پوتین و روسیه امروز حوادثی ویرانگر را پشت سر گذاشته اند! "ایرج گلفام"
|
امروز کمتر کسی قادر به کتمان نقش روسیه در معادلات و چالش های عمدۀ جهانی است. هر چند سعی در ناچیز و بی تأثیر و یا منفی نشان دادن نقشِ روسیه هنوز از سوی بخش عمده ای از خبرگزارهای غربی و بنگاههای کنترل اذهان مانند سی. ان. ان و بی. بی. سی و... بی محابا ادامه دارد که متأسفانه جامعه و دولت و حاکمیت ج.ا. در میهن ما بدلایل مختلف از جمله عدم آگاهی و دسترسی به اخبار از منابع مستقل به آن آغشته و با آن دست به گریبانند. دیگر مقولات و واژه هایی مانند "گلوبالیسم" و "حقوق تمام بشری" و... که همگی پایه های تئوری- "دهکدۀ جهانی" را تشکیل داده و دست آخر به ضرورتِ داشتنِ "کدخدا" میرسیدند، نه تنها کارآیی نداشته که از صحنه و نمای رسانه ها رخت بر بسته اند. بدون نقشی که روسیه بالاجبار بر سرِ بود و نبود خود به ایفای آن پرداخت (و به ادامۀ آن ناگزیر) این تحول مهم در عرصۀ جهانی ممکن نبود. سیر تحول و تکوین روسیه در دستیابی به چنین نقشی در عرصۀ سیاست جهانی و قرار گرفتن در نوک پیکان مقابله با جهان یک قطبی همانقدر اهمیت دارد و باید به آن توجه شود که نقش شخصیت در تاریخ را نمی توان و نباید نادیده گرفت. پرداختن به مسیر تحولات طی شده روسیۀ امروز، بعنوان بازیگری مؤثر و تعیین کننده در کشمکش های کنونی جهان هدف این نوشته نیست، اما بدون اشاره به برخی از روندها، ظرافت ها و خصوصیات روسیۀ امروز نمی توان به نتیجه رسید.
نگاهی کوتاه به گذشته نقش مثلث یاکوولف، شواردنادزه، گارباچف از اعضای برجسته و رهبری حزب کمونیست شوروی را در فروپاشی شوروی نباید فراموش کرد. همانطور که با توجه به اسناد اخیرا ارائه شده در روسیه مبنی بر ارتباطات پنهان یاکوولف با دستگاه های اطلاعاتی ایالات متحده نمی توان این عامل، یعنی رخنه در رهبری حزب کمونیست شوروی را نادیده گرفت. این موضوع وقتی مهم تر میشود که گارباچف، در دوران رهبری اتحاد شوروی ارجاع مقامات امنیتی شوروی به وی و ارائۀ مستندات در رابطه با ارتباطات الکساندر یاکوولف با مأمورانِ اطلاعاتی غرب را نادیده گرفت و وقعی به آن ننهاد! همچنین در مستندی دیگر به نام "افغانستان" از خبرنگار معروف روسیه و گویندۀ خبرگزاری دولتی "و. گ. ت. اِر. کا" آندرۀ کاندراشوف، از تماس مستقیم دفتر ادوارد شوارنادزه وزیر امور خارجه شوروی در دوران گارباچف با "مجاهدین افغان" و اطلاع رسانی های مکرر به ایشان جهت تخلیۀ محل اختفای رهبران مجاهدین افغان چند دقیقه قبل از بمبارانِ هوایی و حمله، پرده برمیدارد. اشاره به دو مورد فوق به آن جهت بود که نشان داده شود حتی زمان اتحاد شوروی و علیرغم سیستم امنیتی چند لایۀ آن زمان چطور دستگاههای اطلاعاتی غرب توانستند با رخنه در صفوفِ رهبری اتحاد شوروی به اهداف خود نزدیک شوند. فروپاشی اتحاد شوروی و روی کار آمدن "باریس یلتسین" و تیم هدایت کنندۀ وی که از عاملان و حامیانِ غرب و ایالات متحده محسوب میشدند روسیه را در ورطۀ چند پاره و محو شدن قرار داد. البته هنوز هم غرب با توجه به امکانات و نیروی وسیعی که در عرصۀ اقتصادی - سیاسی جهانی در داخلِ روسیه دارد به اجرای طرحِ فروپاشی روسیه امیدوار است و در این جهت حرکت میکند هر چند روز به روز از امیدواری اش کاسته می شود. یلتسین با افرادی مانند "آندرۀ کوزروف" وزیر امور خارجه دوران ریاست جمهوری خود که اکنون ساکن ایالات متحده است و ایگور گایدر با اجرای طرح "شوک درمانی" اقتصادی، "باریس بریزوفسکی" معاون امنیت ملی و تئوریسین ها و کارگزارانی مانند "آناتولی چوبایس" (طراح و مجری خصوصی سازی و نابودی زیر ساخت های اقتصادی اتحاد شوروی) با همراهی و همیاری مشاوران آمریکایی، عملا روسیه را در اختیار غرب و ایالات متحده قرار دادند. کار بجایی رسید که "مادلین آلبرایت" وزیر خارجۀ ایالات متحده علنا تقسیم روسیه را فرمول بندی کرد و چنین گفت: «سیبری و منابع آن آنقدر وسیع هستند که نمی توانند متعلق به یک کشور باشند». آناتولی چوبایس در نشستی با مشاورانِ آمریکایی، تقسیم روسیه به 6 کشور را طرح ریزی کرد که مطابق آن می باید شرق روسیه در کنترل ژاپن و غرب و جنوب غربی تحت کنترل ترکیه قرار گیرد. (گنادی زیوگانف رهبر حزب کمونیست روسیه بارها به این موضوع اشاره کرده است!) ناظران آمریکایی در محرمانه ترین ادارات و سازمان ها از جمله صنایع نظامی روسیه مستقر شده بودند و بر خصوصی سازی و از بین بردن بنیه و توان نظامی- اقتصادی روسیه نظارت می کردند. چپاول و یغماگری به حدی رسید که دولت ایالات متحده برخی از مأموران خود را که در مقام مشاور به روسیه فرستاده بود باتهام سودجویی شخصی در انجام مأموریت دولتی، محاکمه کرد. (به نقل از ولادیمیر پوتین در مصاحبۀ مطبوعاتی) جدایی طلبان چچن با حمایتِ غرب و عربستان و نیروهای تروریستی وارداتی تعلیم دیده از افغانستان و کمکهای لژستیکی ترکیه مرزهای جنوبی روسیه را در قفقاز به جنگ و ناآرامی کشیده و روزی نبود که سربازان و نظامیان بی انگیزۀ روسیه در این نواحی کشته نشوند. اخراج صدها هزار نفر از نیروهای نظامی - امنیتی و از بین رفتن و کم ارزش شدن معیارهای وطن پرستی و دفاع از امنیت ملی، شکل گیری گروههای کوچک و بزرگ مافیایی در تمام سطوح شهری و روستایی، دولتی و غیر دولتی چیزی بنام رفاه و امنیت مردم باقی نگذاشته بود. بسیاری از دانشمندان طراز اول روسیه جلای وطن کرده، برخی به دست فروشی رو آورده و برخی نیز به زندگی خود پایان دادند. این روند در تمام عرصه های حیات اجتماعی روسیه جریان داشته و "شوک درمانی" دیکته شده از سوی بانک جهانی و غرب، روسیه را به پرتگاه سقوط و متلاشی شدن برده و بسیاری در انتظارِ نفسهای آخر لحظه شمار می کردند. در چنین شرایط و موقعیتی "یلتسین" با انتخاب پوتین در مقام جایگزین خود بزرگترین حماقت زندگی خود را مرتکب شد. اشتباهی که برخی به اعمال نظرِ سیاست مدارِ زیرک، یوگنی پریماکف نسبت میدهند. سیاستمداری که او را کیسینجر روسیه می نامند. پیش از این انتخاب، در روسیه انتخابات ریاست جمهوری برگزار شده بود. برای مردمی که زندگی و امنیت را در دوران اتحاد شوروی تجربه کرده بودند گرایش به حزب کمونیست روسیه و برنامه های آن امری بدیهی بود و به همین دلیل در آن انتخابات "گنادی زیوگانف" رهبر حزب کمونیست روسیه برندۀ اصلی انتخابات در مقابل یلتسین بود. (تقلبی که بعدها پوتین و مدودف نیز بعدها آن را تائید کردند). پیش کشیدن فردی که در اذهان مردم دستی در غارت و چپاول نداشته و علیرغم ناشناس بودن، سابقۀ وطنپرستی داشت یگانه راه خروج از کابوس بازگشت کمونیستها به قدرت بنظر میرسید. از میان فهرست تهیه شده، ولادیمیر پوتین افسر اطلاعاتی سابق و معاون شهردار لنینگراد که در دفتر ریاست جمهوری و زیر نظر پاول بارودین رئیس دفتر یلتسین نیز کار می کرد شرایط لازم را داشت، بویژه که در طول خدمت در دستگاه یلتسین نشان داده بود که فردی حرف شنو و بی ادعا است. با وخامت حال یلتسین که بشدت معتاد به الکل شده بود، پروسۀ انتقال قدرت سرعت گرفت و پوتین به مقام صدر هئیت وزیران برگزیده شد و ناظران برای اولین بار رسیدن ولادیمیر پوتین به مقام ریاست جمهوری روسیه و گرفتن اهرمهای هدایت روسیه را پیش بینی کردند. نقشی که پوتین در زمان نخست وزیری خود در حفظ تمامیت ارضی روسیه در برخوردهای نظامی در جنوب روسیه و قفقاز در مقابل تروریست های جدایی طلب ایفاء کرد موجب شد تا افکار عمومی بخصوص نظامیان، وطن دوستی او را قبول کنند و به همین دلیل اقبال عمومی از وی در مقایسه با کسان دیگری که در اطراف یلتسین قرار گرفته بودند بیشتر شد. پوتین بعد از کفالت ریاست جمهوری، در سال 2000 میلادی در انتخاباتی پر حاشیه بر رقیب اصلی خود یعنی گنادی زیوگانف پیروز شد. این پیروزی مدیونِ مافیای پر قدرت یهودی متشکل از افرادی مانند "باریس بریزوفسکی"، "آناتولی چوبایس"، "میخائیل خادارکوفسکی"، "پاتانین"، "ویتالی مالکین" (آویخون بن بار)، "گورین فلد کاگالفسکی"، "پیتر اُوین"، "بدری پاتارکاسیشویلی"، "شوخین"، "میخائیل فریدمان" و تنی چند بانکدار و صاحبان شرکت ها و کمپانی های نفتی و کارخانه های به غارت برده شده در جریان خصوصی سازی بودند که از بیم پیروزی زیوگانف و بازگشت کمونیست به حکومت، از ریاست جمهوری پوتین حمایت کردند. آنها بر این تصور بودند که پس از انتخابات و پیروزی پوتین، او به کارگزار گوش به فرمان آنها تبدیل خواهد شد. این گروه که غالبا چند ملیتی و شهروندِ اسرائیلی - آمریکایی و از معتمدین و همکاران دستگاههای اطلاعاتی غرب و اسرائیل بودند، پوتین را رئیس جمهور خود تصور کرده و پیروزی وی در انتخابات را پیروزی خود میدانستند، در حالی که سیر حوادث نشان داد که پوتین کم حرف و "حرف شنو" سودای دیگری در سر داشت. او در مراسم خداحافظی از سازمان امنیت روسیه (میراث دار کا. گ. ب) هنگام وداع به همکاران خود چنین گفت: «رفقا! مرحلۀ نفوذ در الیگارشی غارتگر و برباد دهنده روسیه با موفقیت به انجام رسید. از این لحظه به بعد ما وارد مرحلۀ دوم یعنی متلاشی کردن الیگارشی میشویم». به هیچ وجه نمی توان نقش ولادیمیر پوتین در شکل گیری روسیۀ امروز را نادیده گرفت. کمتر کسی در روسیه بر وطن پرستی و جسارت و پایداری پوتین در دفاع از تمامیت ارضی و منافع ملی شک دارد. حتی بزرگترین رقیب انتخاباتی وی، یعنی رهبر حزب کمونیست روسیه گنادی زیوگانف علیرغم مخالفت با سیاست های اقتصادی دولت برگمارده شده از سوی ولادیمیر پوتین بارها از وی به نیکی یاد کرده و از اعضای دولت خواسته است که از ولادیمیر پوتین بیاموزند. - محدود کردن قابل ملاحظه قدرت الیگارشی غارتگر؛ - دفع خطر تجزیۀ روسیه؛ - الحاق بخشهایی از مناطق شمال و شمال شرقی به روسیه مطابق قوانین و تأیید سازمان ملل متحد؛ - بازگرداندن شبهه جزیرۀ کریمه به دامان روسیه مطابق قوانین سازمان ملل؛ - پایان دادن به رکود و آغاز رشد اقتصادی و بهبود وضع معیشتی و سطح زندگی مردم روسیه؛ - بازسازی ارتش ویران شده و بی انگیزه و تبدیل آن به ارتشی کلاسیک و سلحشور با سلاحهای مافوق مدرن و بی همتا؛ - بالا بردن درجه امنیت و پایان بخشیدن به جنایات سازمان یافته در کشور؛ - بازگشت به عرصۀ جهانی سیاست تا حد تعیین کننده گی در بسیاری از چالشهای جهانی؛ - خاتمه بخشیدن به 25 سال یکه تازی ایالات متحده در عرصه جهانی؛ و.. آنچه در مدت زمامداری پوتین در روسیه اتفاق افتاده است، قبل از هر چیز اراده و خواست اکثریت مردم روسیه برای احیای روسیه و زندگی شرافتمندانه همراه با امنیت ملی و محلی در داخل روسیه و احترام متقابل و استقلال سیاسی و عملی در عرصۀ جهانی است. روزی که "یوگنی پریماکف" نخست وزیرِ وقت روسیه و سیاستمدار برجسته روسیه اجازه نداد هواپیمایش در خاک امریکا به زمین بنشیند ناقوس استقلال روسیه به صدا درآمد. پریماکف دیدار خود با همتایان آمریکایی اش را بدلیل بد قولی و شروع بمباران یوگسلاوی محکوم کرده و بازگشت هواپیمای حامل او به روسیه بانگ اعتراض روسیه به یکه تازی امریکا بود. پس از این رویداد سیاست مستقل جهانی روسیه توسط ولادیمیر پوتین در کنفرانس امنیت جهانی سال 2002 میلادی در آلمان آغاز شد. هشدار و انتقاد او از غرب در سال 2007 میلادی در کنفرانس مونیخ اتمام حجتی رسمی و قیام علیه جهان یک قطبی محسوب می شود. مقابلۀ نظامی با ماجراجویی های غرب و ایالات متحده در سال 2008 میلادی در گرجستان نشان از عزم روسیه بر حفظ منافع ملی و چارچوب ارضی این کشور بود . آنچه در مورد روسیۀ امروز قابل اهمیت است درک سیاستمدارانِ روسیه و شخص ولادیمیر پوتین از عزم غرب برای نابودی روسیه است. اکثریت غالب مردم و احزاب سیاسی روسیه پختگی خاصی را به نمایش گذاشته و با مانورهایی سنجیده در پی اهداف ملی و جهانی خود می باشند. شلیک به هواپیمای جنگی روسیه بر فراز سوریه توسط جنگنده های ترکیه عضو ناتو، ترور بی رحمانه سفیر روسیه در مراسم افتتاح یک نمایشگاه در ترکیه با شلیک گلوله افسر نگهبان این نمایشگاه، اخراج دسته جمعی دیپلمات های روس از امریکا و تکرار آن در انگلستان و برخی کشورهای اروپائی، برپائی کنفرانس صلح سوریه، عزم قاطع برای سرکوب ارتش داعش، نگرفتن موضع شتابزده درباره جنگ اوکرائین در عین دفاع و کمک به بخش جدا شده از دولت مرکزی، تاکید بر حل تمامی مسائل جهانی از طریق سازمان ملل، پیوند با چین و شکل بخشی به سه پیمان مهم "شانگهای"، "بریکس" و "اوروآسیا"، گسترش مناسبات اقتصادی و سیاسی با جمهوری های جدا شده از شوروی سابق و احترام به استقلال آنها و .... نمونه هائی از سیاست جا افتادۀ مدارای جهانی و حفظ و افزایش قدرت نظامی روسیه در دوران رهبری پوتین است. البته در این میان نباید نارسایی های اجتماعی - سیاسی روسیه را نادیده گرفت چرا که این نارسایی ها می توانند روسیه امروز را با خطر روبرو کنند. اکثر این نارسایی ها جنبۀ داخلی داشته و حل و فصل آن بصورت تدریجی باید صورت پذیرند. مانند: - وابسته بودن تحولات و رشد و ترقی به شخصیت کاریزماتیک و فعال ولادیمیر پوتین؛ - کمبود جمعیت و عدم رشدِ نفوس برای روسیه بعنوان بزرگترین کشور جهان؛ - خروج جمع کثیری از جمعیت از حیطۀ روسیه و قرار گرفتن در جمهوریهای دیگر (قریب 20 میلیون) همچنین مهاجرت بسیاری به دلایل مختلف در سالهای پس از فروپاشی اتحاد شوروی؛ - کمبود شدید " کادر" و نیروی میهن پرست"؛ - تغییر سیستم اتحاد شوروی و حاکم شدن فرهنگ "مادی" و ارجحیت منافع شخصی بر منافع اجتماعی- ملی، باعث پدید آمدن نسلی منفعت جو و غیر متعهد در روسیه شده است که در بسیاری از ادارات و سازمانهای دولتی و غیر دولتی عملکردی مخرب برای اقتصاد و جامعه دارند و به همین دلیل سرعت مقابله با این پدیده افزایش یافته است. تنها در سال گذشته بیش از 800 مقام و کارمند عالیرتبۀ دولت در رابطه با فساد اداری و رشوه و... بازداشت شده اند. در این زمینه میتوان به بازداشت وزیر قدرتمند برنامه و بودجه "اولیکایف" و بسیاری از استانداران و...اشاره کرد؛ - امروز مهمترینِ مسئله در عرصه سیاست داخلی آنست که حزب حاکم با داشتن اکثریت مطلق آرای در هر دو مجلس اولیا و دوما (مجلس روسیه) حاکمیت مطلق العنانی در عرصۀ سیاستگذاری دارد. از سوی دیگر برخی از الیگارش ها و حتی افرادی که از دولت های گذشته رانده شده بودند توانسته اند مجددا از راه های مختلف به ارگانها و سازمانهای دولتی رخنه کرده و اهرم هایی را مجددا در دست خود بگیرند. هنوز مرز سرمایه داری ملی و سرمایه داری وابسته در روسیه مشخص نیست. طی 25 سال انواع روابط و پیوندهای مافیایی در تمام عرصه ها رخنه کرده بود.. این نفوذ هنوز نقش بازی میکند و چشم اسفندیار روسیه امروز محسوب میشود. تماس مردم با ارگانها و سازمانهای دولتی با دشواری روبرو است و حتی تماس تلفنی مردم با سازمانهای دولتی با مشکل روبروست؛ - بودجه خواری علیرغم مقابله ها و افشای آنها در رسانه های روسیه جهت آگاهی مردم هنوز در بسیاری از ادارات و سازمانهای رواج دارد. بخشی از تلاش برای جایگزین کردن نسل جوان در تمام ارگان ها و سازمان های دولتی متاثر از همین وضع و برای مقابله با فساد است. در دورۀ گذشته انتخابات مجلس دوما بسیاری از نمایندگان از رده خارج و افراد جوان و وطن پرست یا مورد اعتماد بی سر و صدا با عضویت در احزاب تشکیل دهندۀ مجلس دوما از جمله حزب کمونیست روسیۀ فدراتیو وارد مجلس شدند. البته هنوز راه دشواری در پیش است زیرا فرصت طلبان و لابی بسیار قدرتمند یهودی در بخش های بودجه ای از جمله بهداشت و درمان، هنر و فرهنگ و سینما و رسانه ها و... دست دارند و اغلب مبتکر طرح هائی برای ایجاد نارضائی و ناامیدی از تحولات مثبت در امور اجتماعی مردم هستند. این نفوذ در حزب حاکم "روسیه واحد" نیز از همه جا بیشتر و شاید از جمله دلائل زمزمه تغییرات در این حزب و حتی شکل گیری احزاب جدید در روسیه همین است. طرحی که اخیرا در رابطه با تغییر قانون بازنشستگی از سوی این حزب و دولت روسیه به مجلس ارائه و در همان قرائت اول علیرغم مخالفت حزب کمونیست به تصویب رسید نمونۀ گویای قدرت راستگرایانِ متمایل به غرب در روسیه میباشد. مطابق این مصوبه سن بازنشستگی برای زنان از 55 سال به 63 سال و برای مردان از 60 سال به 65 سال باید افزایش می یافت. گذشته از واکنش منفی جامعه نسبت به این طرح، بخشی از افراد وطن پرست و ملی عضو حزب حاکمِ "روسیۀ واحد " نیز مخالفت خود با این طرح را به اشکال مختلف نشان دادند، از جمله حاضر نشدن در مجلس در روز رأی گیری. از جملۀ این افراد "سرگئی ژِلزنیاک" افسر ارتش و قهرمان ملی روسیه و "فتیسوف" اسطورۀ ورزش حاکی روی یخ روسیه بودند. حزب کمونیست روسیه فدراتیو با تقاضای "رفراندوم" علیه این طرح پشت دولت و حزب حاکم را به لرزه درآورد. سرانجام، طی سخنرانی پوتین خطاب به مردم و دولت و مجلس به تعدیلِ طرحِ تغییر قانون بازنشستگی پرداخته و با تغییراتی سعی در جلب حمایت مردم از این طرح کرد. از جمله سن بازنشستگی برای زنان را در مرز 60 سال و متناسب با تعداد فرزندان اعلام نمود.
شاید این سئوال، امروز مهم ترین سئوال درباره آینده روسیه امروز باشد.
تلگرام راه توده:
|
شماره 660 راه توده - 15 شهریور ماه 1397