محمد قوچانی دست از سر مهندس بازرگان بر نمی دارد!
|
در هر کشوری شماری شخصیتهای سیاسی ملی تاریخی وجود دارند. این شخصیتها هرچند در دوران خود به یک گرایش معین تعلق داشتهاند و در مرکز درگیریهای سیاسی دوران خود بودهاند ولی در مرحلهای از زندگی یا پس از مرگ، با حفظ آن تعلق حزبی و سیاسی به یک شخصیت ملی هم تبدیل می شوند یعنی کوشش می شود آنها را بر فراز درگیریهای سیاسی روز قرار دهند و ارزیابی زندگی و فعالیت آنها از عرصه سیاست به عرصه تاریخنگاری انتقال یابد. متاسفانه در کشور ما این مرز رعایت نمی شود. ما در کشورمان همین امروز هم شخصیت ملی که او را به وسط دعواهای سیاسی روز نکشیم نداریم یا کم داریم. تنها شخصیت ملی ما امیرکبیر است که او هم این روزها مورد خشم و نقد جریانهای نولیبرال قرار دارد. با دکتر مصدق هم همین رفتار شده است. از شخصیتهای ملی چپ هم صرفنظر می کنیم که برخی بدون ناسزاگویی بدانها شب را نمی توانند به روز بگذرانند. چنانکه گفتیم شرط شخصیت ملی شدن و ماندن آن است که از او یا خاطره او برای تسویه حسابهای سیاسی روز مایه گذاشته نشود و چنین نیست که این شرط همیشه توسط مخالفان آنها زیرپا گذاشته شود. در بسیاری موارد این کار به نام هوادارای از آنها انجام می شود. سخن در اینجا بر سر مرحوم مهندس مهدی بازرگان است که می توانست و می تواند یکی از این شخصیتهای ملی ایران باشد بشرط آنکه او و کارنامه او را وارد جنجالها و معرکههای سیاسی روز نکنند و بسود این و به زیان آن بهره نگیرند. سخن در اینجا باز بر سر نهضت آزادی ایران نیست که اگر حقی به میراث مهندس بازرگان وجود داشته باشد در درجه اول متعلق به آن است و بنظر ما این شرط را تا حدود زیادی اکنون رعایت می کند. سخن بر سر کسانی مانند محمد قوچانی است که هرازچندگاه به نام دفاع از بازرگان به همه گروهها و گرایشهای سیاسی می تازند آن هم برای توجیه حاکمیت سرمایه داری تجاری و نولیبرالیسمی که طشت رسوایی آن در ایران از بام افتاده است. اینان می خواهند از مهندس بازرگان به عوض یک شخصیت ملی؛ خصم روشنفکران مترقی و پادوی رانت خوارها و اتاق بازرگانی را بسازند تا جایی که مدعیاند مهندس بازرگان به صفت هم "بازرگان" بوده است. حتما اگر زنده بود اکنون رئیس افتخاری اتاق بازرگانی و تجارت بود. شاید هم از آن نشان "امین الضرب" که به آقای موسی غنی نژاد دادهاند یکی هم به آقای "بازرگان" می دادند! آقای قوچانی در مقالهای که اخیرا در روزنامه "سازندگی" منتشر شده بنام دفاع و تجلیل از مرحوم مهندس بازرگان تقریبا به همه گروهها و گرایشهای سیاسی ایران تاخته. از مجاهدین خلق و فداییان و چپها و راستها گرفته، تا خود نهضت آزادی و لطف الله میثمی، مهندس سحابی، حنیف نژاد، بنی صدر، و مسلمان و غیرمسلمان و مارکسیست و سوسیالیست و نهادگرایی "نو مارکسیستی" و ... دیگر کسی را باقی نگذاشته که چماق روح مهندس بازرگان را بر سرش نزده باشد. ایشان مدعی است که می تواند به استناد مخالفت نظری مهندس بازرگان با مارکسیسم، از وی پدر نولیبرالیسم یا ناسیونال لیبرالیسم و دیگر اصطلاحات کم محتوا و من درآوردی خودش را ساخت. طبیعی است که دیگران هم در این شرایط ساکت نمی نشینند و این برخوردها و خصم تراشیها واکنش ایجاد می کند و از این واکنش چیزی به جیب اتاق بازرگانی و نوناسیونال لیبرالهای نیمه مسلمان، نیمه ایرانی، نیمه دمکرات، نیمه مستبد، نمی رود ولی دودش به چشم خاطره مهندس بازرگان خواهد رفت. از آقای قوچانی می توان پرسید اگر آن نوناسیونال لیبرالیسم ایرانی که اخیرا ایشان کشف کرده قادر به ایجاد یک شخصیت با سطحی حداقل از وجهه ملی نبوده یا نیست، گناه مهندس بازرگان چیست که باید چوب آن را بخورد؟ اگر کسی به این نوناسیونال لیبرالیسم اعتقاد نداشت باید فحشش را نثار روح مهندس بازرگان کند؟ عجیب تر از همه آنکه حزبی سیاسی چون "کارگزاران سازندگی" روزنامه ارگان خود را بدست محمد قوچانی سپرده است؛ کسی که سطح و جدیت سخنانش در این حد است که می گوید بنی صدر مارکسیست است! کسی که امیر محبیان "اصولگرا" در مناظره چند سال پیش خود در هفته نامه "مثلث" به وی می گوید حرفهای شما "تفاوت چندانی با دیدگاه آیت الله مصباح یزدی ندارد." و خود قوچانی با خواندن خود بنام "لیبرال دموکرات مسلمان" و با نام بردن از "محمد خاتمی" بعنوان سوسیال دموکرات مسلمان می گوید: "من فکر میکنم که عبارت «لیبرال دموکرات مسلمان» یک واژه صریح و روشن و زدن به قلب حریفی است که میگوید "ما سوسیال دموکرات مسلمان هستیم". البته آن موقع ایشان هنوز این نوناسیونال لیبرالیسم را برای زدن به قلب حریف کشف نکرده بود. از همه اینها که بگذریم مشکل محمد قوچانی در آنجاست که تفاوت میان ماهنامه و هفته نامه و روزنامه را هم نمی داند. گمان می کند روزنامه هم جایی است برای خودنمایی و جنجالهای نوبتی و چاپ عکسهای تمام قد و از این آدم به آن آدم رفتن و جریان شناسیهای پوچی که در آن تخصص دارد. در حالیکه روزنامه جای خبر و اطلاع رسانی و تحلیلهایی برای توده وسیع مردم از روستایی گرفته تا استاد دانشگاه است. البته در کشوری که تیراژ روزنامه به دو هزار و سه هزار رسیده و از ماهنامه هم کمتر است می توان شخصی مانند قوچانی را سردبیر روزنامه کرد ولی این یعنی تسلیم شدن به وضع موجود، در حالیکه باید این وضع را برهم زد. باید کوشید تا روزنامههای ما جایگاه خود را دوباره پیدا کنند. ما گمان می کنیم نه همه کسانی که در حزب کارگزاران سازندگی فعالیت می کنند هم عقیده یا هم روش با محمد قوچانی هستند و نه قحط روزنامه نگار است. در همان حزب کسانی مانند سعید لیلاز هم وجود دارند که سابقه روزنامه نگاری دارد و بلد است به زبان توده مردم سخن بگوید. به هیچوجه خردمندانه نیست که یک حزب روزنامهی ارگان خود را به سطح یک رسانه هوچی بی مسئولیت پایین آورد. آنچه قوچانی در گذشته می کرد بنام خودش بود ولی اکنون بنام آن حزب تمام می شود آن هم در شرایطی که ضرورت دارد بتوان گروههای هرچه بیشتری از مردم را دور هم گرد آورد. شاید بهتر باشد برای اداره این روزنامه مطابق اصول "روزنامه" نگاری فکری کنند و آقای قوچانی را هم مدتی برای استراحت به آسایشگاهی روانه کنند تا این توهم "مارکس هراسی" و "همه مارکسیست بینی" رااندکی معالجه کند، شاید که دست از سر روح مهندس بازرگان هم بردارد. تلگرام راه توده:
|
شماره 680 راه توده - 18 بهمن ماه 1297