راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

سه مقوله مستقل

اسطوره- حماسه - تاریخ

"احسان طبری"

 

   

بنیان اساطیری حماسه ملی ایران

 

 

اسطوره، حماسه (یا داستان حماسی) و تاریخ سه مقوله مختلف هستند که گاه با هم آن چنان درآمیختگی می یابند که بازشناختن شان و واکلافیدن آن دشوار است. به این مقولات می توان افسانه ها را نیز افزود. ما آن را مقوله مستقلی نگرفتیم، زیرا اسطوره ها و حماسه ها خود سرشار از افسانه هاست، ولی افسانه هایی نیز هستند که نه اسطوره اند و نه حماسه.

 

اسطوره یکی از مفاهیم مرکب و بغرنج فرهنگی انسانی است که در دوران تکامل بسیار بدوی این فرهنگ پدید شده و طی دو هزار سال اخیر در باره شناسه و تعریف آن بحث های بسیاری شده است.

 

اسطوره یا «میت» (از ریشه یونانی Myth) چیست؟

اسطوره نتیجه «تخیل تعمیمی» - ولی غریزی – در سطوح بسیار نازل خودآگاهی انسانی به نیت جهان شناخت است. اسطوره در دوران وحشیت و بربریت انسان پدید شده است و واقعیت طبیعی و اجتماعی در آن، از ظلالی پندار و وهم انسانی بازتاب یافته است و با آن که تلاشی است (البته غریزی و ناخودآگاه) برای کیهان شناخت و جهان شناخت، متضمن هیچ عنصر جدی معرفتی نیست و یا تقریبا فاقد چنین عناصری است. اسطوره ها به تدریج در ترکیب با:

1- آداب و رسوم طوایف (ریتوآل)؛

2- اعمال جادوگرانه (ماژی)؛

3- باورهای آنیمیستی و توتمیستی به ارواح مردگان و اشکال مختلف بت پرستی؛

4- آفرینش هنری رامشگران و گوسانان («اوزان» ها یا عاشق ها) و به طور کلی اسطوره سازی برای پاسخ به یک نیاز روحی یا اجتماعی؛

5- حوادث واقعی تاریخی؛

6- افسانه های پریان و دیگر رویدادهای شگفت؛

7- حماسه های قبایل و خلق ها در باره دلاوری پهلوانان (داستان)؛

8- یک سلسه انگیزه های پیچیده روانی و کنش و واکنش های گاه بیمار گونه یا فوق العاده جنینی آگاهی انسانی و غیره، به صورت یک دستگاه پیچیده درآمده که در آن موضوع آفرینش، سرگذشت خدایان، داستان پهلوانان معجزه گر، افسانه اشیاء و پریان و جانوران شگرف وجهان گردی ها و دریانوردی ها، توصیف نمادینه عواطف انسانی و مسائل مربوط به سرنوشت آدمی مطرح شده است و به قول لوی ستروس، دارای گرده ریاضی وار مکرر (ساختار) معینی است که هدف حل یک تضاد است.

لذا مطلق کردن یا غلو در این یا آن عامل منفرد، یا چند عامل، در تعریف اسطوره درست نیست و باید از آن تصوری همه سویه به دست داد. تاریخ بررسی اسطوره ها و اسطوره شناسی (میتولوژی) به ویژه در دو سده اخیر مکاتب بسیاری را نشان می دهد که در آن یک سویگی (یا لااقل فقدان برخورد سیستمی) وجود دارد. از معروف ترین نظریه پردازان اسطوره می توان از «نیچه»، «هایدگر»، «فروید»، «لوی ستروس» و «مالینووسکی» نام برد که بی شک در بررسی های آن ها (از دیدگاه فلسفی) بسیار نکات جالب منعکس است. در سده نوزدهم، فلاسفه بزرگی مانند «شلینگ» و «هگل» به این مطلب پرداخته اند. تاریخ اسطوره شناسی، خود تاریخ مفصلی دارد.

بررسی اسطوره ها که در مقیاس وسیعی انجام گرفته، کاری است بسیار دشوار، زیرا لایه ها و چینه های متراکم و درهم پیچیده اسطوره ها (از جهت زمانی و مکانی) از یک طرف دارای دیرینگی و پارینگی بسیار، و از طرفی دارای سندیت و امارات و اشارات اندک است، یا اصلا فاقد آن هاست. لذا پژوهنده باید به افزارهای مشکوک حدس و فرض و استحسان و تقریب و استصحاب و مقایسه متوسل شود.

در مورد اسطوره ها و حماسه های ایران، پژوهندگان خارجی مانند «دارمستتر»، «کریستن سن»، «مارکوارت»، «هرتسفلد»، «نولدکه» و گروهی دیگر و نیز پژوهندگان ایرانی مانند «پورداوود»، «دکتر معین»، «دکتر صفا»، «پیرنیا» «مهرداد بهار» و گروهی دیگر بررسی هایی انجام دادند. اخیرا اینجانب با دو نوشته جالب آقای دکتر بهمن سرکاراتی آشنا شدم. یکی از آن ها که در این نوشته کوتاه قصد بحث در باره آن را ندارم «رستم: یک شخصیت تاریخی یا اسطوره ای» نام دارد که در 1355 هجری شمسی به صورت مقاله ای «در مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فرودسی» (شماره 2 سال 12) درج شده است.

مضمون این مقاله بررسی انتقادی نظر آن ایران شناسان خارجی است که شخصیت رستم را با «گندفر» یکی از امیران جنوب ایران یکی گرفته اند (مارکوارت و هرتسفلد) و همان ها او را صورت دگرگون شده «گرشاسب» انگاشته اند. آقای سرکاراتی با هر دو فرض (گندفر و گرشاسب بودن رستم) و دژ دینی و انحراف عقیدتی وی مخالف است و به «استدلالات» طرفداران این فرض پاسخ می دهد و خود حل معضل را به وقت دیگر وامی گذارد.

احتمال دارد آقای سرکاراتی وعده خود را در باره دادن شناسه درست تاریخی یا اسطوره ای رستم انجام داده و نگارنده از آن متاسفانه بی خبر است. و اگر احیانا این کار نشده، به لحاظ نقش خاص رستم در حماسه های ما (مانند نقش «آشیل» و «تزه» در حماسه های یونان) جا دارد، آقای سرکاراتی به وعده خود وفا کند، زیرا پژوهش های ایشان نشان می دهد که دارای قدرت استفاده از منابع و نیروی احتجاج هستند.

از آن گذشته بسیار ضرور است که تحقیق جامعی در باره اساطیر ایرانی و خویشاوندی های هند و اروپایی آن انجام گیرد که ثمره بررسی کارهایی باشد که تا کنون ایرانیان و بیگانگان انجام داده اند و به نظر اینجانب مصالح علمی در باره آن فراوان است و می توان به ترازبندی های جالبی دست یافت و به نتایج جالب و گاه غیر منتظره ای رسید.

البته دوران های متوالی و متناوب مهاجرت های اقوام و همسایگی و هم زیستی آن ها که موجب درآمیزی زبان و فرهنگ شده است و از آن ها عجالتا آثار کمی در دست داریم، کار تحلیل را بسیار مشکل می کند. مثلا کاوش های اخیر در نواحی آسیای مرکزی از شهرها و گنجینه های مختلفی خبر می دهد که قبلا تصوری از آن ها نبود. ولی به هر جهت اندیشه پژوهنده باید دائما همراه کلند کاوشگر کار کند تا «گذشته گمشده» مانند «زیبای غنوده در بیشه» از خواب بیدار شود. اخیرا در «نکروپولیس» (شهر مردگان)، «باختریا» (در یونه چی) گنجی عظیم از آثار باستانی کشف شده که آن را با مقبره «توتان خامن» مصر درخور مقایسه می دانند. چه اطلاعات تاریخی شگرفی این نکروپولیس کوشانی – یونانی به دست داد.

 

مسلما زمان و کار طولانی لازم است تا به تدریج مفاهیم اسطوره ای و تاریخی از پرویزن تحقیق بگذرند و شناسه هر یک روشن شود و این هم کار یک نفر یا دانشمندان یک کشور نیست و باید کار جمعی عظیم و طولانی انجام گیرد. حتی فرضیات خطا (فرضا مانند یکسان گیری رستم با گندفر وگرشاسب) خود بسیار سودمند است، زیرا ذهن نقاد را به جدا سازی رویدادها و اسامی و مفاهیم وامی دارد. گذشته مانند «گنگ خواب دیده» هیاهوی عبث و نامفهومی می کند که در آن هر بانگی روایت گر بسیار چیزهاست.

نوشته دیگر آقای بهمن سرکاراتی «بنیان اساطیری حماسه ملی ایران» است که قبلا در «نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی» درج شده بود و در بهار سال 1357 به صورت جزوه جداگانه ای در 60 صفحه منتشر شد و نگارنده تنها اکنون فیض آشنایی با آن نصیبم گردید.

در باره بنیان اساطیری حماسه ملی ما گروه بزرگی از پژوهندگان ایرانی و خارجی آثاری نوشته اند. آقای سرکاراتی در مقاله غنی و محققانه خود، نتیجه گیری های خویش را (که البته با فیض گیری از نظر دیگران است) به نحو مبتکرانه ای بیان داشته و نکات تازه ای بر استنباط دیگران افزوده اند.

رساله آقای سرکاراتی نوعی انتقاد از نظریات آرتور کریستن سن خاورشناس دانمارکی و لیدی بویس انگلیسی و نوعی تایی نظریات دومزیل خاورشناس فرانسوی است که نظریات فرد اخیر به ویژه در کتاب های «ایزدان هند و اروپایی» و «ایدئولوژی سه سویه هند و اروپایی» بیان شده است. مولف همچنین نظریات خاورشناسانی مانند دارمستتر، هنیگ، بنونیست، دومناش و غیره یاد می کند.

در واقع یک سلسله مسائل بغرنج مطرح است که علم ناچار است بدان مسائل پاسخ دهد: مثلا چه تفاوتی است بین تاریخ، اسطوره و افسانه (و از آن جمله افسانه های حماسی)؟ آیا حماسه های هندی در تبلور حماسه های ایرانی ما (مثلا حماسه شاهنامه) تاثیر داشته است؟ آیا حماسه پیشدادیان (چنان که کریستن سن پنداشته) تنها اسطوره محض است؟ آیا حماسه کیانیان (کویان) چنان که باز این محقق پنداشته، دارای پایه های تاریخی است؟ آیا درست است که ما در حماسه شاهنامه انعکاسی از اندیشه زروانی و مزدیسنایی تقسیم زمان (به سه یا نه هزار سال) و نیز به ادوار سه گانه (دوران چیرگی اورمزد، دوران چیرگی اهریمن و دوران چیزگی هر دو یا گومیزشن یعنی اختلاط و آمیزش) بیابیم؟ (مثلا مانند دوران بشر نخستین «گیومرتن» و جمشید؛ دوران ضحاک و دوران کیکاووس تا کیخسرو؟) آیا وضع طبقاتی سه گانه (یعنی روحانیون؛ جنگیان و مولدان، یعنی کشاورزان و دامداران) و نیز تضاد بین روستانشینی و شهرنشینی در شاهنامه به صورت تضاد ایران و انیران، ایران و توران انعکاس یافته است؟ و غیر و غیره... با وجود کوچکی رساله، آقای سرکاراتی می کوشد تا به این سئوالات پاسخ دهد. وی به طور کلی اندیشه رایج تاریخی بودن کیانیان (کویان) را رد می کند. وی معتقد به نظم ایدئولوژیک شاهنامه بر پایه  دوربندی زروانی – مزده یسنایی است و برای وجود پیوندها و شباهت بین حماسه ایران و حماسه هندی دلایل و شواهدی ارائه می کند که مقنع و جالب است و مقایسه هایی از حماسه ایران با حماسه های دیگر یا انعکاس آن در اوستا و متون زرتشتی به دست می دهد.

تردیدی نیست که فقدان تاریخ نوشته و مداخله «گوسان ها» و رامش گران افسانه گو در باره گذشته، تاثیر عمیق ایدئولوژی مذهبی، انعکاس وضع اقتصادی سیاسی جامعه طی زمانی بسیار طولانی، ناگزیر در چینه های به هم فشرده «حماسه» موثر بوده است.

نگارنده به شگفت نمی آید اگر در تاریخ «پرده داتان» (یا پیشدادیان) و «کویان» (یا کیانیان) هم عناصر تاریخی و هم عناصر فکر و اجتماعی هندی و ایرانی یا ایرانی خاوری یا عناصر مخلوط زمانی (هخامنشی و اشکانی) وجود داشته باشد. تا زمانی که «خدای نامه» به خط پهلوی ثبت نشد یا برخی از این افسانه ها در عصر اشکانی و به ویژه در عصر پر رونق تر ساسانی در کتب دیگر (مانند بندهشن، کارنامه اردشیر، یادگار زریران و کتاب های دیگر) منعکس نگردید، طی هزارها سال این افسانه ها سینه به سینه «دست به دست» گشته است. تازه ثبت این افسانه ها نیز، دردی را دوا نکرد و نقل سینه به سینه تا دوران فردوسی و بعد از آن ادامه یافت.

فرسایش و درآمیزی و «اقتباس» در این شرایط عادی ترین امر است و محل تعجب نیست. ولی اگر یکی از عوامل موثر در تبلور این حماسه ها و افسانه ها به عنوان عوامل مطلق ارائه شود، آنگاه حتما منظره واقع بینانه ای ارائه نشده است. آقای سرکاراتی نیز چنین دعاوی نادرستی را به میان نکشیده اند. نکته اساسی در احتجاجات ایشان اثبات بازتاب اندیشه ادوار سه گانه (دهور) و نبرد دو بن، خیر و شر، یزدان و اهریمن در شکل گیری آگاهانه یا غیر آگاهانه بخش عمده شاهنامه است (که به داستان کیخسرو و رفتنش به کوه پر برف ختم می شود). ایشان هشدار می دهند که ما برخورد تاریخ گرایانه را مطلق نکنیم.

این که شاهنامه بر پایه دو حکم اصلی ایدئولوژی ایرانی یعنی وجود ادوار سه گانه و مبادی دو گانه (دو بن) تنظیم شده باشد، این یک حقیقت در خور پذیرش است، زیرا سازندگان حماسه جز این نمی اندیشیدند و این طرز فکر مسلط زمان و واقعیت اجتماعی و طبیعی دوران بود. ولی این مطلب مسئله محتوی مشخص تاریخی رجال، رویدادها، اقوام، سرزمین ها، سلسله ها و نام ها را حل نمی کند. آن ها نیز به جای خود مطرحند و در مواردی باید حل شوند. حل تاریخی هم به معنای حل لغوی و ریشه شناسی یا حل از جهت تاریخ افکار و ادیان نیست، بلکه به معنای حل از جهت تحول سیاسی جوامع است.

به نظر می رسد که آقای سرکاراتی این تلقی «تاریخ نگرانه» را همه جا ضرور نمی دانند. به نظر ایشان اسطوره و نیز اندیشه فلسفی و مذهبی می تواند خلاقیتی در ورای یا در کنار تاریخ داشته باشد و لزومی ندارد که مثلا ضحاک و افراسیاب (که به نظر ایشان هر دو به هم شبیه و هر دو نمودار و نماد اهریمن هستند) حتما دارای شخصیت تاریخی باشند. نه! می توانند نباشند و نیستند. یا توران (منسوب به تور) می تواند نماد انیران های چادرنشین باشد که در وجود ضحاک و افراسیاب با ایران کین می توختند و یکی از فریدون و دیگری را کیخسرو نابود کرده و نظیر این جریان در حماسه هندی نیز وجود دارد.

ایشان تصریح می کنند که علاوه بر حماسه هندی، حماسه های ملل دیگر نیز از این نوع نمادهای «شخصیت یافته» پر است که در پس آن اندیشه نهفته است و نه شخصیت تاریخی مشخص.

آیا این فرضیه آقای سرکاراتی محتمل است؟ البته! ولی در عین حال کوشش امثال کریستن سن برای یافت محتوای مشخص تاریخی (مانند یافتن وجود مشترک در افسانه های کیخسرو و کوروش و اردشیر بابکان) می تواند مصاب به درست نباشد ولی از جهت اسلوبی صرف خطا نیست و دلایل تاریخی به سود فرضیاتی از این قبیل وجود دارد که محل بحث آن در این مختصر نیست. خود مولف نیز در نمونه «کوراوغلی» ترکی و «گوراوغلی» ازبکی به نوعی از این زمره اشاره می کند.

با این حال چیزی که برای خواننده جزوه صرف نظر از غنای مطالب و منابع، جالب است، روحیه بحثی و حلی آن است که مسائل تازه ای را مطرح می کند، مسائلی که اروپاییان به ویژه به سبب جست و جوی منشاهای اساطیری خودشان، به سوی کاوش آن رفته اند و عملا به ما در این زمینه خدمت کرده اند.

مسائل انقلاب عجالتا بسیار از این نوع بحث ها را از عرصه – ولو به طور موقت – خارج کرده است. ولی ژرف کاوی در منشاء حماسه های ایرانی از جهت پژوهش علمی امری است ضرور و مشکور و رساله آقای بهمن سرکاراتی در این زمینه یک کار سودمند است که با شیوه مطبوع نگارش یافته و واژه های کهن دل ربایی نیز در آن به کار رفته است.

 

بیان اساطیری حماسه ملی ایران   (مجله چیستا شماره 5 دی ماه 61)

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 680  راه توده - 18 بهمن ماه 1297

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت