راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

مستبدان  قدرتمند تاریخ نیز

سرانجام تسلیم "سقوط" شدند!

"احسان طبری"

 

   

برگی از تاریخ باستانی رم

(دوهزاره پیش: دوران ظهور، عروج و سقوط ژولیوس سزار)

 

 

1- به عنوان پیش گفتار: رم و جای آن در زمان

 

«زمان» تنها یک مقوله (یعنی یک مفهوم تعمیمی) «فیزیکی» یا «فلسفی» نیست. زمان در عین حال یک مقوله مهم تاریخی است که از خلال سلسله رویدادها و به شکلی لمس ناپذیر، بدون بازگشت می گذرد. در این آینه سیال است که جوهر حرکت مشخص تاریخی بازتاب می یابد. در این مسیر پر اعوجاج است که «تیک تاک زمان» از زایشی به مرگی، از ظهوری به زوال، کاروان انسانیت را بر یک فرازه جادویی دم به دم بیشتر اوج می دهد.

تاریخ که تبلور ملموس این زمان است، خواندنی و شنیدنی است. بی شک گنج زمان تاریخی و تکامل انسانی را پایانی نیست، ولی در تاریخ، زمین «راز خود را می گشاید» و آن چه را که ما تصور می کنیم امروزی است، گاه در افق دودآلود گذشته ای هزاران ساله دیده می شود.

تاریخ اگر به صورت انبوهی از نام های غریبه، رویدادهای درهم برهم سیاسی و جنگی، فردی و جمعی، شماره های پیاپی تقویم های مختلف و با لحن خشک واقع نگارانه ارائه نشود و مورخ همراه آتش سوزی تاریخ بسوزد، عبرت آموز است. گاه شما را در فکر، گاه در غم، گاه در شادی و گاه در حیرت فرو می برد. در چنین حالتی، تاریخ گویا از داستان نیز شیرین تر و دلکش تر است. زیرا درست است داستان هم تاریخی است که می تواند باشد، ولی هیچ داستانی قادر نیست نسج بغرنج و همه جانبه تاریخ را مانند خود تاریخ عرضه کند. داستان به هر حال آفریده خیال داستان نگار است، ولی تاریخ واقعیاتی است که رخ داده و سرنوشت حقیقی آدمی است و از این جهت هنگامی که انسان از کوی گیجی و بی خبری و خودشیفتگی جوانی بیرون آمد و چند سیلی آبدار روزگار او را از خواب گرانش برانگیخت، آنگاه در برابر واقعیات تاریخ به خود می لرزد و تازه می فهمد که از دریچه عشق یک زن و یک مرد به نام پدر و مادر وارد چه عرصه واویلایی شده است. آن موقع تاریخ با او زمزمه می کند.

تاریخ دو گروه از مردان سه گانه، که ما آن را تسامحا«سه فرمانی» نام نهاده ایم (تریوم ویرات) و در حدود دو هزار سال پیش (در عصر زوال جمهوری برده داری رم که خود، استبداد گروه مقتدر اشراف سناتور بود) به قدرت رسیدند، از فصول مهم تاریخ است.

ژولیوس  سزار و اکتاویان اوگوست شاید خود نمی دانستند که جانشینان آن ها دیکتاتورهایی ریاکار مانند خود آنها در خرقه «راه آمدن با سنا» و یا هم فرمانی با سنا نیستند، بلکه از تیبر به بعد، رم به دوران امپراطوری مطلق و الهی بازمی گردد و تا زوال قطعی خود با چنین نظامی که نتیجه زیرکی و بی باکی سزار و تدبیر و ریای اوگوست بود ولی مایه تباهی سراپای یک تمدن شد، باقی می ماند.

از میان هر دو گروه مردان سه گانه پس از رشگ ها و ستیزها، تنها یک «مستبد» پیروز شد و اعتلای آن ها برای بسیاری از ماجراجویان تاریخ نمونه ایجاد کرد. چنان که ناپلئون اول، ژولیوس سزار را و ناپلئون سوم، اکتاویان اوگوست را تقلید کردند. اگر سزار در طلب قدرت به فتوحات در آن سوی رم – در کشور گل – پرداخت، ناپلئون اول هم شهرت و افتخار را در فتوحات مصر جستجو نمود. اگر اوگوست به خود می بالید که در شهری آجرین زاده شده، ولی در شهری مرمرین می میرد، ناپلئون سوم نیز از این که پارس را نوسازی کرده و آن را به عروس شهرهای اروپا بدل ساخته، به خود می بالید. عشق ناپلئون اول به جنگ افروزی، به سزار، و نوسانات ریاکارانه ناپلئون سوم، به اوگوست شبیه است. ما به این شباهت های ظاهری که چیزی از سرشت دوران و رجال نمی گویند، دلخوش نیستیم. ولی یادآوری آن ها را از لحاظ نشان دادن برخی بوالعجبی های تاریخ ناسودمند نشمردیم. می گویند: سرمشق های بد، مسری است.

تاریخ رم – پس از آنکه آنها (رمی ها) در ایتالیا به قدرت فائق بدل گردیده و جانشین تمدن «اتروسک» یا، با فرهنگ ترین قبیله غیر ایتالیایی ولی ساکن ایتالیا، شدند – از «دوران پادشاهی»، بیش از پانصد سال قبل از میلاد آغاز می شود و در 475 میلادی، هنگامی که تئودوریک ژرمنی، اوگوستولوس آخرین امپراطور را بر می افکند و به علت ویرانی کامل رم، پایتخت خود را در شهر راونا برقرار می سازد – یعنی قریب هزار سال – طول کشید.

در مقایسه با تاریخ کشور ما، این تاریخی است از اواخر ماد تا اوایل ساسانیان. دوران مورد بررسی ما با پادشاهی ارد (اشک سیزدهم) و فرهاد چهارم (اشک چهاردهم) اشکانی هم زمان است.

سراپای تاریخ هزار ساله رم واقعا خواندنی و شگفتی زاست. مورخین نام برداری مانند پلوتارک، سالوست، تیت لیو، آپین، سوتینوس و گاه خود امپراطوران (به ویژه مانند خود سزار و اوگوست) در باره این عصر نوشته اند و کوهی آثار و اسناد باقی است و به مراتب  از تاریخ دوران با کشور ما به شکل موثق تر و مفصل تر روشن است. در خور قیاس نیست.

به ویژه رم شناسانی که به علمیت تاریخ معتقدند و نظام درونی حوادث را دریافته اند و آن را در مجلدات مفصلی پرداخته اند، الحق شما را با دنیایی گمشده ولی غریب، وحشی، متمدن، درخشان و خونین آشنا می سازند که گاه موی را بر تن راست می کند.

رم بیش از یونان فراز و نشیب جامعه برده داری جهانخوار و کلاسیک را عرضه می کند. رمی ها با علاقه و هیجان، فلسفه و ادبیات و تدابیر سیاسی و شیوه زیست یونانی را فراگرفتند و گرچه در بسیاری از مباحث این فرهنگ به پای استاد نرسیدند، ولی در سیاست و حقوق، شهرسازی، امور نظامی و کشاورزی و ایجاد وسایل ارتباط و آبراهه های بزرگ، بسی جلوتر راندند.

ادبیات لاتین نیز نمایندگان برجسته ای مانند ویرژیل و هوراس و اوید و ژووه نال و پلین و سیسرون و بسیار دیگر، و فلسفه رواقی و التقاطی این کشور نمایندگانی مانند مارکوس اورلیوس، سنکا، لوکرتیوس کار و نظایر آن ها عرضه داشت که شاگردان خوبی برای همتاهای یونانی خود هستند.

کیش اساطیری و بت پرستانه «پاگانیسم» که بسیار موازی اساطیر یونانی است به شکوه و جلال فراوان رسید و معابد و تندیس ها، رم را پوشانید و خدایان، برده داران متفرعن را با همه قساوت و غرورشان در پناه گرفتند. این کیش، نخست در برابر «مهرپرستی» (میترائیزم) ایرانی و سپس و به طور نهایی در مقابل کیش مسیحیت، که ملکوت خدا را در روی زمین وعده می داد، شکست خورد. مسیحیت را به عنوان واکنش فکری – عاطفی در مقابل پاگانیسم، فضای آرزو و نبرد برای خلق (پلب) و به ویژه بردگان و قبایل غیررمی پدید آورد و کمتر محصول یهودیه است که محصول جهان رمی. یونانیان شاید به حق مدعی هستند که آن ها مسیحیت را بدین پایه و مایه رساندند.

جامعه روم از جهت حجم تولید پیشه وری و کشاورزی و تکنیک نظامی و کشتی سازی، بر جوامع برده داری آسیا و اروپا بسی پیشی گرفت و بازرگانی در این دولت جهانی به رونقی بی سابقه، و ثروت و تجمل به اوجی جنون آمیز رسید. و این خود عادی است. رم از عصاره شهرهایی مانند آتن، پرگام، اسکندریه، انطاکیه و از ارثیه مدنی ده ها و ده ها قوم آسیایی و افریقایی و قبایل ژرمنی و اسلاو می مکید و نبوغ خود را بیشتر در سازماندهی و ارتش کشی نشان می داد.

این تمدن با شکوه و برای عصر خود خیره کننده (چیزی شبیه ایالات متحده امریکا در عصر ما)، محصول خون و عرق خلق ها و تاول های سرانگشتان و پینه کف دسته های صدها و صدها هزار برده بود که سرنوشت اشک بار و گمنام آن ها به ندرت در صفحات تاریخ باقی مانده است: رفته با باد زمان و زوال!

بدین سان تاریخ رم تاریخ یک عالم است که خدایان خلق، و سرانجام منهدم کردند. چیزی در حدود 33 تا 34 نسل انسان، از متنوع ترین منشاء ها در این تمدن و در عرصه ای از ارمنستان تا شبه جزیره ایبری، از انگلستان (آلبیون) تا صحراهای «نومیدی» زیستند و عواطف و سرشت ها و سرگذشت های خود را داشتند و سرانجام بی آن که بیشترشان کمترین اثری بر جای گذارند، در مغاک هلاک افتادند.

اما دورانی که در این مختصر بدان خواهیم پرداخت دوران اوج تمدن لاتینی رم است که در پس ظاهر طلاکاری آن، فساد، و در پشت برج و باروی آهنین آن، پوکی یک جامعه ستم گر برده داری نهان بود. این جامعه هم اکنون از سلاخی بردگان شورشی و رذالت های دوران دیکتاتوری سیلا بیرون آمده بود و هم اکنون به سوی ستم شاهی وحشتناک تیبر و کلود و کالیگولا و نرون می رفت و خطوط انهدام بر چهره غازه آلوده اش آژنگ می افکند.

تاریخ به مانند باغ بزرگ و انبوهی است پر از جاده ها و قلمستان ها، و استخرها و فواره ها و مجسمه ها و گلزارها و زمین های بکر و شخم نزده و درخت زارهای انبوه و هرس نشده که هر کس از آن با تاثرات خاص خود بیرون می آید.

در باره رم، یک کوه دماوند کتاب نوشته اند و اکنون این برگ های معدود که نگارنده عرضه می کند با اغلاط و نقائص آن در برابر این کوه چه سنگی دارد؟ ولی هر کس خاقانی وار می خواهد با «دل عبرت بین» بر این ویرانه ها بنگرد و آن را از زبان خود روایت کند: روایتی است از دیگران ولی گاه حدیثی است از نفس.

ایجاز همیشه به معنای تهی بودن انبان روایت گر نیست. این نغمه دیگری است درباره یک گورستان کهن که در آن نسل ها زیر آوارهای خون و شعله به خاکستر بدل شده اند؛ گاه برده ای مانند اسپارتاکوس و گاه فرمان فرمای آسمان نژادی مانند اکتاویان اوگوست.

اینک پرگویی کافی است! به سر مطلب برویم!

 

2- ساختار دولتی و اجتماعی جمهوری برده داری در رم باستان

 

جمهوری برده داری در رم باستان، به ویژه در این عصر که ما در نوشته حاضر با آن سرو کار می یابیم، با ساختار یونانی تفاوت های بسیار دارد.

جمهوری البته برای بردگان نیست. خلق (پلب) که هم در پایتخت و هم در ولایات ایتالیا (مونی سیپ ها) ظاهرا آزاد است و باید از «مواهب» جمهوری بهره مند شود، دچار انواع محرومیت هاست. پخش گندم و پول در میان بخش کوچکی از آنها، دادن ولیمه های دولتی و اجازه شرکت در سیرک و تماشای گلادیاتورها، به صورت رایگان (Pame et circenses) تنها سهمی است که از کار بردگان و غنایم عظیم جنگی نصیب آن ها می شود.

زندگی بسیار مرفه و مجلل مادی، از آن اشراف (پاتریت سی) است که در گردونه های طلایی، با هزاران برده به سوی ویلاهای باشکوه خود می روند.

رم را بدین نحو اداره می کردند: اعضاء «کمیس» یعنی اجتماع مردم برای انتخاب هیئت مدیران جامعه (ماگیسترها = استادان، در مجموع ماگیسترات) در «کوریات ها» و «سنتوریات ها» و «تریبوت ها» که واحدها و حوزه های انتخابی بود، ماگیسترات را «برمی گزیدند».

در جریان انتخاب ماگیسترات جنجال ها در می گرفت. چنان که د رهمین عصر مورد بررسی ما، بی کلودیوس و آنیوس میلو چنان جنگی برسر سبقت در انتخابات ماگیسترات در گرفت که سنا با هراس، پمپه را به نام «کنسول یگانه = کنسول سی نه کلگا یعنی کنسول بدون همکار» انتخاب کرد تا شورش را بخواباند. این وضع از آنجا ناشی می شد که پاتریسین ها همه، تعداد کثیری غلامان مسلح داشتند. بین مردم فقیر که شمارشان کم نبود، با تقسیم نان و چند «سس ترس» که نوعی واحد پول است و وعده های مردم فریبانه در باره اصلاحات، می شد به سود خود یا نامزد انتخاباتی خود، آنها را تبلیغ کرد و جذب نمود.

ماگیسترات از اعضاء زیرین تشکیل می شد:

1. ادیل که ناظر بر بازی های عمومی، تقسیم خواربار، نظارت بر ابنیه عمومی و نگهبانان و در واقع پلیس شهر بود. پمپه نخستین آمفی تایر سنگ ساخته رم را به وجود آورد و تماشای بازی های عمومی چنان که گفتیم کار مردم بیکاره رم بود. در آنجا ناظر کشتن یک گلادیاتور، گلادیاتور دیگر را، یا کمی دیرتر، دریدن شیران، یک متهم به مسیحیت را، می شدند و نعره شادی بر می کشیدند. (تعداد آن ها در زمان سزار، به 6 تن رسید)

2. کستور ناظر بر گردآوری مالیات؛ مستوفی (تعداد آن ها در زمان سزار به 40 تن رسید)

3. پره تور (در لغت پیشرو) ناظر بر نظم شهر و داوری های بین شاکیان بود و می توانست تا 12 لیکتور همراه داشته باشد. پره تورها به شهری (ئوربن) و روستایی (پره گرن) تقسیم می شدند. اگر کسی پره تور یک ایالت رمی خارج از ایتالیا بود، «پروپره تور» نام داشت. پره تورها بعدها کسب قدرت کردند و در گارد امپراتوری شدند و باز هم بر قدرت آن ها (مانند اتابیکان ما) افزوده شد و امپراطور انتخاب می کردند. (تعداد آن ها در زمان سزار به 96 رسید).

4. کنسول: این یک ماگیستر مهم و دارای فرمانداری عالی و از آن جمله فرماندهی ارتش بود. معمولا یک همکار (کلگا = Collega) برایش انتخاب می کردند و گاه کنسول منفرد بود و از میان رجال عمده انتخاب می شد. پروکنسول، دارنده همین مقام در ایالت رمی خارج ایتالیا بود. مثلا ژولیوس سزار، پروکنسول ایالت گل شد که تقریبا فرانسه کنونی است.

5. تری بون مامور دفاع از حقوق افراد و جامعه رمی و نوعی وکیل عمومی و دارای حق وتو و مصونیت بود و تعدادشان به ده نفر می رسید.

6. سرانجام سنسور که به آمارگیری و دریافت خراج و نظارت بر منع منکرات و حفظ اخلاق عمومی می پرداخت. حتی از زمان اتروسک ها، آمارگیری به قصد خراج رواج داشت.

با توجه به آن که ماگیسترات «انتخابی» و از میان اشرافیت و در مجموع دارای این همه اختیارات و تعداد آن ها نیز بسیار بود، می توان به قدرت این نهاد مهم پی برد.

نهاد مهم دیگر مجلس سنا یعنی مجلس سال مندان و ریش سفیدان بود که در زمان ژولیوس سزار تعدادشان از 900 نفر هم تجاوز کرد.

سنا دارای یک هیئت متولیان بود که «الیگارشی» سنا نام داشتند و قدرت در دست آن ها متمرکز بود و از ثروتمندترین رجال با نفوذ رم مرکب بودند. معمولا پره تورها و کستورها و دیگر ماگیسترهای نظامی بودند و از این جهت عنصر میلتاریستی همیشه و از همان اوایل پیدایش در رم سیطره داشت. چون در جمهوری برده داری رم عملا قدرت حاکمه از آن الیگارشی سنا یود، آن ها با حاکمیت فردی شاه یا امپراطوری موافقتی نداشتند، ولی تا جایی که امپراطور با دیکتاتور مقام خود را از آن ها می گرفت و آن ها به رسمیت می شناخت، آن ها نیز مانند سنای زمان پهلوی اطاعت می کردند ولی همه این ها به کلی ظاهری و ریاکارانه باشد.

 در سنا نطق و خطابه، افزار اساسی بود. خطیب ثروتمند و جسور و فصیح می توانست سخت گل کند. چنان که در دوران مورد بحث ما سیسرون در چنین وضعی بود. البته به شرطی که خطیب، مانند سیسرون، سخنگوی الیگارشی باشد. حزب محافظه کاران در سنای رم نفوذی ژرف داشت و از ثروتمندترین برده داران تشکیل می شد.

نهاد مهم دیگر، لژیون های ارتش پرآوازه رم بود که از واحدهایی مانند «کوهورت» تشکیل می شد و فرماندهانی مانند امپراطور (سپهسالار کل)، شی لیارک (هزار بد) و سنتوریون (فرمانده صد تن) و غیره داشت. ارتش و فرماندهانش از زمان سیلا در سازواره جمهوری رم رخنه کردند و آن را به سوی نظامی گرایی بردند، تا جایی که قدرت کامل را انحصارا به دست گرفتند و بقیه را به اطاعت محض واداشتند. در واقع نیم اخیر تاریخ رم، تاریخ اعتلای نظامیان علی رغم مردم است.

نهاد دیگر معبد بود که کاهن اعظم بر راس آن قرار داشت و دارای اوقاف وسیع و کارگزاران زن و مرد و معابد و تندیس های باشکوه خدایان و مراسم و جشن های پرهلهله و شگفت انگیز بود. در دوران مورد بحث ما، ژولیوس سزار که خود را از نبیرگان ونوس الهه زیبایی و فرزند خدا می دانست، تا مدتی که هنوز به قدرت نظامی و سیاسی کامل نرسیده بود، از این جهت شخصیت (یا بهتر بگوییم ادعای خود) سود می برد.

بعدها خود ژولیوس سزار مقام امپراطور و کهانت عظمی را در هم آمیخت و سلطنت الهی به سبک پادشاهان شرق، مانند بطلمیوس مصر و میترادات بنطس در آسیای صغیر و شاه پارت در ایران به وجود آورد و مرکز کل و واحد همه نیروها شد. ژولیوس از همان جوانی در خودخواهی و جاه طلبی بی نظیر بود. این ارثیه وی پس از کشته شدنش در رم باقی ماند.

 

شهر رم که زمانی تا یک میلیون جمعیت داشت (پدیده ای در سراسر جهان آن روز به کلی بی نظیر) کوی های اشراف نشین و محلات وسیع، مرکب از کومه های چوبی و حصیرین بیشتر داشت. زمانی اکتاویان اوگوست گفت من در شهری آجرین زاده شدم و اینک در شهر مرمرین می میرم. این البته یک غلو است. مرمرین برای که؟ این شهر مرکز امپراطوری عظیمی بود از ارمنستان تا اسپانیا، از انگلستان تا مصر و نومیدی، لاف و گزاف فرمانروایان رم این بود که چه اندازه خاک، چند شهر، چه اندازه جمعیت، چه میزان خراج یا فتوحات بر امپراطوری افزوده اند.

شباهت زیادی بین این امپراطوری مقتدر و مشعشع برده داری که از مشتی درشت و مغزی متفرعن و قلبی بی عاطفه برخوردار بود، و امپراطوری سرمایه داری امروزی ایالات متحده امریکا وجود دارد. رم در اثر همین شیوه خود سرانجام نابود شد، ولی امریکا علی رغم یادآوری مکرر مورخ بورژوایی انگلستان آرنولد توین بی، از این سرنوشت عبرت نمی اندوزد. تاریخ تازیانه خود را بر چهره اش فرود خواهد آورد. باید افزود که نمی تواند هم عبرت بیاندوزد: چرخ در آن سمت می گردد که قوانین ساختار اجتماعی آن را می گردانند.

آنچه در باره ساختار جمهوری رم باستان گفتیم کوتاه و ناقص است، ولی متاسفانه در منابع متعدد به زبان های مختلف که در دسترس بود، پی بردن به همین اندازه، جست و جو و کندو کاو فراوان لازم داشت. به احتمال قوی در کتب تالیفی و ترجمه ای ما، جایی، بسی بیشتر و کامل تر از این ها هست، و نگارنده کار مکرری را در سطحی نازل تر انجام داده است، ولی به هر صورت خواننده اکنون می داند با چه «جانوری» سروکار دارد و شناسایی این دولت کهن در دست اوست و رویدادهایی را که از آن سخن خواهیم گفت در چارچوب مشخص آن خواهد دید.

این را نیز بیافزاییم که طبقات اصلی جامعه رمی، پاتری سین ها (اشراف)؛ شوالیه ها (نجباء درجه دوم)، پلب (شهروندان آزاد)؛ دهقانان وابسته به مالک یا ناوابسته ولی آزاد؛ و سپس انبوه عظیم بردگان صنعت گر، کشاورز و خدمت کار و ملوان و عمله و بنا و ارتشی بودند و این بردگان از همه طبقات دیگر پرعده تر بودند و عذاب آسمان آن ها را در ژرفای مذلت و بی مفری، خرد می ساخت.

 

3- سناتور و خطیب ارتجاع برده دار – سیسرون

 

مارکوس تولیوس سیسرو، یک وکیل مدافع از شهر آرپنیوم، 106 سال قبل از میلاد مسیح تولد یافت. 43 سال قبل از میلاد در شصت و سه سالگی به فرمان آنتوان – دوست نزدیک ژولیوس سزار – برای کین توزی از خون دوستش (لااقل به ظاهر) به قتل رسید. وی ستیغ فصاحت و بلاغت در زبان لاتین است، ولی می گویند با وجود جاه طلبی شدید و عشق به سیاست ارتجاعی، در این امر آن چالاکی را نداشت که در شیواگویی و شیوانویسی.

چیزی که مایه شهرتش شد، مقام وکالت و کستور (مستوفی) بودن او نبود، بلکه در اثر افشاء گری جسورانه اش در باره بی رویگی یک «پروپره تور» (که ماموران اجراء دادگستری بودند) به نام «ورس»، نامی در کرد. پره تورها در خود ایتالیا و پروپره تورها در ایالات متعلق به روم باستان (یا رم باستان) مشغول کار بودند. ورس در سی سیل این مقام را داشت. تا امروز هم سی سیل به سود مافیا با ماموران دادگستری ساخت و پاخت می کند.

آن چه که به ویژه سیسرون (در تلفظ امروزی ایتالیایی: چی چه رو) را بسیار مشهور ساخت، نقشی بود که وی در جریان ایفا کرد که به «توطئه کاتی لینا» معروف شده است. معمولا منابع بورژوایی، [در این مورد] از «توطئه» و مواضعه سخن می گویند، حال آن که این، خلاف واقع است. سیسرون در افشاء، خواست خود را مدافع نظم و قانون و دموکراسی سناتوریال برده داری معرفی کند، دروغ می گفت و هدف سودجویانه دیگری داشت.

لوسیوس سرگیوس کاتی لینا، از خاندان پاتریتسی (یا اشرافیت) کهن رم، و جوانی – علی رغم منشا خود – تنگ دست بود. وی گروهی از اشرافیت و شوالیه های مقروض و ناخرسند را، که از تاخت و تاز سنا و الیگارشی آن رنج می بردند، گرد آورد و برنامه ای برای نبرد آماده کرد. تنظیم قانون جدید ارضی، الغاء الیگارشی ثروت مند و مقتدر سنا و لغو بدهی های اشراف، از خواست های او بود. به کاتالینا، نه تنها اشراف جوان و تنگ دست و شوالیه های فقیر، بلکه گروه انبوهی پلب و حتی بردگان و انواع محرومان – که در شهر عظیم، بسیار بودند – روی آوردند.

سیسرون یک سلسله سخن رانی ها در افشاء کاتی لینا و تشویق سنا به امحاء او و طرف دارانش دارد که در فرانسه به "Catallinaire" معروف است. سالوست، مورخ رمی و معاصر سیسرون، این خطابه ها را در کتابش می آورد.

سیسرون برای ارعاب سنا و جامعه رم، کاتی لینا را به انواع گناهان ممکنه متهم ساخت. ما امروز در پراتیک سیاسی کشورهای امپریالیستی و کسانی مانند گوبلز، این نوع افترا زنی های عجیب و غریب و بی باکانه را می بینیم و لازم نیست به راه دور برویم. افتراء حربه دوزخی غریبی است!

سیسرون گفت که مواضعه گران، تحت ریاست کاتی لینا می خواستند شهر روم را در 12 نقطه به آتش بکشند. و شهروندان محترم و بزرگوار رم را دستگیر کرده سر ببرن. سپس هر تبه کاری ای که ضرور دانستند انجام دهند تا نقشه خود را از پیش ببرند.

این واقعیتی است که کاتی لینا قصد یک کودتای نظامی داشت، ولی بر اثر طرز تفکر اشرافی، ابدا نمی خواست به بردگان تکیه کند و تنها او را می توان نماینده جناحی از دمکراسی رم دانست که واکنش علیه الیگارشی را ضرور می شمرد.

سنا سیاست گام به گام را در باره کاتی لینا دنبال کرد. ابتدا به او اجازه داد با جمعی از هوادارانش به جایی نزدیک شهر فلورانس حالیه (دره Pistorio) برود. در همان ایام سیسرون با زور از انتخاب شدن کاتی لینا جلوگیری کرد. سیسرون می دانست که او مورد حمایت تریبون با نفوذ بستیا و ژولیوس سزار است، با آن که هنوز به قدرت بعدی نرسیده بود از خاندان الهی و مذهبی محسوب می شد و مورد حرمت باورمندان بود. سیسرون می دانست که مردم به کاتی لینا رای خواهند داد. لذا مرد فرومایه ای به نام موره نا را که نظایرش در هیچ جا کم نیستند، مامور کردند با پول، «رای خری» کند. این هم شگردی است که هنوز در جهان برنیفتاده است. وقتی رشوه دهی های موره نا در سنا فاش شد، سیسرون با استفاده از فصاحت استدلال و قضایی خود در نطقی به نا (Pro Murena) از او دفاع کرد و خود روز انتخابات جامه رزم بر تن کرد و زره پوشید و در میان جمعی جوانان مسلح اشرافی با زرق و برق تمام به میدان مارس محل انتخابات آمد و به صورت موفق شد و کاتی لینا انتخاب نشد.

 

به دستور سنا، سران «توطئه» اعدام شدند و آنتونیوس (آنتوان) یکی از کنسول های رم و عضو ماگیسترات ماموریت یافت به پناهگاه کاتی لینا برود و او را به سه هزار تن هوادارانش بکشد! «توطئه» با پیروزی کامل سیسرون خاتمه یافت. سنا برگزاری سور و سرور یک ماهه را به مناسبت رهایی از این «توطئه» در سراسر روم اعلام داشت. وی مردم خاطره کاتی لینا را گرامی داشتند و به کوی اشرافی «پالاتین» یورش بردند و کاخ جناب سناتور سیسرون را با خاک یکسان کردند.

از آنجا که ژولیوس سزار در این جریان مخالف سیسرون بود، سیسرون کینه او را به دل گرفت و بعدها که سزار به دیکتاتور مطلق رم مبدل شد، سیسرون در ظاهر با سزار کنار آمد، ولی به اصطلاح «در دفاع از جمهوری» غیر مستقیم در مواضعه علیه جان سزار دست داشت و سزار را در داخل یا روی پله های سنا کشتند.

علت کین نهایی سیسرون به سزار فراوان بود: سیسرون به سزار که به فتوحات و «افتخارات عظیم» دست یافته بود، رشگ می برد. مورخ یونانی آپین می گوید سزار را شوالیه های مخالف سیسرون به حد خدایی می پرستیدند. زیرا این شوالیه ها خاطره رفتار سیسرون و سزار را در جریان کاتی لینا در یاد داشتند و سیسرون را کسی می دانستند که درهای سخن خود را در پای خوکان الیگارشی می ریزد و از رئیس سنا (کاتولوس) و اپتیمات های مرتجع حمایت می کند.

در جریان «سه فرمانی» اول (تریوم ویرات)، سیسرون که چند بار موضع سیاسی خود را فرصت طلبانه عوض کرده و در این اواخر خود را هوادار سزار «نشان می داد»، جانب اکتاویان را علیه آنتوان (آنتونیوس) گرفت. آنتوان در صدد کشتنش برآمد. سیسرون دست به فرار زد. آدم کشان آنتوان او را به دام افکندند و به قتل رساندند.

سیسرون یکی از مشاهیر روشنفکران دوران بردگی است که به علت باقی ماندن سخنرانی ها، مکاتبات، رساله های فلسفی اش و این که مورخان هم عصر درباره اش بسیار نوشته اند، زیست نامه اش کاملا روشن است.

با اطلاع کمی که نگارنده به علت عدم تحقیق وسیع از او دارد، قادر نیست جهان درونی سیسرون را و این که چه انگیزه هایی او را به اقداماتش برمی انگیخت، با وثوق و اصالت، برملا سازد. احتمالا در نوشتار هم وطنانش و دیگران، در این باره سخن بسیار است.

آن چه که مسلم است و از جمله مورخان آن عصر تصریح می کنند، منفور بودن عمومی سیسرون ا ست. زیرا این مرد دانشمند و قصیح، خود را به قدرت و طلا فروخته بود. شاعری در حق عنصری، نکوهش گرانه می گوید:

شنیدم که از نقره زد دیگ دان

ز زر ساخت آلات خوان عنصری

طبیعی است روشنفکری که مدافع ظلم و برده پول باشد، و گاه با کاتولوس، گاه با سزار و گاه با اوگوست بندوبست کند، در نزد ستم دیدگان و محرومان جامعه منفور می شود، به ویژه که در این کار راه خودشیرینی یا وقاحت را هم بپیماید. سیسرون زمانی دشمن سزار بود. بعد با او کنار آمد و از اکتاویان اوگوست علیه همان آنتوانی حمایت کرد که به خواست او، کاتی لینا و سه هزار حامی او را قتل عام کرده بود.

بلاغت و دانش سیسرون چگونه می تواند او را از این لکه های گجسته و خون آلود رهایی دهد؟

 

4. سه فرمانی نخستین (تریوم ویرات اول) و فرجامش

 

این، بیش از همه لوسیوس کرنه لیوس سیلا (یا سولا) (از 138 تا 78 قبل از میلاد) است که به سزار و اوگوست آموخت که در لباس حمایت از سنا می توان به دیکتاتوری نامحدود دست یافت و مردم همان طور که زمانی نتوانستند از گراکوس ها دفاع کنند، از ماریوس ها هم نتوانستند، و سیلا جاده اقتدار را به آسانی پیمود و یک سال پیش از مرگ خود (79 ق.م.)، ناگهان در عین قدرت، به رای خود، استعفا داد. این هم نوعی تظاهر بود که: «من آن چه می خواهم می کنم».

پس از سیلا مدعیان قدرت زیاد شدند. اول به صورت سه فرمانی (حاکمیت سه نفره) سر کار آمدند و سپس یکی از آن ها تمام قدرت را ربود.

سه فرمانی نخست از پمپه و کراسوس و سزار، و سه فرمانی دوم از آنتوان و لی پید و اکتاویان (اوگوست) تشکیل می شود. حاکمیت این افراد را گاه «سه سر» و گاه «دیکتاتوری جمعی» نیز می خواندند.

کراسوس ثروتمندترین برده دار بی رحم رمی بود و کینوس پمپه (مشهور به پمپه بزرگ) مهم ترین ملاک رم، با ژولیوس سزار کنار آمدند که ثروت و مکنت آن ها را نداشت، ولی خود را نبیره ونوس می شمرد و «پونیفت بزرگ» یعنی کاهن اعظم بود و در زیرکی و دلاوری و نیروی نویسندگی مردی جالب به حساب می آمد.

اعتلای رجال رومی معمولا در کسب افتخارات جنگی بود. پس از مرگ سیلا، یکی از طرفداران ماریوس که مخالف سیلا بود، به نام سرتوریوس در اسپانیا دست به قیام می زند. پمپه از 76 تا 73 ق.م. یعنی به مدت قریب چهار سال با او می جنگد. این امر بر شهرت و نفوذ پمپه می افزاید. سیسرون می کوشد به پمپه و کراسوس که مردان مقتدر رم بودند نزدیک شود تا خود را در امور، موثرتر سازد و هم سنا را به دنبال خود بکشد. به علاوه پمپه به نظر سیسرون می توانست مرد نیرومند رژیم سناتوریال باشد.

حادثه ای که باز هم بر شهرت و محبوبیت پمپه در نزد مردم افزود پیروزی های او در نبرد علیه دریازنان بود. دریازنان، استخر نیل گون «مدیترانه» را پر کرده بودند. سفر و بازرگانی دشوار شده بود. پمپه با ناوگان خود به دنبال دریازنان افتاد و مدیترانه را از وجود آن ها گندزدایی کرد. این عمل پمپو طنینی نیرومند یافت.

از سرداران رم، لوکولوس (که به لذیذخواری شهرت دارد) رقیب پمپو بود. لوکولوس با میترادات (مهرداد) پادشاه بنطس – یعنی نواحی دریای سیاه – جنگیده بود، ولی به کامیابی نرسیده و سپاه رم از او رنجیده بود. میترادات خود را برای نبرد با رم مجهز می ساخت که پمپو به سرزمینش تاخت و او را از آسیای میانه راند. میترادات از ناچاری به شبه جزیره کریمه (قریم) پناه برد. ولی پسرش به نام فارناس (یا فارناکوس) به هوس شاهی، با پمپو ساخت و پدر را به او فروخت. میترادات از اندوه این بدبختی خود را در سال 65 ق. م. کشت. پمپو پس از امحاء قدرت میترادات، خود را سرداری مدبر و سیاست مدار نشان داد. ارمنستان را خراج گزار رم کرد، سوریه و یهودیه را به تصرف درآورد و به رم ملحق ساخت. به گفته مورخان، 22 پادشاه را شکست داد و 1538 شهر را فتح کرد و 12 میلیون نفر را به اطاعت پرچم رم درآورد.

معنای این کارها تنها «کسب افتخارات نظامی بود» نبود. در درجه اول معنای این کارها یعنی غارت وحشیانه، بی ناموسی ها و برده گیری ها. پمپه با ثروتی عظیم به رم بازگشت و برای کسب وجهه، برای پدران خاندان های معیل مقرری معین کرد. این امر برای شهروندان آزاد رم بارها در مقیاس های مختلف تکرار شد و هدف خریدن رای و روح آنها بود.

چون سیلا اختیارات تریبون ها را پایین آورده بود و پمپه و کراسوس مقام کنسولی داشتند، با اعمال نفوذ در ماگیسترات، مقام تری بون ها تجدید شد. پمپه پس از بازگشت، با اندیشه ایجاد «سه فرمانی» با کراسوس و سزار متحد شد. و بدین سان نخستین سه فرمانی را مردان مقتدر رم پدید آوردند.

از سزار در بخش خاصی صحبت می کنیم. ولی پیش از دنبال کردن داستان نخستین سه فرمانی، چند سطری در باره کراسوس بنویسیم.

شهرت کراسوس در نزد اشرافیت، به علت کامیابی های ددمنشانه اش در نبرد با خیزش عظیم بردگان به رهبری اسپارتاکوس بود. وی در جنوب ایتالیا آن ها را خرد ساخت و وقتی پمپه خواست وارد این ماجرا شود، کار پایان یافته بود و پمپه تنها با گروه هایی از بردگان گریزنده در شمال مصاف داد و آن ها را به خون کشید.

ولی کراسوس نفر سوم، سزار را دوست نداشت. به گفته پلوتارک، بیماری کهن زرپرستی و تشنگی برای به دست آوردن آن افتخارات نظامی که سزار به دست می آورد، در دلش آتشی از کینه می افروخت. لذا در محلی به نام «لوکا»، پمپه و کراسوس در سال 55 ق. م. همراه 200 سناتور مخالف سزار گرد آمدند. به هر دو، مقام کنسول داده شد. کراسوس در عین حال پروکنسول سوریه شد و برای آن که بتواند با رقیب هم آوری کند، لشگری عظیم به سوی ایران کشید. سزار پروکنسول گل و ایلیری باقی ماند.

پارت آن روز پس از روم، بزرگ ترین قدرت جهانی بود. اگر کراسوس پارت ها را از پای درمی آورد، فتوحات سزار در گل به کلی بی رنگ می شد.

ولی سورنا سردار ارد اشک سیزدهم پادشاه ایران، کراسوس را با حیله جنگی به داخل خاک ایران کشید. روابط او را با پشت جبهه بسیار دور ساخت و آبادی های سر راه را نابود، و چشمه ها را زهرآگین کرد. خواربار را از میان برد. مردان جنگی را به صورت چریک ها به جان کراسوس انداخت و وقتی او را سخت فرسوده و ناتوان کرد، تاختن آورد و کراسوس را گرفتار ساخت و سر برید.

کراسوس نابود شد. این حادثه در سال 53 ق. م. در ناحیه کرخه (ادس) روی داد.

 

لذا از «سه فرمانی» تنها «دو فرمانی» باقی ماند. در آن ایام که سزار در گل سرگرم جنگ های پیچیده ای بود، بخت به او چنین یاری کرد و اینک بشکیب، تا آن روز برسد که او نیز با سر به زمین کوفته شود!

چون سنا به دلایلی که در فصل بعدی مفصل تر خواهیم دید سزار را نمی پسندید، لذا به تقویت پمپه کوشید و او کنسول منحصر صاحب اختیارات خاص شد.

بار دیگر رویدادی رخ داد که در رم هر از چندی واقع می شد و آن در گرفتن دعوای «حیدری – نعمتی» بین گروه های مسلحی بود که در خدمت رجال و اشراف شهر قرار داشتند. در جهان باستان و در سده های میانه این گروه بندی ها در شهرها وجود داشت و هر چندی به انگیزه های مختلف مانند بهانه مذهبی، حق تقدم، حق آب، قصاص، پاسخ به اهانت و امثال آن با خون خواری جانورصفتانه ای به جان هم می افتادند.

شاعری نیک سرود که در کشور ما دو ظلمت است: ظلمت استبداد در بالا و ظلمت جهالت در پایین. و اگر این ظلمت دوم نبود، آن ظلمت اول کاری از پیش نمی بر. محمدرضاها به شعبان بی مخ ها نیاز دارند و آن ها را می پرورند و مردم و دوستان مردم را به دست مشتی مردم نمایان نامردم به زیر لگام می کشند.

پمپه این آشوب و فتنه را خواباند و شهرها را امن ساخت و با جربزه بزرگی که به دست آورده بود برای سزار در گل پیام فرستاد که دوران پروکنسولی پنج ساله تو گذشته؛ به رم باز گرد و خود را در اختیار سنا و مادر وطن قرار ده. با آن که پمپه داماد سزار بود و سزار «ژولیا» دختر 14 ساله خود را به این مرد پنجاه ساله داد (و ژولیا بعد از پمپه، زن آگریپا، دوست سزار شد)، با این حال به قول معروف «سیاست، خویشاوندی نمی شناسد».

پمپه سیسرون را نیز که دشمن «سه فرمانی» یا اتحاد ثلاث به خاطر وجود سزار بود، بخشید تا با حمایت او، در سنا علیه سزار، بیشتر تقویت شود و حتی کانون صغیر نبیره کاتون بزرگ را که از رجال خوشنام بود از مقاصد سزار ترساند و به سوی خود کشاند. پمپه اندیشه ایجاد حکومت مطلقه (مونارشی) را در سر می پروراند.

کراسوس را که می توانست رقیبش شود، سورنا سر بریده بود و اینک اگر سزار گناهکار را، خود او از سر راه برمی داشت، مانند سیلا فرمانروای یگانه امپراطوری می شد.

ولی سزار در گل بسیار نیرومند شده بود و پیروزی هایش و لژیون های وفادارش و ثروت بی پایانش، او را رقیبی مهیب مبدل می ساخت.

آن موقع که سزار بنا به خواهش کنسول کلودیوس مارسلوس – از مجلس سنا – رسما از گل احضار می شد، در ایالتی از گل بود که با ایتالیا هم مرز بود و بین ایتالیا و این ایالت، تنها نهر روبیکون در شمال ناحیه «آری می نوم» جریان داشت. سزار نزد خود اندیشید: گاه آن رسیده است که با لژیون های خود از روبیکون بگذرم و رم را تصرف کنم والا بازی را باخته ام. اگر تعویق کنم، پمپه با تجهیز سنا و افکار عمومی به سراغ من می آید و در سرزمین بیگانه معلوم نیست سرنوشتم چه خواهد شد. تصمیم گرفت و از روبیکون گذشت.

«گذاشتن از روبیکون» اکنون در ادبیات، یعنی به تصمیمی بزرگ جامعه عمل پوشانیدن، با عزم جزم به کاری بزرگ دست زدن، و بر تردید خویش به سود اقدام، غلبه کردن.

 

ورود لژیوهای سزار، درایتالیا که علیه او تبلیغ شده بود وحشتی ایجاد کرد. به ویژه اشرافیت رم که از زمان کاتی لینا با او در افتاده بودند به حد مرگ دچار هراس گردید. سزار می آید! سزار آمد! گویی صاعقه ای جهان کوب نازل شده است. اشرافیت ولایات (مونی سیپ ها) به رم روی آوردند، ولی اشرافیت رم به کجا برود؟

پمپه از آنجا که در قرار و مدار «سه فرمانی»، شبه جزیره ایبری (اسپانیا و پرتغال) را سهم خود کرده بود، پسرانش را با لشکریانی ورزیده در این ولایت گذاشته بود. پسر پمپه نیز مانند خود او، کینوس پمپه نام داشت و در نفرت از سزار از پدر کم نمی آورد.

پمپه نزد خود اندیشید که جناح غربی من محکم است. دفاع از رم آشفته و وحشت زده و درهم و برهم، ممکن نیست، به ویژه آن که بخش بزرگی از مردم به خاطر نقش سزار در جریان کاتی لینا و این که خود را متعلق به خلق می دانست نه اشرافیت، به او علاقه مند بودند. پس بهتر است به سوی خاور زمین بگریزد. آن نقاط را می شناسد و می تواند نیرویی بزرگ گرد آورد و از دو سو سزار را در کلبتین جنگ به فشرد.

سزار با فتح و پیروزی وارد رم شد و پمپه و گروه عظیمی از سناتورها و اشراف، سوار بر گردونه ها و گاری ها و اسب ها در گردو غبار راه ها، از پیش پای او گریختند. استدلال مقنع سزار برای جماعت رمیان این بود: من برای آن به رم آمدم که آزادی را به خلق خود که پمپه و جمعی هوادارانش آن را ربوده بودند، باز گردانم. دو تن از تریبون های با نقوذ به او پیوستند. اصولا جز سناتورها کسی از پمپه حمایت نکرد. مردم به لقب «سزار دشمن سرزمین پدری» ابدا وقعی نگذاشتند. کامیابی سزار کامل بود.

سزار نقشه استراتژیک پمپه را حدس زد. اول به تعقیب پمپه نپرداخت. می دانست عجالتا در راه گریز به سرزمین های دشمن گرفتار است. اول تصمیم گرفت ذخیره مطمئن نظامی پمپه را در اسپانیا که به هفت لژیون بالغ می شد، نابود کند و خطر فرزندان پمپه را از میان ببرد. به این کار در ناحیه ای لردا موفق شد. سپس با پشت جبهه ای محکم شده، به سوی پمپه تاخت و در محلی به نام «فارسال» واقع در ایالت تسالی یونان به او رسید و در سال 48 ق. م. او را شکست داد. پمپه به مصر در نزد پتولمه (بطلمیوس) گریخت، ولی این شاه، نهانی به خدام خود سپرد که سردار شکست خورده را با ضربتی شمشیر از پا درآورند، در حالی که پمپه به بطلمیوس برادر کلئوپاترا اعتماد کرده بود. حساب بطلمیوس این بود که با مردی نیرومند و قاطع مانند سزار، شاهی ناتوان چون او نمی تواند درافتد. غافل از این که سزار «جوان مرد» او را به جرم کشتن پمپه از تخت به زیر می آورد و خواهر زیبا و گربزش به نام کلئوپاترای هفتم را بر تخت مصر می نشاند.

سزار ریاکار دستور داد نعش پمپه را به رم بیاورند و برایش مقبره باشکوهی از مرمر بسازند و غرق گل کنند تا خود را به «خادمان وطن» (اگر چه به او این همه خصومت رانده باشند) حق شناس نشان دهد و بر محبوبیت خود در قبال مردم رم بیافزاید.

کاتون پس از پمپه، رجل نامدار دیگری بود که با سزار در مخالفت درآمده بود. می توان مقاصد کاتون را ناشی از اعتقادات صمیمانه او دانست. خانواده او به پاک دامنی و شرف دوستی شهرت داشت و هوادار جمهوری اشرافی و دشمن استبداد بود. در جنگ پمپه علیه سزار 47 ق. م. کاتون نیز شرکت داشت. کاتون پس از شکست پمپه به «نومیدی» رفت تا به پایدار در برابر سزار ادامه دهد.

اینک سزار دو وظیفه برای خویش قائل بود: یکی از میان بردن فارناس پدرکش به تلافی قتل میترادات. سزار با یک حرکت برق آسا او را در محلی به نام «زلا» نابود کرد و به سنا نوشت «veni, vidi, vici» (آمدم، دیدم، فتح کردم). وظیفه دیگر عبارت بود از مبارزه با کاتون. لذا به سراغ کاتون رفت. در محلی به نام«تاپ سوس» در مرز تونس، کاتون فیل ها را در جنگ شرکت داد، ولی دچار شکست شد و سراسر «نومیدی» به تصرف سزار درآمد. کاتون که تاب سیطره مردی خودخواه و تباه چون سزار را نمی آورد، خودکشی کرد.

سپس سزار، در هیاهوی جنبش های گلریز و زرین و غلغله و ولوله عجیب مردم، به مثابه خدایی شکست ناپذیر به رم بازگشت. در آنجا مطلع شد که کار اسپانیا چنان که تصور می کرد، به طور قطع فیصله نیافته است. فرزندان پمپه بار دیگر تدارک نظامی خطرناکی دیده بودند. سزار به سوی اسپانیا رفت و در ناحیه «موندا» جنگ درگرفت. سزار آثاری در باره جنگ های خود دارد که در دست است. در مورد جنگ موندا می نویسد: گاه رزم چنان دشوار می شد که «من به خاطر جان خود می جنگیدم». ولی سرانجام سزار پیروز شد.

 

5. خودکامه ای ریاکار به نام ژولیوس سزار

 

در فصل پیشین تمرکز سخن بر پمپه و نبردش با سزار بود. لذا امور خاص سزار را که زمانا در همان ایام و پیش تر از آن بود، موقتا مسکوت گذاشتیم تا پمپه را بهتر بشناسیم والا تا زمانی که سزار بر رم به طور نهایی دست یابد، پمپه کشته شود، کاتون خودکشی کند، سیسرون علی رغم «بزرگواری» سزار و امکان زنده ماندن بی اثر شود، فرزندان پمپه از صحنه کنار روند و جاده فراخ قدرت بلامانع در برابر سزار گسترش پذیرد... سزار در سرزمین گل کارهای زیادی کرده بود که «زیرساز» قدرت او را تشکیل می داد، چنان که خود چنین می خواست.

در بست و بند پمپه و کراسوس و سزار، برای سه سال اراضی گل (یعنی گل سیزآلپین و گل ناربونز و ایالت ایلیری) به عنوان پروکنسول به سزار واگذار شد. گل آن هنگام بسیار پهناور بود و سرزمین بلژیک، بخشی از آلمان تا حد شط راین، سوئیس (یا هلوه سیوس) را در بر می گرفت و به گل «این سوی آلپ» (سیزآلپین) شمال ایتالیا امروز، «آن سوی آلپ» (ترانس آلپین) یا فرانسه امروز، تقسیم می شد. کشوری مرکب از شصت قبیله نشین یا کشور. در حد تمدن آهن. با دینی خاص که کاهنانش دروئید نام داشتند و بسیاری شهرها پر از حرفه مندان چالاک. گل، زمانی چنان نیرومند بود که در 387 ق. م. رمی ها را که تازه بر اتروسک ها پیروز شده و مدعی قدرت بودند، درهم شکند و شهر رم را بسوزاند.

باری، این طعمه زهرآگینی بود که ممکن بود سزار را نابود کند. ولی سزار حسابگر می دانست با آن که پلب رم به او راغب تر است تا به پمپه و کراسوس خون خوار و متکبر، ولی قوی نیست و به اتکاء آن ها با این جانوران رزم آور و حیله گر که از حمایت سنا هم برخوردارند، نمی توان به جوال رفت. لذا پذیرفت و روانه گل شد.

برای دور نگاه داشتن سزار از رم، وقتی دوران پروکنسولی او سر آمد، به بهانه آن که سزار فرمانروایی در خورد رم است، اقامت او را در آنجا تمدید کردند و او نیز در قبال این«تبعید» محترمانه، آثار متعدد سرکشی نشان داد و موقعیت خود را دم به دم محکم تر ساخت.

از میان شصت کشور گل، دو کشور یعنی ئه دوئن در مروان امروزی، و آرورن در اوورنی امروزی، از همه کشورهای دیگر گل قوی تر و غنی تر بودند. کشورهای گلی (گالیک) دائما با هم ستیز داشتند. از جمله ادوئن ها (که پایتخت آن بیب راکت نام داشت) با آرورن ها دشمنی داشتند و آن ها بودند که از سزار خواستند به گل بیاید.

سزار به بهانه کمک به ادوئن، قوم هلوت (سوئیسی ها) را که در حال هجرت به سوی جلگه آکیتن بودند، براند و باندهای سوئب و آریوویست را در ناحیه وسونتیک (بزانسون کنونی) درهم شکاند و به آن طرف شط راین (رن) گریزاند. در 58 ق. م. سزار در سراسر گل شمالی مستقر شد. در 58 ق.م. بلژیک را و در 56 ق. م. آرمودیک را متصرف شد و به رم پیوند داد و جشن پنج روزه ای به سبب این پیروزی ها برپا کرد و بنا به دعوت متحدین خود پمپه و کراسوس ، به ایالت اتروریا که پروکنسول آن بود آمد و آن ها از جانب سنا مقام او را تمدید کردند و سزار نیز که سیر کار خود را مساعد می یافت، این تمدید را پذیرفت.

گل ها آرام ننشستند و دیدند که فرمانروای رمی سخت اسباب مزاحمت شده و یکی پس از دیگری کشورها را از پا در می آورد. لذا زیر رهبری «ورسن ژه توریکس» پادشاه آرورن ها متحد شدند و حتی ئه دوئن ها دست از ستیزه کشیدند و گفتند نگذاریم بیش از این، این رمی جاه طلب از مناقشات به سود خود و سنا استفاده کند. ولی سزار پس از جنگ های دشوار، به یاری تکنیک پیش رفته جنگی و زیرکی و حیله گری، در محلی به نام گره گووی بر ورسن ژه توریکس غلبه کرد و گل را به رم متصل نمود.

ورسن ژه توریکس به مقاومت مایوسانه ای ادامه داد، ولی در ناحیه ای به نام آلزیا (ویژون کنونی) محاصره و در 52 ق. م. تسلیم شد. شورش های کوچک دیگر در سال 51 ق. م. خرد شدند. 300 قبیله مطیع گردیدند و 800 شهر به تصرف درآمد. چندان طلا نصیب فاتحان رمی گردید که آن را در رم به رطل می فروختند. سزار بر پایه ذخایر عظیم کاهنان دروئید، چهل میلیون سس ترس خراج سالانه این ناحیه را معین کرد و لژیون های خود را در بازی و تفریح و عیش و غارت و هرزگی آزاد گذاشت. اثر سزار در باره «جنگ گل ها» (در 8 کتاب) این سال های پر حادثه را شرح می دهد و توضیح مختصر، طبیعتا نمی تواند جنگی هفت ساله و پر فراز و نشیب را چنان که بود مجسم نماید.

سنا از نیرو گرفتن سزار – که هرگز او را دوست نمی داشت – به هراس افتاد. سزار که خود از اشراف بود به حزب خلقیون (پوپولیست ها) پیوسته بود و بدینسان خود را علنا دشمن الیگارشی معرفی می کرد. این عمل سزار برای آن نبود که وی در واقع اشرافیت را دوست نداشت، بلکه به قصد ریاکاری و مردم فریبی بود. بعدها که سزار قدرت یافت، خود را خدای روی زمین دانست. در باره سزار و خصال و اخلاقیات رکیک او سخن بسیار بود، ولی «فاتحان را محاکمه نمی کنند». وقتی در اول ژانویه 49 ق. م. سزار به رم احضار و چنان که گفتیم از نهر روبیکون گذشت، به زودی به قدرت مطلق بدل شد. نخست سنا که دیگر از مخالفانش تهی بود، او را «دیکتاتور یک ساله» و سنسور سه ساله اعلام کرد. وقتی پسران پمپه را به کلی درهم شکست و معلوم شد که رادعی در سر راه دیکتاتور نیست، لقب پشت لقب به او داده شد:

- دیکتاتور همه عمر (پس از فتح موندا)؛

- تریبون خلق؛

- کنسول ده ساله؛

- سپهسالار کل ارتش؛

- کاهم اعظم؛

- و سرانجام فرمانروای کل کشور

سزار در ایام قدرت خود از جهت بسط بازرگانی و آبادسازی و برخی اصلاحات (از آن جمله اصلاح تقویم) که هنوز تقریبا بر همان پایه مرسوم است، کارهای بسیار به سود طبقات فوقانی و گاه به زیان مردم کرد: دست به ضرب سکه طلا زد. پلب را از اتحاد منع کرد، پرولتاریا (تنگ دستان) را به صورت کلن (رعیت) در آورد، و از تعداد گیرندگان گندم از دولت نیمی کاست. دشمنان سزار که از این مرد به جان نفرت داشتند، بیکار ننشستند. سیسرون از دور، ولی به شکل موثری مواضعه قتل سزار را ترتیب داد. خانواده یونیوس برونوس که یکی از برادرها و حتی پسرخوانده سزار بود، نیز به همراه شصت سناتور در این مواضعه شرکت جستند. شعار این توطئه نجات «جمهوری» از «جبار» = تیران» بود. سزار بی باک بود و معمولا بدون گارد یا با گارد کم، حرکت می کرد. این را هم می دانستند. در داخل سنا یا روی پلکان سنا، توطئه گران شمشیرهای تیز شده را از زیر ردای سناتوری برآهیختند و ده ها زخم بر بدن سزار وارد ساختند و فریاد می کشیدند: مرگ بر تیران، زنده باد جمهوری!

اینجاست که وقتی سزار، یونیوس بروتوس جوان را در میان توطئه گران دید، به خود لرزید و جمله معروف خود را گفت «... Tu quoque, fili» یعنی «تو هم پسرم؟» و سپس توژ را بر سر کشید و ضربات شمشیر را پذیرفت. در دم جان داد؛ در سال 44 ق. م. در سن 64 سالگی.

ولی این آغاز ماجراهای عظیم و شروع دوران امپراطوری و پایان جمهوری در رم شد که خود پانصد سال دوام آورد. این نیمه، «عالم رومی» بود و زمانه هنوز تراژدی کالیگولاها و نرون ها را در زیر بغل داشت.

 

6. بعنوان پی گفتار: شطی یه سوی دریا

 

در گالری کوچک ما چهار تصویر آویخته بود: سیسرون، پمپه، کراسوس، سزار. رشته زندگی همه آن ها را شمشیر برید و اینک مردگان دوهزار ساله اند.

در باره سزار، جالب ترین چهره، سناتور سالوست از کارمندان عالی رتبه زمان پمپه و سزار است، که در سر پیری مورخ شد به عنوان شاهد عینی (به ویژه در جنگ های نومیدی) کتابی نوشت. هم چنین آپین و پلوتارک مورخان مهم یونانی و بسیاری دیگر به این چهره ها پرداخته اند. خود سزار که مورخ نیز هست در کتاب «در باره جنگ گل» و «در باره جنگ داخلی» آثاری از خود باقی گذاشته است. و حال آن که ما شاهان اشکانی هم عصر سزار را به زحمت می شناسیم و فردوسی در باره ایشان می گوید:

از ایشان بجز نام نشنیده ام نه «در نامه خسروان» دیده ام!

بررسی موجز ما، یکی از امواج یا چین آب ها را نشان می دهد که در شط تاریخ به سوی دریای پهناور می رود. شاید سزار، ردا بر سر کشیده، آن هنگام که تیزی تیغ ها در جامه حریر زرتارش فرو می رفت و او را با ده ها زخم به زمین می افکند، می اندیشید که به نزد مادر بزرگ زیبایش «ونوس آلمپ» می رود. ولی در واقع او بازیگر کوچکی بود که لعبت باز فلک او را برای همیشه به «صندوق عدم» انداخت.

ولی آیا تاریخ یک روند عبث تظاهر روح جانورانه انسانی است و در بیابانی مرموز و بی پایان سیر می کند؟ هرگز! تاریخ (به شهادت خود او) اعتلای کند ولی مستمر سطح معرفت، تشکل و هم بود انسانی است و از گله های بیشه زارها به سوی ایجاد بین المللی برادری و برابری می رود. ونوس واقعی، آن دریای پهناوری است که خود این الهه از کف های آن زاییده شده: یعنی هم یاری بزرگ خاندان بشری. از این لحاظ نگارنده مایل است تاریخ را به دو بخش تقسیم کند:

1. تاریخ  دوران تفرقه قبایل انسانی و جنگ و نزاع آن ها بر سر زیست یا زیست بهتر.

2. تاریخ دوران توافق این قبایل برای اداره مشترک اقتصادی – فرهنگی جامعه بشری و صلح جاوید.

تاریخ اول، دوران یورش ها، خون ریزی ها، استبدادها، قحطی ها، غارت ها و بردگی هاست که تا امروز قطع نشده، ولی خوش بختانه مقدمه فصل دوم، از هر باره فراهم گردیده است و امید است سده 21 آغاز فصل دوم تاریخ باشد.

از این لحاظ نگارنده این سطور خرسند نیست که در مرز دو قصل بزرگ تاریخ، در فصل کهنه آن زندگی می کند، ولی از این بابت خرسند است که سطور آخرین فصل مهیب فرعون ها، قیصرها، مینوس ها، بازیل ها، امپراطورها، شاهنشاه ها، رای ها، فغفورها، رکس ها و همتایان «پرزیدنت» نام آن ها را می بیند.

البته بهتر بود اگر در فصل صلح و برادری جهانی می زیستیم!

تلگرام راه توده:

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 679  راه توده - 11 بهمن ماه 1297

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت