راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

 

خاطران زندان 25 ساله تقی کی منش در زمان شاه– بخش 7

روزهای هولناک

شکنجه و مقاومت و اعدام

حدود ششصد تن از رفقای سازمان نظامی دستگیر شده بودند. مراحل بازجویی، بازپرسی و دادگاه رفقا بر بستر بی قانونی کامل جریان داشت. اعترافات، چه در بازجویی و چه در بازپرسی، با اعمال وحشیانه ترین شکنجه گرفته شده بود؛ یعنی با به کار گیری شلاق، دست بند قپانی، استعمال بطری در مقعد، تنقیه آب جوش، کشیدن ناخن های دست و پا، آویزان کردن وزنه به بیضه ها، تجاوز به همسر متهم در حضور او، انداختن زنان افسران در محوطه سیم خارداری که خرس در آن نگه داشته می شد، تجاوز به خود متهم، سوزاندن جاهای حساس بدن با آتش سیگار، فرو کردن سوزن و سنجاق در زیر ناخن ها، توهین و تحقیر و دادن فحش های رکیک، بی خوابی دادن های ممتد و طولانی و...

بر دادگاه ها هم بی قانونی کامل حاکم بود. متهم حتی در چارچوب قوانین مدون خودشان هم محاکمه نمی شد. به هر حال، دادگاه ها بعد از حدود 5 تا 6 ماه به پایان رسید.

در ماه مهر و آبان 1333، 21 تن از رفقای افسر را اعدام کردند: سرگرد جعفر وکیلی، سرهنگ سیامک، سرهنگ مبشری، سروان مدنی، سروان کلالی، سرهنگ دکتر وزیریان، ستوان یکم واله، سرهنگ افشار بکشلو، سروان نجفی، سرهنگ جمشیدی، سروان بیات، سرگرد بهنیا، سروان واعظ قائمی، ستوان یکم افراخته، سروان شفا، سرهنگ جلالی، سروان کلهر و...

 

 

اعدام اولین گروه افسران حزب

 

مراسم اعدام اولین گروه از رفقا، با حضور خبرنگاران داخلی و خارجی و حتی مستشاران آمریکایی انجام گرفت. این گروه از رفقا با روحیه ای قهرمانانه و با دادن شعارهای پرشور، پا به میدان اعدام می گذارند.

رفیق وکیلی در پای چوبه اعدام می گوید:

«چشمان مرا نبندید! بگذارید من لرزش دست سربازان را ببینم. مرا به چوبه اعدام هم نبندید تا بتوانم برای آخرین بار به خلقم تعظیم کنم».

گزارش مراسم این اعدام ها در روزنامه ها و نشریات آن روزها به چاپ رسید و افکار عمومی را سخت تحت تاثیر قرار داد. در واقع، رژیم یک شکست اخلاقی و سیاسی متحمل شد. برای همین هم بود که، به هنگام اعدام گروه دوم و سوم افسران سازمان نظامی، از حضور خبرنگاران و روزنامه نگاران جلوگیری کردند.

در یکی از همان روزها با خبر شدیم که محکومیت قطعی اعدام 6 تن از رفقای نیروی هوایی از جمله رفقا مظفری، گراکوهی، مینونژاد، بصیری، منوچهری و ابوالقاسم زاده به حبس ابد تبدیل شده است. گفته می شد که تلاش های گسترده خانواده ها و همچنین کوتاه آمدن خود آن ها در دادگاه، زمینه ساز این تجدید نظر بوده است. به این ترتیب، تنها 54 تن از محکومان به اعدام، از جمله خودم، بلاتکلیف مانده بودند. رفقا محقق زاده و مختاری حدود یک سال بود که زیر حکم اعدام به سر می بردند.

