راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

راز و رمز

شکل گیری

شخصیت انسانی

"احسان طبری"

 

   

گشودن راز «شخصیت» و «نمونه بندی» (یا Typologie) آن پیوسته از مسائل مورد بحث فلاسفه و روان شناسان است.

یکی از فلاسفه متاخر رم به نام «بوئه بیوس» (475 – 525 ) عبارتی در تعریف شخصیت دارد که در سده های میانه زبان زد بود. وی می گفت: «شخصیت، یک طبیعت عقلانی فردیت یافته است».

(Naturae rationalis individua Substantia)

تعریف های قصار مانند، در باره آن که شخصیت چیست، مسلما اگر عمیق و بصیرانه باشند روشن گر است، ولی نمی توانند همه سویه باشند. مثلا لاک در رساله «دریافت انسانی» (جلد دوم، فصل 27) شخصیت را موجود خردور و عاقلی می داند که قانون سعادت و شقاوت (بهروزی و بدروزی) در باره اش صادق است.

اگر دیدگاه، شخصیت را از لحاظ «ارزش زندگی» بیان می کند و بر آن است که چنین خودآگاهی در غیر انسان (موجود غیر عاقل) وجود ندارد. این درست! ولی آیا همه مطلب است؟

یا مثلا ایمانوئل کانت در «مقدمه بر متافیزیک اخلاق» سخن ژرف تری در باره شخصیت می گوید: «شخص (یا شخصیت) کسی است (سوژه ای است) که قادر به قطع و حذف این یا آن عمل از خود باشد» (imputation) یعنی انسان قانون را می تواند بر خود تحمیل کند و چون چنین است، در خورد احترام است. کانت در اینجا به شخصیت از دیدگاه نیروی ارادی (تحریک و ترمز) می نگرد و هدفش ارزش های اخلاقی است.

از نظر ما شخصیت را به عنوان تبلور فردی تاریخ در زیست نامه یک انسان می توان مورد توجه قرار داد. ولی انسان در تاریخ، تنها یک بازیگر، یک کنشگر، یک هنرپیشه صحنه آن نیست... بلکه مولف، سازنده و آفریننده تاریخ و نتیجه تکامل تمدن و جامعه قبلی در آن حدی است که وی این فرهنگ موروثی را جذب و کسب می کند.

خود، فرهنگی را که از درون آن بر می خیزد، در خود، «تفرد» یا فردیت می بخشد و شخصیت او تنها در رابطه با تاریخ، جامعه، طبقه، محیط اجتماعی بروز می کند و جدا از آن ها نمی توان از شخصیت سخن گفت. و بدین سان تکامل یک فرد، بسته به تکامل کلیه افرادی است که فرد مورد نظر ما با آن ها در تماس مستقیم یا غیر مستقیم واقع می شود و اصولا آدمی خود را در روند کار و فعالیت می شناسد و خودآگاه می شود. به خود، به مثابه انسانی مانند انسان های دیگر می نگرد و روند جدا شدن «من فردی» از «جمع قبیله ای» در مسیر تاریخی به همین شکل انجام گرفته است.

ولی تقسیم کار اجتماعی (که در تکامل خود در دوران سرمایه داری، شخصیت را حتی به اجرای عمل یکی از اعضای بدنش مانند مغز، دست، پا، چشم، زبان و غیره محدود می کند) در واقع فردیت و شخصیت را درهم می فشرد و مسخ می نماید. یعنی فرد خود را در درون این تقسیم کار اجتماعی، زندانی، بی خویشتن، جزیی از کل خویش و مثله شده می یابد و به همین جهت، فرد با جمع، انسان با جامعه، ضد می شوند. جامعه مایه شقاوت شخصیت انسانی می گردد و سعادتش را از وی می ستاند (با توجه به تعریف لاک). جامعه قوانین خود را به شکل ظالمانه ای بر فرد تحمیل می کند و او را واقعا قطع عضو (ompute) می کند (با توجه به تعریف کانت) و حال آن که سعادت انسانی در قبول قانون کمال و «به سویگی» شخصیت است.

به نظر ما تنها محو مالکیت خصوصی قادر به آشتی دادن و هماهنگ سازی فرد و جمع است. البته این روند رهایی از جبر اجتماعی، و این جریان تبدیل انضباط کورکورانه به انضباط آگاهانه در درون جامعه ای فارغ از ستمگری طبقاتی، بسی در تاریخ طول کشیده و تا رسیدن به نتیجه قطعی هنوز «مبلغی راه باقی است». ولی افق رهایی هم اکنون آشکار است.

چنان که در آغاز گفتیم یکی دیگر از جهات گشودن راز شخصیت، نمونه بندی یا سنخ بندی آن، (Typologie) است. در تاریخ روانشناسی، از دیدگاه های مختلف، این نمونه بندی (بسته بندی) انجام گرفته است. شلدون از سه نوع نمونه سخن می گوید:

1) اندومورف یعنی افراد مدور و نرم که انفعالی و لذت دوست هستند. شلدون آن ها را کسانی دارای گرایش «احشایی» می شمرد؛

2) مزومورف افرادی دارای عضلات ورزیده که فعال و با اراده اند و شلدون آن ها را کسانی دارای توجه جسمی و پیکری می خواند؛

3) اکتومورف که شلدون آن ها را آدم هایی لاغراندام و بلندقد تصور می کند و از جهت مغزی فعال می داند و همین برای آن ها خاصیت مغز منشی قائل است.

این کوششی است برای انطباق دادن مختصات جسمی با مختصات روحی، در مقابل «امزجه اربعه» یا نمونه بندی بقراطی – ارسطویی (بلغمی، دموی، سوداوی، صفراوی) که تنها عناصر جسمی را در نظر می گیرد. یا نمونه بندی های کرچمر و پاولف که آن ها نیز پیکر گرای اند.

در روانشناسی معاصر، «یونگ» دو مفهوم «درون گرا» و «برون گرا» را به معنای نوعی جمع بندی کلی و «انگ» عمومی مطرح کرد و این بیشتر همان انگ زدن است و نه نمونه بندی. در همین زمینه، برخی ها سمت عمومی روان انسانی را نمودار مشخصه شخصیت و فردیت انسان دانستند. مثلا این که آیا گرایش های احساسی (حسی) در شخص قوی است، یا فکری، و یا عاطفی؟ یا بنا به یک تقسیم دیگر سمت سیاسی، هنری (ذوقی) اجتماعی، مذهبی و تئوریک (نظری) از هم جدا شده است.

روانشناس امریکایی لیام هودسن تست ها را اساس قرار داده است. کسانی را که موافق تست های قراردادی عمل می کنند و خود را نشان می دهند، «همگراها» نامیده و کسانی را که از این تست ها منحرفند و شخصیت آن ها به نحوی دیگر بروز می کند، «واگراها» نامیده است. شاید این تقسیم بندی فقط در چارچوب کاربرد تست ها (سنجه های هوش و استعداد) کارا باشد، والا عامیت ندارد.

در کنار برخی روندهای آزمون گرایانه و آمارگیری ها و تست ها، کماکان در مسائل روان شناسی انسانی، به ویژه هنگامی که از فعالیت های عالی و بغرنج روانی سخن در میان است، به ناچار کاربرد عوامل تحلیلی و احتجاجات تئوریک ضرور می شود.

از مدت ها پیش نیروهای مختلفی را در «روح»، یا «نفسانیات» انسان، به مثابه فعالیت عالیه مغز (البته همراه با دیگر اجزای بدن) نام می بردند، مانند عقل و تخیل و عواطف و اراده. در کنار این نیروهای چهارگانه می توان از توجه، حافظه، دقت، تشخیص، تدبیر (یا نیروی حلاله) به عنوان نیروهای جداگانه ای نام برد، یا آن ها را در عرصه نیروی تعقل (عقل) گذاشت.

به شکل کاملا شماتیک می توان نیروهای اساسی چهارگانه را به شکل زیرین تجزیه کرد:

1) عقل: قدرت انتزاغ، قدرت تجزیه و تحلیل، قدرت تعمیم، توجه، قدرت حفظ و یادآوری، قدرت استنتاج، سرعت انتقال از مطلبی به مطلب دیگر، قدرت درک، قدرت تفهیم بیانی، نیروی حلاله و تدبیر، نیروی تمیز و تشخیص، نیروی دقت...

ملاحظه می کنیم آنچه که ما تحت عنوان جمعی «عقل» می گوییم در عمل و پس از تجزیه جهات مختلف، چه گستره ای از وظایف و عمل کردها را نشان می دهد و خود آن ها نیز چگونه گره بندی از وظایف نازل تر هستند.

 

2) تخیل یا خیال: نیروی تصور یا تجسم تصویری اشیاء و «حوادث»، نیروی ابداع هنری و اختراع فنی یا به اصطلاح عمل خلاقه (آفرینش گری)، نیروی تالیف (کومپوزیسیون)، نیروی تشبیه و امثال آن (استعاره، تمثیل، نمادسازی).

عنصر «خیال» که غالبا به عمل کردهای آن توجه لازم نمی شود، نقشی پابه پای عنصر عقل دارد. اگر عقل ما را به وادی اثیری تجرید می کشد، خیال ما را به فضای غیر واقعی پندارها می برد. هر دو به تنهایی راهنمای خوبی نیستند. هر دو در همکاری نزدیک با هم عمل می کنند و به همراه «حس» و «عمل» می توانند راه به جایی برند.

3) عواطف: هیجان یا برودت عاطفی، مهر و دوستی، کین و دشمنی، حساسیت و لختی، فداکاری و دلسوزی، خودخواهی، جاه طلبی، شرم و بی شرمی، رشگ، وجدان و بی وجدانی، غم و شادی و امثال آن ها.

این محصولات عالی «حس» که در ترکیب با عناصر دیگر پدید می شوند، جهان «نیک و بد» و «پسند و ناپسند» را پدید می آورند.

4) اراده: نیروی شگرف اراده که موتور محرک دست و پا و پیکره است و محتوی درون ذاتی را به عمل برونی بدل می کند، از نیروهای حیرت آور روح است: شجاعت و هراس، طاقت و بی تابی، پشت کار و بوالهوسی، پویایی، پرکاری و تنبلی، جرات و رعب، خوداری، نظم، ترتیب، انضباط، طغیان (و تسلیم)... حالات مثبت و منفی، بود و نبود اراده است.

اگر بخواهیم ربط این قوای چهارگانه و عناصر و اجزاء آن ها را با «شخصیت» به عنوان «تبلور فردیت انسان» در نظر گیریم، فلاسفه و دانشمندان بیشتر جزء «زمره عقلیون» هستند، شاید در فلاسفه عقل با تخیل شاعرانه همراه است و در علماء عقل از عواطف و تخیلات دورتر می رود (بدون آن که جدا شود) و جهان دقت و توجه و قدرت تجزیه و تحلیل نیرومندتر است.

از آن ها که قدرت تخیل دارند هنرمندان، مخترعان، فن آوران بر می خیزند خواه در میان روشنفکران، خواه در میان عامه حرفه مندان. شاید هنرمندان را بتوان معجونی از خیال و عاطفه دانست و مخترع را دارای قدرت تخیل، دقت، نیروی حلاله معضلات و قدرت اراده آزمون (Eperiment) و ساختن (Construction) دانست.

کسانی که در آن ها نیروهای مثبت عاطفی نیرومند است، به انسان دوستان و غیر خواهان از هر نوع (در عشق، فداکاری اجتماعی، گذشت، پارسایی و غیره). بدل می شوند، و از میان صاحبان اراده، مدیران و رهبران و سرداران و انقلابیون و ورزش کاران و امثال آن پدید می آیند.

بدین سان یک نوع نمونه بندی از این دیدگاه نیز می توان عرضه داشت که البته نباید دعوی «مطلقیت» و «حلالیت کل» داشته باشد.

یکی از دشواری های علم، رازناک و در پرده بودن ماهیت و سرشت و آشکارا بودن آن چنان ظواهر و علاماتی است که گاه شخص را به کلی گمراه می کند، این مسئله رازناک و پرده نشین بودن سرشت که به نظر می رسد از احکام مورد توجه فلسفه معاصر است، مدت هاست مطرح شده است.

اخیرا نگارنده آن را در رساله «مکالمه در باره نقد و جهان» (1686) اثر فونته نل، فیلسوف و نویسنده فرانسوی یافتم. وی جهان را به پرواز «فائه تون» - یک چهره افسانه آمیز اپراهای قرن هفدهم که از اساطیر باستان اقتباس شده – تشبیه می کند. چگونه فائه تون در صحنه تئاتر ناگهان به پرواز در می آید. فونته نل می گوید این کار به وسیله طناب ها و وزنه ها انجام می گیرد که از دور برای تماشگر نامریی هستند و تماشاگر تنها پرواز را می بیند و وقتی می خواهد آن را تحلیل کند به خیال پردازی های خام پناه می برد. چنان که به قول فونته نل، فیثاغورث و ارسطو و امثال آن ها پناه برده اند.

 

فونته نل می گوید انسان زیاد کنجکاو است، ولی کم می بیند و می داند. و به همین جهت دعوت می کند که قبل از آن که در باره علل اشیاء دچار دغدغه شویم، اول به وجود خود واقعیت اطمینان حاصل کینم. این دعوت در سده 17، دعوت به تقدم علوم تجربی بر علوم تعقلی بود و اهمیت خاص داشت، و نشانه ورود طبقه تازه (بورژوازی) در صحنه مقدم تاریخ بود.

 در مورد پدیده رازآمیز شخصیت نیز مطلب همین گونه است. طناب ها و وزنه های نامریی، اعم از جسمی و روحی، اعم از مغزی و پیکری (سوماتیک)، اعم از تاریخی و اجتماعی، اعم از فرهنگی و تربیتی فراوانند و در کنش و واکنش بغرنج آن ها «تبلور» فردیت انجام می گیرد و این «فردیت» با تغییراتی، طی زندگی آن فرد باقی است، زیرا هر موجود زنده ای تداوم وحدتی است، والا موجود زنده نمی بود.

تمام مطلب در آن است که این به هم پیوندی بغرنج عوامل مختلف در شخصیت، به نحوی انجام می گیرد که چنان که گفتیم فرد در مقابل جامعه نباشد؛ جامعه فرد را تیره روز نکند؛ فرد جامعه را، و جامعه فرد را تکمیل کند؛ فرد قانون جامعه را، نه به اجبار، بلکه به طیب خاطر بپذیرد. جامعه از گهواره تا گور آموزگار، حافظ، پرستار، دوست و غم خوار فرد باشد.

به همین جهت ما برای گشودن راز شخصیت باید راز جامعه را بگشاییم و پس از درک قوانین تکامل فرد و جامعه دست به عمل انقلابی برای تحول تدریجی و متعاکس و متقابل این «قطبین» در سمت «رهایی» بزنیم، آن چه که در راه آن گام های آغازین را برداشتیم و بیان خود این سخنان نیز در همان سمت است.

گوته شاعر بزرگ آلمان در باره دیده رو متفکر بزرگ فرانسوی می نوشت:

«مهم ترین خاصیت یک اندیشه، بیدار کردن اندیشه هاست».

 

راز شخصیت (مجله چیستا شماره 6 بهمن ماه 61)

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 677  راه توده - 27 دیماه 1297

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت