هفته گذشته آقای محمد قوچانی از طرفداران سرسخت نولیبرالیسم اقتصادی و
سردبیر روزنامه "سازندگی" در مطلبی در این روزنامه فرموده اند: "شاملو در
سال ۱۳۶۹ در سفری به امریکا به نقد و بررسی مارکسیستی شاهنامه فردوسی
پرداخت و متعرض شاهنامه شد، اما دم خروس مارکسیسم مبتذل شاملو پیداتر از آن
بود که بتواند از بنیادگرایان مذهبی دلبری کند. ضحاک به عنوان ابلیس روی
زمین، پیشوای سیاسی محبوب احمد شاملو و روشنفکران کمونیستی چون اوست.
ضحاکهایی مانند لنین، استالین، مائو و دیگران."
دلیل این جملات پرخاشگرانه که نشاندهنده سطح سواد اندک و نداشتن منطق و
استدلال ایشان است چه میتواند باشد؟ در واقع دو بحث وجود دارد. یکی اصل
ادعای ایشان است و دیگری دلایلی که موجب خشم آقای قوچانی علیه مارکسیسم شده
است.
درباره اصل مطلب، نه زنده یاد احمد شاملو هیچگاه ادعای کمونیستی و تحلیل
مارکسیستی داشته و نه سخنان ایشان درباره شاهنامه و ضحاک ربطی به مارکسیسم
دارد. ایشان سخنان خود را حاصل تحقیقات تاریخی و اسطوره شناسی که هیچ ربطی
به مارکسیسم ندارد میدانست. اتفاقا سخنان شاملو بیش از همه توسط خود
ماركسيستها نقد شد که اگر کسی خواهان تحلیل ادبی از نوع نزدیک به مارکسیسم
باشد میتواند کتابهای بسیار ارزنده مانند سوگ سیاوش یا مقدمهای بر رستم و
اسفندیار زنده یاد شاهرخ مسکوب را بخواند یا به فصل فردوسی از کتابی که
اخیرا منتشر شده "پنج اقلیم حضور" مرحوم داریوش شایگان مراجعه کند که به
گفته خود ایشان این فصل عملا توسط مسکوب نوشته شده است. بجز اینها میتوان
به "حماسه داد" اثر برجسته زنده یاد فرج میزانی (جوانشیر) اشاره کرد که
کوششی برای تحلیل مارکسیستی از شاهنامه فردوسی است. اگر آقای قوچانی واقعا
دنبال دانستن تحلیل مارکسیستی از شاهنامه بود میتوانست خود به این آثار
مراجعه کند یا خوانندگان نشریههایی را که در آن مقاله مینویسد به این
آثار مراجعه دهد تا خوانندگان مقالات ایشان خود بتوانند به طورمستقیم با
کوششها و تلاشهایی برای تحلیل شاهنامه از نظر ماركسيستها آشنا شده و با
دستاوردها یا کمبودهای آن آشنا شوند. ولی هدف ایشان این نیست. در واقع مشکل
قوچانی آن است که خوانندگان مقالات خود را از میان کم سواد ترین و
غیرمنتقدترین بخش مخاطبان برگزیده است. واگرنه یک انسان جدی و منتقد را
نمیشود با اینگونه نوشتههای پرخاشگرانه و عصبی جذب کرد.
از همینجاست که مسئله دوم پیش میآید و آن دلیل عمق عصبانیت امثال آقای
قوچانی است. ماجرا از این قرار است که بعد از حوادث سال 88 آقای خامنهای و
حاکمیت برای جمع کردن بساط تظاهرات سیاسی در دانشگاه ها، صحبت از "کرسیهای
آزاد اندیشی" کردندو ضرورت توجه دانشگاه به بحثهای علمی را پیش کشیدند.
فضای بسته سیاسی که در دانشگاهها ایجاد شد هرچند برای یک دوره فضای
روشنفکری ایران را در اختیار نشریاتی نظیر "مهرنامه" یا "اندیشه پویا" قرار
داد که به عنوان بولتن روشنفکری اتاق بازرگانی قرار داد ولی در درازمدت
دانشگاهها و دانشجویان و استادان را نیز به سمت فعالیتها و انجمنهای
علمی سوق داد. نتیجه آن فضا اکنون پس از چند سال به شکلی دیگر درآمد و
امروز دانشگاههای ایران به مرکز یک جوشش عظیم فکری و معنوی و همفکری و
تقابل دیدگاهها در آمده است. پیدایش شبکههای اجتماعی و به ویژه تلگرام
نیز زمینه وسیعی را برای گسترش و توزیع و پخش آنچه در دانشگاهها و بحثهای
علمی میگذشت فراهم کرد. دوران یکه تازی و تک گویی و تک بینی نشریاتی مانند
"مهرنامه" که آقای قوچانی آن را منتشر میکرد ناگهان و به شکلی فجیع (برای
امثال ایشان) به پایان رسید. سیاستها و برنامههای نولیبرالی که آقای
قوچانی مدافع آن بود اکنون در دانشگاهها و محافل علمی ایران زیر وسیعترین
بحثها و نقدها و گفتگوها قرار دارد و حنای دکانهایی مانند مهرنامه و
اندیشه پویا رنگ خود را از دست داده است. به جرات میتوان گفت بحثهای
وسیعی که امروز حتی درباره مارکسیسم در دانشگاههاو محافل علمی ایران جریان
دارد سطح آن نه تنها از آنچه امثال آقای قوچانی و مخالفان مارکسیسم تا به
امروز تبلیغ میکردند به مراتب بالاتر است، بلکه از سطح آنچه خود چپها و
ماركسيستهای ایران در دهه پنجاه و اوایل انقلاب مطرح میکردند نیز بالاتر
است. نولیبرالیسم مورد نظر ایشان زیر شدیدترین ضربات افشاگری در محافل علمی
و دانشگاهی ایران قرار گرفته است تا جایی که حتی در ملاقات اخیر دانشگاهیان
با آقای خامنهای از زبان امثال خانم سحر مهرابی به آن اشاره میشود و از
آقای خامنهای بابت پیگیری و تایید این سیاستها پاسخگویی طلب میشود.
بنابراین دلیل عصبانیت و پرخاشگری آقای قوچانی علیه مارکسیسم بدلیل از دست
دادن انحصار و بالا رفتن سطح آگاهی و توقع خوانندگان است که ولو آنکه
ماركسيست نباشند یا حتی مخالف آن باشند، آنقدر اطلاع و شناخت دارند که
شیوهها و نوشتههای سطحی و مبتذل امثال آقای قوچانی علیه مارکسیسم آنها را
راضی نمیکند.
در این میان یک عامل دیگر هم بوجود آمده و آن هم کاهش نقش توسل به مذهب و
احساسات مذهبی مردم علیه مارکسیسم است. دوران آنکه گفته شود کمونیست یعنی
خدا نیست، یا سولفات دو پتاس یعنی خدا دوتاست و عدهای را با خود دنبال این
سخنان کشاند دیگر تمام شده است. ظاهرا عرصه مقابله سطحی و مبتذل با
مارکسیسم را باید از مذهب به ایران و ملیت کشاند. اینکه لنین و مائو از
تجسم ابلیس و ضدخدا به نماد ضحاک تبدیل میشوند ناشی از این وضع است. بخصوص
که در کشور همسایه ما عراق میان ماركسيستها و مذهبیون اتحاد سیاسی ایجاد
شده است که ادامه تفرقه و ستیز با مارکسیسم و اندیشه چپ را زیر لوای مذهبی
برای مرتجعان نولیبرال ایران دشوارتر از گذشته کرده است. همه این عوامل را
باید در انفجار خشم و آشفتگی آقای قوچانی در نظر گرفت و ایشان را درک کرد!
تلگران راه توده:
https://telegram.me/rahetudeh
|