مارکسیسم و شرق – 7 تحول تاریخ از کجا و چگونه شکل گرفت؟ |
در بخشهای پیشین به نگاهی اشاره کردیم که منتقدان آن نگاه، آن را نگاه "تک خطی" به تاریخ می نامند و گفته می شود شماری از تاریخنگاران شوروی و نظریه پردازان احزاب کمونیست کوشیده اند براساس این نگاه، خط تحول واحدی را به شکلی دستوری و جزمی بر همه تاریخ جهان انطباق دهند. منظور از نگاه تک خطی نظریه ای است که تاریخ بشریت را یک کل واحد می بینید و براساس آن همه جوامع و خلقها و کشورها و قلمروها در تاریخ خود، در مجموع، از مراحل مشابهی عبور کرده اند که عبارتند از جامعه اشتراکی نخستین، برده داری، فئودالیسم و سرمایهداری که درون خود نطفههای یک تحول سوسیالیستی را می پروراند. دربرابر این نگاه، نظریه ای دیگر وجود دارد که هوادارانش آن را نظریه "چند خطی" تاریخ می خوانند و معتقدند مراحل تکامل تاریخی در جوامع و کشورها با یکدیگر متفاوت بوده است و همه خلقها از این مراحل عبور نکرده اند و اصولا شکل تکامل تاریخی در اروپا با آسیا و از این کشور به کشور دیگر متفاوت بوده است. این دیدگاه در بین تاریخنگاران اروپایی و اروپامحور که معمولا اروپا را تافته ای جدا بافته از بقیه جهان می دانند طبیعتا دارای هواداران بیشتری است. ولی بسیاری از پژوهشگران مترقی و ماركسيستهای اروپایی و غیراروپایی نیز بدون اینکه این اروپامحوری را بپذیرند، معتقدند که عبور جوامع از مراحل تاریخی اشتراکی نخستین و برده داری و ... تحولی برگرفته از تاریخ جامعه اروپایی است و در آسیا و دیگر نقاط جهان تحول تاریخی از شکلهایی دیگر عبور کرده است که معروفترین آنها در میان ماركسيستها، تا آنجا که به شرق و آسیا مربوط می شود، نظریه شیوه تولید آسیایی است. پیش از آنکه بخواهیم این نظریه "تک خطی" تاریخ را نقد، اصلاح، رد یا تائید کنیم، نخست باید بدانیم محتوای دقیق آن چیست، زیرا این محتوا بسیار پیچیده تر از آن تصور ساده نگرانه ایست که آن را توالی اجباری شیوههای تولیدی می داند. در بین تاریخنگاران شوروی، نیکلای کنراد بی شک برجسته ترین تاریخنگار و نظریه پردازیست که کوشیده جهان را بصورت یک روند واحد و تاریخ را همچون تاریخ کل بشریت درک و تبیین کند. به نقش و اندیشههای وی پیشتر اشاره ای کرده ایم. (مراجعه کنید به بخش 6) بدیهی است کنراد به گمان خود در حال تبیین روند تاریخ جهانی است و نه نگاه تک خطی یا غیرتک خطی. نظر به اهمیت و نقش کنراد در تبیین این روند، ما خطوط اصلی دیدگاه وی را با دقتی بیشتر دنبال می کنیم زیرا تصور می کنیم که بدون فهم عمیق این تبیین تاریخی، اسیر اصطلاحات تبلیغاتی و کم محتوای تک خطی و چند خطی شده و نمی توانیم تاریخ و مارکسیسم امروزین را به درستی بشناسیم و درک کنیم. کنراد بررسی روند "تاریخ" را از اینجا آغاز می کند که برخلاف "ماقبل تاریخ"، یعنی ماقبل پیدایش نوشته و ایجاد دولت، که قلمرو آن همه کره زمین بود، زندگی تاریخی در زمانی معین یعنی حدود هزاره چهارم پیش از میلاد و در مکانی معین یعنی در مصر و میاندورود (بین النهرین) آغاز می شود و از آنجاست که به قلمروهای اطراف خود و دیگر نقاط جهان گسترش پیدا می کند. در هزارههای بعدی کانونهای تازه ای در هند و چین و اروپا نیز بوجود می آید که آنها نیز زندگی تاریخی را به قلمروهای اطراف خود گسترش می دهند. هند، چین، ایران و آسیای غربی، مصر و ایتالیا کانونهای عمده قدیمی تمدن هستند که بنظر کنراد از آنجا زندگی تاریخی به دیگر نقاط جهان گسترش یافته است. کنراد نحوه گسترش این تحول را یک به یک و بدقت در همه جوامع و قلمروهای اطراف این کانونها در طول زمان و هزارها و سدهها شرح می دهد و دنبال می کند که جای تکرار آن در اینجا نیست. با دقت در تحلیل و بررسی کنراد می توان چنین نتیجه گرفت که بنظر وی تحول تاریخی تحت تاثیر دو عامل قرار دارد: عامل نخست، منطق درونی تحولات در رابطه میان نیروهای مولده و مناسبات تولید و طبقات و روبنای آنها و ساختار سیاسی و اندیشهها و ایدئولوژیهاست. عامل دوم، منطق ارتباط میان جوامع و خلقها و ملتها و قلمروها و تمدنهاست. تحت تاثیر عملکرد این دو عامل جوامع به هم شبیه می شوند، یا از هم متمایز می شوند یا این و آن مرحله تاریخی در آنها شکلهای ویژه ای به خود می گیرد یا اساسا از یک مرحله عبور نمی کنند. بنابراین مراحل تاریخی جامعه اشتراکی، برده داری، فئودالیسم و ... مراحل کلی تکامل تاریخی هستند نه مراحلی که همه خلقها اجبارا از آنها عبور کنند. چرا؟ زیرا منطق درونی تحول، تحت تاثیر ارتباط میان تمدنها و قلمروها به هم می ریزد. قلمروهایی که در یک مرحله عقب مانده اند اصولا بنابر منطق درونی خود تحول پیدا نمی کنند بلکه تحت تاثیر یک قلمرو پیشرفته تر قرار می گیرند و یا به عقب ماندگی محکوم می شوند، یا دفن و نابود می شوند، یا مرحله خود را دور می زنند و مستقیما به مرحله بعدی می رود. کنراد ژاپن را مثال می زند. ژاپن زمانی در مرحله فروپاشی جامعه اشتراکی نخستین قرار گرفت که چین قبلا وارد جامعه فئودالی شده بود. در این شرایط با وجود آنکه در ژاپن عناصر برده داری بوجود آمده بود اما دیگر نمی توانست دولتی با محتوای برده داری در آن شکل بگیرد. ژاپن مستقیما دولت و مناسباتی بر مبنای فئودالی ایجاد کرد. مثال دیگرش را می توان امریکا بدانیم. امریکا بدون انکه فئودالیسم را طی کند مستقیما وارد سرمایهداری شد چرا که دولت در امریکا در جهانی شکل گرفت که تحت تاثیر سرمایهداری بود. در این شرایط دیگر ممکن نبود در امریکا دولتی بر مبنای فئودالی ایجاد شود. کنراد در ادامه کوشش برای درک تاریخ جهان به عنوان یک کل واحد تاریخ بشری، به مفاهیم و مقولههایی می پردازد که از تجربه تاریخ اروپا بدست آمده و امکان یا عدم امکان، یا چگونگی بهره گیری از آنها برای آسیا و شرق را بررسی می کند. بعبارت دیگر آیا مقولهها، مفاهیم، تقسیم بندیهایی که حاصل تاریخ، بررسی و پژوهش در اروپاست، آیا قابل شناخت و قابل پیگیری در تاریخ شرق نیز هست؟ قبل از هر چیز و مهم تر از هرچیز، مفهوم "جهان باستان" و "سدههای میانه". این مفاهیم که برخاسته از تاریخ اروپاست تا چه اندازه برای تاریخ آسیا و شرق اعتبار دارند؟ آیا می توان در شرق و آسیا هم از جهان باستان شرق و سدههای میانه شرق سخن گفت؟ یا این تقسیم بندی صرفا برای اروپا اعتبار دارد؟ اگر می توان، در کدام برش زمانی؟ بر چه اساس؟ اگر نمی توان، چرا؟ جهان باستان و سدههای میانه یک مفهوم مشخص تاریخی دارد و نه قراردادی. جهان باستان یعنی جهانی که در ان "برده داری" سیستم مسلط است، در حالیکه سیستم مسلط جهانی در سدههای میانه نظام "فئودالی" است. در این مفهوم شرق و آسیا نیز برای خود جهان باستان و سدههای میانه داشته اند و حتی در هر دو آن پیشگام بوده اند. بنظر کنراد هم جهان باستان و هم سدههای میانه و شاید بتوان گفت عصر جدید ابتدا در شرق آغاز شده و پس از آن در اروپا. ولی آیا می توان شاخص جهان باستان را تسلط سیستم برده داری و شاخص سدههای میانه را تسلط فئودالیسم یا زمینداری دانست؟ کسانی که خود را پیرو نظریه "چند خطی تاریخ" می دانند این دیدگاه را قبول ندارند. بنظر آنها مثلا در کشوری مانند ایران یا برده داری اصلا وجود نداشته، یا بردگی جنبه خانگی داشته، یا شیوه تولید مسلط نبوده، یا اکثریت جامعه برده نبوده اند. بنابراین اطلاق برده داری مثلا به ایران باستان نادرست است، چه رسد به کل شرق. زمینداری ایرانی هم با فئودالیسم اروپایی تفاوتهای ماهوی داشته است. اگر چنین باشد، اگر شرق نه برده داری داشته و نه فئودالیسم، پس باید معتقد باشیم که اصطلاحات جهان باستان و سدههای میانه برای شرق و کشورهایی نظیر ایران اصطلاحی قراردادیست. در واقع چیزی جهان باستان ایران را از سدههای میانه آن جدا نمی کند جز تاریخی قراردادی. یک درک از نظریه شیوه تولید آسیایی به چنین نگاهی معتقد است. در ایران و حتی در آسیا ما چیزی به عنوان جهان باستان یا سدههای میانه و عصر جدید نداریم. تاریخ شرق و آسیا از چند هزار سال پیش بدینسو تاریخ تکرار یک شیوه تولیدی موسوم به آسیایی است. ولی اگر در ایران یا آسیا، ما جهان باستان و سدههای میانه نداریم، پس می توانیم همان مبدائی که اروپاییها برای جهان باستان و سدههای میانه خود قرار داده اند، به شکلی قراردادی برای ایران هم بپذیریم. و این در حالیست که آن دوره ای که اروپاییها بعنوان قرون وسطای خود و عصر تاریک اندیشی معرفی می کنند، عصر زرین تاریخ ایران و شرق است. پیامدهای چنین نگرشی را که بر تاریخنگاری غرب حاکم است به موقع خود بررسی خواهیم کرد. ولی مسئله اساسی در اینجاست که اگر تقسیم تاریخ به جهان باستان و سدههای میانه فقط در اروپا دارای معناست، اگر در ایران یا شرق یا آسیا، دورههایی بنام جهان باستان یا سدههای میانه اصطلاحهایی قراردادی و فاقد محتوای مشخص تاریخی است، در اینصورت چرا ایران هخامنشی و اشکانی به یونان و مصر و روم باستان بیشتر شباهت دارد تا به ایران غزنوی و سامانی و صفوی؟ آن عامل مشترکی که ایران باستان را به مصر و یونان و روم باستان شبیه می کند، ولی متمایز می کند از ایران دورانهای بعدی در کجاست؟ چرا نه ما و نه اروپا دیگر نمی توانیم در سدههای میانه مشابه اهرام مصر و تخت جمشید و بابل و رم و آتن و کاخها و شهرهای دوران باستان را بسازیم؟ در واقع تخت جمشید کجا و عالی قاپو کجا؟ بحث بر سر ارزشهای هنری و تاریخی این دو اثر نیست، بحث بر سر عظمت یکی دربرابر دیگری است. آن نیروی کاری که می توانسته اهرام مصر یا تخت جمشید را بسازد از کجا و چگونه و براساس چه مناسبات مسلط داخلی و جهانی تامین می شده است؟ آیا این تمایز را جز با دو جهانی که در یکی برده داری و در دیگری فئودالیسم، با همه پیامدهای آنها، مسلط است می توان توضیح داد؟ آیا با توجه به شباهت خیره کنندهای که دولتهای باستانی در شرق و غرب با یکدیگر دارند و تفاوت آشکاری که میان همه آنها با دولتهای سدههای میانه در شرق و غرب وجود دارد، همچنان می توان گفت که تمایز میان جهان باستان و سدههای میانه برای شرق و آسیا صرفا یک تمایز قراردادیست؟ توجه کنیم که سخن از "شیوه تولید" برده داری یا فئودالی نیست، سخن از "تمدن"، از "سیستم مسلط جهانی" برده داری یا فئودالیسم است. سخن بر سر تاریخ است نه جامعه شناسی یا اقتصاد. بنابراین بحث بر سر این نیست که در همه کشورها شیوه تولید برده داری به فئودالی یا فئودالی به سرمایهداری تبدیل می شود. بحث بر سر مراحل تاریخ جهانی، تمدنهای جهانی، یعنی نظامهای مسلط جهانی است که به یکدیگر تبدیل می شوند. در این نگاه، عاملی به جز شیوه تولید و فراتر از شیوه تولید وارد می شود یعنی عامل "تمدن" و ارتباط تمدنها و قلمروها با یکدیگر. این ارتباط قلمروها چنانکه در بالا گفتیم، در شرایط مشخص تاریخی، می تواند منطق تحول ازیک شیوه تولید به شیوه تولید دیگر را بر هم بزند و برهم می زند. البته وقتی از "جهان" سخن می گوییم به مفهوم نسبی و تاریخی آن نظر داریم که منظور از آن مجموعه قلمروهای در ارتباط با هم و تحت نفوذ یا فشار عمده یک یا چند تمدن قدیمی و پیشرفته است. فروپاشی این سیستمهای مسلط جهانی، فروپاشی جهان باستان یا سدههای میانه، در همه کانونهای اصلی تمدن همزمان صورت نمی گیرد ولی فاصله آن در مقیاس تاریخ چندان از هم دور نیست. چنانکه مثلا انحطاط سیستم برده داری در تمدن ایرانی و زیر نفوذ آن را می توان همزمان با دوران اشکانی دانست که با سقوط روم فاصله چندانی ندارد. بنابراین در نگاهی که منتقدانش آن را "تک خطی" می نامند، این سیستمهای مسلط جهانی، این "تمدنها"، هستند که جانشین همدیگر می شوند. ولی این جانشینی تمدنها در عمل و در مقیاس یک قلمرو معین، یک جامعه معین، به شکل جانشینی و توالی شیوههای تولید و فرماسیونها خود را نشان می دهد، در حالیکه با آن یکی نیست. همه این مسائل نیازمند آن است که بیشتر شکافته شود. ------------------------------------------------------------------------------
درباره اثر نیکلای کنراد نگاه کنید به منبع 1-6 همچنین بخش عمده مقدمه ای که بر ترجمه فارسی دو کتاب "تاریخ جهان باستان" و "تاریخ قرون وسطی" توسط مترجمان آن، صادق انصاری، باقر مومنی و علی الله همدانی نگاشته شده ترجمه و اقتباس از منبع فوق است. برای آشنایی با بنیان تبیین تاریخی کنراد به زبان فارسی می توان به مقدمه این دو اثر مراجعه کرد. 1-7 کاژدان، آ (و دیگران)؛ تاریخ جهان باستان، (جلد اول – شرق) ترجمه علی الله همدانی، محمد باقر مومنی، صادق انصاری، چاپ دوم، تهران، نشر اندیشه، 1350 2-7 کاسمینسکی، یوگنی؛ تاریخ قرون وسطی، ترجمه صادق انصاری، محمدباقر مومنی، تهران، نشراندیشه، 1353
لینک های شماره های گذشته:
1 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/AGUST/657/bazgardim.html
2 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/AGUST/659/marksism.html
3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/septamr/661/marks.htm
4 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/septamr/662/marks4.html
5 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/october/664/marksism.html
6 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/october/666/marks.html
تلگرام راه توده:
|
شماره 668 راه توده - 24 آبانماه 1397