راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

گفت و گوی با مهدی پرتوی - 6

فاجعه تمرکز

سازمان غیرعلنی

حزب توده ایران

 

 

 

 

- کار بخش سیاسی سازمان مخفی به کجا کشید؟

پرتوی: فکر می کنم در مرداد سال شصت بود که کیانوری از من خواست وضعیت سازمان مخفی را بررسی کنم تا دوباره سازماندهی شود. ( پس از یک دوره نوسان درتصمیم گیری درباره فعالیت پرتوی که از زندان سه ماه سال 59 آزاد شده بود در بخش غیر علنی و یا علنی حزب. ر- ت) کیانوری گفت برو موقتا کار را دست بگیر و ببین می توانی کمیته ای از کادرهای ارشد تشکیلات مخفی تشکیل بدهی که خودشان این تشکیلات را اداره کنند؟

بنابراین من فعالیت هایم (موقت و چند ماهه. ر- ت) در شبکه علنی را تعلیق کردم و سراغ تشکیلات مخفی رفتم. قرار شد برادرم هادی که با برخی سرشاخه ها در ارتباط بود، گزارشی از وضعیت و امکانات اعضا تهیه کند تا کار را دوباره راه بیندازیم. جلسه مشترکی میان من، هاتفی و خدایی با کیانوری برگزار شد و در این جلسه قرار شد خدایی به شبکه علنی منتقل شود و ارتباطاتش را به من بدهد. او قدری در دادن این ارتباطات تعلل کرد و بعد از واکنش منفی کیانوری تن به این کار داد. البته خدایی بعدها نوشته که بخشی از شاخه های نوید را به من تحویل نداده و به این ترتیب باعث شده آن ها از دردسر نجات یابند. من خیلی خوشحالم که این افراد به دردسر نیفتادند اما از خدایی که امروز بعد از سی سال هنوز از حزب توده و کیانوری دفاع می کند تعجب می کنم که این تخلف تشکیلاتی را اعلام می کند. به هر حال پس از یک سال دوری از این بخش، مشغول راه اندازی دوباره شبکه مخفی شدم و برادرم هادی نیز مشغول تهیه گزارش از وضعیت شاخه های تشکیلات مخفی شد.

 

- کیانوری در خاطراتش به بازرسی خانه شما در همین زمان و ضبط گزارش های مربوط به سازمان مخفی اشاره می کند. ماجرای این بازرسی چیست؟

پرتوی: من در مرداد سال شصت بازداشت نشدم و کسانی که چنین حرفی را می زنند دروغ می گویند. در این زمان هادی برادرم به درخواست من خانه ای را اجاره کرده بود و به اتفاق همسرش در آن ساکن شده بود. این خانه برای این در نظر گرفته شده بود که در شرایط حساس و خطرناک، محلی باشد برای پناه گیری رهبران حزب. اجاره این خانه ماهی چهارهزار تومان بود که اجاره بالایی محسوب می شد. آن زمان تشکیلات مخفی به هر کادر تمام وقت سه هزار تومان حقوق ماهیانه و به ازای هر فرزند به کادرهای متاهل پانصد تومان حقوق می داد. در دیداری که من و برادرم با کیانوری داشتیم. برادرم هادی ناراحت شد و گفت همین امروز خانه را تحویل خواهد داد. برخورد میان برادرم و کیانوری به قدری تلخ بود که کیانوری از برادرم خواست از شبکه مخفی به شبکه علنی برود.

برادرم همان روز خانه را خالی کرد و اثاثیه اش را به خانه من منتقل ساخت تا منزل تازه ای پیدا کند. روز بعد کیانوری را دیدم و گفتم اعلامیه های حزبی و جزوات به دست بچه های نوید نمی رسد و کیانوری گفت تو که پورهرمزان، مسئول انتشارات حزب را دیده ای و دفتر او را هم می شناسی به آن جا برو و از او بگیر. نکند انتظار داری من راه بیفتم و اعلامیه حزب را در شبکه مخفی توزیع کنم؟ فردای آن روز به دفتر پورهرمزان رفتم که در واقع پوششی بود برای انتشارات حزب. وقتی زنگ زدم دو نفر در را باز کردند که ظاهرشان به اعضای حزب توده ایران نمی خورد. مرا که هاج و واج بودم به اتاقی هدایت کردند و دیدم پورهرمزان و عده ای دیگر آن جا هستند. معلوم شد پاسداران صبح زود به دفتر پورهرمزان ریخته اند و همه را بازداشت کرده اند. این اتفاق غیر عادی نبود زیرا در تابستان سال شصت به دلیل بمب گذاری ها و ترورهای مجاهدین خلق، فضا به شدت امنیتی شده بود. پاسداران به ظن خانه تیمی مجاهدین خلق به این مکان وارد شده بودند. پورهرمزان که مرا دید گفت تو چرا این جا آمده ای؟ داستان را برای او گفتم در آن جمع محمد زهرایی را می شناختم. مدیر نشر کارنامه. او در زمان مدیر انتشارات نیل بود. کنار او رفتم و گفتم اگر کار به جای باریک کشید شما بگو که ایشان مترجم است و خواسته ای من را ببینی و قرارمان ربطی به حزب توده ندارد. او هم پذیرفت. ما تا بعد از ظهر در یکی از اتاق ها محبوس بودیم، بعد یکی یکی ما را خواستند و از ما مشخصات گرفتند و آزاد شدیم با این شرط که شنبه به کمیته مراجعه کنیم. از آن جا که بیرون آمدم با منزل مان تماس گرفتم. همسرم گفت که صبح پاسداران کمیته به خانه ریخته اند و کتاب و بسیاری چیزهای دیگر را با خود برده اند. برادرم هادی آن جا در منزل بوده و وقتی از او می پرسند این وسایل متعلق به کیست می گوید متعلق به برادرم است. آن ها نیز وسایل را ضبط می کنند و با خود می برند؛ از جمله این وسایل کیف سیاه رنگی حاوی گزارش های تشکیلاتی اعضای سازمان مخفی بود. آن ها به برادرم گفته بودند از نظر ما این جا خانه تیمی بوده و صاحب این وسایل باید به کمیته مراجعه کند.

- خانه چطور لو رفته بود؟

پرتوی: لو نرفته بود. اساب کشی برادرم به خانه ما شک یکی از همسایگان را برانگیخته بود. آن زمان اوج حوادث سال شصت بود و امام خمینی گفته بود مردم موظف هستند هر مورد مشکوک را گزارش دهند. وضعیت بغرنجی بود. با کیانوری تماس گرفتم و ماجرای دفتر پورهرمزان و بازرسی خانه را به او گفتم. کیانوری گفت باید جلسه فوق العاده تشکیل دهیم و از من خواست به باغی در حومه تهران بروم. به آن جا رفتم و برای اولین بار به جز کیانوری و جوانشیر، عمویی و حجری نیز در جلسه حاضر بودند. ماجرا را توضیح دادم و وقتی قضیه کیف را گفتم همگی وحشت کردند. گفتم در این کیف گزارش های تشکیلات مخفی است و لو رفتن آن ها یعنی لو رفتن تشکیلات مخفی و لو رفتن تشکیلات مخفی یعنی دردسر بزرگ برای حزب.

گفتند که خودت باید مشکل را حل کنی. گفتند اگر بخواهی مخفی شوی و خودت را معرفی نکنی به معنای گناهکار بودن توست و حزب زیر ضرب می رود. تنها راه این است که خودت را معرفی کنی؛ مسائل را به عهده بگیری و جوری آن را حل و فصل کنی. قرار شد خودم را معرفی کنم و بگویم عضو حزب هستم و مسئول بررسی صندوق پستی آن. این نامه ها نیز از سوی هواداران حزب فرستاده شده و چون ما دفتر نداریم آن ها را برای بررسی به خانه آورده ام تا بعد از بررسی گزارش آن را به رهبران حزب بدهم. با این تصمیم ساعت یازده شب به خانه بازگشتم. کمیته محل شماره خود را آن جا گذاشته بود. با شماره کمیته تماس گرفتم و گفتم من کسی هستم که به خانه من آمده اید و وسایلم را برده اید و گفته بودید تماس بگیرم، باید به کجا بیایم؟ آن سوی تلفن پرس و جویی کرد و گفت فردا صبح به کمیته محل بیا. وقتی این جمله را گفت نفس راحتی کشیدم. موضوعی که برای ما تا آن حد جدی بود برای آن ها اهمیت زیادی نداشت. از این جا بود که فهمیدم قضیه حساس نیست و بر خودم بیشتر مسلط شدم. فردای آن روز به کمیته محل، یعنی کمیته میدان وثوق رفتم. گفتم من خانه تیمی نداشته ام که اگر داشتم با پای خودم امروز این جا نمی آمدم. من عضو حزب توده ایران هستم و حزب ما طرفدار انقلاب و امام خمینی است و ما چیزی مخفی نداریم. آن جا گفتند که کار شما در صلاحیت ما نیست، بنابراین مرا به همراه وسایل مکشوفه به کمیته نارمک فرستادند. آن جا رئیس کمیته در باره من با کمیته مرکز مشورت کرده و تصور می کنم که آن ها به او گفته بودند مسئله حزب توده ایران در دستور کار نیست. او هم کار مرا به معاونش حواله داد و او هم پس از گپ و گفتی کیف را باز کرد و پاکت های دربسته گزارش های اعضای سازمان نوید را در آورد و پرسید این ها چیست؟ گفتم این نامه هایی است که از هواداران حزب به ما رسیده و همان طور که دیدید در پاکت ها بسته بود و من هم نمی دانم چیست. او یکی از پاکت ها را باز کرد و خواند. در آن نوشته شده بود که یک دستگاه پلی کپی در اختیار ماست. مرا نگاه کرد. گفتم احتمالا این ها از افراد متفرقه نزدیک به حزب هستند؛ وانگهی پلی کپی که اسلحه نیست. معاون کمیته پاکت بعدی را باز کرد و ابرو درهم کشید. گفت نه نشد. این جا نوشته که این اقلام نزد ماست و لیستی از اسلحه را نوشته بود! گفتم من هم مانند شما شگفت زده ام! می دانید که در حزب ما کسی اسلحه ندارد اما باید بدانید که اخیرا برخی هواداران چریک های فدایی خلق به حزب ما پیوسته اند، ممکن است این افراد از چریک ها بوده باشند و این اسلحه ها متعلق به ایشان باشد. البته اگر این افراد عضو حزب باشند ما آن ها را مجازات خواهیم کرد. معاون کمیته گفت اگر این طور است و راست می گویی باید این سلاح ها را تحویل کمیته بدهی. شما آن ها را می شناسی؟ گفتم نه! باید بروم آن ها را پیدا کنم. گفت برو ایشان را با خودت بیاور. بقیه پاکت ها را هم داخل کیف گذاشت.

- گزارش آمار اسلحه متعلق به که بود؟

پرتوی: گزارش متعلق به حسین راسخ از اعضای سازمان نوید بود که توسط هاتفی جذب شده بود. او پیش از انقلاب مائوئیست بود. تصور کرده بود موارد مخفی را نیز باید در گزارش ذکر کند. بیرون آمدم و به کیانوری تلفن کردم و گفتم تا این جای کار به خیر گذشت. بلافاصله به خانه کسانی که در آنجا سلاح جاسازی شده بود رفتم. گفتم چنین خرابکاری اتفاق افتاده و شما هیچ راهی ندارید جز این که با من به کمیته بیایید. پذیرفتند و سلاح ها را تحویل دادیم و به این ترتیب ماجرای سال شصت نیز گذشت و شبکه مخفی لو نرفت. برای من جالب است که برخی، گفته اند پرتوی نه تنها در سال 59 که در سال شصت هم بازداشت شده و مشکوک است! اگر من در سال 59 بازداشت شدم و شروع به همکاری کردم که دیگر در سال شصت کسی به خانه ام نمی ریخت وانگهی در سال شصت من اصلا بازداشت نشدم بلکه با تسلط بر اعصاب توانستم از لو رفتن شبکه مخفی جلوگیری کنم.

- اما خانه شما لو رفته بود. حالا که به راس شبکه مخفی بازگشته بودید برای این نقص چه کردید؟

پرتوی: قرار شد منزل ما تغییر کند. بنابراین کیانوری به گاگیک آوانسیان که مسئول تدارکات حزب بود ماموریت داد جای مناسبی برای ما پیدا کند. این محل آپارتمانی بود در خیابان میرداماد. بعد از انتقال به این محل متوجه شدم که دفتر تحریریه حزب نیز در ساختمان جنب مجتمع ما واقع شده؛ یعنی ترتیبات امنیتی اصلا مراعات نشده بود. بعد از مرتب شدن اوضاع من به جد مشغول بازسازی تشکیلاتی نوید شدم. تغییراتی در شکل سازمانی آن اعمال کردم و مثلا تهران را به دو شاخه تقسیم کردم و یکی را به سعید آذرنگ و دیگری را به فاطمه مدرسی (فردین) سپردم. این دو به من گفتند که هر پنجشنبه با کیانوری و مریم فیروز مهمانی شام برگزار می کنند. این یک مورد دیگر از بی مبالاتی ها بود که با کادرهای ارشد نوید هر هفته مهمانی شام برگزار می شد.

در مهر ماه سال 61 روزی شاهرخ جهانگیری گفت که انتقاداتی از رفتار من دارد. من انتقادات او را به کیانوری منتقل کردم و قرار شد جلسه مشترکی داشته باشیم و به همین منظور کیانوری را به خانه شاهرخ بردم. آن جا بودم که ناگهان تلفن زنگ زد. شاهرخ تلفن را جواب داد و خیلی برافروخته گفت که پشت تلفن الهام (افسر امنیتی سفارت شوروی) بوده و بر خلاف همه اصول امنیتی و سوابق قبلی بسیار صریح حرف زده و گفته: «به همه رفقا بگویید دوست گمشده ما(گوزیچکین) سر از لندن در آورده. به برادر بزرگ تر بگویید فورا از کشور خارج شود!» کیانوری از این حرف درهم رفت. من فهمیدم که منظور از برادر بزرگ تر خود اوست. چند روز پس از تلفن الهام در لندن اعلام شد که یک دیپلمات سفارت شوروی در تهران به نام کوزیچکین به انگلیس پناهنده شده است. این خبر سرآغازی بود برای در دستور کار قرار گرفتن خروج رهبران حزب توده ایران از کشور.

کیانوری بعد از این ماجرا با شوروی ها تماس می گیرد و آن ها به او توصیه می کنند رهبری حزب را از ایران خارج کند. البته در این دوره دو موضوع دیگر پیش آمده بود. اولا بنا به تحلیل حزب، جناح راست در حکومت که مخالف حزب توده ایران بود تقویت شده بود و ثانیا در جنگ ایران و عراق اوضاع به مرحله ای رسیده بود که ایران می خواست وارد خاک عراق شود و حزب با ادامه جنگ مخالفت کرد. خروج رهبری حزب به قدری جدی بود که در آبان سال 61 در هیئت سیاسی به تصویب رسید. قرار شد که جوانشیر و عمویی در ایران بمانند و بقیه بروند. این زمانی بود که تعقیب و مراقبت از حزب و دفاتر به ظاهر غیر علنی آن به اوج رسیده بود. اما برای همه ما سئوال بود که چرا تصمیم خروج از کشور به تعویق افتاد.

اواخر دی ماه 61 ملاقات بسیار مهمی با کیانوری داشتم. قرار ما شبانه بود و کیانوری تاکید کرد بهتر است از ماشین پیاده شویم و در خیابان خلوتی قدم بزنیم. کیانوری گفت: «شرایط امروز کشور بغرنج شده است. جمهوری اسلامی مصمم است که به خاک عراق وارد شود. شوروی ها با این موضوع مخالف هستند. اگر ایران بخواهد به خاک عراق وارد شود و در خاک این کشور پیش رود، آمریکایی ها در جنگ دخالت نظامی خواهند کرد. در این وضعیت شوروی ها نیز ساکت نخواهند نشست و مداخله خواهند کرد. رفقای شوروی به من گفته اند بهتر است برای چنین وضعیتی آماده باشید.

- تحلیل شما از ضربه به حزب توده و بازداشت سران و اعضای حزب چیست؟

پرتوی: گفته شده که کوزیچکین اطلاعاتش را از طریق پاکستان به ایران منتقل کرده است. من نمی دانم این اطلاعات به کدام نهاد امنیتی داده شد. اما من این مسئله را در زندان توحید متوجه شدم. بازجوی من گفت که ما با توجه به احیای اداره ضد جاسوسی ساواک در اطلاعات نخست وزیری حدس می زنیم که در این نهاد نفوذی وجود دارد. برای همین در باره پرونده شما هیچ اطلاعاتی به آن ها ندادیم اما از آن ها اطلاعات گرفتیم. در باره رکن دو ارتش نیز همین نظر را داشت. برآورد من این است که اطلاعات کوزیچکین به سپاه داده شده بود.

لینک های شماره های پیشین جهت مطالعه:                                                         

1 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/609/partovi.html

2 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/610/partovi.html

3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/611/partovi.html

4 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/612/partovi.html

5 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/613/partovi.html

 

 

تلگرام راه توده:

 

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 تلگرام راه توده :

https://telegram.me/rahetudeh

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 614  راه توده -  16 شهریور ماه  1396

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت