جنگ طلبان و صلح خواهان درجهان امروز |
جهان امروز بیش از هر زمان دیگر نیاز به آرامش و مبارزه سیاسی آگاهانه دارد. این در حالیست که سیاست های سلطه طلبانه در جهان برعکس مایل به گسترش هرچه بیشتر درگیری و خشونت هستند. بویژه در منطقه خاورمیانه که هم بدلایل ذخایر نفت اهمیت استراتژیک و راهبردی دارد و هم دورانی تاریخی از گسترش آگاهی ها و درک ملی را طی می کند. کوشش برای ایجاد انحراف در مبارزه مردم شکل های مختلفی را به خود گرفته است. مهمترین آنها ایجاد تردید در احزاب سنتی، کارآمدی شیوه های حزبی و هدفمند مبارزه و ترغیب روشهای فردگرایانه و مبارزات بدون رهبریست که تجربه آن در همه جا شکست خورده و موجب جنگ داخلی یا روی کار آمدن نیروهای فاشیست و افراطی شده است. در بهترین حالت این مبارزات توانسته رهبران و ساختارهای ویژه خود را بوجود آورد و ضرورت وجود رهبری سیاسی را نشان داده است. یکی دیگر از شیوه های جلوگیری از شیوه های مبارزه حزبی و دارای رهبری، مطرح کردن چهره هایی است که هر چند صادق و پاکباز بودند و هستند ولی در روش های خود دچار اشتباه های بزرگ شدند. یکی از این چهره ها که در سال های اخیر بر روی او تاکید زیادی می شود ارنستو چه گوارا انقلابی نامدار آمریکای لاتین است که مورد بحث ما در اینجاست. در این تاکیدها بیش از آنکه چه گوارا بعنوان یک مبارز و دولتمرد سیاسی مد نظر باشد همچون یک چریک و تفنگ بدست فردگرا و تک رو مورد توجه است. در اروپا در سال های اخیر آثار بسیاری درباره چه گوارا منتشر شده که غالب آنها همین جهت را دارد. در بسیاری از این آثار دیدگاههای خیالپردازانه نویسندگان و گاه برخی اشتباهات نظری و عملی چه گوارا بعنوان دستاورد و نتیجه کار او معرفی شده است. مثلا دو تن از نویسندگان فرانسوی، اولیویه بزانسون ومیشل لوی کتابی درباره زندگی ارنستو چه گوارا منتشر کرده اند با عنوان "چه گوارا، مشعلی که همچنان میسوزاند" که نمونه ای است از این دست آثار. نویسندگان کتاب اعلام کرده اند که هدفشان تاریخ نگاری نبوده بلکه میخواهند ساختار تفکر چه گوارا را به خواننده ارائه دهند. ولی بنظر میرسد در قصد عدم تاریخ نگاری مقداری زیاده روی کرده اند زیرا نتیجه کارشان به تحریف تاریخ و حتی اندیشه چه گوارا منجر شده است. با خواندن کتاب چنین بنظر میرسد که پیروزی انقلاب کوبا تنها نتیجه قهرمانی و شهامت شماری انقلابی از جان گذشته بدون توجه به شرایط بوده است، در حالیکه همانطور که مثلا اریک لولان در نشریه مارکسیستی "نوول دو فونداسیون" چاپ فرانسه بدرستی متذکر شده است، مبارزه انقلابیون کوبایی به رهبری فیدل کاسترو حتی در کوچکترین جزییات عمیقا متکی به شناخت شرایط و وضع مشخص جامعه کوبا، چه از نظر سیاسی و چه اقتصادی و نظامی بوده است؛ یعنی مبتنی بر شناخت شرایط کشوری که در آن زمان عملا نیمه مستعمره ایالات متحده محسوب میشد. ایو لاکوست کارشناس جغرافیای سیاسی که آثار او شهرت جهانی دارد و برخی از آنها به زبان فارسی نیز ترجمه شده است در بررسی خود از انقلاب کوبا تاکید میکند که حتی گزینش "سییرا مایسترا" به مثابه پایگاه شروع جنبش انقلابی تنها ناشی از ملاحظات جغرافیایی و مکانی نبوده، بلکه حاصل بررسی شرایط اجتماعی ویژه آن منطقه بوده است. (نگاه کنید به مقاله "فیدل و سی یرا مایسترا" در شماره 5 نشریه هرودت). این واقعیت در فیلم زیبای "من کوبا هستم" ساخته میخاییل کالاتازوف فیلمساز شهیر اتحاد شوروی (سازنده وقتی لک لکها پرواز میکنند) نیز به خوبی بیان شده و در آنجا نشان داده میشود که ورود کاسترو و یارانش به کوبا همراه بود با یک جنبش وسیع اعتراضی در شهرها و نارضایتی و شورشهای دهقانی در روستاهای کوبا که به فلج حکومت منجر شده بود. (نمایش این فیلم تا پیش از فروپاشی اتحاد شوروی، در امریکا و کشورهای غربی ممنوع بود ولی پس از آن با فشار و معرفی مارتین اسکورسیز و فرانسیس فورد کاپولا سرانجام در غرب به نمایش درآمد. در ایران نیز چند سال پیش در سینماتک سپیده یک سانس به نمایش گذاشته شد.) اما نویسندگان کتاب چه گوارا، اصولا وی را از انقلاب کوبا و کوبای واقعی جدا کرده اند و در نتیجه عملا "چه" را بیشتر نه با دستاوردهایی که داشته، بلکه با ناکامی هایش معرفی کرده اند. واقعیت آن است که جنبش چریکی و پیوستن چه گوارا به آن خود مربوط به شرایط بسیار ویژه دهه شصت میلادی بود. ویژگی این دهه به جنب و جوش درآمدن جهان سوم، عقب نشینی امپریالیسم از یک سلسله مواضع کلیدی آن و بالاخره وجود اردوگاه سوسیالیستی بود، هرچند این اردوگاه کاملا یکپارچه نبود. ولی نویسندگان کتاب چنان از جنبش چریکی سخن میگویند که گویا عالی ترین شکل مبارزه انقلابی است و چنین وانمود میکنند که ظاهرا مجموعه شرایط و وضعیت عینی و از جمله آگاهی ها نیست که یک قیام مسلحانه را ممکن یا ناممکن، سودمند یا ناسودمند، و یا این یا آن شکل پشتیبانی خارجی را مفید یا زیانبار میکند. مثلا در مورد پشتیبانی کوبا از جنبشهای انقلابی در افریقا این بی توجهی به شرایط مشخص بسیار چشمگیر است و نویسندگان توقع دارند که کوبا تحت هر شرایطی در هر کشوری باقی بماند. مثلا در مورد کنگو امروز میتوان معتقد بود که فیدل کاسترو با درخواست از چه گوارا برای ترک کنگو درک درست تری از اوضاع کنگو داشته است و بدرستی معقتد بود که حضور کوبا در آن لحظه مشخص میتواند بیش از آنکه یاری دهنده باشد مشکل ساز باشد. ولی برای نویسندگان کتاب پشتیبانی و حضور خارجی دولت انقلابی همیشه درست و مفید است. البته کتاب به تداوم پشتیبانی کوباییها از انقلابیون آفریقا اشاره نمی کند و طوری مطرح میسازد که گویا عملیات کنگو ناشی از ابتکار فردی چه گوارا یا بقول آنان "احساس نیاز فردی" وی بوده است. در حالیکه بعدها هم کوبا به شکلی ارزنده در جبهههای دیگر ضداستعماری و پیش از همه در گینه بیسائو مشارکت کرد. یا نقش بسیار مهم ارتش این کشور در متوقف کردن سپاه افریقای جنوبی در آنگولا در سال 1988 که اصلا به آن اشاره نشده است. متمرکز شدن کتاب روی تجربه کنگو در واقع به همان معنای معرفی کردن هویت چه گوارا با شکست است تا آنکه فعالیت او را در روندی نشان دادن که شاید کمتر رومانتیک و احساس برانگیز ولی موفقیت آمیز و پیروزمندانه است. به نظر می رسد نویسندگان کتاب که گرایش تروتسکیستی دارند (و البته بین شخص تروتسکی با تروتسکیسم و میان خود تروتسکیست ها باید فرق گذاشت) یک هدف بیشتر ندارند و آن جدا کردن حساب خود به هر طریق از تجربه تاریخی و مشخص سوسیالیسم در اتحاد شوروی است که آن را "تجربهای تراژیک و خونبار" توصیف کرده اند که "سرنگونی" اش بنظر آنان چه قدر "مورد انتظار" بوده است. در همین زمینه نویسندگان کتاب تصمیم خروشچف به هنگام بحران موشکی سال 1962 را نقد میکنند. در حالیکه امروز میدانیم که در آن زمان چند قدمی بیشتر به یک جنگ اتمی نمانده بود. این در واقع نوعی نگاه آخرزمانی به تاریخ است که در آن زمان در جنبش کمونیستی هوادارانی داشت که طرفدار ادامه جنگ سرد و حتی گرم و مخالف با سیاست همزیستی مسالمت آمیز بودند. مثلا مائو نه تنها به این اندیشه که جنگ اتمی برنده ندارد اعتقادی نداشت، بلکه در 1955 اعلام کرد که اگر ایالات متحده جنگ جهانی سوم را آغاز کند نتیجه آن "برای کمونیستها و خلقهای انقلابی جهان سودمند خواهد بود" و در 1958 مدعی شد "میتوان تصور کرد که نیم یا یک سوم بشریت جان سالم بدر خواهند برد. یعنی حدود 900 میلیون تن از دو میلیارد و نهصد میلیون. پس از چند برنامه پنج ساله، میتوان این جمعیت را بازسازی کرد. زیرا سرمایهداری به کلی نابود شده است و ما به صلحی پایدار دست یافته ایم." یادآوری میکنیم که بحران موشکی ظاهرا چرخشی در اندیشه چه گوارا بوجود آورد، چرا که سخنرانیهای وی پس از آن آمیخته با خیال پردازی درباره کمونیسمی شد که گویا پایان تاریخ و زایش یک انسان نوین است. نویسندگان کتاب فوق الذکر در شیوه رومانتیکی که چه گوارا را خواسته اند معرفی کنند عمدتا به نقل قولهای او از همین دوران 1963 تا 67 پرداخته اند تا اینکه بخواهند به نتیجه واقعی فعالیت و عمل او توجه کنند. به همین دلیل مثلا به اعدامهای سریعی که در چارچوب مبارزه پارتیزانی چه گوارا دستور آن را داده بود اشاره کرده و مینویسند:" هیچ چیز اجازه نمی دهد که این {عدالت انقلابی} را با تصفیه سیاسی استالینی مقایسه کنیم" به چه دلیل؟ معلوم نیست. به نظر نویسندگان کتاب استالینیسم در واقع رژیمی "توتالیتر" است یعنی همان اصطلاحی که جبهه واپسگرای جهانی برای ایجاد شباهت میان اتحاد شوروی و آلمان نازی اختراع کرده است. نویسندگان کتاب اصلا اشاره نمی کنند که چه گوارا و استالین هر دو متعلق به جنبش کمونیستی جهانی بودند. چه گوارا پیش از سال 1953 یعنی زمانی که استالین همچنان رهبر شوروی بود و یا رژیم شوروی همچنان از استالین ستایش میکرد به جنبش کمونیستی پیوسته بود. حذف کاسترو نیز در همین جهت است. کاسترو جایی در این کتاب ندارد زیرا مسئله اصلی کتاب فقط انجام انقلاب با خلوص نیت است و نه سازشهای ضرور با واقعیت و گاه معامله، یا گرفتن تصمیمات حکومتی. البته نمی توان کاسترو را به کلی از کتاب زندگی چه گوارا حذف کرد و به همین دلیل او که خود چه گوارا را وارد ماجرای انقلاب کوبا کرد به پشت صحنه رانده شده است! آنچه بصورت خط سرخی در سراسر کتاب دنبال شده آن است که تاریخ انقلابها به توالی شکستها تقلیل داده شده است. این مانند آن است که همانطور که دومینیک لوسورودو فیلسوف مارکسیست ایتالیایی در کتاب "فرار از تاریخ" میگوید مدعی شویم که انقلاب فرانسه شکست خورده چون نتوانست به هدف خود که استقرا مجدد جامعه روم باستان بود دست پیدا کند! یا انقلاب اسلامی در ایران به این دلیل شکست خورده که نتوانست به 1400 پیش برگردد و حکومت عدل علی را برقرار کند. نویسندگان کتاب به جای تحلیل تضادهای تحول اجتماعی، کمونیسم را به یک "پدیده روحی" تبدیل میکنند. از نظر آنان برنامه انقلابی عبارتست از "انرژی رهایی بخش که بتواند هر ستمدیده، هر استثمارشدهای را آزاد کند"، "ابهامهای انسانی را برطرف کند و آنها را به سمت یک مشی سیاسی سوق دهد که قهر درونی ستمدیدگان را جهت دهد." صرفنظر از ابهام خود این مفاهیم، تصور جهت دادن مبارزه کنونی و واقعی برای تحول اجتماعی به سمت اتوپی و خیال پردازی در همه عرصهها در کتاب مشهود است. مثلا در زمینه مسایل اقتصادی به بخش مهمی از فعالیت چه گوارا، زمانی که مسئولیتهای دولتی اقتصادی داشت یا توجه وی به مسئله ذخیره ارزی حتی اشاره نشده است. کتاب توجه خود را به مواضع چه گوارا در سالهای 1963- 1965 معطوف کرده است و بویژه به بحث بر سر نقش "ابزار بازار" در سوسیالیسم که چه گوارا ظاهرا مخالف آن بوده است. نویسندگان کتاب مدعی هستند که در اتحاد شوری یک بازار واقعی وجود داشت و دلیل "گرایش سرمایه دارانه" شوروی دوران برژنف را در همین بازار میبینند. در واقع در اینجا مباحثه ای که در میانه دهه 1960 در میان اقتصاددانان اتحاد شوروی بر سر نقش بازار در سوسیالیسم در گرفت تحریف شده است. در این دوران بخشی از اقتصاددانان با توجه به کاهش کارایی اقتصادی خواهان بکارگیری سازوکار بازار بدون کنار گذاشتن چارچوب برنامه ریزی سوسیالیستی بودند. نظر آنان شکست خورد و نظریه عدم هرگونه توسل به بازار غالب ماند. میتوان همانند چه گوارا معقتد بود که "در برنامه ریزی، این آگاهی انسان است که هدایت را در دست گرفته است." ولی همانطور که اریک لولان در مقاله مورد اشاره در فوق میگوید از آنجا که آگاهی خالص و مشترک میان همه وجود ندارد، برنامه ریزی نمی تواند تنها ابزار اقتصاد باشد. تجربه اتحاد شوروی نشان میدهد زمانی که ما تصور میکنیم برنامه ریزی همه فضای تصمیم گیری اجتماعی را در اختیار گرفته، این برنامه ریزی عملا بصورت چتری عمل می کند که در زیر آن اقتصاد موازی جریان می یابد. نویسندگان کتاب از چه گوارا هم فراتر میروند و خواهان حذف محاسبات اقتصادی و جایگزینی آن با "معیارهای اجتماعی، اخلاقی و سیاسی" میشوند. بدیهی است محاسبات اقتصادی ضرورتا مغایر با معیارهای اجتماعی و اخلاقی نیستند بلکه برعکس می توانند اجازه دهند که گزینشهای اجتماعی، اخلاقی و سیاسی با شناخت و در نظر گرفتن همه پیامدهای آن و توجه به تلاشی که در یک جامعه برای تحقق آن لازم است تعیین شوند. بد نیست یاداوری کنیم که خود تروتسکی هنگامی که در اتحاد شوروی مسئولیت داشت بسیار روشنبین تر از نویسندگان مدعی پیروی از او بود زیرا خود او بود که با انتشار اثری در مورد آزادی تجارت کمک کرد که بلشویک ها برنامه اقتصادی نوین "نپ" را تصویب کنید. در ادامه همین نگرش نویسندگان کتاب کاهش شور انقلابی را که چه گوارا در 1963 زمانی که کار دواطلبانه تضعیف شد به آن توجه داده بود به کمبودهای اخلاقی نسبت میدهند. این بحثی مهم است. در کتاب بسیار مستند "پیر کالفون" تحت عنوان "چه گوارا، افسانه قرن" می توان روایتهای مفصل و شورانگیزی از بحثهایی را دید که در کوبا بر سر محرکهای مادی و محرکهای اخلاقی در گرفته بود. نتیجه این بحث ها به عزیمت بخشی از تکنسینها انجامید که همه آنها با انقلاب مخالف نبودند. توسل مستقیم به شور و ایثار انقلابی در همه انقلابهای سوسیالیستی و حتی غیرسوسیالیستی وجود داشته است. چنان که در انقلاب ایران هم وجود داشت. کاهش شور انقلابی نیز مربوط به همه انقلاب هاست. چنان که در خاطرات هاشمی رفسنجانی به همین مسئله در سالهای 1361 و 1362 و کاهش شوق مشارکت مردم در راه پیمایی ها اشاره شده که به تصمیم حکومت برای کم کردن بساط تظاهرات و شعارها منجر میشود. تجربه تاریخی نشان میدهد که نمی توان شور انقلابی را به ابزار دائمی و عمده ساختمان یک جامعه نوین تبدیل کرد. همانطور که لوسورودو در اثر پیش گفته متذکر میشود به وجود قهرمانان نیاز نیست مگر تا آنجا که بتوانند گذار به اوضاع عادی را به انجام رسانند. اوضاع عادی نیز باید با معیارهایی دیگر و از خلال سازوکارها و هنجارهایی مدیریت شود که اجازه دهد مردم تا حد امکان در شرایط آرامش از زندگی روزمره خود بهره ببرند. بنظر لوسورودو در روند تحول انقلابها شور و هیجان اولیه برای مشارکت؛ تقسیم کار و وظایف در زندگی روزمره را معلق میکند که پس از مدتی این تقسیم کار دوباره ظاهر خواهد شد. به همین دلیل به هر حال حدی از حرفهای شدن سیاست اجتناب ناپذیر میشود. آن شور و شوق اولیه جای خود را به چیزی محدودتر، روزمره تر و زمینی تر میدهد که الزاما به معنای بازگشت به گذشته یا عدم آمادگی برای فداکاری نیست. بدینسان فرار به جلوی نویسندگان کتاب در انواع و اقسام خیال پردازی ها بنام "چه گوارا" محاسبه سیاسی سودآوری است زیرا به آنها امکان می دهد زیر عنوان چپ و کمونیست حساب خود را بطور کامل و از همه جهات و جوانب از تجربه سوسیالیستی جدا کنند. اما این کار یک نقطه ضعف جدی دارد زیرا با عدم تحلیل عمیق از ظرفیتها و امکانهای وضع کنونی راه را برای گرایش های ارتجاعی باز میکند. این شیوه بویژه در آنچه مربوط به دولت میشود بیش از همه زیانمند است چرا که در شرایط جهانی شدن زیر سلطه سرمایهداری بی اهمیت انگاشتن نقش دولت به معنای آن است که مردم و جنبش انقلابی را به ناتوانی و شکست محکوم کنیم. ضمن اینکه پاسخ به دشواریهای عظیم محیط زیستی کنونی نیازمند یک دولت نیرومند و دارای ابزارهای کافی مداخله است. بالاخره اگر یک بحران سیاسی حاد بتواند موجب تغییر بنیادین تناسب نیروها شود، یعنی همان چیزی که نویسندگان کتاب گویا مدعی و منتظر آن هستند، باز هم عدم بهره گیری از درسهای تاریخ به معنای رفتن بسوی تکرار همان اشتباهات و همان شکست هاست. چرا که دقیقا همان جنبه خیالپردازنه اندیشه کمونیستی در مورد دولت، در مورد مناسبات اقتصادی، در مورد روابط میان ملتها ریشه بحران است. مسئله و خطری که در اینگونه خیالپردازی ها و مطلق کردن شیوه های شکست خورده وجود دارد احیای همان شیوه هاست. آن تروریسمی که کشورهای غربی اکنون تحت عنوان القاعده و داعش براه انداختهاند و همه کشورهای مسلمان را به آتش و درگیری و جنگ داخلی کشانده اند می تواند فردا تحت عنوان "چه گوارا" نیز به راه انداخته شود. مقاله چندی پیش سایت بی بی سی فارسی که در آن چریک های طرفدار ترور در زمان شاه را به دسته "ماهی های کوچک" تشبیه کرده بود که "تمساح ها" یعنی تودهای های مخالف ترور و طرفدار مبارزه سیاسی و مشی مسالمت آمیز آنها را بلعیدند، در این زمینه بسیار گویاست. اگر القاعده و داعش در ایران زمینه پیدا نکرد می توان سراغ چه گوارا رفت. مسئله آن است که خاورمیانه و کشورهایی نظیر کشور ما نباید وحدت ملی و آرامش داشته باشد. تلگرام راه توده:
|
شماره 678 راه توده - 4 بهمن ماه 1297