خاطرات زندان 25 ساله "تقی کی منش" در زمان شاه ( 4) فاجعه با "لوُ" رفتن سازمان نظامی آغاز شد!
|
روز چهارشنبه، ساعت 10 صبح، دستگاه با بسیج همه امکانات خود برای دستگیری رهبری سازمان نظامی وارد عمل می شود. در جریان این یورش به جز رفیق سیامک، دیگر اعضای رهبری سازمان دستگیر و راهی شکنجه گاه می گردند. رفیق سیامک را هم در روز ششم شهریور بازداشت می کنند. اگر بپذیریم که او (سروان عباسی) در زیر شکنجه چند روز مقاومت کرده، حتی قصد خودکشی داشته و بالاخره زمانی رسیده که دیگر تاب تحمل شکنجه را نداشته، دیگر نمی توان بر او انگ خیانت بست. زیرا طاقت انسان زیر شکنجه بی نهایت نیست. او در اصل، زمانی به ورطه خیانت در می غلتد که دیگر می خواهد شروع به اعتراف و لو دادن رهبری سازمان نظامی کند. اگر وقتی دهان باز کرده، به جای دادن اسامی اعضای رهبری سازمان نظامی، افرادی از پایین شبکه تشکیلات را لو می داد، رهبری سازمان متوجه می شد که او دهان باز کرده و باید تدابیری بیندیشد و چه بسا از این طریق می شد جلوی فاجعه را گرفت. وقتی من به رفیق شهید سروان کلالی اطلاع دادم که رفیق "حسینی" (عباسی) را گرفته اند، بسیار ناراحت شد و با تعریف و تمجید از او گفت:نمی دانی چه رفیق با ارزش و محکمی است. او کسی است که دهان باز نخواهد کرد. خیلی مقاوم است. من در این رابطه حتی با رفیق شهید وکیلی و سرگرد فتح الله ناظر هم صحبت کردم. آن ها هم نظری مشابه نظر رفیق کلالی داشتند. وقتی خبر دستگیری عباسی به حزب رسید، رهنمود داده شد که دبیرخانه سازمان نظامی تخلیه شود و اسناد و مدارک موجود جابجا گردد. این کار انجام شد. من بعدها در زندان شنیدم که در ظاهر در همان زمان، آن منطقه هم مورد بازرسی فرمانداری نظامی قرار گرفته بود و به حکم این اصل که «جای دزد زده، امن است و تا مدتی دیگر دزد به آنجا سر نخواهد زد» اسناد و مدارک جابه جا شده را بار دیگر به محل سابق بازمی گردانند. در این باره بعد از بیرون آمدن از زندان، از رفیق فتح الله ناظر چنین شنیدم:من به رفیق مبشری و محقق زاده گفتم فکری برای دبیرخانه بکنند. آن ها گفتند: عباسی 250 نفر از رفقای افسر را می شناسد. اگر او می خواست، تا به حال اسم آن ها را به زبان آورده بود. الان شش هفت روز است که دهن باز نکرده و مقاومت کرده است. آن ها می گفتند که رفقا بدون دفتر اسامی رمز و سایر مدارک، کار روزانه شان لنگ می ماند. برای همین هم رهنمود داده می شود که دفتر رمز و مدارک مربوطه به محل اولیه برده شود. البته باید این را هم بگویم که هیچ گاه معلوم نشد که این تصمیم و رهنمود از جانب چه کسی صادر شد و این قضیه هنوز هم راز سر به مهر است. به اعتقاد من چنین تصمیم و رهنمودی برای انتقال دفتر و اسناد دیگر به خانه ای که شناخته شده بود سراپا خطا بود. اکنون بعد از گذشت چند دهه، وقتی به شرایط آن تصمیم گیری خطا می اندیشم، با خود می گویم: شاید کمبود امکانات و نبود خانه مناسب و وضع بد مالی و از هم پاشیدگی ارتباطات سازمانی، زمینه ساز آن نحوه برخورد بوده است. به هر حال، وقتی ماموران به خانه محقق زاده وارد می شوند که او سرگرم کار با دفتر رمز اسامی بوده است. دفتر اسامی پر بود از رمز مثلثاتی. بد نیست یادآور شوم که رفقای سازمان نظامی هر یک دارای یک شماره مخصوص خود و چند اسم مستعار در ارتباط با رفقای دیگر بودند. تعداد اعضای سازمان در حدود 600 تن بود. این تعداد از اسامی و سازمان یابی آن ها را نمی شد به سادگی حفظ کرد. اسامی و مسئولیت ها حتما می بایستی در جایی درج می شد. این بود که در این دفتر رمز، اسامی، درجه و مسئولیت افراد به صورت فرمول مثلثاتی نوشته شده بود. تنها 4 تن با کلید رمز دفتر اسامی آشنا بودند: رفقا خسرو روزبه، مبشری، محقق زاده و مختاری. سرهنگ مبصر و سرهنگ امجدی، زیر نظر و یاری مستشاران امریکایی، برای کشف و گشودن رمز مثلثاتی نام ها، رفقا محقق زاده و مبشری را به عنوان مسئولان تشکیلات سازمان نظامی، زیر سخت ترین و توان فرساترین شکنجه های غیر انسانی قرار می دهند. رفقا تقریبا سیزده روز شکنجه ها را تاب می آورند. سرهنگ مبشری حتی دست به خودکشی می زند، اما موفق نمی شود. شنیده ام که محقق زاده به طریقی به حزب پیام داده و گفته بود که در اثر مداومت شکنجه های توان فرسا بالاخره مقاومت مبشری به پایان رسیده و او مجبور شده است کلید رمز را بگوید. البته واقعیت این است که اعترافات عباسی به خودی خود می توانست راه را برای کشف رمز مثلثاتی باز کند. او جدا از اسامی رهبری و هیئت اجرائیه سازمان نظامی، کافی بود که اسم، مشخصات و شماره رمز حزبی شماری از حدود 250 تن از اعضای سازمان نظامی را که می شناخته، به زبان بیاورد، که آورده بود. با اتکا به این اطلاعات، یعنی با مقایسه چند نام و شماره درست با لیست اسامی، به راحتی می شد رمزگشایی کرد. چنان که سرهنگ مبصر و امجدی در "کتاب سیاه" به این نکته اشاره می کنند و می گویند که رمز را «کشف کردیم». به دیگر سخن، خود همین تاکید مصرانه این دو جانی بر "کشف" رمز می تواند به معنای آن باشد که رفقا مبشری و محقق زاده اساسا کلید رمز را در اختیار آن ها نگذاشته اند. روز 16 شهریور 1333 آزموده، دادستان وقت، و بختیار، فرمانداری نظامی وقت، دستور بازداشت همه اعضای سازمان نظامی حزب را صادر می کنند. در پی آن، دستگیری ها آغاز می شود. در ضمن همین جا باید یادآوری کنم که متاسفانه به دلیل بی مبادلاتی رفقا، از محل دبیرخانه سازمان، مقدار زیادی گزارش از رفقای نظامی به دست فرمانداری نظامی افتاد. با افتادن بخشی از این گزارشات یا اسناد و مدارک، که اساسا لازم به نگهداری نبوده اند و می بایستی قبلا از بین برده می شدند، به دست پلیس، از طرفی دامنه اطلاعات پلیس از درون سازمان نظامی و ارتباط های آن افزوده شد و از طرف دیگر، پرونده گروهی از رفقا سنگین و سنگین تر گردید. رژیم ظاهرا به قول خود در رابطه با دادن قرار تامین به عباسی وفا نکرد. او هم مانند دیگران راهی دادگاه شد. ابتدابه اعدام و سپس با یک درجه تخفیف، به زندان ابد محکوم شد، اما 5-6 سال بیشتر در زندان نماند. به نظر من علت نگه داشتن او در زندان این بود که فرمانداری نظامی تصور می کرد که او همه چیز را نگفته است. البته شواهد هم تا حدودی به این گمانه زنی دامن می زد. ناگفته نماند که مسایلی مانند دست داشتن سازمان نظامی در آتش زدن هواپیما (آتش سوزی در پادگان نظامی قلعه مرغی تهران)، قتل در داخل حزب و یا جزئیات فرار رهبران حزب از زندان، تازه در دومین و سومین سال زندان رفقای سازمان نظامی مطرح شدند. علتش هم این بود که آن ها برای خوش رقصی و آزادی از زندان، می رفتند و اطلاعات خود را در اختیار زندانبانان می گذاشتند. البته همه این موارد باید از سوی عباسی مورد تایید قرار می گرفت، که چنین هم می شد. عباسی در دوران زندان خود از سوی تمام زندانیان و به خصوص از سوی رفقای افسر بایکوت شده بود. با این همه، از آنجا که من در دوران زندان، به کار دندانپزشکی می پرداختم، در چند جلسه، دندان های او را هم معالجه کردم. او در زندان تن به چه خواری که نمی داد! یادم می آید که ایام محرم بود. تعدادی از زندانیان مذهبی دسته سینه زنی راه انداخته بودند. خودم با چشم های خودم دیدم که او داخل دسته آن ها می رفت و سینه می زد. رفقای زخم خورده از عباسی، کینه شدیدی از او به دل گرفته بودند. آن ها او را مسبب اصلی فاجعه ای می دانستند که دامن حزب و زندگی آن ها را گرفته بود. به این خاطر هم، آن ها همواره در پی گرفتن انتقام بودند. یک روز 5 تن از رفقا مخفیانه نقشه قتل عباسی را می کشند. آن ها که می دانستند اکثر رفقا با این شیوه های غیر اخلاقی و غیر سیاسی مخالف اند، زمینه چینی خود را به دیگران اطلاع نمی دهند و با هیچ کس همفکری نمی کنند و خودسرانه دست به عمل می زنند. آن ها عباسی را در حمام دوره می کنند و تلاش می کنند تا او را بکشند، اما موفق نمی شوند و تنها می توانند کتک جانانه ای به او بزنند. در پی آن حادثه، دستگاه شهربانی و دادستانی وارد عمل شدند. بلافاصله در همان روز آن 5 تن را راهی تبعید به زندان برازجان کردند. ناگفته نماند که یکی از تبعیدیان اساسا نقشی در این جریان نداشت و به خاطر تشخیص غلط قربانی دیگران شد. این 5 تن تبعیدی حدود 6 -5 سالی در برازجان بسر بردند. روز چهارشنبه سوم شهریور 1333 بود که هیئت دبیران و هیئت اجراییه سازمان نظامی دستگیر شدند. شامگاه همین روز، من به خانه سرگرد فتح الله ناظر رفتم. در همان جا ما پس از گفت و گو و تبادل اطلاعات با یکدیگر، تازه متوجه شدیم که چه فاجعه بزرگی دامنگیر حزب شده است. تصمیم گرفتیم تا رفقای آشنا و کسانی را که با سازمان در ارتباط بودند، در جریان لو رفتن سازمان قرار بدهیم و از آن ها بخواهیم تا خانه هایشان را پاک سازی کنند و منتظر رهنمودهای حزبی باشند. در صدد آن بودیم تا بدانیم که با توجه به اتفاقاتی که افتاده، چگونه باید عمل کنیم: آیا باید همانند گذشته در محل خدمت خود حاضر می شدیم یا باید به زندگی مخفی روی می آوردیم؟ من و فتح الله ناظر قرارمان بر این شد که هر یک به نوبه خود سعی کنیم تا با رفقا تماس برقرار کنیم و رهنمودهای لازم را بگیریم و به رفقای دیگر برسانیم. در آن روزهای سخت و سیاه، ارتباط گیری با حزب کار آسانی نبود. من روزهای پنج شنبه و جمعه سرگرم خبر رسانی به رفقا شدم. همزمان به هر دری زدم تا بتوانم یک رابطه و تماس مطمئن با حزب پیدا کنم، که موفق نشدم. با رفیق ناظر قرار گذاشته بودیم که ساعت یک بعد از ظهر روز شنبه 6 شهریور یکدیگر را ببینیم و نتیجه تلاش هایمان را به یکدیگر اطلاع بدهیم، ولی من همان روز دستگیر شدم. در پی دستگیری من رفیق ناظر مخفی شد و بعدها توانست با کمک حزب از کشور خارج شود. من قبل از دستگیری با خودم فکر می کردم که دستگیری ها را به چه شکلی و به چه کسانی باید خبر بدهم؟ در وهله اول با رفقایی که می دانستم با شنیدن خبر دستگیری ها، روحیه خود را نمی بازند، تماس گرفتم و به آن ها هشدار دادم. سپس واقعیت را با رفقای دیگر در میان گذاشتم که می دانستم کم یا بیش دچار هراس زدگی می شوند. با تاکید آن ها را به هشیاری و احتیاط فرا خواندم. با برخی از رفقا اساسا نمی شد بی پرده و مستقیم حرف زد. به طور مثال، من یک چمدان و یک دست رختخواب در خانه یکی از رفقا گذاشته بودم. با احتیاط و سرپوشیده او را از خطری که بالای سرمان پرپر می زد آگاه کردم و گفتم اگر برای من اتفاقی افتاد، فراموش نکند که من در خانه اش مستاجرم و یک اتاقش در اجاره من است و تاکید کردم که پاک سازی خانه ضرورت تام دارد. رفیق مورد اشاره به مسئول حزبی خود یعنی رفیق شهید سرهنگ افشار بکشلو مراجعه می کند و از او درباره میزان جدی بودن خطر و ضرورت پاک سازی خانه می پرسد. رفیق بکشلو با خوش بینی پاسخ می دهد که خطر چندان جدی نیست، مثل دفعه های پیش، مسئله به زودی رفع می شود. در نتیجه چنین برخوردی، خانه پاک سازی نمی شود و... لینکشمارههایگذشته: 1 –http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/641/kymanesh.html 2 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/642/kymanesh.html 3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/643/kymanesh.html
تلگرام راه توده:
تلگرام راه توده:
|
شماره 644 راه توده - 20 اردیبهشت ماه 1397