بازگردیم به عقب و دوباره آغاز کنیم! |
از زمان فروپاشی اتحاد شوروی بحث درباره تاریخ کشورهای شرق و غرب، آسیا و اروپا، برده داری و فئودالیسم، سرمایهداری و شیوه تولید آسیایی، دلایل آنچه عقب ماندگی آسیا و پیشرفت غرب نامیده میشود، سنت و مدرنیته و … وارد مرحلهای تازه شد. هدفی که در شرایط پس از فروپاشی اتحاد شوروی به بحثها تحمیل شد نه در چارچوب پیشبرد و تکامل دادن شناخت مرحلههای پیشین که نفی و خفه و سترون کردن آنها و توجیه برتری و جاودانگی سرمایهداری و نقش "مترقی" امپریالیسم بود. همه دستاوردهای بزرگ گذشته اندیشه مارکسیستی و مترقی در این پهنهها بعنوان نماد "جزم اندیشی" و بینش "تک خطی" مورد یورشی همه جانبه و آشفته قرار گرفت. تا آنجا که به تاریخ شرق و کشور ما و شناخت ما از آن مربوط میشود، هرقدر دهههای 30 تا 70 میلادی سده گذشته دانش و بینش ما را گامهایی غول آسا به پیش برُد، سه دههی پس از فروپاشی شوروی جز پرگویی، ابهام، سردرگمی و سترونی دستاوردی نداشته است. امروز تصور تکرار پژوهشهای کوه پیکری نظیر "اشکانیان" و "تاریخ ماد" دیاکونوف، "شهرهای ایران در روزگار پارتیان و اشکانیان" پیگولوسکایا، "کشاورزی و مناسبات ارضی ایران در عهد مغول" یا "اسلام در ایران" اثر پطروشفسکی، "تاریخ ایران" و آثاری مشابه بسیار دشوار است. هرچند هنوز در داخل ایران پژوهشهای ارزشمندی درباره بسیاری از جنبه مشخص تاریخ کشور ما انجام میشود. اکنون آنها که در نزدیک به سه دهه پس از فروپاشی، جلوه گری خود را با نفی پژوهشها و دستاوردهای گذشته آغاز کردند از نفس افتاده اند، بدون آنکه توانسته باشند درک ما را از جهان و تاریخ لااقل کشور خود ما به اندازه بندانگشتی به پیش ببرند. در این شرایط برای آنکه بتوان درک مارکسیستی روشنتری از تاریخ ایران و خطوط عام تحولات تاریخی در جهان داشت باید کار را از آنجا آغاز کرد که چند دهه پیش، هم درشوروی و هم در اروپا متوقف، و در ایران با دشواری روبرو شد. انقلاب در شوروی و انقلاب در تاریخنگاری انقلاب اکتبر در روسیه به انقلابی در تاریخنگاری و درک تاریخ جهان و به ویژه شرق و کشور ما انجامید. تمام انگارههای پیشین و شناختی که از تاریخ شرق هنوز در زمان مارکس وجود داشت زیر سوال رفت. تاریخ شرق در پنهان ترین زوایا و پیچیده ترین جزئیات و عمده ترین گرایشها بویژه در عرصه تولید و مناسبات تولیدی مورد بررسی و پژوهش عمیق تاریخنگاران اتحاد شوروی قرار گرفت. این پیشرفت شناخت ما از تاریخ شرق و کشورهای خاور، طبعا پرسشهایی عام و جهانی و مسائل نظری و تئوریک تازهای را مطرح کرد. اما نقش انقلاب اکتبر تنها آن انقلابی نبود که در تاریخنگاری کشورهای خاور ایجاد کرد، بلکه جهشی بود که به روند انقلاب در جهان و از جمله در شرق داد و این دو دست در دست هم داشتند. هم روند انقلاب در کشورهای خاور و هم عمق یافتن دانش ما از تاریخ آن، مدام مسائل تازه نظری و عملی را مطرح میکرد که باید در چارچوب اندیشه مارکسیستی برای آن پاسخ یافته میشد، یا شرایط و ضرورت تحول در خود این اندیشه را در دستور قرار میداد. حاصل این دو انقلاب در تاریخ، و انقلاب در تاریخنگاری به دو کنفرانس تفلیس (1930) و لنینگراد (1938) در اتحاد شوروی انجامید که هدف ان در واقع پاسخ به پرسشهای تازه ناشی از جنبش انقلابی در خاور و جمعبندی دستاوردهای تاریخنگاری شوروی و عمیق تر شدن درک ما تا آن زمان بود. دو نگاه در این دو کنفرانس - به ویژه در کنفرانس لنینگراد- روبروی هم قرار گرفت که تا به امروز بر روی بحثهای مربوط به تاریخ شرق سایه افکنده است. یک نگاه معتقد بود که تاریخ شرق دارای شکل تحول خاص خود است که با غرب و اروپا نه در "ویژگی"ها که از "بنیان" متفاوت بوده و برای تبیین آن میتوان از نظریات مارکس درباره "شیوه تولید آسیایی" بهره گرفت. نگاه دیگر، برعکس، معتقد بود که چارچوب شیوه تولید آسیایی با پژوهشهای مشخص از تاریخ شرق سازگار نیست و شرق نیز در همان خطوط کلی تحول جوامع اروپایی حرکت کرده و از مراحل جامعه اشتراکی، برده داری و فدلیسم با ویژگیهایی عبور کرده است. این واقعیت که کنفرانس لنینگراد به سود دیدگاه دوم موضع گرفت و این موضع گیری شکل یک "دستور" به اصطلاح علمی را پیدا کرد دو پیامد بر جای گذاشت. پیامد نخست این بود که راه بحث و گفتگو در این مورد بسته شد که شاید اگر چنین نشده بود تقابل این نظریات در همان دوران به راه حلی رسیده بود و هشتاد سال دوام نمیآورد. پیامد دوم آن بود که این دیدگاه بوجود آمد که هرکس معتقد به وجود مراحل بردهداری و فدلیسم در تاریخ شرق است "جزم اندیش" و "استالینی" است. در حالیکه همین ادعا را میشد درباره هواداران شیوه تولید آسیایی کرد که به اتکای چند نقل قول و پژوهش مارکس میکوشیدند تاریخ تمام کشورهای شرق را با آن همه گستردگی در پهنهی جغرافیا و امتداد هزاران ساله در تاریخ و تنوع در اشکال، در یک مفهوم "شیوه تولید آسیایی" جای دهند. بدینسان یک بحث بسیار عمیق و پیچیده و پراهمیت بر سر تبیین تحول تاریخی تبدیل شد به بحث بین دو گروه هواداران جهانشمولی مراحل تاریخی با طرفداران شیوه تولید آسیایی؛ به جزم اندیشانی که تحول تاریخ را "تک خطی" میبینند با غیرجزم اندیشانی که تحول تاریخی را "چند خطی" میبینند. این بحث به ویژه درباره ایران که تقریبا هیچیک از ایرانشناسان برجسته اتحاد شوروی مفهوم "شیوه تولید آسیایی" را برای همه تاریخ ایران تایید نکردند، با پیوستن جریانهای سیاسی و هواداران ایرانی ماکس وبر بدان، به تدریج وارد مرحلهای دیگر شد و در این اواخر به ابزار تسویه حسابهای سیاسی و عقیدتی در پوشش بحث علمی درآمد. امروز برای پشت سرگذاشتن این بحث و پیش بردن آن، در گام نخست باید اندیشههای تکراری و بی حاصل درباره تک خطی و چند خطی و جزم اندیش و غیرجزم اندیش را پشت سر گذاشت و به عمق مسئله راه یافت. برای نشان دادن عمق و پیچیدگی مسئله تنها به این نکته اشاره میکنیم که نفی نظریه مراحل تاریخی و پذیرش شیوه تولید آسیایی برای چند هزار سال تاریخ شرق و ایران صرفنظر از همه مشکلات دیگر، به معنای نفی رابطه میان دو جنبه شیوه تولید یعنی رابطه میان سطح رشد نیروهای مولده و شکل مناسبات تولیدی؛ به معنای پذیرش آن است که در شرق طی چند هزار سال نیروهای مولد بطور اعجاب انگیری رشد کرده ولی مناسبات تولید ثابت مانده است. یا برای اثبات آن، ناگزیریم منکر رشد نیروهای مولده در شرق از زمان گذار به جامعه طبقاتی تا سده نوزدهم شویم. یعنی یا باید واقعیت را انکار کنیم یا بخشی از بنیان ماتریالیسم تاریخی را در آن چارچوبی که تا به امروز مورد پذیرش بوده؛ و شواهد تاریخی را در آن حدی که تا به امروز در دسترس ما قرار داشته است نفی کنیم. برای آنکه بتوان بحث را از ابتذال و تکراری که در آن گرفتار شده و عملا مانع پیشبرد و اصلاح و تکامل آن گردیده است بیرون کشید، باید به عمق و ریشههای آن بازگشت و آن را از همانجا که بر زمین گذاشته شده دنبال کرد و این کوششی است که آن را می خواهیم پی بگیریم. تلگرام راه توده:
|
شماره 657 راه توده - 25 مرداد ماه 1397