راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

یادمانده هائی از علل یورش به

حزب توده ایران و دوران زندان

داستان ساختگی کودتای سرخ

حزب توده ایران

نورالدین کیانوری- 2

 

 

ضربه از راه رسید!

 

از چند هفته پیش از وارد آمدن ضربه، رهبری حزب از لحن بسیار خصمانه مطبوعات دولتی، از تشدید تعقیب، مراقبت شبانه روزی افراد رهبری حزب احساس می کرد که خطر وارد آمدن ضربه بسیار نزدیک است. در پیوند با این دید، هیئت سیاسی حزب تصمیم گرفت که وسائل خروج از کشور افراد رهبری مرکزی و رفقائی که از خارج به ایران آمده بودند را فراهم کند. برای اداره حزب که قرار بود به صورت مخفی درآید موافقت شد که رفیق "عموئی" در ایران بماند.

زنده یاد "حجری" هم داوطلب شد که در ایران باقی بماند. رفقا اصرار داشتند که من و طبری هر چه زودتر از ایران خارج شویم. ولی من نپذیرفتم و برایم بسیار دشوار بود که رفقا را زیر ضربه بگذارم. چند ماه پیش از آن تاریخ هم پس از معلوم شدن فرار "کوزیچکین" رفقای شوروی هم چندین بار بوسیله "مهدی پرتوی" پیغام دادند که کیانوری و "فروغیان" هر چه زودتر از ایران خارج شوند.

من حاضر نشدم. "فروغیان" که با راههای خروج از شمال خراسان آشنائی داشت با زنده یاد میزانی (جوانشیر) و دخترش که در شوروی تحصیل می کرد و برای مرخصی به ایران آمده بود و اجازه بازگشت به او نمی دادند عازم شدند. البته "میزانی" تنها برای همراهی دخترش تا مرز با آنها رفته بود و همین باعث شد که او در ضربه اول گرفتار نشود. زیرا او پس از بازگشت و رسیدن به تهران پیش از رفتن به خانه به آنجا تلفن کرد و همسرش خبر دستگیری ها را به او گفت و او توانست به مخفیگاه خود برود.

 

امکان خیانت پیش از وارد آمدن ضربه!

 

در آغاز باید میان خیانت و نشان دادن ضعف زیر فشار شکنجه تفاوت قائل شد. در تاریخ احزاب بزرگ جهانی هم این هر دو نمونه دیده شده است. در محاکمات دستوری سال های 1930 در اتحاد شوروی شاهد آن بوده ایم که برجستگانی مانند "بوخارین"، "کامنف"، "زینوویف" و شمار زیادی از قهرمانان جنگ های داخلی و بلند پایه ترین افسران ارتش شوروی نظیر "مارشال بلوفر" و "مارشال توخاچفسکی" در برابر رادیو اعتراف کردند که برای آلمان هیتلری جاسوسی می کرده اند ... همه می دانیم که بیش از سه چهارم کنگره هجدهم حزب کمونیست به اتهام خیانت محاکمه و اعدام شدند. یک نمونه بسیار جالب نمونه "مارشال روکوسونکی" یکی از قهرمانان اتحاد شوروی در جنگ کبیر میهنی علیه تجاوزگران هیتلری است. این مارشال در سال های پیش از آغاز جنگ به عنوان شرکت در توطئه ساختگی افسران با درجه سرهنگی محکوم به حبس ابد با اعمال شاقه شد و در زندان های سیبری بود. پس از آغاز یورش ارتش آلمان بسیاری از متحدان او داوطلب شرکت در جنگ شدند و او در آغاز به عنوان فرمانده یک هنگ به خطوط اول جبهه اعزام شد و چنان نبوغ فرماندهی از خود نشان داد که با سرعت کم نظیری به درجه مارشالی و فرماندهی بخش های تعیین کننده جبهه بالا رفت. در خاطرات "مارشال ژوکف" بلند پایه ترین فرمانده ارتش شوروی در جنگ دوم نقش بسیار ارزنده این مارشال بازتاب بسیار یافته است.

در حزب توده ایران پس از ضربه اول معلوم شد که یکی از اعضای کمیته مرکزی "غلامحسین قائم پناه" از همان آغاز خود را در اختیار بازجویان جمهوری اسلامی گذاشته است. او یکی از افرادی بود که به توصیه زنده یاد احمد علی رصدی که مسئول تشکیلات حزبی در اتحاد شوروی بود به ایران آمد و مانند شمار دیگری از افرادی که داوطلب آمدن و شرکت در فعالیت حزب بودند در پلنوم هفدهم حزب در تهران به عضویت کمیته مرکزی برگزیده شد. اسناد بایگانی بازجویی های ما نشان خواهد داد که آغاز خیانت او پس از گرفتاری بوده و یا پیش از گرفتار شدن هم با وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ارتباط داشته و اطلاعاتی به آنجا می داد و در تعیین تاریخ وارد آوردن ضربه اول موثر بوده است. پس از انتقال زندانیان توده ای به زندان اوین او را در اتاق های دسته جمعی جا می دادند تا از آنچه در گفتگوهای افراد در مورد عملکرد جمهوری اسلامی منفی بود گزارش بدهد.

او تا آنجا مورد اعتماد وزارت امنیت آقای فلاحیان بود که در سال 1367 که جریان اعدام های دسته جمعی زندانیان در جریان بود روزی او را با دکتر جودت، رصدی، گلاویژ احضار کردند و برای اعدام بردند. آن سه نفر را اعدام کردند و او را مخفی کرده و حدس می زنم پس از مدتی به اروپا فرستادند.

من از خیانت قائم پناه از همان روزهای اول گرفتاری آگاه شدم. مرا در اتاقی روی صندلی نشانده بودند با چشم باز و بازجو نه با خشونت از من بازجوئی می کرد. ناگهان قائم پناه به درون اتاق آمد. یک سیلی به گوش من زد و گفت: خیانت هایت را بگو. بعدا هم در شلاق هائی که به مریم و افسانه دخترمان می زد و مرا برای شنیدن ناله آنان و اعتراف به اینکه حزب تصمیم به کودتا داشته است به تماشای این صحنه های دردناک می بردند. من پستی او را به چشم دیدم. تفصیل این جریان را در نامه ای که از جریان شکنجه هائی که به من در زتدان داده شد به آیت الله خامنه ای نوشتم و نسخه ای از آن را به پروفسور گالیندو پول نماینده سازمان ملل برای رسیدگی به حقوق بشر در ایران دادم که او نیز آن را ضمیمه گزارش خود به سازمان ملل کرد، شرح داده ام. نسخه ای از این نامه را هم ضمیمه این نوشته خواهم کرد.

فرد دیگری که ضعف نشان داد هوشنگ اسدی بود. او در زمانی که "رحمان هاتفی" به عنوان معاون سردبیر روزنامه کیهان کار می کرد به عنوان خبرنگار و یا نویسنده با زنده یاد هاتفی کار می کرد و یکی از افراد گروه نوید مرتبط با هاتفی بود. در آن زمان ساواک به او مراجعه کرده و از او خواسته بود که برای ساواک از وضع درونی روزنامه کیهان خبرچینی کند. او این موضوع را با "هاتفی" در میان گذاشت. هاتفی گفت که او با این حساب که اگر او موافقت نکند ساواک به فرد دیگری که او نمی شناسد مراجعه خواهد کرد با این پیشنهاد ساواک به هوشنگ اسدی موافقت کرد. پس از پیروزی انقلاب که فهرست همکاران ساواک در روزنامه ها منتشر گردید نام "اسدی" هم بود. سر و صدای زیادی کرد و به پیشنهاد زنده یاد "هاتفی" دبیرخانه حزب با اطلاعیه ای پذیرفت که کار "اسدی" با آگاهی و موافقت حزب بوده است.

"اسدی" در مدت کوتاهی که در زندان شاه بود با آقای خامنه ای آشنا شد و پس از آغاز فعالیت حزب در ایران با پیشنهاد زنده یاد "هاتفی" او را به عنوان رابط با آقای خامنه ای برگزیدیم و در دیدارهائی که با ایشان داشتم اسدی هم همراه من بود. تا آنجا که میدانم همسرش به آقای خامنه ای نامه ای برای کمک به او نوشته بود و آقای خامنه ای در نامه ای نوشته بود که "آقای هوشنگ اسدی هیچگونه اقدامی به زیان جمهوری اسلامی انجام نداده است."

فرد دیگر که البته زیاد هم با حزب ارتباط نداشت "پیروز دوانی" بود که در زندان همکار گروه آدمکشان "سعید امامی" شد و درجریان قتل فروهر و همسرش او به واسطه آشنائی و دوستی با خانواده "فروهر" از سوی "سعید امامی" مامور شد "آدمکشان" را به خانه فروهر ببرد. این ماموریت را این گونه ترتیب داد که از "فروهر" خواستار شد که در "شب موعود" به دیدارش برود و به همین دلیل هم "فروهر" شخصا در سالن پذیرائی از مهمان منتظر او بود. او زنگ زد و فروهر از راه دور در خانه را باز کرد. "پیروز دوانی" وارد خانه شد و در را باز گذارد تا آدمکشان که "داریوش فروهر" و همسرش را آن گونه وحشیانه کشتند وارد شوند و آنها پس از بیرون رفتن "پیروز دوانی" دست به کار شدند. پیروز دوانی به دستور وزارت امنیت آزاد شد و انتشار یک رشته نوشته و جزوه را آغاز کرد. در یکی از جزوه ها به نام پیوند درباره مطرح کننده "افسانه طرح کودتا" از سوی حزب توده ایران چنین نوشته است:

«اسدی از همان اوائل دستگیری خود شروع به گزارش نویسی و دادن اطلاعات کرده و برای اثبات توبه خود هر چیزی را که شنیده و یا حدس زده بود به عنوان یک موضوع جدی مطرح می کند. بطور مثال او برای اولین بار نام "افضلی" را برای بازجوها مطرح می کند. .... یا اینکه می گوید سازمان نوید علنی نشده است زیرا هیچ یک از افرادش در سازمان علنی نیامده اند. مسئول نوید شخصی است به نام خسرو که من فکر می کنم همان "رحمان هاتفی" است ...." هوشنگ اسدی کلیه اطلاعات در مورد شبکه علنی و نیز تحلیل های خود و تصورات خودساخته اش را با آب و تاب زیادی به بازجوها می دهد. اطلاعات دهی از جاتب اسدی در زندان قبل از شروع بازجوئی ها مبنائی برای آغاز عملیات شکنجه و اعتراف گیری در بازجوئی ها شد.

عمده ترین فشارهای شکنجه زمانی صورت گرفت که "هوشنگ اسدی" قضیه کودتا و تشکیل ستاد کودتا را به دروغ مطرح کرد که احتمالا برای نشان دادن میزان شدید توبه و خوش رقصی برای همکاری هر چه بیشتر با بازجوها این کار را کرده بود. "اسدی از برخی تحلیل های حزب و برخی صحبت ها داستانی از خود ساخت. بدین گونه که حزب می خواست کودتا کند، تاریخ آن را نیز در فروردین ماه و بعد در 11 اردیبهشت اعلام می کند. به دروغ یک شورای کودتا و شورای عملیات معرفی می کند. اعضای کابینه تخیلی را نیز نوشته بود. حتی سمت ها را در کابینه متناسب با موقعیت حزبی افراد با سمت آن افراد در رهبری حزب معرفی کرده بود. مثلا طبری را وزیر فرهنگ و کیانوری را رئیس جمهور، عموئی و حجری را برای بخش نظامی معرفی می کند. پس از این داستان سرائی های "هوشنگ اسدی" بازجوها به میزان شدیدتری از گذشته، از جمله شکنجه و دستبند قپانی و کابل زدن های شدید را اعمال می کنند. زیرا اطلاعات سپاه چنین چیزی را باور کرده بود و تصور می کرد شوروی با ورود نیرو از مرز به این کودتا کمک خواهد کرد. در زیر این فشارها کیانوری به هیچ وجه این قضیه کودتا را تائید نمی کند ولی 12 نفر از اعضای رهبری حزب به دروغ به انجام کودتا و وجود ستاد کودتا اعتراف می کنند و حتی آنها داستان سرائی هائی را بر داستان اسدی اضافه می کنند. آنها نیز به دروغ کابینه ای معرفی می کنند. به دلیل نزدیکی های روابط و مناسبات و دیدگاه های افراد، اعترافات نیز نزدیک به هم بوده و این بیشتر شک اطلاعات سپاه را برانگیخت و در نتیجه ترس آنها را دامن زد. از این رو در اواخر فروردین 1362 به سپاه اعلام آماده باش می دهند و می گویند "خطر کودتای توده ای وجود دارد."»

در آغاز نوشتم که میان ضعف در برابر شکنجه و خیانت باید تفاوت گذاشت. من نمی دانم کدام یک از دوستانی که زیر شکنجه رفتند ضعف نشان دادند و یا نداده اند. من شخصا در دو مورد ضعف نشان دادم. یکی در مصاحبه ای که در آن (پشیمانی) را پذیرفتم و یکی شرکت در میزگرد معروف به رهبری. البته در موارد دیگری هم ضعف هائی زیر شکنجه داشته ام که بخشی را در جای خود و بخشی را در نوشته دیگری خواهم نوشت. نمونه هایی را در نامه ای به آقای خامنه ای نوشته ام که رذیلانه بود.

 

اتهام خیانت به مهدی پرتوی

 

شماری از رفقا از جمله زنده یاد "میزانی" بطور مسلم معتقد بودند که مهدی پرتوی خیانت کرده و با بازداشت کنندگان از قبل همکاری داشته است. پس از گرفتاری زیر شکنجه از من می خواستند که نام و نشانی مسئول تشکیلات مخفی و افسری را بگویم. من نه نام واقعی و نه نشانی خانه او را نگفتم و تنها او را به نام مستعارش "خسرو" معرفی کردم. روزی یک عکس 6 در 4 مهدی پرتوی را آوردند و گفتند: این همان خسرو است؟ من گفتم آری. به نظر من "پرتوی" پیش از بازداشت با دستگاه همکاری نکرده است. چرا؟ مهمترین دلیل من این است که او از دیدار من با دبیر اول سفارت شوروی آگاه بود و اگر پرتوی با وزارت اطلاعات همکاری می کرد به آسانی می توانست ترتیبی دهد که در یکی از این دیدارها که دو هفته پیش از گرفتاری بود، ماموران وزارت اطلاعات را به محل دیدار ما هدایت کند و بزرگترین جنجال را برای حزب و سفارت شوروی ترتیب دهد.

ماموران وزارت اطلاعات در همان ضربه اول دام برای پیدا کردن مخفی گاه دیگر رفقا گستراندند. یکی دو هفته پیش از ضربه دوم بازجوی من عکسی را به من نشان داد که از یک خودرو برداشته شده بود. رحمان هاتفی طرف راست راننده نشسته بود ولی در خودرو هنوز باز بود و پاهای هاتفی هنوز بیرون بود. این طور بود که می خواهد سوار شود. در عقب خودرو هم سه نفر نشسته بودند. بازجو به من گفت: به زودی همه خدمت شما خواهند رسید.

خانه هائی که در آنها ما جلسه می کردیم به احتمال زیاد زیر نظر بود و از جمله خانه زنده یاد فاطمه مدرسی که در آنجا چند بار با مهدی پرتوی جلسه داشتیم و درباره شاخه نظامی سازمان مخفی گفتگو داشتیم و از آنجا که من به احتمال زیاد تحت تعقیب دائمی بودم این خانه هم شناخته شده بود. بعدها در زندان اوین شنیدم که این خانه را دو سه نفر به عنوان مخفیگاه خود برگزیده بودند.

 

داستان کودتا

 

ببینیم چرا وزارت امنیت اصرار داشت که مسئله کودتا را به حزب نسبت دهد زیرا اتهامات دیگر آنقدر بی پایه و مسخره بودند که کمتر کسی آن را باور می کرد. سند زیر نشان می دهد که مقامات رهبری جمهوری اسلامی که در آغاز گول این دروغ را خورده بود چه زود به نادرستی آن پی برد. این سند از مصاحبه مهندس میرحسین موسوی با "مجله حوزه" زیر عنوان "امام و مدیریت اسلامی" است که در روزنامه کیهان 13 مرداد 1369 به چاپ رسید:

«در وحله اول در موقع گزارش زیاد توضیح می دادم. به زودی متوجه شدم که نیازی به بیان توضیحات نیست. از این روی مسائل را تلگرافی و فشرده خدمت ایشان مطرح می کردم. همیشه احساس من این بود که سریعا مطالب مطرح شده را دریافته اند. دریافت های ایشان هم دریافت هائی بسیار دقیق و عمیق بود. مثلا در جریان حزب توده به ما تلفن زده شد که حزب توده توطئه وسیعی را پی ریخته و مسئله چنین مطرح بود که ظرف 48 ساعت و یا 24 ساعت، ممکن است اتفاقاتی بیفتد. ما تلفن کردیم به برادرمان جناب هاشمی رفستجانی. مسئله با بقیه مسئولین بالای مملکتی مطرح شد. گویا حضرت آیت الله خامنه ای و آیت الله موسوی اردبیلی آن وقت تشریف نداشتند. بالاخره فورا خدمت امام رفتیم من و برادران اطلاعات مسئله را گزارش دادند.

حضرت امام با دقت مساله را گوش دادند. سپس تحلیلی در ظرف چند دقیقه از روند حرکت شرق و غرب ارائه کردند و فرمودند: "این اطلاعات کاملا نادرست است و هیچ مسئله ای پیش نخواهد آمد." اصرار شد که آقا چنین نیست خود آنان اعتراف کرده اند. ایشان فرمودند:

"من نمی گویم مواظب نباشید و تحقیق بکنید، ولی بدانید این مسائل و اطلاعات دروغ است."

بعد هم تحلیل نظر امام درست درآمد و نظر ایشان ثابت شد. از این روی کوردلی و غرض ورزی است اگر کسی ادعا کند (همان طور که یکی دو بار لیبرال ها ادعا کردند) مطالب فقط از کانال های خاصی به ایشان می رسید.»

 

بطوری که بازجویان به من می گفتند 14 نفر از 16 نفر اعضاء هیئت سیاسی حزب زیر وحشیانه ترین شکنجه ها پذیرفتند که حزب تصمیم به کودتا داشته است. من و "مریم" از پذیرفتن این دروغ بزرگ خودداری کردیم. کسانی مانند زنده یادان عباس حجری و فرج الله میزانی زیر وحشیانه ترین شکنجه ها حاضر به پذیرفتن این دروغ شدند. در مورد زنده یاد عباس حجری که فردی نیرومند و سالم بود این شکنجه ها بدترین اثر را از خود گذاشت و دست راست او به کلی فلج شد تا آنجا که او مجبور بود با دست چپ غذا بخورد و نوشتن با دست چپ را بیاموزد.

این بود داستان کودتا. برهان های خنده آور بودن این داستان را در نامه به آقای خامنه ای بخوانید.

در مورد میزگردها، مرا به سالن بزرگی بردند که مسلما در زندان 3000 نبود و شکل سالن نمایش و یا آمفی تئاتر را داشت و در آنجا دیدم شمار قابل توجهی از رفقای کمیته مرکزی هستند. ولی به من اجازه ندادند با هیچکدام از آنان حتی سلام و علیک کنم. مرا در گوشه ای از سالن نشاندند و دو بازجویم به نام "رحیم" که براستی یک "جلاد" بود (رحیم پور ازغدی) و مجتبی (معروف به مجتبی حلوائی) مواظب من بودند. پس از اندکی به ما دستور دادند که پشت یک میز دراز جا بگیریم و به من در وسط میز جا دادند و به ما گفته بودند که حق یک کلمه گفتگو با افرادی که دو طرف مان نشسته بودند را نداریم. رفیق عموئی هم در گوشه میز جا گرفته بود بطوری که روبروی دیگران بود و اداره جلسه را در دست داشت. دوربین عکاسی و دستگاه فیلم برداری هم روبروی ما در چند قدمی قرار داده شده بود. نه تنها رفقا و دوستان بلکه همه بینندگان تلویزیون این صحنه سازی را دیده اند تنها به سه نکته که توجه نکرده اند می پردازم.

1 – به رفیق عموئی دستور داده بودند به عنوان فرد اول برای اظهار نظر "قائم پناه" را برگزیند و آن خائن هر تهمت رذیلانه ای که از او خواسته بودند را به سراسر تاریخ حزب وارد ساخت.

2 – سه بار پس از گفتارهای من، فیلمبرداری را قطع کردند و از من خواستند (البته با تهدید "رحیم جلاد" به بردن دوباره من به زیر شکنجه) که هنگام پاسخگوئی به پرسش با قیافه عبوس و گرفته پاسخ ندهم.

3 – من همان گونه که در نامه به آقای خامنه ای نوشته ام پس از 18 شب شکنجه دست چپم به صورت نیمه فلج در آمد که هنوز هم به همان صورت باقی مانده است. هنگامی که پس از یکی از گفتارها خواستم بلندگوی ضبط گفته ها را که در برابر ما روی میز بود و پس از هر گفتار به فرد بعدی که مورد پرسش قرار می گرفت رد می شد، با دست چپم رد کنم نتوانستم آن را بلند کنم و سرنگون شد و شکست و مجبور شدند آن را عوض کنند. این صحنه را شماری از بینندگان دیده بودند.

رفقا ودوستان گرامی، اگر خود "شکنجه" ندیده اید ضعف های کوچک و متوسط شکنجه دیدگان را محکوم نکنید،.

خوشبختی و کامیابی برادران و خواهران عزیزم را از ته دل خواهانم.

نورالدین کیانوری – 10 خرداد 1378

 

لینک شماره گذشته:

http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/AGUST/659/kiya.html -1

 

تلگرام راه توده:

 

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 660  راه توده -  15 شهریور ماه 1397

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت