هر روز تاخیر برای گفتگوی ملی رفتن به سوی انفجار اجتماعی است!
|
همه قرائن و شواهد نشان میدهد که ایران به سمت یک نوع قفل شدگی و انسداد کامل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی در حرکت است. فرو ریختن دیوار اعتماد میان مردم و حکومت در مرکز این قفل شدگی قرار دارد. حوادث هفته گذشته مانند اعتصاب کارگران هپکو و بستن راه، اعتصاب کامیونداران، مقاومت مردم در برابر فیلترینگ قوه قضائیه، و بویژه حوادث کازرون و شاهرود نشان داد که اعتماد متقابل و تمام راههای ارتباط و گفتگو میان حاکمیت با مردم بسته شده است. از یکسو مردم امید خود را به حکومت – در همان مقدار اندکی که وجود داشت- از دست دادهاند و در هر زمینه به اقدامات منفرد برای دفاع از خود یا حفظ موقعیت خود روی میآورند. از سوی دیگر، حکومت نیز توان اداره جامعه را روز به روز بیشتر از دست میدهد. جنبه پیچیده و خطرناک اوضاع در آنجاست که افزایش حرکتها و مقاومتها و اعتراضها بیش از آنکه هنوز نشانه تلاشی مشترک برای تغییر باشد، نشانه کوشش جداگانه و منفرد قشرهای مختلف مردم برای حفظ حداقل موقعیت خود در شرائط رو به سقوط در کشور است. این در شرایطی است که در عرصه سیاست خارجی، نقض توافق و خروج ایالات متحده از برجام میرود که ایران را مجددا وارد دوراهی از بیثباتی سیاسی و اقتصادی کند؛ بیثباتی که عدهای در حاکمیت به استقبال آن رفته و تصور میکنند میتوانند تجربه دوران احمدی نژاد و به جیب زدن پول نفت تحت عنوان دور زدن تحریمها را تکرار کنند. در این میان برخی نظامیان دچار این توهم شدهاند که میتوانند با مشت آهنین مردم را منکوب کنند و سپس خود را به عنوان قهرمان سازش با امریکا و نجات کشور معرفی کنند. این توهم جز بلندتر کردن دیوار بی اعتمادی میان حاکمیت و مردم و کشاندن بیشتر کشور به سمت پرتگاه نتیجهای نخواهد داشت. ناامیدی مردم نسبت به حکومت بیش از هرچیز در عرصه اقتصاد داخلی کشور مشاهده میشود، به نحوی که تقریبا راه حلی برای مشکلات بزرگی که در برابر کشور ما قرار گرفته و عمده آنها ربطی به تحریمها ندارد دیده نمی شود. ثروت عظیمی که براثر خصوصی سازی ها؛ تحت تاثیر افزایش درآمد نفت و به بهانه دور زدن تحریم ها؛ و با باز کردن دروازه واردات کالاها تحت عنوان "افزایش رقابت" در دست شماری معدود از سرمایهداران سپاهی و نظامی و حکومتی و بازرگانی جمع شد اکنون بصورت قدرتهای اقتصادی غیرپاسخگو درآمده است که با هر نوع راه حلی که بزیان منافع آنها و بسود جامعه باشد مخالفت میکنند. حاکمیت، آنجا هم که دستش با این گروه بندیهای اقتصادی و مافیایی در یک کاسه نیست، نه برنامه روشن و مدونی برای مقابله با آن دارد؛ و نه ارادهای و توانی. بجز شماری از همراهان ثابت قدم میرحسین موسوی که دارای اندیشه مدون و راه حل برای پاسخگویی به معضلات اقتصادی و اجتماعی موجود کشور هستند، نه در میان اصولگرایان و نه در میان اصلاح طلبان هیچگونه برنامهای برای تغییر و تحول وجود ندارد. نه تنها وجود ندارد بلکه دقت کامل میشود که بر روی هیجانات روزمره و پایان ناپذیر سوار شوند تا از ارائه هرگونه برنامه تحول خودداری کنند. نتیجه این امر آن شده که از یکسو بخش بزرگی از مردم اعتقاد خود را به تمایز میان اصلاح طلبان و اصولگرایان از دست داده و منازعه میان آنها را بر سر دسترسی به ثروت و قدرت تلقی میکنند؛ و از سوی دیگر مردم خود دچار تشتت و سردرگمی شده و احساس کنند دربرابر وضع موجود کاری از دست آنها ساخته نیست. نتیجه همه اینها به شکل توجه فزاینده به خارج از مرزها خود را نشان میدهد که کاملا قابل درک و مشروع است. حکومت حق ندارد مردم را به بهانه اینکه از خارج مرزها هدایت میشوند یا گویا طرفدار رضا پهلوی و "سلطنت" هستند (حتی اگر درست باشد) سرکوب کند یا حذف آن را طلب کند چرا که خود با بستن هر گونه راه اصلاح در درون مردم را بدینسو سوق داده است. در نتیجه بحران، بیش از هرچیز بصورت بحران فکری و ایدئولوژیکی و "بحران راه حل" درآمده است که روزبروز کشور را بیشتر فرسوده میکند و امکان اصلاح و تغییر را از آن میگیرد. در این شرایط هیچ راه دیگری جز آغاز یک گفتگوی ملی برای تفاهم بر سر یافتن راههای برونرفت از بحران میان همه گروههای سیاسی داخل و همچنین خارج کشور و همه کسانی که خواهان یک راه حل سیاسی و غیرخشونت آمیز هستند وجود ندارد. انجام گفتگو در حاکمیت میان نهادهای انتخابی و گروههای طرفدار اصلاح و اعتدال، با نهادهای انتصابی مهم و ضروریست ولی گفتگوی ملی تنها به این محدود نمیشود و حتی الزاما از آنجا نیز آغاز نمیشود. حاکمیت انتصابی با گفتگو مخالف است چون تصور میکند که نتیجه این گفتگو ضرورت واگذاری قدرت و ثروت خواهد بود. نشانه های این مخالفت با گفتگو را نه تنها با جلوگیری از رفع حصر، بلکه با کوشش برای بستن پیام رسان تلگرام میتوان دید؛ پیام رسانی که خود به یکی از ابزارهای مستقیم گفتگو میان مردم تبدیل شده بود و عملا نوعی نظرخواهی ملی و افکار عمومی از درون آن قابل مشاهده بود و ظرفیت تبدیل شدن به پایگاهی برای گفتگوی مستقیم و بیواسطه میان مردم در آن وجود داشت. در این شرایط و با خودداری حاکمیت انتصابی از پذیرش گفتگو برای یافتن راههای بقا و نجات ایران، مردم نمیتوانند منتظر بمانند که نهادهای انتصابی آغازکننده گفتگو باشند یا حتی به سادگی به آن تن بدهند. مردم باید خود گفتگو را آغاز و اراده به این گفتگو را نشان دهند. در این زمینه شخصیتهای ملی، مذهبی، چپ، اصلاح طلب و تحول خواه مسئولیتی ویژه دارند. این گفتگو در سطح جامعه است که موانع گفتگو در سطح حاکمیت انتصابی را میشکند، برطرف میکند و به آن تحمیل میکند. اگر امروز حاکمیت انتصابی میتواند دربرابر گفتگوی ملی مقاومت کند از جمله از آنروست که منتقدان خارج از حکومت نتوانستهاند بین خود یک گفتگوی ملی را آغاز کنند. اگر اینها نتوانند سدهای درون خود را بشکنند و گفتگوها را بیاعتنا به حکومت آغاز کنند چگونه انتظار میتوان داشت که حاکمیت ناگزیر از تسلیم به گفتگو شود؟ گفتگوی ملی بر سر آینده کشور حق مردم است و باید آن را مردم و همه طرفداران اصلاح و تغییر و منتقدان حکومت درون خود، در همه جا، بدون پیش شرط آغاز کنند. این شرط تحمیل گفتگو به حکومت و موفقیت هر نوع گفتگوی ملی در آینده خواهد بود!
تلگرام راه توده:
|
شماره 646 راه توده - 3 خرداد ماه 1397