عده ای نه میروند و نه کنار گذاشته میشوند!
|
می گویند آقای خمینی بارها به مسئولان صدا و سیما و مطبوعات تذکر داده بود که آنقدر تصویر او را در تلویزیون نشان ندهند یا عکس او را در روزنامهها منتشر نکنند. بنظر میرسد ایشان روانشناسی توده مردم را خیلی خوب فهمیده بود: مردم از هر چیز تکراری حتی خوب و مورد قبول آن نفرت دارند، چه شخصیت تکراری باشد یا حرفهای تکراری، یا روشهای تکراری. حتی اگر مثلا هنرمند محبوبی مانند آقای محمد رضا شجریان را روزی سه بار در تلویزیون نشان دهند و ترانه هایش را مدام از رادیو و همه جا پخش کنند بعد از دو ماه همه خسته و دلزده میشوند. شاید برای همین بود که در کوبا اجازه نمیدادند عکس فیدل کاسترو را تا زمانی که زنده بود در جایی نصب کنند یا از او مجسمهای بسازند یا خیابانی را بنامش کنند. لنین هم همین موضع را داشت. همه مجسمههایی که از او ساخته شد و نامگذاریهایی که شد مربوط به پس از مرگ اوست که آن هم در نهایت به ضرر خاطره وی تمام شد. یکی از مشکلات کنونی جمهوری اسلامی آن است که حاکمان کنونی همین درس ساده تاریخ و روانشناسی را هم نیاموختهاند. نه تنها چهل سال است که سرکار هستند و از جای خود تکان نمیخورند و همین خود نفرت در مردم ایجاد کرده، بلکه اصرار هم دارند که جلوی چشم باشند و مدام مهملات بگویند و روی اعصاب مردم که از فقر و تحقیر نابرابری به فغان آمده اند راه بروند. سرنوشت نمازجمعهها با چهرههای تکراری نمادی از این واقعیت است. بدیهی است که تغییر حکومتها و سیاستها و روشها را نباید به تغییر افراد تقلیل داد ولی گاهی اوقات افراد خود به نماد یک وضع و تداوم آن تبدیل میشوند و همچون مانع تغییر دیده میشوند. چهرههایی تکراری، برای زدن حرفهای تکراری و دفاع از روشهای تکراری. چهرههایی مانند احمد جنتی که چهل سال است هر روز و هر هفته تکرار میشود، نه خودش میرود، نه کنارش میگذارند، نه هوشمندی آن را دارند که لااقل به پشت صحنهاش ببرند. وقتی هم مردم به او رای نمیدهند بجای آنکه مرخصش کنند، رئیس خبرگانش میکنند تا آن مجلس را در واقع از اعتبار بیاندازند. کار بجایی میرسد که سرانجام مردم برای سن و سال و زنده ماندن او لطیفه ها میسازند. معنای این لطیفهها آرزوی مرگ کسی نیست، بلکه رسیدن به یک شناخت است که چنین افرادی آنچنان به حکومت چسبیدهاند که تنها مرگ میتواند آنها را از قدرت جدا کند. کسانی که میگویند مسله اصلی کشور، حاکمیت و افراد نیستند، بلکه مسائل مهمتر و عمیق تری وجود دارد که باید تغییر کنند واگرنه با تغییر افراد و حتی حکومتها تغییری بنیادین حاصل نخواهد شد کاملا بیراه نمیگویند ولی جنبه نسبی سخن را باید در نظر گرفت. ما امروز دو مسئله داریم. یکی سیاستها و روشهاست که باید به شکل اساسی و بنیادین تغییر کند. یکی هم افرادی هستند که به قدرت چسبیدهاند و باید کنار بروند و جای خود را به دیگران بدهند. این دو مسئله هم بنظر نمیرسد از هم جدایی پذیر باشند. به همین دلیل است که نارضایتیها از سیاستها و روشها و اوضاع کشور شکل نارضایتی از افراد را به خود گرفته است، افرادی که به نماد این وضع و عدم تغییر تبدیل شدهاند. اگر هر هشت سال یا ده سال کسانی میآمدند و میرفتند و کسانی دیگر جای آنها را میگرفتند اصلا بحث افراد مطرح نمیشد. بنابراین همین که بحث ضرورت کنار رفتن یک سلسله چهرهها مطرح میشود نه ناشی از یک تصور ساده و سطحی از تغییر بلکه ناشی از تداوم حضور تکراری آنان و تفکر و حرف هاست. بنام اینکه فرد مهم نیست نمیتوان افراد را در جای خود حفظ کرد و تصور کرد که میتوان با چهرههای تکراری تغییر ایجاد کرد، همانطور که برعکس نمیتوان تحول عمیق اجتماعی را به تغییر و جابجایی افراد بدون تغییر عمیق در سیاستها تقلیل داد. نخستین گام در راه تغییرات کنار رفتن چهرههایی است که به نماد حفظ وضع موجود و عدم تغییر تبدیل شدهاند.
تلگرام راه توده:
تلگرام راه توده:
|
شماره 637 راه توده - سوم اسفند ماه 1396