راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

تاریخ درباره آیت الله خمینی چه قضاوتی خواهد کرد- 2

نسل امروز خبر ندارد

نسل انقلاب چرا نمی گوید؟

بحث نه بر سر نیرنگی است که حاکمیت جمهوری اسلامی با نصب تابلوی انقلاب بر سینه خود، سه دهه با آرمان های واقعی این انقلاب ستیز و مقابله کرده، بلکه بحث بر سر انقلاب 57 است. انقلابی که مانند همه انقلاب های دیگر جهان نمی توانست و نمی تواند کش آمده و حاکمیت ها، هر روز یک پیرایه ای را به آن اضافه کرده و یا هر تصمیم و اراده خود را زیر پوشش انقلابی که مانیفست آن، همان آرمان های سال 57 است به آن اضافه کنند. اولی مانیفست است و دومی نیرنگ های حکومت ها. ما در سه دهه گذشته با نیرنگ روبرو بوده ایم نه مانیفست انقلاب 57.

 

  

آیت الله خمینی و ملت ایران در حساس ترین دوران تاریخ کشور ما وجودی یگانه بوده اند. خطاهای خمینی خطاهای ملت ما هم هست. در بررسی این خطاها غلو نباید کرد همانگونه که بر روی آن سرپوش نباید گذاشت. انتقاد از خمینی انتقاد از خود است. نگاه یک ملت به اندیشه و به تاریخ و گذشته خود است. این انتقاد از خود را باید انجام داد اما منصفانه و عادلانه انجام داد. هستند کسانی، بویژه در میان بازماندگان سلطنت استبدادی که این یگانگی را خیلی خوب می فهمند و با توهین به خمینی در واقع می خواهند ملت ایران را تحقیر کنند و از انقلاب آنان انتقام بگیرند. هستند در میان سران حکومت کسانی که تمام تلاش خود را کرده و می کنند تا همه نکبت های جمهوری اسلامی را بنام خمینی بنویسند و بدست او تمام کنند. باوجود این کوشش بی وقفه و دو سویه، یقینا تاریخ و مردمان آینده درباره آیت الله خمینی همچون یکی از برجسته ترین و مهم ترین شخصیت های تاریخ ایران قضاوت دقیق تر و درست تری بیش از امروز خواهند داشت.

بازرگان و كیانوری

 

همانگونه که در شماره 699 راه توده نوشتیم، بازرگان و کیانوری نیز دو چهره کلیدی دیگر انقلاب ایران و نماینده دو گرایش از دو سرنوشت انقلاب هستند كه دقیقا در دو سوی خمینی قرار می گیرند. یکی او را به راست می کشد و دیگری به چپ. یکی هلش می دهد و دیگری بازش می دارد.

ایندو علیرغم اینکه بنوبه خود آرمانگرا هستند، اما از خمینی زمینی ترند. آنان نقش خود را تحقق یک ایده تاریخی نمی دانند، بلکه انجام یک وظیفه تاریخی می دانند. این وظیفه که طبقاتی را که از منافع آنان دفاع می کنند متشکل کنند، رشد دهند و به رهبری برسانند. هر دوی آنان مانند خمینی در همان خط تاریخی برآمده از انقلاب مشروطه قرار می گیرند و عمیقا به معضل تاریخی ایران برای اتحاد توده های مذهبی و روشنفکران اعتقاد دارند. اگر خمینی در نقش روحانی است كه می كوشد روشنفكران را جلب كند، بازرگان روشنفکر و روحانی را یکجا در خود جمع کرده است. بازرگان از نظر مذهبی از بسیاری روحانیان در مقامی بالاتر قرار دارد. او یك روحانی است كه كت و شلوار و كراوات بر تن دارد و در شخصیت خود نماد آشتی مذهب و روشنفكری است. اما کیانوری در میان این دو وضع ویژه ای دارد. او در پایان دادن به تقابل مذهبی و غیرمذهبی می خواهد صورت مسئله را عوض کند. کیانوری اصلا به تقسیم بندی جامعه بر اساس عقاید معتقد نیست. نه فقط به برادری بر اساس مسلمان بودن اعتقاد ندارد، بلکه به رفاقت بر اساس مارکسیست بودن هم اعتقاد ندارد. کیانوری در تمام نوشته هایش میان مارکسیست ها تفاوت قایل می شود. مارکسیست های "اصیل" "صادق" هواداران "راستین" سوسیالیسم علمی را همیشه از مارکسیست های قلابی و تقلبی "چپ نما" تفکیک می کند.

برای کیانوری مسئله تاریخی اتحاد ناممکن همه روشنفکران و همه مذهبیون نیست، بلکه اتحاد روشنفکران چپ و مذهبیون چپ دربرابر اتحاد روشنفکران راست و مذهبیون راست است. کیانوری با تحقق اتحاد مذهبیون و مارکسیست ها نه فقط می خواهد كه گره اتحاد روشنفكران چپ و توده مردم را بگشاید، بلكه فراتر از آن می خواهد عصر مشروطه و مسئله تاریخی انقلاب مشروطه برای همیشه پشت سر گذاشته شود. اتحاد بر اساس عقیده جای خود را به اتحاد بر اساس مواضع و منافع بدهد؛ تضاد چپ و راست جانشین تضاد مذهبی و غیرمذهبی و توده و روشنفکر شود. این مهر و نشان ویژه ای است که کیانوری بر انقلاب بهمن می زند؛ تفسیری است كه او پیگیرانه از همه روندهای انقلاب ارائه می دهد و این مهمترین اثر اوست. او می خواهد که این انقلاب جامعه ایران را وارد مرحله ای کند که همه جوامع مدرن - همه جوامعی که در آن مبارزه طبقاتی به مرحله پیشرفته خود رسیده است- وارد می شوند. یعنی پشت سرگذاشته شدن همه تقسیم بندی ها برای آنكه جامعه به مرحله آگاهی طبقاتی به مرحله تقسیم به چپ و راست پا گذارد. در این تقسیم بندی او پرچمدار اتحاد توده های وسیع مذهبی و ماركسیست های زیر پرچم اتحاد چپ است. نه اتحاد چپ در بالا بلكه اتحاد چپ در پایین، در جامعه، در میان مردم.

این تفسیری است كه كیانوری از انقلاب بهمن دارد و مهری است كه او بر انقلاب می كوبد. اما بدیهی است که کیانوری و حزب او به تنهایی قادر به انجام این کار نیستند. این حوادث و روندهای اجتماعی هستند كه در درون خود امکان چنین تفسیر و چنین تحولی را بوجود می آورند. نقش كیانوری در وجود این واقعیت است. واقعیاتی كه حوادث را هیچگاه خود به خود تفسیر نمی کنند. واقعیت هیچگاه یکجانبه نیست. در واقعیت انواع تضادها و گرایش ها وجود دارد. واقعیت فقط حامل تضاد طبقاتی و تجلی سیاسی آن در چپ و راست نیست. شکاف نسلی، ستم جنسی، ستم ملی، تضاد عقیدتی و ... همه اینها در واقعیت وجود دارد. وجود همین تضادهاست که امکان می دهد حوادث بر مبناهای مختلفی که همه آنها بنوعی ریشه در واقعیت دارند تفسیر شوند. مهر ویژه کیانوری در اعتقادیست که به آن دارد که تضاد طبقاتی سرانجام و در طی یک روند از درون همه این تضاد ها عبور می کند و زن و مرد، اقوام و ملیت ها، نسل ها و عقاید مختلف را می شکافد و به دو جبهه چپ و راست تقسیم می کند. کیانوری اصلا منکر وجود دیگر تضادها نیست. بلکه می خواهد انقلاب به این تضادها و شکاف ها پاسخ دهد و راه حلی برای تخفیف آنان بیابد تا راه برای عمده شدن تضاد طبقاتی برای اتحاد چپ در پایین باز شود.

 

بحث نه بر سر نیرنگی است که حاکمیت جمهوری اسلامی با نصب تابلوی انقلاب بر سینه خود، سه دهه با آرمان های واقعی این انقلاب ستیز و مقابله کرده، بلکه بحث بر سر انقلاب 57 است. انقلابی که مانند همه انقلاب های دیگر جهان نمی توانست و نمی تواند کش آمده و حاکمیت ها، هر روز یک پیرایه ای را به آن اضافه کرده و یا هر تصمیم و اراده خود را زیر پوشش انقلابی که مانیفست آن، همان آرمان های سال 57 است به آن اضافه کنند. اولی مانیفست است و دومی نیرنگ های حکومت ها.

اما نکته دیگری که نباید فراموش کرد آنست که آنها، سه چهره انقلابی ایران نیستند. بویژه در مورد مهندس بازرگان. او از 22 بهمن به بعد همانطور که خود او و هوادارانش به آن معتقدند دیگر یك چهره انقلابی نبود. نقش مهم او در انقلاب، پس از سرنگونی شاه جنبه بازدارندگی دارد و نه پیش برنده آن. به همین دلیل وقتی گفته می شود که بازرگان نماینده واقعی جریان تاریخی ملی ایران بود به معنای آن نیست که بازرگان ادامه مصدق بود. بازرگان ادامه مصدق نبود، بلکه ادامه شکست مصدق بود. ادامه ناکامی بورژوازی ملی ایران در بدست آوردن رهبری سیاسی و پیروز کردن جنبش ملی کردن نفت بود. بین مصدق و بازرگان یک دوران تاریخی قرار گرفته بود که مضمون آن پیشرفت جنبش چپ و کمونیستی در جهان و ضعف بورژوازی ملی در داخل ایران بود. بازرگان در این حد و در این چارچوب نماینده واقعی جریان ملی ایران بود که بورژوازی ملی در مقطع انقلاب ایران زیر سلطه جناح راست آن، یعنی بورژوازی لیبرال قرار داشت. مهندس بازرگان نماینده این وضع و این شرایط و این گرایش تاریخی تحمیل شده بر جریان ملی ایران بود.

حتی مصدق نیز زمانی که شاه گریخت و احساس کرد کنترل جنبش توده ای که خود او ایجاد کرده است از دستان او خارج می شود به تزلزل افتاد. بنابراین وضعیت بازرگان در برابر انقلابی به عمق و گستردگی انقلاب 57 کاملا قابل درک است. می توان گفت که بازرگان در این زمینه حتی یک قدم از مصدق جلوتر رفت. توانست با انقلاب همگام شود با این هدف که آن را متوقف سازد.

وقتی بازرگان چند روزی پس از پیروزی بهمن 1357 اعلام کرد: "سه سه بار، 9 بار غلط کردیم که انقلاب کردیم" این نهیبی بود که او از صمیم قلب بیش از آنکه به ملت ایران بزند به خود و بورژوازی لیبرال ایران می زد. لفافه نیمه طنزی که او به همه سخنان خود می داد برای آن بود که مردم نفهمند او بالاخره شوخی می کند یا به جد سخن می گوید. بازرگان صریح ترین مخالفت ها را با انقلاب به زبانی بیان می كرد كه گویا قصد شوخی دارد. ویژگی نحوه بیان طنز آلود و مبهم او بازتابی از موقعیت فوق العاده حساس و شکننده طبقه اش بود. طبقه ای که به لحاظ گذشته انقلابی اش مردم آینده را به او سپرده بودند و این طبقه در آن لحظه تاریخی جز مسدود کردن راه انقلاب وظیفه ای دربرابر خود نمی شناخت.

در میان این سه تن تصویری که بعدها هم توسط طرفداران مهندس بازرگان و هم طرفداران آیت الله خمینی ساخته شد از بازرگان چهره فردی معتدل مسالمت جو، مصالحه طلب و ... را ارائه می داد، در حالی که در مقابل خمینی همچون فردی لجوج، سرسخت، سازش ناپذیر و ... تصویر شد. در حالیکه هم خمینی و هم بازرگان نمایندگان معتدل بخش مهمی از نیروهای شرکت کننده در انقلاب بودند. پس وقتی سخن از اعتدال یا سرسختی خمینی و بازرگان گفته می شود مفهوم آن باید دقیق شود. اعتدال این دو جنبه روانی و شخصیتی داشت، یعنی دنبال آن نبودند که تحت هر شرایطی از راه های خشن و تند و سریع به اهداف خود دست یابند. بخشی از این اعتدال جنبه سیاسی داشت، یعنی هر دو آنان آنقدر از نظر سیاسی با تجربه بودند که مسایل سیاست داخلی و جهانی را درک کنند و نقش و ضرورت اتحادها را دریابند. اما اعتدال هر دو اینان یک روی دیگر دارد که همانا سرسختی و سازش ناپذیری آنان است. در این عرصه بازرگان به همان اندازه سرسخت است که خمینی. منتها سازش ناپذیری بازرگان در برابر کمونیست ها در داخل و شوروی در خارج است و سازش ناپذیری خمینی در برابر وابستگان رژیم گذشته در داخل و امریکا در خارج است. اما از آنجا که بعدها در جریان فرود انقلاب ایران همه مشکلات و مسایل به گردن حذف بازماندگان سلطنت و مقاومت دربرابر آمریکا انداخته شد، بازرگان که در این عرصه از یک سیاست اعتدالی هواداری می کرد، همچون نماد اعتدال و مصالحه و خمینی که موضعی قاطع داشت نماد لجاجت و سرسختی شناخته شد.

بازرگان موضع تند مخالفی در برابر آزادی كمونیست ها از خود نشان داد، اما او به هیچوجه شخصیتی مخالف آزادی نبود، بلکه از آزادی درکی کاملا طبقاتی داشت. او مخالف آزادی و تشکل طبقه کارگر بود كه آن را مخرب می دانست و نه آزادی بطور کلی یا آزادی دیگر طبقات یا آزادی دیگر اندیشه ها و حتی آزادی مارکسیست ها. در میان نمایندگان بورژوازی ایران هیچکس به اندازه بازرگان درک طبقاتی از مسایل نداشته است. همه چیز در او دارای مضمون طبقاتی و در شرایط انقلاب ایران كه صراحت می طلبید به شکل تند یک بام و دو هوا بود. خود او مطابق قوانین سلطنت بطور غیرقانونی- هنوز بختیار نخست وزیر برگزیده شاه درایران بود که او بعنوان نخست وزیر اعلام شد- نخست وزیر شده بود ولی می گفت احزابی كه در رژیم گذشته غیرقانونی بوده اند همچنان غیرقانونی هستند. از رافت و عطوفت برای حكام و عناصر رژیم گذشته دفاع می کرد، اما داریوش فروهر را که خواهان راه حل مسالمت آمیز برای مسایل کردستان بود برکنار می کرد و چمران را که از راه حل خشونت آمیز دفاع می کرد و وابسته به حزب سیاسی او- نهضت آزادی- بود بجای او می گذاشت. از آزادی بی قید و شرط دفاع می کرد، اما می گفت حزب توده ایران آزاد نیست و غیرقانونی است. در عرصه خارجی به ماجراجویی در روابط با امریکا و غرب انتقاد می کرد، اما دولت او ماجراجویانه ترین سیاست خارجی ممکن را در برابر اتحاد شوروی که دومین قدرت جهانی و همسایه دیوار به دیوار کشور ما بود در پیش گرفته بود که قطع فروش گاز به اتحاد شوروی، که بخشنامه آن را مهندس معین فر وزیر نفت و از همفکران و هم حزبی های بازرگان صادر کرد، نپذیرفتن انتقال قرارداد نیروگاه بوشهر به کشور لهستان دمکراتیک، یا لغو بندهایی از قرارداد 1921 نمونه هایی از آن است. اعترافات تلویزیونی رهبران حزب توده ایران را مدرک می دانست و جزوه غیرقابل دفاع "هشدارهای ما و اعترافات ... " را منتشر کرد، اما وقتی عرصه بر خود او تنگ شد و نوبت خود را نزدیک دید، از پشت میکروفن مجلس اعلام کرد که سخنان او همان چیزهایی است که اکنون می گوید و اگر اعترافاتی خلاف آن کند دروغ است و پذیرفته نیست!

زمانی که - قبل از شروع جنگ با عراق- چندین بار هشدار داده شد که خوزستان و مناطق جنوب و غرب در خطر اشغال است و حزب توده ایران اعلام کرد "خطر فوری است" وی اعلام کرد که این داستانی است برای سرپوش گذاشتن بر خطر حمله شوروی از شمال.

 

با این همه، هم خمینی و هم کیانوری بر صداقت بازرگان تاکید می کردند. این صداقت پس در کجاست؟ صداقت بازرگان بیش از هرچیز و پیش از هرچیز در آن است که او به آنچه می گفت و آنچه می کرد واقعا اعتقاد داشت. او واقعا معتقد بود که باید ساواکی ها آزاد باشند و کردها سرکوب شوند. واقعا معتقد بود که منافع ایران در خراب شدن روابط آن با شوروی و بهبود مناسبات آن با امریکاست. واقعا معقتد بود که اعترافات توده ای ها درست و اعترافات احتمالی خود او نادرست خواهد بود. جنبه دوم صداقت بازرگان در صداقت او نسبت به طبقه خود بود. بازرگان بدون کمترین تزلزل نسبت به طبقه خود صادق بود، اما تناقض او كه به موضعگیریهای دوگانه اش منجر می شد در آنجا بود که به طبقه ای صداقت داشت که این طبقه دیگر نسبت به انقلاب ایران صداقت نداشت. اما آنجا که حوادث خلاف نظر او را نشان می داد بازرگان همچنان بر سر دوراهی به منافع طبقه خود وفادار می ماند.

تمام دوران بازرگان در دو سیاست خلاصه می شد:

1- تلاش برای منزوی كردن - اگر نگوییم سركوب - جنبش کارگری در داخل

2- تلاش برای تیره کردن مناسبات ایران با شوروی و کشورهای سوسیالیستی در خارج.

این ها دو روی یک سیاست بودند و همان جایی بود كه او و كیانوری را كاملا در نقطه مقابل یكدیگر قرار می داد. به همان اندازه که کیانوری معتقد بود اگر دولت ایران یک سیاست ضدامپریالیستی در پیش گیرد در درازمدت ناگزیر از تامین آزادی گروه های چپ خواهد بود، بازرگان معتقد بود که در پیش گرفتن یک سیاست ضدشوروی یقینا به سرکوب گروه های چپ و حزب توده ایران منجر خواهد شد. حوادث بعدی نشان داد که هر دوی آنان درست فکر می کردند. بازرگان و کیانوری تجربه همه کشورهایی را بدقت در ذهن داشتند که در آنها زمانی در پی جنبش های رهایی بخش ملی فضایی برای کمونیست ها باز شده بود. به محض اینکه این کشورها و این جنبش ها سمت ضدشوروی به خود می گرفتند نخستین کاری که در داخل انجام می دادند سرکوب کمونیست ها بود.

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 700 - 3 مرداد ماه 1398

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت