تحلیل کیانوری از انتخابات دوم خرداد فرصت های از دست رفته جمهوری اسلامی
|
نگاهی به انتخابات ریاست جمهوری دوم خرداد 1376 – بخش دوم و پایانی
اکنون به جا است که ببینیم رای دهندگان که هیچ گونه یگانگی خواست ها و هیچگونه سازمان یافتگی نداشتند با شرکت گسترده خود در دادن رای و گرینش نامزدی چون آقای محمد خاتمی چه پیامی به "مقامات حاکمه" کشور فرستادند؟ در این زمینه باید به چند نکته توجه ویژه ای کرد: 1 – بیش از هر چیز باید دو ارزیابی را کنار گذاشت. یکی ارزیابی کسانی که این رای را به عنوان یک "نه" مطلق به نظام حاکم در جمهوری اسلامی می دانند و دوم ارزیابی کسانی که این شرکت نزدیک به سی میلیون رای دهنده را تائید کامل و بی چون و چرای وضع موجود حاکمیت در کشور بشمار می آورند. به دید من این هر دو ارزیابی بسیار از واقعیت دور هستند. ارزیابی دوم را می شود برای درصد نسبتا کوچکی که به آقایان ناطق نوری و ریشهری و زواره ای رای دادند درست دانست ولی در مورد اکثریت سنگینی که به آقای خاتمی رای داده اند، "نه". 2 – رای دهندگان به آقای خاتمی را طیف گسترده ای از همه اقشار اجتماع تشکیل می دهند: کارگران، کشاورزان، روشنفکران رشته های گوناگون از دانشگاهیان گرفته تا هنرمندان. نویسندگان و .......، جوانان و زنان که بویژه در دوم خرداد نقش تعیین کننده ای داشتند. شاخه های این طیف گسترده ضمن داشتن چند "جذابیت" بسیار مهم مشترک، هر کدام خواستهای ویژه خود را دارند. اولین و مهمترین خواست و پیام مشترک اکثریت سنگین این رای دهندگان را شاید بتوان چنین بیان کرد: "ما ضمن تائید نظام در چهارچوب قانون اساسی با "شیوه اعمال حاکمیت" که بویژه پس از درگذشت بنیانگذار جمهوری اسلامی، گام به گام و به ویژه پس از انتخابات مجلس دوره چهارم از سوی انحصارطلبان قدرت در زمینه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی بر جامعه ما مسلط گردید شدیدا مخالف هستیم و خواستار برقراری حاکمیت قانون، تامین همه حقوق شهروندان مطابق مندرجات قانون اساسی، آزادی اندیشه و بیان، پایان دادن به غارت ثروت های ملی و بازده کار و رنج زحمتکشان به دست گروهی ثروت اندوز، تامین عدالت اجتماعی نه تنها برابری همه شهروندان در برابر قوانین بلکه تامین سهم عادلانه از درآمد ملی برای زحمتکشان بدنی و اندیشه ای و پایان دادن به فقر طاقت فرسای موجود و تامین تشکیل احزاب سیاسی و سازمان های مستقل – غیر فرمایشی صنفی و بویژه اتحادیه های کارگری و .... هستیم." رای دهندگان با امید زیاد به برآورده شدن این خواست هایشان که همگی بدون کم و زیاد در چهارچوب حقوق شهروندان در قانون اساسی جمهوری اسلامی است با نگرانی بسیار شاهد سرسختی نمایندگانی از جناح شکست خورده در نگهداری مواضع انحصارطلبانه خود هستند. به عنوان نمونه باید به گفتار آقای یزدی (شیخ محمد یزدی که اکنون رئیس حکومتی حوزه قم است و در آخرین انتخابات مجلس خبرگان رای نیآورد و از این مجلس حذف شد درحلیکه رئیس آن بود!) رئیس قوه قضائیه اشاره کرد که در آن آقای یزدی حق دخالت در سیاست کشور را از همه مردم گرفته است. گفته آقای یزدی که در روزنامه ها درج گردید چنین است: "سیاست و حکومت و ولایت اسلامی در شان روحانیت جامع الشرایط است و غیرروحانی حق ندارد در سیاست دخالت کند." حیرت انگیز تنها این نیست که چنین ادعائی که در تمام تار و پودش مخالف و معارض قانون اساسی است، بلکه شاید بیشتر از این است که این گفتار بیش از 6 هفته بعد از حماسه دوم خرداد انجام گرفته است. 3 – سومین نکته ای که از انتخابات دوم خرداد و نتایج بدست آمده از آن باید مورد توجه بسیار ژرف قرار گیرد شرکت بسیار گسترده زنان از همه قشرهای سنی و موضعگیری های فرهنگی و اعتقادی و همچنین شرکت بسیار گسترده نه تنها جوانان دارای حق رای یعنی 15 ساله بلکه حتی جوانان کم سن تر حتی دوره ابتدائی و راهنمائی است. به جا است که انگیزه و خواستهای این دو گروه اجتماعی، جداگانه بررسی شود.
الف: زنان
درست است که در دو دهه گذشته زنان در زمینه های آموزش و کار و سوادآموزی پیشرفت های جالبی کرده اند، اما در بسیاری از زمینه ها و بویژه در زمینه حقوق خانوادگی و اجتماعی نابرابری های سنگینی میان زنان و مردان وجود دارد. در جامعه کنونی، نظام مردسالاری با همه پدیده های کهنه شان فرمانروا است و برخی قوانین که در جهت کاستن نابرابری زنان وضع شده است بازده بسیار ناچیزی دارد. در انتخابات برای تعیین نمایندگان مجلس شورای اسلامی و رئیس جمهور که همه سرنوشت کشور را در دست دارند زنان و مردان دارای حق رای برابرند ولی برای "شهادت" در مورد هر گونه حق و یا ناحق ارزش شهادت زنان باندازه نیمی از شهادت مردان است. در مورد حق نسبت به فرزندان وضع حقوقی زنان اندکی بهتر از وضع حقوقی کنیزان در دوران برده داری است. داستان قتل "آرین" دختر کوچولو بدست پدرش که مادرش را طلاق داد و حق دیدار فرزندش را هم از او گرفته و در مطبوعات مهم تهران بطور گسترده مورد گفتگو و اظهار نظر قرار گرفت نمونه ای است از هزاران نمونه دیگراست که هیچکس از آن ها خبری نمی گیرد. نابرابری حقوق زنان و مردان در خانواده و در اجتماع تنها به دو مورد نامبرده در بالا محدود نمی شود. با تغییرات شگرفی که بویژه در یکی دو سده اخیر در جهان در زمینه پیشرفت علوم دقیقه و علوم انسانی پیدا شده و با گستردگی چشمگیر وسائل ارتباط جمعی، آگاهی زنان ایران – نه تنها زنان روشنفکر و تحصیلکرده، که حتی زنان روستاها – به حقوقی که زنان در دیگر جوامع بشری با مبارزه مسالمت آمیز درازمدت خود بدست آورده اند این پرسش به حق مطرح می شود که آیا در کشور ما زمان آن فرا نرسیده است که در تغییر قوانین در جهت از بین بردن این نابرابری ها و بی حقی های توهین آمیز تلاشی انجام گیرد؟ آیا نمی شود پذیرفت که شرکت گسترده زنان شهری و روستائی، پیر و جوان و رای آنان به آقای خاتمی پیامی صریح برای از بین بردن این نابرابری هاست؟
ب: جوانان
جوانان کشور ما از جهات گوناگون گروه ناهمگونی هستند. هم از لحاظ سطح آموزش – اشتغال – جنسیت – اعتقادات و نظرات سیاسی و بر همین پایه هم خواستهای آنان ترکیبی است از خواستهای همگانی و خواستهای ویژه. همگانی ترین خواستهای این گروه ناهمگون را می توان چنین بیان کرد: آزادی اندیشه و اظهار عقیده، امکانات بیشتر برای آموزش در سطح بالاتر، امکانات بیشتر برای ورزش و گذراندن سالم و ثمربخش وقت آزاد، تامین اشتغال مناسب با آموزش. جوانان خواستار آنند که به عنوان شهروند دارای همه حقوق سیاسی و اجتماعی بشمار آیند و به نظراتشان توجه جدی شود. ویژگی بسیار با اهمیت جوانان در کشور، بالا رفتن سطح آموزش آنان است و دور نیست که روزی که نه تنها از بیسوادی در کشور اثری باقی نماند بلکه حداقل آموزش عمومی به سطح کشورهای پیشرفته جهان، یعنی تحصیلات متوسطه برسد. تغییر چشمگیر در سطح آموزش زنان و مردان تهران از سال 1359 تا 1375 رخ داده است. بالا رفتن سطح تحصیلات جوانان پایه بسیار پرتوانی است برای رشد فکری و شخصیتی جوانان، آشنائی آنان با پیشرفت دانش بشری و مسائل بغرنجی که در همه زمینه های مادی و معنوی برابر انسان امروزی قرار می گیرند و برخورد اندیشمندانه با این مسائل و موضعگیری خردمندانه با آن ها. این پدیده تنها ویژه شهرهای بزرگ نیست. با گسترش شبکه مدارس متوسطه و دانشکده ها در سراسر کشور، جوانانی که تا دو دهه پیش امکان رفتن به مدرسه را نداشتند، اکنون امکان آشنائی با بسیاری از مسائل علمی و اجتماعی و تاریخی و فرهنگی و امکان دسترسی به کتاب ها و ماهنامه ها و فصلنامه های علمی و اجتماعی را پیدا کرده اند. این را هم نباید فراموش کنیم که این پدیده بسیار مثبت روی یک "آزاد راه" بدون مانع پیش نرفته است و گام به گام در مبارزه و تلاش با جریان نیرومند "واپس گرا" راه خود را به جلو باز کرده است. تصور نشود که این جریان واپس گرا تنها منحصر به زیاده روی هائی است که در ماههای پس از پیروزی به صورت های گوناگون و از جمله با برداشتن نام بزرگانی از ادب فارسی مانند سعدی، حافظ و خیام که از افتخارات جهانی ملت و کشور هستند از خیابانهای تهران و شهرستان ها روی داده و یا در مقیاسی گسترده تر در جریان "انقلاب فرهنگی" و پس از آن در جریان طولانی "گزینش" ادامه یافت. جریانی که نه تنها به کنار گذاشتن بسیاری از دانشمندان با ارزش رشته های گوناگون و وادار کردن آنان به مهاجرت از کشور و دور کردن بسیاری از جوانان بسیار با استعداد که هر کدام می توانستند دانشمند برجسته ای شوند از امکان ادامه تحصیل شد، بلکه افزون بر این ها و بدتر از این ها بسیاری از جوانان و استادان و آموزگاران و استادان را وادار کرد که برای ادامه کار خود مجبور به ریاکاری شوند. بدون تردید خوانندگان گرامی این نوشته بیاد دارند که یکی از وزیران آموزش عالی که پس از دکتر معین احتمالا به منظور "اسلامی تر" کردن محیط دانشگاهها به این سمت بسیار با اهمیت برگزیده شد چنین اظهار فضل کرد: "اگر سعدی و حافظ و فردوسی امروز زنده می شدند، "من" سعدی و حافظ را برای استادی به دانشگاه دعوت می کردم. ولی فردوسی را چون "ستایشگر شاهان" بوده است به چنین سمتی دعوت نمی کردم." (این عین گفته نیست ولی دقیق است.) تنها این گفته حیرت انگیز نیست، از آن حیرت انگیزتر اینکه در پی اعتراض گسترده اندیشمندان و نشریات، نه تنها از ایشان شنیده شد که از این گفته خود پوزش بخواهند، از هیچ یک از مقامات عالیه هم که با ارزش والای این سراینده "حماسه داد" آشنا هستند، در این باره چیزی شنیده نشد. اگر مقامی رسمی چنین گستاخی را به خود اجازه می داد که در آلمان به "ولگانگ گوته" یا در انگلستان به "شکسپیر" و در فرانسه به "روسو" و در روسیه به "تولستوی" چنین بی احترامی نماید، نه تنها بلافاصله با تنفر عمومی مردم مجبور می شد از مقام خود برکنار شود، مسلما برای همیشه برای جامعه فرهنگی و مردم عادی در زباله دان تاریخ فرهنگ آن کشورها دفن می شد. خواننده گرامی! نمی پذیرید که چنین پدیده های "واپس گرایانه" تا چه حد می تواند در روحیه و اعتماد جوانان تشنه آموزش چیزهای نو و دلداده به فرهنگ گرانبهای ملی تاثیر منفی بجا می گذارد؟ یک نمونه دیگر، چند سال پیش شنیده شد که در جریان بازنگری کتاب های درسی در دبیرستان ها و دانشکده ها آموزش فرضیه تکامل انواع "چارلز داروین" زیست شناس نامدار انگلستان از این کتاب ها حذف شده است. اینکه این تصمیم با موافقت شورای انقلاب فرهنگی بوده است یا نه برای نویسنده مشخص نیست. درست است که چنین تصمیمی از سوی گروههای "واپس گرا" که بخشی از دانشجویان را در بر می گیرد با هلهله و شادی روبرو شد، اما آیا مبارزه چند ساله کلیسای کاتولیک در اروپا برای جلوگیری از پیشرفت علوم و دانش بشری که با آن همه جنایات که ملایم ترین شان وادار کردن "گالیله" به پس گرفتن علنی اکتشاف تاریخی اش درباره نادرست بودن این نظریه که خورشید به دور زمین می گردد و تائید و ثابت کردن نظریه کشیش کاتولیک "کوپرنیک" لهستانی دائر بر اینکه زمین به دور خورشید می گردد، وحشیانه ترین شان، سوزاندن دانشمندان برجسته نوگرائی مانند "جوردانو برونو" در میدان عمومی و صدها و صدها قربانی دیگر توانست جلوی پیشرفت علوم را در اروپا بگیرد؟ آیا مبارزه بیش از یک سده دربار واتیکان و پاپ های رنگارنگ برای نفی فرضیه "تکامل انواع" داروین که بر پایه آن انسان یکباره از آسمان به زمین نیامده است و مانند دیگر موجودات زنده حلقه ای از زنجیر دراز تکامل انواع از ساده ترین موجود زنده یک سلولی تا کاملترین نوع آن یعنی انسان متفکر، می باشد، توانست راه پیشرفت دانش بشری را ساده کند؟ برای آنکه این مبارزه صدساله را نشان دهم دو سند بسیار گویا را می آورم. 1 – موضعگیری "خداپرستانه" که مخالف نظریات داروین بود در همایش انجمن انگلیسی برای پیشرفت علوم در سال 1860 در آکسفورد علنی شد. در این همایش "نظریه کامل" داروین از سوی "ساموئل ویلبر فورس" اسقف آکسفورد مورد حمله قرار گرفت. این اسقف از زیست شناسی آگاهی نداشت ولی از سوی "ریچارد اون" حیوان شناس برجسته آماده شده بود. "اون" پیشتر از دوستان داروین بود ولی جاه طلبی و حسادت او را به فریب کاری و دروغ سازی رانده بود و می کوشید از این راه "داروین" را بی اعتبار کند. برهان های اسقف "ویلبر فورس" از سوی زیست شناسان انگلیسی "توماس هاکسلی" و "جوزف دانتون" بطور کامل در هم کوبیده شد و از آن تاریخ به بعد کلیسای انگلستان مرکز نظریات داروین را بطور علنی مورد حمله قرار نداد. مخالفان هواداران "الهیات" با نظریه تکامل داروین با پافشاری ادامه یافت تا اینکه در سال 1951 "بیو دوازدهم" پاپ دوم بخشنامه "فصل انسان" – مربوط به انسان را منتشر ساخت که در آن چنین گفته شده بود: کاتولیک ها نظریه تکامل را به عنوان یک فرضیه برای تولید جسم انسان می پذیرند، اما با این شرط که آنان بر این باورند که روح انسان به دست خداوند خلق شده و در بدن انسان حلول داده شده است. نقل از دایره المعارف آمریکانا چاپ 1986 جلد 8 ص 512 ولی گروههای بنیادگرای مسیحی نوشته انجیل را می پذیرند و نظریه تکامل او را. گزینش طبیعی را بی کم و زیاد رد می کنند. – همان جا – 2 – درباره روح انسان: مطابق آخرین تحقیقی که از طرف فیلسوف بزرگ اسلامی صدرالمتالهین (ملاصدرا) به عمل آمده و مورد قبول فلاسفه بعد از او واقع شده "روح خود عالی ترین محصول ماده است. یعنی مولود یک سلسله ترقی و تکامل طبیعت است." طبق نظریه این دانشمند هیچگونه دیواری بین عالم طبیعت و ماوراء الطبیعه وجود ندارد. یعنی ممکن است یک موجود مادی در مراحل تکامل خود تبدیل به موجود غیرمادی شود. این اطلاعات برای جویندگان تازه های بشری از گوشه و کنار، از کتابها و نشریات خارجی و برنامه های علمی رادیوهای بیگانه می رسد و از سوی آنان میان دوستان و آشنایان و شیفتگان تازه های دانش پخش می شود و برای قشر گسترده ای از جوانان ما در سطوح گوناگون تحصیلی مطرح می شود و برای آنان پرسش ها و پرسش ها و پرسش ها مطرح می کند. این جوانان بدون انتظار به یکباره در روزنامه اطلاعات 8 آبانماه 1375 خبر زیر را می خوانند: "پاپ داروین را تبرئه کرد." پاپ ژان پل دوم اعلام کرد که "نظریه تکامل "داروین" با اعتقادات مسیحیان مطابقت دارد. پاپ در پیامی برای اعضای آکادمی علوم واتیکان اعلام کرده است که نظریه تکامل بیش از یک فرضیه است. مفسران، پیام پاپ را امروز یک دگرگونی در کلیسای کاتولیک خواندند و آن را با تبرئه گالیله مقایسه کردند." همین جوانان در اطلاعات 15 – 2 – 1376 می خوانند: "آزمایشی تازه درباره نظریه تکامل" خبرگزاری جمهوری اسلامی از لندن: ادعای داروین در این خصوص که موجودات زنده خود را با شرایط زیست تطبیق می دهند و اعضاء و جوارح آنها به گونه ای شکل می گیرد که برطرف کننده نیازهای آنها در محیط جدید باشد در یک مورد آزمایش در محیط زیست طبیعی مورد تائید قرار گرفت. همین جوانان در شماره دیگری می خوانند: پژوهشگران: انسان کنونی از نسل کرومانیون است. پاریس خبرگزاری جمهوری اسلامی. "در 5 میلیون سال پیش موجوداتی وجود داشته اند که نهایتا در 600 هزار سال پیش یک نوع آن به انسان های "نئاندرتال" و نوع دیگر آن به نوع کرومانیون تحول یافته است. نوع کرومانیون در حدود 100 هزار سال پیش انسان امروزی را به وجود آورده اند...." اکنون ببینیم بهت و حیرت جوانان، که مطالب هایی را در سراسر کشور در نشریه های کثیرالانتشار مانند اطلاعات خوانده اند به چه درجه ای افزایش پیدا می کند هنگامی که بدون هیچ خبر پیشین در روزنامه اطلاعات 18 مرداد 1376 در صفحه 7 با عنوان درشت چنین می خواندند: "مشکل ما در فهم قران" – تعارض علم و دین در خلقت آدم. آیت الله عبدالکریم موسوی اردبیلی در بخشی از این نوشته که بخش اول آن در شماره نامبرده و بخش دوم و سوم (پایانی) آن در شماره های 25 مرداد و اول شهریور منتشر شده است چنین می خوانیم: "سوالات فراوانی مطرح است. تا آنجا که می دانیم دانش بشری برای هیچ کدام از آنها پاسخ قطعی، علمی و استدلالی ندارد. از جمله زمان پدید آمدن ماده حیاتی و جدول قطعی تحول در انسان و سایر جانداران به درستی روشن نیست. چگونه بعضی انسان شدند و بعضی دیگر تمساح یا آهو و برخی دیگر جاندار و دیگر ..... تنها چیزی که می توان گفت این است که نظریه تحول و تکامل از نظریه نیکسیسم به ذهن نزدیکتر است....." برای کامل کردن این صحبت و ایجاد سردرگمی بیشتر و دهها و دهها پرسش دیگر برای جوانان تشنه دانش کشور ما آقای "حدادعادل" در شماره های 1 و 2 مهرماه روزنامه ایران (روزنامه خبرگزاری جمهوری اسلامی) با همان عنوان پرسش برانگیز: "تعارض علم و دین" تاریخچه بسیار جالبی از نبرد چندین سده در کشورهای اروپائی را بدون هیچگونه نتیجه گیری و راهنمائی برای جوانان آورده است. اطلاعیه دیگری هم در روزنامه ها بود که قرار است "علامه استاد جعفری" در هفته پایانی مهرماه در قم برای مدرسین حوزه علمیه و شماری از علما درباره موضوع "علم و دین" سخنرانی ایراد کند. احتمال زیاد این است که متن این سخنرانی برای همه مردم منتشر نخواهد شد و همین کار بدون تردید به سردرگمی که هم اکنون در بسیاری از مردم پیدا شده است خواهد افزود و آنان را در انتظار یک تحلیل روشن و قانع کننده از سوی مقامات مسئول نگاه خواهد داشت. جوانان و آینده نامعلوم پیام بسیار مهمی که جوانان با رای سنگین خود برای حاکمیت جمهوری اسلامی فرستادند این بود که اکثریت بسیار سنگین شان نسبت به آینده، آموزش و اشتغال خود به سختی نگران هستند. این توده عظیم جوانان از آن رو به آقای خاتمی رای دادند که ایشان به جوانان وعده دادند که به خواستهای آنان توجه جدی نمایند. این توده عظیم جوانان از آن رو به آقای ناطق نوری رای ندادند که با تجربه چندین ساله خود علیرغم آن تبلیغات عظیمی که به سود ایشان انجام گرفت، ایشان را نماینده "بازار" و "دلالان" آن کرد. غارتگران می دانستند که از راههای غیرقانونی به میلیاردها ثروت دست یافته و یک شاهی مالیات هم به دولت نپرداخته اند. این جوانان می دیدند که وضع زندگی مادی و فرهنگی و همه زندگی افراد تحصیلکرده از استادان والامقام و دانشگاه گرفته تا پزشکان فارغ التحصیل جوان و مهندسان و .... و کارگران کارخانه ها و کارمندان زحمتکش موسسات دولتی هر روز سخت تر و بیشتر بسوی فقر می رود و در برابر چشم آنان هر بچه دلالی هر ماه چند صد هزار تومان درآمد دارد و هر ماه هم بر این درآمد می افزاید. آنان در روزنامه های کشور می خوانند که در جستجو به پیدا کردن علت گرانی میوه و تره بار که به چند برابر بهائی که در میدان های ورودی این کالاها از آورندگان خریده می شود در بازارها و دکان های شهر به خریداران فروخته می شود به یکی از دلالان هم برمی خورد که به خبرنگار می گوید: "برای اینکه جائی برای کار خودم در یکی از حجره های میدان پیدا کنم، از یکی از صاحبان حجره تکه جائی به مساحت 2 مترمربع (دو متر مربع = سطح یک میز تحریر و جای صندلی پشت آن) در مقابل پرداخت سی هزار تومان = سیصد هزار ریال اجاره ماهیانه کرده ام." این جوانان در همان روزنامه (شماره دیگر) می خوانند: "دانشگاهها با کمبود امکانات پژوهشی روبرو هستند." همشهری 7 مرداد 1376 "تامین معاش، نخستین مشکل محققان دانشگاه ها است." همشهری 8 مرداد 1376 آیا این نمونه ها و صدها نمونه های دیگر همانند و گاهی بدتر از این ها بسنده نیستند که جوانان را از نظام حاکمی که چنین وضعی را به وجود آورده است روی گردان کنند؟ این است مهمترین پیام میلیون ها جوان – دختر و پسر – کارگر و کشاورز و دانش آموز و دانشجو و پزشک و مهندس و ...... به حاکمیت کنونی ایران. این توده بزرگ به شعارهای پر آوازه رسیدگی به ثروت های بادآورده اعتمادی ندارند. چون می بینند که سالهای طولانی این ثروت های بادآورده به صورت برجها مانند قارچ از گوشه و کنار تهران و شهرهای بزرگ بالا می رود و بر شمار اتومبیل های 20 و 30 میلیون تومانی و جوانانی که با یک "تلفن همراه" در دست این خودروها را می رانند و با دوستان خود مشغول گفتگوی تلفنی هستند و بر شمار کاخ هائی که صدها میلیون تومان ارزش دارند افزوده می شوند و این پرسش برایشان مطرح می شود که چه شد یکباره در آستانه انتخابات دوره هفتم ریاست جمهوری مقامات عالیه کشور به یاد این ثروت های بادآورده افتادند. آن ها می بینند که دستگاه قضائی کشور تنها وعده رسیدگی را می دهد ولی آیا قوه قضائیه کشور توانائی چنین کاری را دارد؟ در این زمینه تردیدهای بسیارزیادی وجود دارد. این تردیدها از کجا سرچشمه می گیرد؟ چند سرچشمه برای این تردیدها دیدنی است: یکی اینکه تار و پود قوه قضائیه بخشی از تمام بافته دستگاه حاکمه کشور است و هم "بیماریهای" خطرناکی که بخش های دیگر این دستگاه عظیم را در دهه گذشته در بر گرفته، به دستگاه قضائی کشور هم سرایت کرده است. درباره رشوه گیری و اعمال نفوذ در دادگاه ها در میان مردم زیاد صحبت می شود. یک نمونه "افسانه وار" داستان بیمارستان دکترچهرازی است که گفته می شود کسانی با دادن رشوه های باورنکردنی و "تقسیم غنائم" با برخی مقامات بالای قوه قضائیه توانسته اند بر پایه یک قولنامه مطلقا بی ارزش، زمین و ساختمانهائی را که چندین میلیارد تومان ارزش دارد به 100 میلیون تومان از دست خانواده چهرازی درآورند. هنگامی که رئیس قوه قضائیه، که تنها در برابر مقام رهبری پاسخگو است و بر آن است که 60 میلیون نفر اهالی کشور حق شرکت در سیاست کشور ندارند، می توان فکر کرد که در قوه قضائیه چه جوی فرمانروا است. بک نمونه گویا: "حجت الاسلام دکتر محقق داماد" که 5 سال رئیس سازمان بازرسی کل کشور بود، بدون کمترین توضیح یکباره از این مسئولیت بسیارمهم برکنار و به عنوان "عضو شورای فرهنگ عمومی کشور" به نوعی "تبعیدگاه" فرستاده شد. نمی توان این گونه اندیشید که اظهار نظرهای انتقادی آقای محقق داماد از مقامات و افرادی و دستگاههائی که مورد حمایت رئیس قوه قضائیه هستند علت این "تبعید" بوده است. همه می دانند که رئیس قوه قضائیه از گردانندگان جناحی از حاکمیت است که در انتخابات دوره پنجم مجلس کوشید که اکثریت مطلق را برای خود بدست آورد و نامزدش در دوم خرداد با شکست سنگینی برای گرفتن کرسی ریاست جمهوری روبرو شد. در گفتگوئی که روزنامه سلام با آقای دکتر محقق داماد که در شماره های 18 و 21 شهریور 1375 منتشر گردید گفته های: "امروز در بین افرادی که ملت اصلا انتظار ندارد، تملق، چاپلوسی و بله قربان گوئی رایج است و این چاپلوسی ها و مداحی ها از روی هوای نفس و مقام خواهی و ارزشهای پوچ دنیاست." "حضرت امام خمینی (ره) در جلسه ای که یک نفر تملق زیادی می کرد، پرخاش کرد و گفت: من کوچکتر از آن هستم که شما تملق کنید." "در ایام انتخابات مجلس افرادی که خودشان را نمونه های قدسی معرفی می کردند در یک اطلاعیه کوچک تبلیغاتی که به در و دیوار شهر می زنند گاهی 10 دروغ می نوشتند. دروغی که گناه کبیره است. این ها به عنوان اینکه می خواهیم برویم مجلس تا از ارزشهای اسلامی محافظت کنیم کار خود را توجیه می کردند." "امروز اخلاق و فرهنگ کشور ما به سوئی می رود که نه انقلابی است و نه اسلامی." رهبری فرهنگی و هدایت فرهنگی در دست مراکز و افراد مخصوصی است که در راس آنها صدا و سیما، روزنامه ها، مجلات، کتب و از همه بالاتر خطبای کشور هستند. امروز خطیبان جامعه که قدرت های جامعه در دست آنهاست، روحانیت، ائمه جمعه، اینها همه فرهنگ سازان کشورند." انتخابات روز دوم خرداد 1376 نشان داد که اکثریت مطلق رای دهندگان، زن و مرد، پیر و جوان، شهری و روستائی، کارگر و روشنفکر، این فرهنگ سازان را به درستی شناختند و به آنها "نه" گفتند و به نامزدی که وعده داد در راه تغییر این وضع ناهنجار گام بردارد رای دادند. آنها با این رای گفتند که خواهان نظامی هستند که در آن "دروغگوئی، تملق، فساد و .... فرمانروا نباشد. این است پیام تاریخی دوم خرداد 1376.
کیانوری – 1 آبان 1376 (درگذشت 14 آبان 1378)
لینک شماره گذشته: http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/AGUST/656/kiya.html
تلگرام راه توده:
|
شماره 657 راه توده - 25 مرداد ماه 1397