هر اتحادی ابتدا اقتصادی و سپس سیاسی است
|
آقای فرشاد مومنی، اقتصاددان شناخته شده و مترقی کشور ما اخیرا گفته است: "به هر کس که صحبت از منافع ملی کند برچسب تودهای میزنند." (نقل به مضمون) این برچسبها البته تازه نیست. پیش از این دکتر موسی غنی نژاد اقتصاددان رسمی اتاق بازرگانی و حکومت بارها و بارها مخالفان نظام حاکم اقتصاد کنونی را "ماركسيستها و کمونیست ها"یی نامیده که پشت عنوان "نهادگرا" پنهان شدهاند. چند وقت پیش هم دکتر طبیبیان اقتصاددان حکومتی و از طراحان و حامیان اقتصاد تجاری کنونی مشابه همین ادعاها را مطرح کرد و مدعی شد که مخالفان سیاستهای اقتصاد تجاری حاکم "سوسیالیست هستند، حرفهای کمونیستی میزنند، کمونیستهایی هستند که در پس واژههایی مثل تولید، نهادها و اقتصاد اخلاقی پنهان شدهاند". این سخنان پاسخ قاطع دکتر حسین راغفر را بدنبال داشت که نوشت: "برای ابهام زدایی از اینکه آیا نگارنده این سطور طرفدار اقتصاد دولتی است یا کمونیستی، این اعتراف ضروری است که تعلق خاطر نگارنده به هیچ مکتب اقتصادی نیست و هر آنچه را که پاسخی باشد به آلام تن رنجور اقتصاد وطن برمیگزیند چه از آدام اسمیت باشد یا از کارل مارکس، چه از میلتون فریدمن باشد یا از توماس پیکتی". بحث ما در اینجا صحبتهای آقای غنی نژاد یا طبیبیان نیست. اقتصاد تجاری دستپخت آنها امروز به یک فاجعه ملی انجامیده بنحوی که از آینده خود هم بیمناکند و چارهای ندارند جز برچسب زدن. اینها همان کاری را میکنند که تجار اول انقلاب میکردند و میگفتند دولت موسوی کمونیستی است یا آقای خمینی داس و چکش زیر عمامه اش خال کوبی شده است. چند سال پیش هم آیتالله مهدوی کنی قبل از فوت خود در مصاحبهای دوباره ادعا کرد سیاستهای میرحسین موسوی "کمونیستی و سوسیالیستی" بوده است. یا همین چند هفته پیش در مطبوعات داخلی نوشتند که آیتالله طالقانی، بهشتی، مطهری همگی از نظر اقتصادی سوسیالیست و تحت تاثیر آموزشهای حزب توده ایران بوده اند! برای کسانی که خمینی و مطهری و بهشتی را کمونیست و هم عقیده با حزب توده ايران میدانند دیگر تکلیف امثال فرشاد مومنی یا حسین راغفر یا محسن رنانی که از روز نخست فاجعه اقتصادی کنونی را پیش بینی و از اقتصاد تجاری حاکم انتقاد کردهاند روشن است. بحث ما در اینجا چیزی دیگر است، یعنی چه باید کرد و چگونه میشود این فضای برچسب را پشت سر گذاشت. چرا مثلا در عراق کسی به مقتدا صدر نمیگوید "کمونیست" با وجودی که او حتی با کمونیستهای عراق ائتلاف میکند؟ اگر تجار اول انقلاب آقای خمینی را کمونیست میدانستند یا امروز غنی نژاد و طبیبیان برچسب تودهای میزنند بنظر ما برای آن است که چپها و نیروهای مترقی ایران اعم از مذهبی یا غیرمذهبی نتوانستهاند – و نمی توانند- موانع گفتگو میان خود را برطرف کنند و تا زمانی که این موانع وجود دارد این برچسبها هم ادامه خواهد داشت. برچسبهایی که فقط در مورد چپ مذهبی هم نیست. فقط به خمینی یا موسوی نمیگفتند کمونیست. از آنطرف به دکتر کیانوری دبیراول وقت حزب توده ايران هم میگفتند "آیتالله کیانوری". آن آیتاللهها، "کمونیست" بودند؛ این کمونیستها، "آیت الله". توقع و تصورشان این بود که امثال کیانوری عصبانی یا مرعوب شوند یا برای دفاع از خودشان بگویند: "کدام آیتالله؟" یا "مرگ بر هرچی آیتالله است." آنها با زدن برچسب "آیتالله" که بعضا همین امروز هم آن را به تمسخر تکرار میکنند دنبال رسیدن به این نتیجه بودند. یا میگفتند "آیتالله طبری" که زنده یاد احسان طبری در پاسخ بجای آنکه در دام بیفتد میگفت: "من در مدرسه دولتی درس خواندهام و نه در حوزه علمیه و بنابراین آیتالله نیستم"! بنابراین ماجرای برچسب زدن نه تازه است و نه عجیب ولی دلایل خاص خود را دارد که بخشی از آن به ناتوانی روشنفکران چپ اعم از مذهبی و غیرمذهبی در کوشش برای یافتن زمینههای اتحاد مربوط میشود؛ ناتوانی که سرانجام، کار انقلاب 57 را هم ساخت و آن را به اینجا کشاند که می بینیم. به همین دلیل است که هیچکس در عراق به مقتدا صدر نمیگوید "کمونیست" و به کمونیستهای عراق نمیگویند "آیت الله". چون تکلیف آنها با همدیگر و برای همه مردم عراق روشن است. آنها شانتاژ را پشت سر گذاشتند. شاید یکی از دلایل این مسئله در ایران آن باشد که رهبری سیاسی در ایران برای یک دوره روشنفکری باقی مانده و ارتباط خود را با توده مردم از دست داده است. چون این مسائل و شانتاژها در بین توده مردم وجود ندارد. در یک خانواده، چپ و راست و مذهبی و لامذهب و شاهی و کمونیست در کنار همدیگر زندگی میکنند و مشکلی هم ندارند. ولی دو روشنفکر را به زحمت میشود پای یک میز کنار هم نشاند. زیرا بزرگترین مشکل روشنفکران و از جمله روشنفکران چپ اعم از مذهبی یا غیرمذهبی در آن است که مسائل "عقیدتی" را عمده میدانند نه مسائل اجتماعی را. نتیجه آن شد که مثلا در اوایل انقلاب صحبت از "برادری اسلامی" بود و "رفاقت مارکسیستی". معنای برادری اسلامی آن بود که مثلا حاجی میلیاردر یا مختلس و صاحب صندوق قرض الحسنه با آن کارگر یا دهقان بینوای مسلمان گویا برادر اسلامی هستند نه یکی خونخوار دیگری. معنای رفاقت مارکسیستی هم آن بود که مثلا حزب توده ايران باید با آن ماجراجویی که در آمل تفنگ بدست گرفته و به خیال خودش میخواهد شهر را تسخیر کند یا با آن کسی که در کردستان با ادعای مارکسیستی از صدام حسین پول میگیرد باید متحد شود. یا همین الان هم از ما دعوت میکنند که بجای دفاع از تحول خواهان عمدتا مذهبی در داخل ایران با برخی از این جبهههای موسوم به "لاییک و سکولار" در خارج کشور متحد شویم، چون "جبهه" بنظر آنها پایه عقیدتی دارد نه سیاسی و اجتماعی. عصبانیت برخی از این اپوزیسیون به اصطلاح سکولار یا چپ خارج کشور ایران از این اتحادی که در عراق میان مقتدا صدر و کمونیستهای عراق برقرار شد در همینجاست که این جبهه بندی پوچ سکولار و غیرسکولار را که از آن دفاع میکنند بر هم ریخت. به همین شکل چهل سال است میگویند که حزب توده ايران که لاییک و غیرمذهبی بود بجای آنکه از بختیار "لاییک" پشتیبانی کند از "انقلاب اسلامی" یا آیتالله خمینی پشتیبانی کرد. یک گام پیش برویم میپرسند اصلا چرا از خود شاه لاییک و سکولار دربرابر آیتالله خمینی مذهبی مسلمان پشتیبانی نکردید؟ در اینجا هم ادعا یا تصورشان از اتحاد و ائتلاف، اتحاد عقیدتی است نه سیاسی و اجتماعی و طبقاتی. براساس این تصور ابلهانه از ائتلاف و اتحاد و همدلی - که خیلی هم آن را با قیافه حق به جانب مطرح میکنند- مثلا زندانیان تودهای در زندان باید بروند با پرویز ثابتی و شکنجه گران لاییک ساواک متحد شوند علیه آیتالله طالقانی یا منتظری در زیر شکنجه، چون آنها لاییک هستند و اینها مذهبی! این در حالیست که همین امثال دکترغنی نژاد یا دکتر طببیبان که به اقتصاد دانان یا سیاستمداران و روشنفکران مترقی ایران برچسب تودهای میزنند، همین تودهایها را اگر از آنها پشتیبانی میکردند و نظرات آنها را تایید میکردند روی سرشان میگذاشتند؛ هر روز و همه جا میگفتند "ببینید! تودهایها هم نظرات ما را تایید میکنند." همانطور که از اینکه پینوشه یا فریدمن طرفدار اجرای برنامههای آنها بودهاند ناراحت نیستند. مشکل آنها با مخالفان خود یا تودهایها آن نیست که تودهای هستند یا کمونیست یا ماركسيست هستند یا نیستند یا هر چیز دیگر. مسئلهاشان آن است که چرا نظرات آنها را تایید نمیکنند. امروز هم هدف آنها از شانتاژ کمونیست و سوسیالیست و تودهای درباره مخالفان برنامههای اقتصادی حکومتی یکی آن است که منتقدان این برنامهها خفه شوند و حرف نزنند و دیگر آن است که ما هم خفه شویم و حرف نزنیم و یا از این منتقدان پشتیبانی نکنیم و آنها بدون دردسر و انتقاد و وجود نظر مخالف کشور را به ویرانی سوق دهند. "شانتاژ" در اینجا دلیلش نداشتن منطق و هدفش خفه کردن مخالف است. بنابراین مشکل را باید اساسی حل کرد و تن به شانتاژهای واپسگرایان نداد. هرکس از ما بپرسد که حرفهای شما تودهایها را این یا آن آیتالله هم میزند، ما بنوبه خود گفتهایم و میگوییم و خواهیم گفت "چه بهتر!" معلوم است که خیلی هم شادمان میشویم کسانی مانند آیتالله طالقانی یا منتظری یا مطهری و یا امروز هر آیتالله و غیر آیتالله و مذهبی دیگر در نظرات اقتصادی یا غیراقتصادی با ما همسو باشند. کدام آدم کم عقلی وجود دارد که ناراحت شود از اینکه دیگران، در این یا آن مورد، با او هم عقیده هستند؟ یا بخواهد از خود دربرابر آن دفاع کند؟ جز شاید برخی روشنفکران مذهبی یا لاییک در ایران؟ تلگرام راه توده:
|
شماره 656 راه توده - 18 مرداد ماه 1397