راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

خاطرات زندان 25 ساله شاه – بخش 17

خصلت های خوب و بد

در زندان آشکار می شود

"تقی کی منش"

  

رفقای سازمان نظامی و ديگر مردان و زنانی که به مبارزه روی می‌آورند، انسان‌هایی آگاه و باوجدان و برخوردار از خصلت‌های والای انسانی و اجتماعی هستند. اما اين به آن معنی نيست که آنها انسان‌های کامل‌ و در زندگی خود از هر نارسائی و آلودگی شخصيتی بری‌اند. مبارزان راه نيکبختی بشری و سازندگان جامعه‌ی برتر اجتماعی نيز از گزند آلودگی‌های موجود در جامعه، مناسبات نابسامان اجتماعی و سنن و رسوم واپس‌مانده‌ی حاکم بر اجتماع و محیط‌های خانوادگی در امان نيستند.

در شرايط دمکراتيک اجتماعی که احزاب و سازمان‌ها می‌توانند برای رسيدن به آماج‌های خود فعاليت علنی داشته باشند، بستر مناسب‌ تری برای شناخت و مبارزه با کاستی‌های شخصيتی و رفتارهای نابهنجار و بازپروری فردی و اجتماعی فراهم است. در اين حالت به‌کارگیری روش انتقاد و انتقاد از خود در مناسبات درون‌سازمانی سلاحی است کارا و سازنده.  

اما متأسفانه در شرايط اختناق و مبارزه‌ی مخفی، بسياری از ضعف‌ها و آلودگی‌های فردی و شخصيتی پيکارگران راه آزادی و عدالت و نوسازی جامعه از ديد حتی همرزمانشان پنهان می‌ماند و در نتيجه امکان و دامنه نوآموزی و بازپروری بسيار تنگ می‌شود. همين امر به نوبه‌ی خود سرچشمه‌ی چه خطاهای سياسی و سازمانی و چه بازی‌های مرگبار با آرمان‌ها و زندگی انسان‌ها که نمی‌تواند بشود! 

تا زمانی که در خارج از زندان فعالیت می‌کردیم هر دو سه ماه يکبار جلسه‌ی بحث و انتقاد و انتقاد از خود داشتيم. اين جلسات سه يا چهار ساعت طول می‌کشید. اعضای حوزه یکدیگر را نقد می‌کردند. روال کار چنين بود که اگر رفقا به عضوی از حوزه انتقاد داشتند، موارد انتقاد خود را طرح می‌کردند. فرد مورد نظر نیز به موارد طرح شده گوش می‌داد. اگر انتقادها را وارد می‌دانست، وظيفه داشت با پذيرش توصیه‌های جمع در بهبود رفتار خود بکوشد، اما چنانچه انتقادی را وارد نمی‌دانست از خود دفاع می‌کرد و اگر شخص انتقاد کننده قانع می‌شد انتقاد خود را پس می‌گرفت و اگر قانع نمی‌شد، حوزه در این باره نظر می‌داد و راه‌ جويی می‌کرد. اگر حوزه  بر سر مورد يا مواردی به نتيجه نمی‌رسید، انتقاد‌کننده يا انتقاد شونده حق داشتند به مراجع بالاتر حزبی تا بالاترين سطوح رهبری مراجعه کند.

در دوره‌ی نخست بعد از دستگيری هنوز سايه حزب بر سر ما و روح روابط حزبی در بين ما حکمفرما بود. فضای حاکم بر جمع ما در زندان، محيط صميمی و رفيقانه بود. افراد نسبت به یکدیگر گذشت فراوان از خود نشان می‌دادند. همه سعی می‌کردند از خود حسن تفاهم و همکاری نشان دهند. اگر مشکلاتی در روابط فی‌مابین پيدا می‌شد با انعطاف اخلاقی و بحث و انتقاد سازنده آنها را حل و فصل می‌کردند.

اما همين‌که موج دستگیری‌ها بالا گرفت و شاخه‌های حزبی لو رفت، به روابط حزبی ضربه خورد. بویژه ضعف نشان دادن بعضی از رهبران بلندپایه‌ی حزبی، مانند بهرامی، يزدی و شرمينی، بر روحيه رفقای زندانی تأثیر منفی بر جای گذاشت. افراد رفته‌ رفته احساس کردند ديگر مقام و مرجعی وجود ندارد که مجبور به پاسخگویی در برابر آن باشند. اينجا بود که گروهی از افراد خصلت‌های واقعی خود را بروز دادند و برخوردشان در رويارويی با مشکلات بسيار سطحی و تنگ‌ نظرانه شد. 

يادم هست که رفقای درجه‌دار سازمان نظامی ما با رفقای افسرمان در کنار هم در زندان فلک‌الافلاک زندانی بودند. چون رفقا هنوز به دادگاه نرفته بودند، يعنی متهم به حساب می‌آمدند، روابط درونی خاصی بين آنها حاکم بود. در بسياری موارد افسران از درجه‌داران انتظار رعايت سلسله‌ مراتب را داشتند. درجه‌داران بی‌اعتنا به اين حساسيت، سعی می‌کردند هر گاه با افسران روبرو می‌شوند به آنها چهره‌ی بی‌تفاوت نشان دهند و با رفتار خود به آنها بگويند که اين درجات را به رسميت نمی‌شناسند. اين برخوردها در مواردی مسئله‌ ساز می‌شد و از صمیمیت‌ و دوستی‌ می‌کاست. گاه واکنش‌ها به لج و لجبازی تبدیل می‌شد. مثلاً رفيق درجه‌دار بدون تأمل با هرچه رفيق افسرش به او می‌گفت مخالفت می‌کرد. افسرانی نیز بودند که چون با درجه سرهنگی به زندان افتاده بودند، از درجه‌داران انتظار داشتند آنها را «جناب سرهنگ» خطاب کنند. عدم رعايت سلسله‌ مراتب موجب دلخوری و کدورت می‌شد. گاه شاهد ماجراهای ناراحت‌ کننده يا خنده‌دار بودیم. درجه‌داری که سر همين مسائل با رفيق افسر خود اختلاف پیدا کرده بود، برای گوشمالی او دست به کار بچگانه‌ای زد: در تشک او سنجاق فرو کرد تا وقتی  می‌نشیند سنجاق در تنش فرو رود. يا ديگری برای ايجاد مزاحمت برای هم‌اتاقی خود، درسش را با صدای بلند می‌خواند و آرامش اتاق را به هم می‌زد. وقتی به او می‌گفتند رعايت حال ديگران را بکند، گوشش بدهکار هيچ تذکری نبود و می‌گفت: ما زندان آمده‌ایم که آزاد باشيم!   

برخی از رفقای ما حاضر نبودند مسائل را با زبان خوش حل ‌و فصل کنند. اگر کسی به آنها زور می‌گفت، آنها هم به همان شیوه پاسخ می‌دادند.

يادم می‌آید که يکی از زندانی‌ها در برازجان دستگاه گرامی داشت. یک ‌بار وقتی می‌خواست صفحه‌ای بگذارد و گوش کند، صدای گرام را بلند ‌کرد که با  تذکر يکی از زندانی‌های اتاق دیوار به‌ دیوار روبه‌رو شد. او صدای گرام را کم کرد، اما طرف او جز با خاموش کردن گرام رضايت نمی‌‌داد و می‌گفت: من اعصابم خراب است و تحمل شنيدن صدا را ندارم. اما صدای گرام قطع نشد. رفيق عصبی که نتوانسته بود صدای گرام را به طور کامل قطع کند، به دنبال تلافی برآمد و یک بار که رفیق ما  در دستشویی بود، درصدد برآمد با پایه تختخواب به جان او بیفتد که رفیق ما متوجه شد، اما دیگر مماشات نکرد، پایه تختخواب را از او گرفت و او را حسابی مشت‌ و مال داد. رفیق عصبی از آن ‌پس ديگر جرئت نکرد به رفیق موسیقی‌دوست ما زور بگوید. يعنی فهميد که همه آماده نيستند در مقابل زورگویی‌های او کوتاه بیایند و برای حفظ آرامش زیر بار جنجال‌آفرینی‌های او بروند و همچنان با او با زبان صلح و آرامش حرف بزنند. او فهمید که همه تحمل زورگويی و جنجال‌آفرینی‌های او را ندارند.  

بايد يادآوری کنم که اين فرد از ابتدای زندان نیز در حالی که زندانیان رعایت حالش را می‌کردند، بدترين بی‌احترامی‌ها را به ديگران روا می‌داشت. ده سال ناراحتی عصبی برای او و البته گروهی ديگر دکانی شده بود تا هر کار دلشان بخواهد بکنند.

و اما نمونه‌هایی از رفتار اين رفيق عصبی ما:

در زندان برازجان، آقايان مهندس بازرگان و دکتر سحابی کارگری از زندانيان عادی داشتند که برايشان غذا می‌پخت و ظرف‌ می‌شست. گويا روزی يکی دو بار صدای ظرف‌های او به گوش این رفیق عصبانی می‌رسد و او تصمیم می‌گیرد که این اشتباه را تلافی کند. بعد از ظهر آن روز، در حالی که همه در عالم خواب بودند، به یکباره صدای طبل بلند شد. همه بيدار شديم و ديديم که ایشان يک پيت حلبی خالی را وارونه روی زمين گذاشته و با دو تا چوب محکم بر آن می‌کوبد!

همين شخص، منتها اين بار در تهران، شیرین‌کاری ديگری کرد که شنيدنی است:

روزی او روی ايوان بند خوابيده بود و آقای دکتر سحابی در همان زمان با بيلچه در فاصله ۳۰ متری او کنار باغچه با گل‌ها ور‌می‌رفت. گويا ايشان از صدای بیلچه‌ی دکتر ناراحت می‌شوند و تصمیم می‌گیرند به اقدامی تلافی‌جویانه دست بزنند. از‌این‌رو، سه شب متوالی در ساعت دو، سه بعد از نیمه‌شب  بالای سر دکتر سحابی می‌رود و تخت او را به ‌شدت تکان می‌دهد و او را بيدار می‌کند!

در سال‌های زندان، هیچ‌گاه در شرايطی قرار نداشتیم که بتوانيم درباره مسائل مالی و سياسی نظمی شايسته برقرار کنيم. به ناچار، هر کس به فراخور امکانش سروسامانی به اين امور می‌داد. افرادی بودند که از دو سه جا پول دريافت می‌کردند و در چارچوب امکانات موجود در زندان زندگی خيلی خوبی داشتند. اینها حتی گاهی قیافه‌ی طلبکار به خود می‌گرفتند.

برخی‌ها حتی رفقای خوب ما را تلکه می‌کردند. يک‌ بار رفيق بنی طرفه به ملاقات رفت. ملاقاتی او یکی از رفقا بود. يکی از همبندان نیز هم‌زمان با او ملاقات داشت و در اتاق ملاقات کنار او ایستاده بود. آن همبند نابکار بعد از پايان ملاقات به دکتر بنی طرفه می‌گوید که من ملاقاتی‌ تو را می‌شناسم و او حتماً به تو پول داده است و شروع  به قیل ‌وقال و تهديد دکتر بنی طرفه می‌کند. طفلک دکتر برای آنکه قال قضيه را بکند ۲۰۰ تومان به او «حق‌السکوت» می‌دهد. بدتر از همة اینها  برخوردهای گاه تند و خشن، يعنی دست‌ به یقه ‌شدن‌ها و فحش و فحش‌کاری‌ و قتل دلخراش رفيق ما خليلی بود. او  در خواب به دست سرگرد شهيدی زند کشته شد. 

در زندان پدیده‌ای به نام حساسیت رایج بود. اين حساسيت  به‌گونه‌ای رابطه‌ی انسانی در زندان مربوط می‌شد. مثلاً می‌دیدی که حسن به دلیلی از حسين خوشش نمی‌آید و مرتب پشت او صفحه می‌گذارد و بگويی می‌کند. بعد از مدتی کار به آنجا می‌کشید که اين افراد نه‌ تنها تحمل زندگی در کنار یکدیگر در يک اتاق، بلکه در يک بند را نیز از دست می‌دادند.  

به نظر من، آن «حساسيت» به زندگی در محيط تنگ زندان برمی‌گشت. آدم‌ها در چهارديوار زندان زير چشم هم زندگی می‌کنند و با خصلت‌های خوب و بد هم آشنا  و رفته رفته نسبت به هم داوری و «حساسيت» پیدا می کنند. ديدن هرروزه‌ی تنگ‌ نظری‌ها، خودخواهی‌ها و خواری‌ها و خودبینی‌ها خيلی زود به حساسیت تبدیل می‌شود.

يادم هست که کسی به من مراجعه کرد و گفت:

ـ چرا آنکه زخم معده دارد، توی میوه‌ها فقط گلابی برايش خوب است؟

به او گفتم:

ـ ببين دوست من، فرض می‌کنیم خود را به مريضی می‌زند و به این بهانه گلابی می‌خورد و تو مجبوری میوه‌های ديگر بخوری و این يعنی او کار بدی می‌کند. چون اگر چيزی خوب و خوشمزه است، برای همه خوب و خوشمزه است، اما يادت باشد که اینکه آدم قدری گذشت و بلند نظری نداشته باشد نیز بد است.

پديده‌ی آزارِ غيرِهمفکر نیز پدیده‌ی رايج ديگری بود که آدم را به‌شدت رنج می‌داد.  مثلاً يادم است که در زندان برازجان داشتن راديو آزاد بود. رفيق ما، پرويز حکمت جو، هرروز راديو پيک را گوش می‌کرد. یکی از افرادی که با ما مخالف بود و می‌خواست پرويز را ناراحت کند همزمان با برنامة‌ پیک ایران راديویش را روشن  و صدایش را آنقدر بلند می‌کرد که صدای راديو پيک به گوش پرويز نرسد. 

پدیده‌ی رایج ديگر، متلک‌گویی و مزه‌پرانی به مخالف سياسی و ايدئولوژيک بود. برخی زندانيان سعی می‌کردند نظرات جدی خود را در لباس شوخی و متلک و گوشه و کنايه به مخالف خود مطرح کنند. طبيعی بود که اين پدیده‌های ناپسند رفتاری، بر روابط بين هم‌بندان تأثیر منفی می‌گذاشت. چه بسيار افرادی که چاره را در «بايکوت» يا به‌اصطلاح خودمان قهر می‌دیدند. همه می‌دانند که قهر، کار بچگانه‌ای است، اما گاه گویا چاره‌ای نبود، زيرا طرف بدرفتار جايی برای گفت‌وگو و قانع کردن يا شدن باز نمی‌گذاشت.

علاوه بر اینها بد نيست به پدیده‌ی قدرناشناسی نیز اشاره کنم. برخی بی‌اعتنا به زمان و مکان، بسيار پرتوقع بودند و روح دوستی و ياری همبندانشان را نمی‌دیدند يا آن را بی‌ارزش جلوه می‌دادند. فردی به خاطر بیماری‌اش قادر به هيچ کاری نبود. همواره دو نفر از بچه‌ها برای انجام کارهای روزانه‌ در خدمتش بودند و به دادش می‌رسیدند. اما او هر چندی يک بار،  بالای منبر می‌رفت که اين بچه‌ها از روی ظاهرسازی به من کمک می‌کنند، وگرنه روح کمک و ياری واقعاً در وجودشان نيست.  

البته پدیده‌ها و خصلت‌های رفتاری ناپسند، خاصِ يک گروه فکری نبود، بلکه در همه‌ی گروه‌ها، چه مذهبی یا غیرمذهبی، از جمله در بين هواداران خمينی نيز ديده می‌شد، اما به‌هیچ‌وجه همه‌گیر نبود. همه جور آدم و رفتار در بين همه‌ی گروه‌ها ديده می‌شد، اما متأسفانه در سال‌های نزديک به انقلاب برخورد، دعوا و کشمکش بين گروه‌ها در زندان شيراز زیاد بود، تا جايی که يک‌بار فردی با مشت به چشم هم‌بند خود کوبید و او را معيوب کرد.

با وجود همه‌ی اين حرف‌ها، بايد تأکید کنم که اکثريت رفقای ما خصلت‌های انسانی خود را حفظ کردند و روح  همبستگی و یاری‌رسانی در بين آنها جايگاه برجسته‌ای داشت. همچنین با تجربه‌ی امروزم می‌خواهم تأکید کنم که باید در مبارزه‌ی پيش رو، نهايت دقت را در انتخاب کادرهای جنبش به کار بست.

لینک های شماره های گذشته:                                                                                                                                                   

1 – http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/641/kymanesh.html

2 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/642/kymanesh.html

3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/643/kymanesh.html

4 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/644/kymanesh.html

5 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/645/kymanesh.html

6 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/646/kymanesh.html

7 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/647/kymanesh.html

8 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/jon/648/kymanesh.html

9 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/jon/649/zendan.html

10 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/jon/650/ZENDAN.htm

11 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/jolay/651/kymansh.html

12 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/jolay/652/kymansh.htm

13 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/jolay/653/zendan.html

14 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/jolay/654/zendan.html

15 -   http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/jolay/655/zendan.html

16 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/AGUST/656/zendan.html

 

تلگرام راه توده:

 

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 657  راه توده -  25 مرداد ماه 1397

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت