مارکسیسم و شرق- 3 امروز ایران در آینه تاریخ ایران باستان |
تاریخ ایران در سدهها و هزارههای پیشین هرچه بوده، برده داری یا فئودالیسم، شیوه تولید اسیایی یا زمینداری، رکود یا تحول … این بحثهای طولانی و پایان ناپذیر، چه ربطی به امروز ما دارد و چه مشکلی را از ما میگشاید؟ به یک نمونه ساده اشاره میکنیم. میگویند تاریخ ایران، تاریخ استبداد شرقی بوده، مالکیت خصوصی در آن محترم نبوده و اشرافیت پایدار وجود نداشته است. ترجمه آن به نظام اندیشهای و سیاست اقتصادی یعنی چه؟ یعنی اگر ایران به حال امروز افتاده است نه ربطی به شرایط تاریخی داشته، نه شرایط جهانی، نه استعمار و امپریالیسم و نه سرمایهداری تجاری و غارت ثروت ملی. هرچه بوده از گذشته تاریخی آن بوده و حالا راه حل چیست؟ باید تجارت خارجی را آزاد گذاشت، مالکیت خصوصی را محترم شمرد، به حسابهای مردم سرک نکشید، از کارفرماها بیمه و مالیات نخواست، خصوصی سازی کرد، اشرافیت پایدار یعنی ثروتمندها و سرمایه دارهای بزرگ ایجاد کرد و اجازه داد هرگونه میخواهند سود کنند، هر نوع زندگی که میخواهند برای خود برپاکنند، اجازه داد ارز و ثروت کشور را به هر جا که میخواهند ببرند و خارج کنند، مالیات از انها نگرفت و ... با ایجاد ثروتمندان بزرگ، سرمایه دارهای بزرگ، با سرک نکشیدن به حسابهای مردم، قرار است ما اشرافیت پایدار بوجود آوریم، پیشرفت کنیم و از عقب ماندگی خارج شویم! مشاهده میشود که درک ما از تاریخ بر روی گزینههای امروزمان سنگینی میکند و سمت و جهت آنها را تعیین میکند. بیهوده نیست چنین جدالی برسر تاریخ در جریان است، چرا که با سرنوشت کشورها، با سرنوشت جهان و منافع طبقات و دولتها پیوند مستقیم دارد. مثالی دورتر بزنیم. به چند هزار سال پیش برویم. آیا در آسیا و ایران چند هزار سال پیش، از زمان فروپاشی جماعات اولیه و پیدایش جامعه طبقاتی، نظام برده داری شکل گرفته و اگر گرفته چگونه بوده و چه ویژگیهایی داشته؟ اینها پرسشهایی است که در همه کتابهای تاریخ باستان بر سر آن جدال و کشاکش سخت و طولانی جریان دارد. ولی گذشته ایران یا خاورمیانه، برده داری بوده یا نبوده یا شکل خاصی از آن بوده چه ربطی به امروز ما دارد؟ چرا اگر پژوهشگری معتقد باشد که در شرق یا ایران برده داری وجود داشته میگویند دگماتیک و جزم اندیش و استالینی است و بینش "تک خطی" دارد. ولی اگر پژوهشگر دیگری معتقد باشد که در ایران و آسیا برده داری وجود نداشته یا شیوه تولید آسیایی بوده نشانه آزاداندیشی و درک عمیق از تاریخ و بینش "چند خطی" معرفی میشود؟ اگر این یک بحث صرفا علمی است این برچسبها دیگر برای چیست؟ و چرا چنین بحثی مربوط به دو یا سه هزار سال پیش باید اینچنین موضوع نزاع، به ویژه بین اکثریت تاریخنگاران شوروی از یکسو و اکثریت پژوهشگران غرب از سوی دیگر، قرار گیرد؟ تاریخ نشان داده در یونان و به ویژه در رم یعنی در بخشی از اروپای امروز یک جامعه برده داری وجود داشته است. اگر در شرق و ایران و آسیا هم برده داری وجود داشته باشد یعنی بشریت دارای یک تاریخ مشترک است. یعنی نظامهای اجتماعی و اقتصادی، در آسیا و اروپا، در شرق و غرب، در اساس با هم شباهت داشته اند، از همدیگر تاثیر گرفتهاند و بر روی همدیگر تاثیر گذاشتهاند. اروپا محوری و علوم اجتماعی غرب این درک از تاریخ را قبول ندارد. بنظر آنها شرق و غرب، آسیا و اروپا دو جهان مجزا از یکدیگر هستند که هریک راه ویژه خود را پیموده اند؛ راهی که همان اندازه که در اروپا به پیشرفت منجر شده، در آسیا به رکود و انحطاط انجامیده است. نه دستاوردهای آسیا و شرق در پیشرفت اروپا و غرب نقشی داشته و نه پیشرفت اروپا در عقب ماندگی آسیا. نزدیک تر میآییم و به فئودالیسم میرسیم. گفته میشود در آسیا یا فئودالیسم اصلا وجود نداشته یا اگر وجود داشته دارای ویژگیهایی متفاوت از فئودالیسم اروپایی بوده. چرا؟ زیرا فقط فئودالیسم اروپایی دارای آنچنان خصایص و ویژگیهایی است که آن را قادر به پیشرفت و تکامل و برقراری نظام سرمایهداری میکند. بنابراین آسیا ناگزیر باید شیوه تولیدی مجزا از اروپا داشته باشد که عدم تکامل آن به نظمی دیگر را میتوان به آن نسبت داد. توجه داشته باشیم که ما در اینجا درباره نظریههای علمی صحبت میکنیم. نظریههای نژادی و فرهنگی خالص و واپسگرایانه و از اساس غیرعلمی که اروپا و آسیا را به لحاظ ماهیت از یکدیگر مجزا میداند هنوز مورد بحث ما نیست. در واقع یک بار دیگر به همه عواملی که برای توصیف وضع کنونی ما، برای یافتن انحطاط و عقب ماندگی امروزما و برعکس پیشرفت اروپا بیان شده نگاه کنیم : بود و نبود پارلمان و قانون، یا مشکل خط و زبان فارسی؛ یا ویژگیهای فرهنگ و اندیشه و فلسفه و تفکر ایرانی، یا وضع جغرافیایی و کوه و سنگ و جنگل و نظام آبیاری و کاریز و قنات و رودخانهها در فلات ایران؛ یا نظام مالکیت و زمین و برده و تیول و طبقات؛ یا ساختار دولتی و دیوان و پادشاه و اشراف و دربار؛ یا ساختار خانواده و قبیله و ملت و … امثال آنها که به عنوان دلایل فلاکت، وضعیت یا انحطاط امروز یا دوران اخیر ما معرفی شده است. همه اینها در عمق خود مبتنی بر یک فکر، یک پیش فرض، یک پندار است : اینکه وضع کنونی ما حاصل تاریخ و گذشته و فرهنگ و شرایط جغرافیایی خود ماست و آنچه در کشورهای پیشرفته اروپایی بوجود آمده حاصل تاریخ و شرایط و فرهنگ آنهاست. یعنی دوباره بر میگردیم به دو جهان کاملا مجزا که سرنوشت آنها از روز نخست از یکدیگر جدا بوده است؛ دو جهان مجز ازهم که بر روی هم تاثیری نداشتهاند و هریک راه خود را میرفته اند، شرق و آسیایی که به راه خود میرفته و غرب یا اروپایی که به راه خود. تاریخ اینان یک تاریخ واحد جهانی نیست، دو تاریخ است، و از همان روز نخست، از همان آغاز. هیچ عاملی سرنوشتهای این دو را با هم پیوند نمیدهد مگر در نهایت حماقت و "فقدان عقلانیت" یکی، و هوشمندی یا "عقلانیت" دیگری. بدینسان اساس علوم اجتماعی و بنیان کارزارهای ایدئولوژیک در غرب بر روی ایجاد قلمروهای جداگانه، بر دو جهان جغرافیایی و تاریخی مجزا از هم استوار شده است که اکنون سرنوشت آنها این شده که با حل شدن یکی در دیگری به هم پیوند یابند. تاریخ باستان و میانه نقطه آغاز و پایه این درک از دو جهان مجزاست و نزاعی که بر سر بود و نبود برده داری یا فئودالیسم در شرق، یا مفهوم شیوه تولید آسیایی جریان دارد در واقع برای اثبات مجزا بودن این دو تاریخ از روز نخست است.
|
شماره 661 راه توده - 22 شهریور ماه 1397