ترامپ میداند چه می کند و به کجا می رود! ترجمه و تدوین: فروزنده فرزاد
|
برگرفته از سمینار نیل فلیگستین استاد جامعه شناسی دانشگاه برکلی کالیفرنیا
در نگاه نخست شعارها و رفتار سیاسی ترامپ برای بسیاری دست کم غیر عقلانی می نماید. برای نمونه در میانه ی انتخابات ریاست جمهوری او درباره پوتین سخنانی گفت که برای هیات حاکمه و بخشی از جامعه آمریکا غریب بود. همچنین ضدیت او با ناتو. ترامپ پس از آنکه به قدرت رسید نیز با بسیاری از متحدانش مانند مکزیک و آلمان و کانادا روابط خوبی نداشته است. رسانه های ارتباط جمعی هم به این برداشت که رفتار سیاسی ترامپ نامعقول است دامن زده اند. واقعیت اما چیز دیگریست و بر خلاف تصور رفتار و برنامه ی سیاسی او منسجم است. ترامپیسم در واقع نقدیست به جهانی شدن و به نخبگان سیاسی و اقتصادی که از جهانی شدن منتفع شده اند. در بطن آنچه او میگوید چنین نقدی وجود دارد. روی سخن ترامپ با مردمی است که احساس میکنند روند جهانی شدن و نخبگان سیاسی و اقتصادی که در دو دهه ی گذشته اهرم های سیاسی و اقتصادی را در دست داشته اند آنها را رها کرده و به سخنی دیگر جا گذاشته اند. ترامپ برای مقابله با نخبگان نولیبرال سه سیاست کلیدی اتخاذ کرده است: 1- مهاجرستیزی: به بیان او مهاجران کار و مشاغل آمریکایی ها را از آنها گرفته اند و سبب پایین آمدن دستمزد کارگران آمریکایی شده اند. از همین رو است که او وعده ی ساختن دیوار و بستن مرزها به روی مهاجران را میدهد. 2- ضدیت با معاهدات تجارت آزاد: به سخن او آمریکا از معاهدات تجارت آزاد متضرر شده و به همین دلیل با قراردادهایی مانند نفتا مخالف است و از اتحادیه ی اروپا و نخبگان سیاسی آن بیزار! 3- ضدیت با کپوریشن ها: ترامپ از شرکتها و کپوریشن های آمریکایی میخواهد مشاغل را به آمریکا بازگردانند. از دید او مساله ی مهاجران با کپوریشن ها در پیوند است و در واقع نیروی کار مهاجران به کپوریشن ها سود بسیار رسانده است. هر سه سیاست بالا - زیر چتر نقد جهانی شدن - یک ایدئولوژی منسجم و هسته ی اصلی ترامپیسم را شکل داده است. و اما روندی که ما را به نقطه ی کنونی رسانده است: در پایان جنگ دوم جهانی اروپای غربی و ژاپن ویران شدند و ایالات متحده بر آن شد تا اقتصاد این کشورها را بازسازی کند. نتیجه ی آن تشکیل نهادها و موسسات بین المللی بسیاری بود که برای تحقق این امر وارد میدان شدند٬ از جمله سازمان ملل٬ صندوق بین المللی پول٬ بانک جهانی. دولت ایالات متحده از کانال این نهادها و موسسات میتوانست به شیوه یی که مایل بود اعمال نفوذ و قدرت کند و این سیاست موفق هم بود. آمریکا میخواست آلمان و ژاپن را بازسازی و ساختار سیاسی و نهادهای این دوکشور را با توسعه ی کاپیتالیسم سازگار و دموکراسی را نهادینه کند. نخستین هدف این سیاست ایجاد ثبات و بازسازی رونق و رشد اقتصادی در این کشورها بود. هدف دوم کاپیتالیستی کردن نهادهای این کشورها برای جلوگیری از نفوذ اتحاد شوروی بود. در همین راستا و در بعد نظامی آمریکایی ها پایگاههای نظامی خود را در نقاط مختلف جهان برپا کردند. همچنین در آغاز جنگ سرد ایالات متحده ناتو را برای دفاع از اروپای غربی در برابر هم پیمانان اتحاد شوروی تاسیس کرد که موفق هم بود. و اما سازمان ملل از دل جبهه ی سیاسی برای ایجاد گفتگو میان کشورها برخاست. در واقع مساله ی اساسی در پایان جنگ دوم جهانی عبارت از این بود که چگونه باید تجارت جهانی را احیا کرد. در زمان جنگ اول تجارت جهانی حدود ۱۵ درصد GDP کشورها بود و در پایان جنگ دوم این میزان به ۴ درصد کاهش پیدا کرد. این کاهش ناشی از رکود اقتصاد جهانی و البته جنگ دوم بود. چندین نهاد برای حل این مساله ایجاد شد. ایده ی اصلی این بود که با احیای تجارت اقتصاد از رکود خارج میشود اما سوال این بود که تجارت با کدام ارز. به این ترتیب دلار ارز رایج در تجارت جهانی گردید. ایده ی دوم ایجاد بانک جهانی بود. همه ی زیرساختهای اروپا در پی جنگ دوم نابود شده بود و لازمه ی رشد اقتصادی برق٬ آب٬ راههای ارتباطی و غیره بود. قرار بر این شد تا بانک جهانی به کشورها برای بازسازی اقتصادشان وام بدهد. در آغاز بیشتر این وامها به کشورهای اروپایی داده میشد و بعدها بیشتر کشورهای در حال توسعه این وامها را دریافت میکردند. و ایده ی سوم صندوق بین المللی پول بود که فلسفه ی آن دادن وام به دولتها برای جبران کسری بودجه شان بود. همه ی این نهادها هدفشان ثبات جهانی٬ رشد اقتصادی٬ جلوگیری از یک جنگ جهانی دیگر و تقویت و تبلیغ سرمایه داری بود. این مجموعه نظم لیبرال پس از جنگ دوم را شکل میداد که در عین حال اهرم های فشار گوناگونی در اختیار ایالات متحده می گذاشت. این نظم تا ۱۹۹۰ کارا بود. اینگونه بود که اقتصاد آلمان و ژاپن و تجارت جهانی احیا شد. اتحاد شوروی فرو پاشید و پایان تاریخ اعلام گردید. اما در دو دهه ی گذاشته این نظم آن کارکرد گذشته را نداشته است. در ایالات متحده طبقه ی متوسط و کارگران آمریکایی از نظم لیبرال سود بردند. اما این نظم به این دلیل که به حداکثر ظرفیت رشد خود رسیده است آرام آرام دچار فرپاشی شد. تولید سود بیشتر مستلزم منابع و روشهای نوین و سود آور دیگریست. صاحبان سرمایه و سهام کپوریشن ها برای حفظ سودآوری سلسله سیاست هایی در پیش گرفتند که از آن میان بود انتقال مشاغل صنعتی به خارج از آمریکا٬ تجارت آزاد و کاهش تعرفه ها٬ وادار کردن دولت به معافیت های مالیاتی برای ثروتمندان. همه ی اینها به شکاف طبقاتی و نابرابری اجتماعی بیشتر انجامید. این تغییر و تبدیل مدل لیبرالی در ایالات متحده و بریتانیا پیش از هر جای دیگر آغاز و در آن کشورها بحران زا شد و این تغییر آن چیزیست که پیدایش پوپولیسم ترامپ و ترزا می را توضیح میدهد. بنابراین ترامپیسم واکنش آن بخش از جامعه ی آمریکایی ست که از سیاست نولیبرالی صاحبان سرمایه و سهام کپوریشن ها ناخشنود است و طبیعی ست شعارش مهاجرستیزی و ضدیت با معاهدات تجارت آزاد باشد که خروج مشاغل از آمریکا و سپردن کار به مهاجران را در پی آورده است. ترامپ پس از رسیدن به قدرت در پی اجرای شعارهایش برآمده است اما با سد و سازمان کسانی برخورده است که از نظم موجود سود می برند. او تقریبا هر جا که با منافع این نخبگان اقتصادی و سیاسی رودرو شده پا پس کشیده است. ترامپ در رابطه با ناتو٬ روابط با پوتین٬ تجارت آزاد و حتی احداث دیوار عقب نشسته است. در بریتانیا نیز ترزا می با شعارهایی کمابیش مانند آنچه ترامپ گفت به قدرت رسید. او در جایی گفته است که بریتانیا با جهان تجارت آزاد برقرار و اقتصاد خود را احیا میکند. نکته ی تامل برانگیز این است که ظاهرا مهاجرستیزی٬ خروج از اتحادیه اروپا و سیاست هایی از این دست به در آغوش کشیدن دوباره ی همان چیزی ختم میشود که علیه اش شعار داده میشد. ما در چنین نقطه یی ایستاده ایم! تلگرام راه توده:
تلگرام راه توده:
|
شماره 640 راه توده - 24 اسفند ماه 1396