- تعدادی از اعضاء سازمان نظامی از جمله رفقا وکیلی، مبشری، محقق زاده، مختاری و سیامک از آرمان ها و مواضع حزب دفاع کردند. به دیگر سخن، آن ها دفاع ایدئولوژیک کردند؛

- گروه کوچکی از رفقا، از جمله من، به دفاع قانونی و حقوقی پرداختیم، بی آن که اظهار ندامت و یا پشمانی کنیم؛

- اکثریت زندانیان به اشکال گوناگون اظهار پشیمانی و ندامت کردند و تقاضای عفو نوشتند؛

- تعدادی در دادگاه گفتند: ما در سازمانی گرد آمده بودیم که قصد اصلاح ارتش را داشت؛

- گروه انگشت شماری هم که از همان ابتداء خود را در اختیار پلیس گذاشته بودند، در تمام مراحل بازجویی و بازپرسی و دادگاه به دشنام گویی به حزب پرداختند و از دستگاه تقاضای بخشش کردند؛

- جمعی 21 نفره از بین 54 اعدامی برای نجات خود، دست به باصطلاح "ابتکاری" زدند: آن ها فحش نامه ای علیه حزب بر پشت جلد یک قرآن نوشتند و با ابراز مراتب ندامت و پشیمانی و تجدید پیمان با شاه، آن را امضا و برای شاه فرستادند.

در چنین شرایطی بود که از طریق رفقا محقق زاده و مختاری به رفقای اعدامی پیام داده شد که حزب «دستور داده است تا اعدامی ها تقاضای عفو کنند». در واکنش به این رهنمود، من و رفیق مرزوان از آن ها خواستیم تا از حزب بخواهند که دلایل این تصمیم گیری را برای ما توضیح دهند. هر دوی ما بر آن بودیم که این رهنمود بی ثمر است و فایده ای ندارد. نظر ما این بود که اگر رژیم برنامه کشتن ما را داشته باشد، عفو نویسی جز خدشه دار کردن سیمای ما تاثیر دیگر ندارد.

سه تن از رفقا به نام های واثق، بقیعی و دکتر صابر می گفتند که ما مطمئن نیستیم این رهنمود از جانب رهبر حزب باشد. آن ها بر آن بودند که این تصمیمی است که رفقا در زندان گرفته اند.

خسرو پوریا هم زیر همه چیز زده بود و می گفت: «من نه کمتیه مرکزی و نه رهنمودهایش را به رسمیت نمی شناسم».

سرانجام جواب رفقا را با این مضمون دریافت کردیم:«اگر احساس خطر می کنید، تقاضای عفو بدهید».

من و رفیق مرزوان یک بار دیگر پیام فرستادیم و گفتیم: «ما در محدوده چهاردیواری زندان نمی توانیم تصمیمی درست و همه جانبه اتخاذ کنیم. این شما هستید که در بیرون از زندان با ارزیابی اوضاع سیاسی جامعه و شرایط حاکم بر زندان ها و حال و روز زندانیان باید تصمیم بگیرید و به ما رهنمود بدهید.»

در فاصله رد و دل کردن این نظرات بود که شش تن دیگر از رفقا به چوبه اعدام سپرده شدند. یکی از آنان رفیق مرزوان بود.

خفقان و اختناق در جامعه بسیار شدید بود و به همان نسبت نیز فشار روی زندانیان بیشتر شده بود. درست به همین علت هم بود که حزب شدیدا تحت فشار بود و امکان ارتباط منظم و سازمانی آنچنانی با زندانیان نداشت.

و اما چگونگی جریان اعدام رفقا: شب 26 مرداد 1334 همه در خواب بودیم، که عفریت مرگ به سراغ جمع ما آمد. زندانبانان وارد بند شدند. شش نفر از رفقا را از خواب بیدار کردند: سرگرد رحیم بهزاد، ستوان یکم مرزوان، سروان محقق زاده، ستوان یکم مختاری و ستوان نصیری. به آن ها گفتند که وسایل خود را جمع کنید.

زمین و زمان پیام آور مرگ بود. آن ها فهمیدند که راهی میدان اعدام هستند، اما به خود تردید راه ندادند. هر یک خاطره ای پرارزش از آن شب شوم و دردناک برای ما بر جای گذاشتند. این رفقا محقق زاده و مختاری بودند که خروشیدند:

«رفقا! قول می دهیم خوب بمیریم، توده ای بمیریم! مرگ بر امپریالیزم!»

یا رفیق سروشیان بود که در مقابل بند یک، ضمن خداحافظی به چند نفری از جمع که نادم شده بودند توصیه کرد:

«مقاوم باشید! به رفقای خود صدمه نزنید و وحدت را حفظ کنید!»

رفیق رحیم بهزاد هنگامی که می خواست از حیاط بگذرد، فریاد زد:

«رفقا! گریه نکنید، بخندید! علی و تقی از کاوه ام مراقبت کنید!»

و همچنین این رفیق مرزوان بود که پشتش را تکیه داده بود به میله های زندان و خطاب به رفقای آن سوی میله می گفت:

«ببینید رفقا، من دارم می روم برای اعدام و قلبم طبیعی می زند».

رفیق مرزوان که بود؟

می دانید رفیق مرزوان که بود؟ او همان رفیقی بود که در پی لو رفتن کتابخانه سازمان افسری در سال 1329، به همراه پوریا و هنریار دستگیر شد و رفقا محقق زاده و مختاری توانستند مخفی شوند. رفیق مرزوان پس از آن بازداشت دادگاهی شد و به ده سال زندان محکوم شده بود. او به هنگام اعدام، 4 سال از محکومیت خود را در زندان های تهران و خارک سپری کرده بود. پس از لو رفتن سازمان نظامی، تیمسار آزموده جانی، صرفا برای انتقام گیری و کینه توزی، او و نصیری را مجددا محاکمه و به اعدام محکوم کرد و حکم اعدام را نیز به اجرا گذاشت. او، نصیری را صرفا برای این به جوخه اعدام سپرد تا انتقام آتش زدن هواپیماها توسط برادرش را از او بگیرد.

آری، این شش تن بعد از دادن شعارهای پرشور از بندهای خود بیرون برده شدند. آن ها همین که پا به راهروی اصلی گذاشتند، شروع به خواندن سرود حزب کردند. ماموران برای خاموش کردن صدای آن ها، به مجرد خروج از در زندان، دهانشان را با نوار چسب بستند.

ما در حیاط زندان راه می رفتیم. با خود فکر می کردیم نوبت ما و دیگران نیز فرا رسیده است. صبح بود که صدای صفیر گلوله ها در فضای زندان پیچید. می دانستیم که چکاندن هر گلوله یعنی خالی کردن سرب است در سینه یاران پاک دلمان. ناگهان همه زندان تبدیل به آتش فشان خشم و عصیان شد.

زندانیان دست به تظاهرات زدند. شعارهای "مرگ بر شاه!"، "مرگ بر امپریالیزم!" فضای زندان را پر کرد. همه اشک می ریختند. باور کنید، رفقایی را مشاهده کردم که از ناراحتی سرو صورت خود را به آسفالت حیاط می کوبیدند. من می کوشیدم مانع آنها شوم. تلاش های پلیس برای آرام کردن ما به جایی نمی رسید. حتی پلیس های مسلح پشت بام گلنگدن کشیدند. ما که خود در زمره مسئولین به شمار می رفتیم، حالی زارتر از دیگران داشتیم. با فرا رسیدن ساعت خاموشی، با اعلان زنگ زندان که هر شب نواخته می شد، طبق قرار یک دقیقه سکوت کردیم. همچنین به این مناسبت شوم، یک هفته عزای عمومی اعلام کردیم و نواری سیاه به لبه یقه کت خود دوختیم.

دو روز بعد از اعدام رفقا بود که ما 48 تن محکوم به اعدام باقی مانده را به دفتر زندان احضار کردند و احکام محکومیت های تازه تک تک ما را برایمان خواندند:

«فلانی... فرزند... بنابر... حکم اعدام شما به ابد تبدیل شده است».

در این بین، دقیقا یادم نمانده سروان افخمی بود یا سروان قاسملو، که وقتی رئیس زندان اسم او را خواند، شعار «زنده باد شاه» داد. اکثریت قریب به اتفاق حاضران ناراحت شدند و اتاق رئیس زندان را ترک گفتند.

زندانبان ها ما را تهدید کردند، جاروجنجال راه انداختند، ولی ما بدون این که چیزی را امضاء کنیم، دفتر رئیس زندان را ترک کردیم.

فردای آن روز، از فرمانداری نظامی آمدند و زندان را از شهربانی تحویل گرفتند. پس از این تغییر و تحولات، بی درنگ بساط سختگیری، توهین و آزار و اذیت و شکنجه پهن شد. سه تن از رفقا، ایرج همایون پور، عمیدی تهرانی و نادرشاهی را به لشکر دو زرهی بردند. آنها را حدود 40 روز به شلاق بستند و شکنجه دادند. شدت شکنجه ها به قدری بود که در اثر آن ها، نادرشاهی، رفیقی مومن و معتقد و یکی از همان دانشجویان که هم دادگاه من بود، دچار اختلال حواس و روان پریشی شد. وقتی او پس از سر گذراندن یک دوره شکنجه، پا به بند گذاشت، به وضوح دیده می شد که او آن نادر پیشین نیست: با هیچ کس حرف نمی زد، همواره وحشت زده و نگران بود، مرتب از ما سراغ خبرچینان و همکاران پلیس را می گرفت و می رفت پشت درها گوش می ایستاد. حتی شنیده شد که او خواهرش را که زندگی مخفی داشت، لو داده است.

به هر حال، فرمانداری نظامی فشار بر زندانیان را بالا برد. محدودیت های زیستی را بیشتر کرد. شکنجه، توهین و وحشت پراکنی و ترور شخصیت را افزایش داد. هر گونه انتقاد، هر چند آبکی از رژیم، عقوبتی جز داغ و درفش نداشت. در پی مجموعه ای از فشارها و سخت گیری ها بود که بخشی از کادرهای سازمانی ما لو رفت و ارتباط نااستوار ما با خارج از زندان به شدت آسیب دید.

بدینسان، از مجموع رفقای دستگیر شده نظامی، 27 تن محکوم به اعدام شدند، 54 تن حکم اعدامشان به حبس ابد تبدیل شد و در کل حدود 190 تن به حبس ابد، 115 تن به 15 سال و بقیه به حبس های بین 3 تا 10 سال و تنها 3 تن به 18 ماه زندان محکوم شدند. آن سه تن به خاطر ننوشتن تقاضای عفو دقیقا دو برابر دوران محکومیت خود زندان کشیدند.

روحیه و حال و روز دستگیرشدگان در مراحل گوناگون زندان، بازجویی و بازپرسی و دادگاه، تا آنجا که یادم هست، به قرار زیر بود:

عده ای از زندانیان از جمله سرهنگ جاوید، سروان قره گوزلو، سروان افخمی، سروان قاسملو، سرهنگ افشنگ و ستوان دو سهیل افسر شهربانی، از همان آغاز دستگیری، خود را تمام عیار در اختیار پلیس گذاشتند. آن ها نه تنها اطلاعات خود را بی کم و کاست به پلیس دادند، بلکه به خبرچینی در داخل زندان هم می پرداختند. آن ها در عین حال، زندانیان دیگر را تشویق و وادار به ندامت نویسی و همکاری با زندانبانان می کردند. به ابتکار همین گروه نادم بود که تعدادی از اعدامی ها با امضا یک قرآن و فرستادن آن برای شاه، تقاضای عفو و با او تجدید پیمان کردند.

ما در عین حال خبرهای تشدید فشار و آزادی کشی در بیرون از زندان را دریافت می کردیم. روزی نبود که خبری از لو رفتن شاخه ها و حوزه های حزبی دریافت نکنیم. آگاهی از خیانت رهبران همانند بهرامی و کادرهای بالای حزبی مانند قریشی و جزنی و تمدن، و آزادی بدون محاکمه آن ها، به روحیه گروهی از رفقا آسیب زد و به زمینه ای برای توجیه ندامت نویسی ها تبدیل شد. فضای بین المللی هم مساعد نبود: جنگ سرد تبلیغاتی بین اتحاد جماهیر شوروی و ایران حاکم بود.

اگر بی تجربگی ما در امور زندان هم به همه این ها اضافه گردد، آن وقت زمینه درهم شکستن روحیه زندانی ها کمی بیشتر روشن می شود.

در همین زمان بود که حزب رهنمود داد تا همه تنفرنامه بنویسند. البته رهبری حزب تصور می کرد با این رهنمود می تواند جان رفقا را از خطر مرگ و زندان های طولانی مدت نجات دهد. این رهنمود، بیشتر باعث سردرگمی ما شد. نمی دانستیم این رهنمود را چگونه باید عملی کرد: آیا ابتدارفقای دارای محکومیت های سنگین، بیماران و سالخوردگان پیش قدم شوند یا همه همزمان دست به این کار بزنیم؟ سئوال این بود که اگر همه اظهار ندامت کنیم و تقاضای عفو بنویسیم، آن وقت واکنش رژیم چه خواهد بود؟ بی تجربگی کار خودش را کرد و ما در ظرف 3 روز همه بدون استثنا  تقاضای عفو نوشتیم.

خب، واکنش رژیم و زندانبانانش هم قابل درنگ بود. آن ها دقیقا متوجه شدند که این کار سازماندهی شده است. پی بردن به آن هم دشوار نبود. البته زندانبانان می دیدند که مثلا کی منش که در تمام مراحل بازجویی و بازپرسی و دادگاه و گرفتن حکم اعدام تن به ندامت نداده، حالا که حکم اعدامش به ابد تبدیل شده، یک باره فیلش یاد هندوستان کرده و تقاضای عفو نوشته است. اینجا بود که زندانبانان پی بردند که این عفو نویسی جمعی به دستور حزب صورت گرفته است. آنها بی درنگ اعلام داشتند که نوشتن عفو راه آزادی را هموار نمی کند. بهای عفو و آزادی از زندان را بالا بردند و به ترفندهای دیگر دست یازیدند.

تدارک شرکت زندانیان در مراسم جشن های چهارم آبان (روز تولد شاه)، شرکت در نمایش های تئاتری ضد توده ای، ترجمه کتاب های ضد کمونیستی و مقاله نویسی علیه حزب، نقاشی عکس شاه و ملکه، خبرچینی برای زندانبانان، همکاری با مجله "عبرت" و لو دادن توده ای های لو نرفته در محیط های کار و زندگی، از جمله کارهایی بودند که مقامات زندان برای اثبات صداقت از زندانیان می طلبیدند.

با تشدید فشارها، رفته رفته روحیه یاس و سرخوردگی در بین زندانیان گسترش یافت. بسیاری زندگی در زندان را بدون چشم انداز می دیدند و یکی بعد از دیگری به ندامت روی می آوردند تا راه خود را به سوی آزادی هموار کنند.

جالب این بود که برخی از این عفونویسان به سراغ امثال من هم آمدند و می گفتند: خب، اگر شما راست می گویید که می خواهید مبارزه کنید، پس معطل چه هستید؟ دو خط بنویسید و بروید بیرون و مبارزه کنید؟

از میان همه آن هایی که با نوشتن عفو و ابراز ندامت از زندان آزاد شدند، تنها یک تن زندگی اش را بار دیگر با مبارزه در هم آمیخت.

خلاصه این که، هر چه بیشتر می گذشت، شمار بیشتری توان ماندن در زندان را از دست می دادند. در ظرف 9 سال یعنی از سال 1333 تا 1342 بیش از 500 تن از زندانیان آزاد شدند و فقط حدود 90 نفر در زندان ماندیم.

از این تعداد هم بودند شماری از رفقا که 10-15 سال زندان کشیدند. دکتر وهاب زاده 13 سال و چهار تن به اسامی واثق، بقیعی، زرندی و فروتن هر یک پس از کشیدن 14 سال زندان مرخص شدند. البته باید یادآوری کنم که همه آزادشدگان، آدم های بدی نبودند. داشتیم افرادی که خصلت های انسانی و مردمی خود را در طول سال های زندان و بعدها در بیرون از زندان هم حفظ کردند. برخی از آن ها هیچ وقت روابط عاطفی خود را با ما قطع نکردند. منتهی آن ها با کمال صداقت می گفتند که دیگر حال مبارزه و تحمل شرایط زندان را ندارند.

از جمع آزاد شدگان، شاید تنها ده پانزده تن بودند که با وضع بسیار بدی از زندان آزاد شدند. آن ها نه تنها در دوران زندان خود را به لجن کشیدند، بلکه در بیرون هم با رکن 2 آن زمان(اداره اطلاعات ارتش و فرمانداری نظامی کودتا- ویراستار) و بعدها با سازمان امنیت همکاری داشتند. پنجاه شصت تن هم بودند که با وجود نشان دادن ضعف های جدی در زندان، مانند گزارش نویسی و لو دادن توده ای ها، پس از بیرون رفتن از زندان، دنبال کار و زندگی عادی خود رفته اما به همکاری با پلیس تن ندادند.

شاید بتوان گفت که اکثریت قریب به اتفاق آزادشدگان، با "حداقل ندامت" آزاد شدند. ("حداقل ندامت" یعنی یک بار عفو نویسی و "حداکثر ندامت" یعنی نوشتن تقاضای عفو مکرر و به مناسبت های گوناگون، همراه با شرکت در جشن ها و مقاله نویسی)

از این تعداد حدود 42 تن که بعضی از آن ها در دو نوبت در عفو نویسی یا در مصاحبه شفاهی شرکت کرده بودند، در زمان وزارت دادگستری الموتی، در سال های 41 و 42 آزاد شدند. انگشت شماری هم با کمک پول و پارتی از زندان بیرون رفتند. ناگفته نماند که پادرمیانی این و آن و داشتن پارتی، به معنای منتفی بودن اظهار ندامت فرد زندانی نبود. شرط اصلی و اولیه آزادی، تقاضای عفو و اظهار ندامت بود، ولو اظهار ندامت مختصر. به این وسیله، رژیم می کوشید تا راه کشیده شدن دوباره افراد به مبارزه را ببندد. تجربه بعدی هم نشان داد که از میان همه آزادشدگان تنها یکی دو تن بودند که بعد از آزادی به کار مخفی حزبی روی آوردند.

در نهایت، فقط ما شش تن یعنی عباس حجری، اسماعیل ذوالقدر، محمدعلی عمویی، رضا شلتوکی، ابوتراب باقرزاده و من بودیم که بعد از دادن تقاضای عفوی که به دستور حزب بود، دیگر اقدامی در این جهت نکردیم و در زندان ماندیم تا این که در زندان ها به همت مردم و مبارزه خلق های ایران گشوده شد و آزاد شدیم. ما این آزادی را مدیون مردم ایران و همبستگی همه کسانی هستیم که در سراسر جهان در راه آزادی زندانیان سیاسی در ایران مبارزه کرده اند.

یادآوری این نکته نیز به جاست که در تمام سال های طولانی زندان، از سوی زندانبانان امنیتی به ما مراجعه می شد و برای ابراز پشیمانی و ندامت، سفره تحبیب و تهدید پهن می گردید، ولی ما زیر بار نمی رفتیم. تنها به چند مورد اشاره می کنم:

لینکهایشمارههایگذشته:                                                                           

1 –http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/641/kymanesh.html

2 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/642/kymanesh.html

3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/643/kymanesh.html

4 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/644/kymanesh.html

5 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/645/kymanesh.html

6 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/646/kymanesh.html

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 647  راه توده -  10 خرداد ماه 1397

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت