 16 شهریور ماه 1396