راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

خاطرات زندان "کی منش" - 3

گزیده هائی از

9 هزار برگ

خاطرات 25 سال

زندان دوران شاه

 

 

 

من برای نوشتن "خاطرات زندان" ابتداباید یکی دو نکته را خاطر نشان سازم:

اول این که، اگر بخواهیم همه آن چه را که در دوران 25 ساله زندان بر من و رفقایم گذشت، به روی کاغذ بیاورم، می شود مثنوی هفتاد من کاغذ. فکر کنید اگر بخواهم برای هر روز زندان حتی نصف صفحه هم بنویسم، می شود چیزی حدود 4500 برگ و این از حوصله خواننده به دور است. به همین دلیل، تنها می توانم به بیان وقایعی بپردازم که برای خواننده خاطرات، هم جالب باشد و هم آموزنده.

از این ها گذشته، خاطرات من از آن سال های دور و نزدیک، سیر و سرگذشت شخص خودم است و می تواند با یادمانده های دیگر زندانیان و شاهدان این وقایع در این جا و آن جا تفاوت های معینی داشته باشد. من فروتنانه آماده ام تا هر جا که در تصویر، توصیف و توضیح وقایع به خطا رفته ام، مورد نقد قرار گیرم و خطای خودم را تصحیح کنم. صمیمانه امیدوارم که این خاطرات برای مبارزان راه آزادی و عدالت خواندنی و مفید باشد.

در طول تاریخ مبارزات آزادی بخش مردم میهن ما، افسران آزادیخواه و میهن پرست، همواره در کنار توده های محروم پیکار کرده اند. در میدان این مبارزه مرگ و زندگی، نظامیان شرافتمند بسیاری با از جان گذشتگی و فدا کردن همه هستی خود، آینده بهتری برای مردم ایران آرزو کرده اند. سیامک ها، اسکندانی ها، روزبه ها، وکیلی ها، انوشه ها و... از زمره همین نظامیانی بوده اند که در صفوف حزب کمونیست ایران و حزب توده ایران رزمیده اند و در راه آزادی و سربلندی ایران جان باخته اند.

 

بازداشت اول خسرو روزبه

 

پس از شکست قیام افسران خراسان، دولت وقت متوجه شد که در میان نیروهای ارتش شاهنشاهی، هسته های فعال توده ای وجود دارد. در نتیجه، دولت کشف و پاک سازی ارتش را در دستور کار خود قرارداد و در ادامه این کار، گروهی از افسران انقلابی، از جمله خسرو روزبه را بعنوان "عناصر خطرناک درجه یک" دستگیر کرده و به زندان انداختند و افسران دیگر همچون سروان ابوالحسن عباسی را به عنوان "عناصر خطرناک درجه دو" از ارتش اخراج کردند. تعداد دیگری از افسران را هم به عنوان "افسران مظنون" راهی تبعید به نقاط بد آب و هوا نمودند.

عباسی بعد از اخراج از ارتش کادر فعال حزب شد و در سال 1326، با تشکیل سازمان نظامی، به عضویت هیئت اجرائیه آن درآمد. از سال 1326 تا 1333 سازمان نظامی سه بار ضربه خورد. ولی توانایی های سازمانی و اطلاعاتی حزب باعث نجات سازمان و جان به در بردن عباسی شد.

با این که همیشه در درون سازمان نظامی این رهنمود تکرار می شد که رفقا از هر گونه چپ نمایی و چپ روی دوری کنند، اما با این وجود، پیش می آمد که برخی از اعضای سازمان نظامی این رهنمود را جدی نمی گرفتند و رعایت نمی کردند. طبیعی است که عدم رعایت موازین کار مخفی می تواند ضربه های شکننده ای به تشکیلات بزند.

 

اولین ضربه به سازمان نظامی

 

یکی دو تن از رفقای پزشک عضو سازمان نظامی بودند که بیشتر وقت شان را در محیط دانشگاه می گذراندند. دانشگاه هم که محل پر جنب و جوش روشنفکری بود. یک بار در جریان یک تظاهرات دانشجویی این رفقا شناخته و دستگیر می شوند. ولی خوشبختانه پس از بازجویی، قرار منع پیگرد برایشان صادر می شود و مجددا به خدمت در ارتش باز می گردند.

 

دومین ضربه به سازمان نظامی

 

در سال 1329 ماموران اطلاعات شهربانی برای پیدا کردن رد اشیا دزدی به خانه ای می ریزند. یکی از اتاق های این خانه، در اجاره رفیق شهیدمان مرزبان بود. به هنگام تفتیش خانه، رفیق مرزبان در خانه نبوده است. ماموران در غیاب او از سوراخ کلید نگاهی به داخل اتاق می اندازند. با مشاهده کتابخانه پروپیمان رفیق، در اتاق را باز می کنند و به بازرسی می پردازند. 5 قبضه کلت، مدارک تحصیلی و جزوه های رفقا محقق، مختاری، هنریار و پوریا به دست ماموران می افتد. در پی آن، رفقا محقق و مختاری موفق شدند مخفی شوند. ولی رفقا مرزبان، هنریار و پوریا دستگیر شدند. نامبردگان پس از بازجویی، دادگاهی شدند: مرزبان به 10 سال و هنریار و پوریا هر یک به 5 سال زندان محکوم شدند.

در سال 1333 با کشف سازمان نظامی، نام این سه رفیق هم از دفتر رمز اسامی کشف شد. به این ترتیب آن ها، پس از تحمل 4 سال زندان، دوباره راهی دادگاه شدند. مرزبان به اعدام محکوم و در روز 26 مرداد سال 1334 به جوخه اعدام سپرده شد. پوریا نیز حکم اعدام گرفت، اما حکم او با یک درجه تخفیف به حبس ابد تبدیل شد. هنریار هم زندان ابد گرفت. البته پوریا و هنریار با نوشتن تقاضای عفو پس از 4 یا 5 سال از زندان آزاد شدند.

 

سومین ضربه به سازمان نظامی

 

در فاصله روزهای 25 تا 28 مرداد 1332 که شاه از ایران فرار کرده بود، شرایط فوق العاده در بعضی از پادگان ها حاکم شد. بسیاری از افسران و درجه داران دست به تظاهرات ضد شاه زدند. از شرکت در مراسم صبحگاهی و شامگاهی خودداری کردند. دامنه تظاهرات در پادگان نیروی هوایی به نسبت جاهای دیگر گسترده تر بود. آن جا از جمله اتفاقاتی که افتاد این بود که لباس خاتم، خلبانی که شاه را برده بود، به آتش کشیده شد. (خاتم بعدها شوهر یکی از خواهرهای شاه شد و با درجه ارتشبدی فرمانده نیروی هوائی شاه شد. او در جریان یک پرواز با بال "هاک" سقوط کرد و کشته شد- ویراستار)

پس از کودتای 28 مرداد و تسلط کودتاچیان، بگیروببند و تسویه حساب ها شروع شد. تعدادی از افسران و درجه داران نیروی هوایی و نیز افسران سایر رسته ها بازداشت شدند. شمار بازداشت شدگان بیش از صد نفر بود. دستگیر شدگان را روانه زندان فلک الافلاک خرم آباد می کردند.

بر اساس آن چه که من در زندان قزل قلعه شنیدم، در پی این اتفاق، رهبری حزب و سازمان نظامی، با بهره جویی از همه امکانات خود وارد عمل شد تا دامنه ضربه را هر چه محدودتر کند. بی درنگ این رهنمود به همه رفقای زندانی رسانده شد که: «رفقا شما در مظان اتهام هستید. از این رو، از هر گونه عمل چپ روانه و چپ نمایانه خودداری کنید. شما با رفتارتان نباید بهانه ای دست زندانبانان بدهید که آن ها به هویت توده ای شما پی ببرند. برخورد عادی نظامی داشته باشید.»

در این زمان، در عین حال با رعایت اصول پنهان کاری، نشریات حزبی در اختیار رفقای عضو سازمان نظامی حزب قرار می گرفت. جالب است بدانید که رفقا در زندان حوزه حزبی تشکیل می دادند.

پس از 6 ماه، کمیسیون هایی برای رسیدگی به کار افسران بازداشتی تشکیل می شود. اعضای این کمیسیون ها راهی زندان فلک الافلاک می گردند و پس از بررسی پرونده ها، در نتیجه کاربست این رفتار سیاسی و سازمانی، نه تنها حکم آزادی آن ها صادر می شود، بلکه همه آن ها به خدمت باز گردانده می شوند. در این میان تنها برخی از رفقا که خیلی مظنون شناخته شده بودند، از اشتغال در پست های حساس نظامی محروم شدند. رفیق پرویز حکمت جو یکی از این رفقا بود. او که پیش از بازداشت خلبان نیروی هوایی بود، بعد از آزادی از زندان، به شعبه فنی اداره موتوری منتقل شد.

در دوره تکوین کودتا، نشریات و روزنامه های حزبی، مانند "به سوی آینده" پر بودند از اخبار افشاگری در باره دزدی، فساد و تبعیض و حق کشی. البته بخشی از این اخبار و گزارشات از کانال رفقای سازمان نظامی به حزب داده می شد.

با این که برای جلوگیری از شناسایی منبع برخی از اخباری که از طریق رفقای سازمان نظامی در اختیار حزب قرار می گرفت، هنگام نشر این اخبار، به منبع خبر اشاره ای نمی شد، انتشار انبوه خبرها و گزارشات، نه تنها حساسیت رژیم و دستگاه های امنیتی آن، بلکه نظر هر ناظری را به وجود یک شبکه نظامی مخفی در ارتش برمی انگیخت.

یادم هست که یک بار این موضوع را با رفیق شهیدمان، وکیلی، در میان گذاشتم. از او پرسیدم: رفیق فکر نمی کنید که این شیوه افشاگری، دستگاه های امنیتی رژیم را هوشیار می کند؟ آیا ما با این قدرت نمایی، آن ها را از خواب به اصطلاح خوششان بیدار نمی کنیم که برای سرکوب جنبش آستین بالا بزنند؟

رفیق وکیلی در پاسخ گفت: به طور کلی نظر شما درست است، ولی در حال حاضر ما با شرایط خاصی روبرو هستیم. ویژگی این شرایط آن است که ارتش خود را برای کودتا آماده می کند. از این رو، برای ضربه زدن به روحیه ارتش و آگاه کردن توده های مردم از ماهیت پوشالی آن لازم است که این اخبار و گزارشات در نشریات حزبی درج گردد. مردم باید با ابعاد تسلط مستشاران آمریکایی در ارتش ایران آشنا شوند. مردم باید بدانند که درجه داران ما لباس های خونی و کهنه کشته شدگان جنگ کره و ویتنام را به تن می کنند. پخش اعلامیه ها در محیط های نظامی و سربازخانه ها و در کوچه بازار به خاطر پراکندن بذر آگاهی است.

به حرف ها و استدلال های رفیق وکیلی خوب گوش دادم. راستش در آن شرایط قانع شدم، چرا که خود در درون ارتش بودم و از نزدیک شاهد چگونگی عملکرد مستشاران آمریکایی بودم.

در دایره ای که من کار می کردم یک سرهنگ بود به نام شکیبی. در همین دایره یک گروهبان یکم آمریکایی هم بود به نام مکاک. این گروهبان ماهیانه 6000 تومان حقوق می گرفت؛ از این حقوق 3000 تومان آن را مستقیما از ارتش ایران دریافت می کرد. در حالی که در آن زمان، حقوق ماهیانه من به عنوان یک ستوان یکم در حدود 300 تومان بود. از نظر موفقیت اداری، نه جناب سرهنگ ایرانی، بلکه همین گروهبان سمت فرماندهی و ریاست دایره را به عهده داشت.

پیش از پرداختن به جریان دستگیری عباسی و لو رفتن سازمان نظامی حزب، لازم می بینم که نظر خودم و رفقا را درباره عباسی –البته پیش و پس از دستگیری او– بیان کنم. چه بسا این طور مفیدتر باشد.

قرار بود من با رفیقی با نام مستعار "حسینی" تماس بگیرم. سازمان از من خواسته بود تا محل قرار را خودم تعیین کنم. گمان می کردم که فرد مورد نظر، یکی از رفقای نظامی خودمان است. به همین دلیل هم فکر کردم که بهترین جا برای دیدار می تواند یک کافه یا کافه قنادی باشد. زیرا در آنجا می توانستیم با سفارش یک بستنی یا قهوه و یا چای یک دیدار چند دقیقه ای برگزار کنیم. از این رو، محل دیدار را یکی از کافه های لاله زار تعیین کردم.

در زمان تعیین شده سر قرار رفتم. "حسینی" هم آمد و پس از رد و بدل کردن "پارول"، تماس برقرار شد. او بی درنگ مرا زیر ضرب انتقاد گرفت که چرا در انتخاب محل قرار، دقت به خرج نداده ام. می گفت که لاله زار محل مناسبی برای این گونه قرارها نیست.

بعد از گفت و گوی کوتاهی، پذیرفتم که حق با اوست و من در انتخاب محل قرار اشتباه کرده ام. در عین حال با خود فکر کردم که با چه رفیق دقیق و نکته سنجی طرفم.

رابطه من و رفیق حسینی ادامه داشت تا این که روزی بنا شد خانه ای برای استفاده امور حزبی پیدا و اجاره کنم. خانه ای پیدا کردم. الان میزان اجاره آن دقیقا یادم نیست، ولی احتمالا حدود 30 یا 40 تومان در ماه بود. او با کرایه کردن آن خانه مخالفت کرد. دلیل مخالفتش را هم گرانی اجاره بهاعنوان کرد. هر چه اصرار کردم که در این شرایط وانفسا حزب به خانه احتیاج دارد و این خانه از هر جهت مناسب به نظر می رسد، پایش را در یک کفش کرد و گفت نه، گران است.

به او گفتم به نظر من در چنین شرایطی این گونه سختگیری ها درست نیست.

گفت این حرفا یعنی چه، یک شاهی از پول حزب هم نباید هدر داده شود.

این بار هم به خود نهیب زدم و خوشحال بودم از این که با چنین رفیق دلسوزی سرو کار دارم. رابطه ما همچنان ادامه داشت.

در یکی از مناطق تهران، خانه ای دو در، با دیوارهای کوتاه و دو اتاق در اختیار من بود. بنا شد که رفیق حسینی برای بررسی امنیت خانه، آن را ببیند و اگر مناسب دید، رفیق مختاری از مخفیگاهش به آن جا منتقل شود تا با هم ملاقات کنیم.

طی دیداری که ما پیش از جابجایی رفیق مختاری و انتقالش به آن خانه باهم داشتیم، او در لابه لای صحبت هایش گفت «وقتی من می خواستم وارد خانه شوم، دیدم که دو نفر از دیوار خانه پایین پریدند و رفتند توی بیابان پشت خانه». او با این که چنین گفت، همچنان اصرار کرد که از آن خانه برای قرار دیدار با رفیق مختاری استفاده کنیم. من زیر بار نرفتم. من استدلالم این بود که «اگر تو چنین چیزی دیده ای، از کجا معلوم آن دو نفر مامور نبوده اند. اگر چنین باشد، آن ها هر آن می توانند بریزند توی خانه. استفاده از آن خانه بی احتیاطی محض است.»

در نتیجه مخالفت و زیر بار نرفتن من، ملاقات با مختاری در آن خانه صورت نگرفت. ما با تاخیر در خانه دیگری با هم دیدار کردیم. اما از شما چه پنهان، من این بار هم پیش خودم فکر کردم که این رفیق چقدر شجاع است و من چقدر محتاط.

حال به جاست که رفیق "حسینی" را معرفی کنم: ایشان در واقع همان عباسی، عضو هیئت اجرائیه سازمان نظامی حزب و افسر اخراجی ارتش بود که من در آن زمان حتی روحم از موقعیت سازمانی اش خبر نداشت.

ادیک، راننده سابق خسرو روزبه، برایم تعریف کرد:

روزی قرار شد عباسی را ببرم تا چمدانی را از یکی از خانه های خیابان جمال الحق راه آهن بیاورد. من از مسئولیت حزبی و موقعیت سازمانی او اصلا اطلاع نداشتم. او را به آنجا بردم. خانه در کوچه واقع شده بود. سر کوچه یا داخل آن را کنده بودند و با ماشین نمی شد تا جلوی در خانه رفت. او را پیاده کردم. رفت و من در ماشین منتظرش ماندم. وقتی که او از منزل خارج شد و سر کوچه رسید، در حلقه محاصره پلیس قرار گرفت. پیش چشم های من او را گرفتند. فکر کردم باید هر چه زودتر به روزبه خبر بدهم. وقتی که روزبه در جریان دستگیری عباسی قرار گرفت، بلافاصله به سروان مدنی، از افسران شهربانی عضو سازمان نظامی حزب اطلاع داد. مدنی راهی کلانتری شد. مدنی در گفت و گو با رئیس کلانتری تلاش کرده بود تا موضوع را بی اهمیت جلوه دهد و او را آزاد کند، ولی رئیس کلانتری در پاسخ گفته بود که قرار است سرهنگ مبصر و سرهنگ امجدی بیایند تا او را تحویل بگیرند.

بر اساس چیزهایی که ادیک تعریف می کرد، به نظر می رسید که عباسی از قبل تحت پیگرد بوده و جریان دستگیری او از پیش طرح ریزی شده بوده. البته موضوع برای ادیک هم کاملا روشن نبود.

عباسی را بعد از بازداشت به زندان لشکر 2 زرهی منتقل می کنند و تحت شکنجه قرار می دهند. او که در روز بیست و سوم مرداد ماه 1333 دستگیر شده بود، بنا بر روایت های گوناگون تا روز سوم مقاومت می کند و اعترافی نمی کند. بر اساس شنیده های من او حتی قصد خودکشی هم داشته است. سرانجام، شب سوم شهریور عباسی تقاضا می کند تا به او امکان دیدار با بختیار و نصیری داده شود. در کاخ سعدآباد یا جای دیگری با آن ها ملاقات می کند. در این دیدار او از بختیار و نصیری تقاضای تامین می کند. آن ها به او قول مساعد می دهند و می گویند که تو را به خارج از ایران خواهیم فرستاد.

در پی این دیدار، در همان شب، عباسی اسامی هیئت دبیران و هیئت اجرائیه سازمان نظامی حزب، یعنی دستگاه رهبری سازمان را لو می دهد.

لینک شماره های گذشته:

1 –http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/641/kymanesh.html

2 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/642/kymanesh.html

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

 

 

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 643  راه توده -  6 اردیبهشت ماه 1397

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت