راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

مارکسیسم و شرق - 14

سیر تکاملی

روند تاریخ

از نگاه مارکسیسم

 

   

سیر طبیعت و تاریخ از دیدگاه مارکسیستی تا به امروز همچون روندی تکاملی توام با تحولات تدریجی که به جهش‌های سریع می انجامد در نظر گرفته شده است. تحولات تدریجی کمّی در پیشروترین حلقه زنجیر تکاملی زمینه ساز "جهش"های کیفی هستند که بدینسان تکامل را یک گام به پیش می برد. بخش مهمی از وقت و انرژی مارکسیست‌ها صرف اثبات و دفاع از این الگوی مبتنی بر "جهش" در برابر مخالفان و منتقدان آن شده است، مخالفانی که عموما یا فقط به وجود تحولات تدریجی (مثلا در طبیعت) معتقدند یا جهش‌های انقلابی را (مثلا در جامعه) زیان آور می دانند.

مشکل این درک و این الگو در این نیست که "جهش" کار نادرستی است یا در طبیعت و جامعه روی نمی دهد یا نباید روی دهد. مشکل در نتیجه ایست که از آن گرفته شده یعنی این نتیجه که جهشی اگر هم در کار باشد در آنجایی روی می دهد یا باید روی دهد که قبلا دوران تحولات تدریجی را از سر گذرانده یعنی در پیشروترین حلقه زنجیر. صد سال است که بر همین اساس بر سر لنین و کمونیست‌ها و انقلاب روسیه کوبیده‌اند. انقلابی که روی داده را می گویند نباید روی می داده یا به غلط روی داده یا باید در جایی دیگر روی می داده چون منطبق بر آن الگو نبوده است! ظاهرا الگو نباید خود را با واقعیت منطبق و اصلاح کند بلکه واقعیت باید با الگو منطبق شود.

درست برشالوده همین الگو گمان می رفته و می رود که مثلا اگر انگلستان نخستین کشوری است که به سرمایه داری صنعتی گذار کرده پس حتما فئودالیسم اروپایی و نوع انگلیسی آن باید تکامل یافته ترین نظام اجتماعی ماقبل سرمایه داری باشد. باز هم بیش از صد سال است که بر همین اساس بر سر مردم آسیا کوبیده‌اند که چرا دچار عقب ماندگی بوده‌اند و چیزی از سیاست و اقتصاد و اجتماع  و‌اندیشه و شهر و ده و آب و خاک آسیا باقی نگذاشته‌اند که به دلیل عقب ماندگی اش لعنت و تحقیر نشده باشد. براساس همین الگو می خواهند ثابت کنند مثلا نظام اقتصادی و اجتماعی کشور چین که تا سده هیجدهم همچنان بزرگترین تولیدکننده دنیاست حتما از انگلستان عقب مانده تر بوده که نتوانسته به سرمایه داری گذار کند. باز هم در اینجا الگو نباید خود را با واقعیت هماهنگ کند، بلکه واقیت باید برمبنای الگو تفسیر شود. در حالیکه اگر یک الگوی منظم تکامل کمّی به کیفی آنچنان که معرفی می شود وجود داشت، گذار باید در چین یا هند یا عثمانی صورت می گرفت نه در انگلستان یا آلمان.

در یکصد سال گذشته این الگو از گذار سرانجام هم درک از گذار و هم اقدام به گذار را به بن بست کشاند. برتری بی چون و چرای اتحاد شوروی بر سرمایه داری و غرب نه براساس دستاوردهای آن در ایجاد یک تمدن تازه، در ایجاد جامعه ای که در آن انسانها از دغدغه هزاران ساله و هر روزه کار و بیکاری و مسکن و آموزش و پروش و تربیت کودکان و بهداشت و پیری و بازنشستگی آزاد شده اند و می توانند بیشتر آزاد شوند، بلکه با توانایی یا عدم توانایی آن در پیشی گرفتن از غرب در تولید فولاد و آلومینیوم سنجیده می‌شد. این درک که جهش کیفی را بنوعی ادامه روندهای پیشین تحولات کمّی می فهمید بنظر ما درست نقطه‌‌ای شد که مارکسیسم نتوانست خود را از آسیب ایدآلیسم تاریخی و تفوق ایدئولوژی بورژوایی مصون نگه دارد، نقطه‌‌ای که مارکسیسم در آن با علوم اجتماعی محافظه کار و اروپامحور تلاقی کرد و در نتیجه خصلت انتقادی خود را از دست داد و بطور موقت تسلیم شد.

به بحث خود باز گردیم. اگر نخواهیم واقعیت را با الگوها انطباق دهیم و برعکس الگوها را از واقعیت نتیجه بگیریم الگویی دیگری در طبیعت و جامعه را مشاهده می کنیم که نشان می دهد عمیق‌ترین چرخش‌های تاریخ و طبیعت براساس جهش های کمّی و کیفی در پیشروترین حلقه‌ها صورت نگرفته است. پیشروترین حلقه‌ها از چنین چرخش هایی ناتوانند. آنها یا به انحطاط دچار می شوند، یا درجا می زنند و یا منقرض می شوند. برعکس این جوامع و گونه‌های عقب مانده‌تر هستند که حفظ می شوند و از درون آنها جوامع و گونه‌های تازه‌‌ای بیرون می آید. این الگویی است که ما آن را الگوی "گسست" می نامیم که بنظر بهتر می تواند تحولات طبیعی و تاریخی را توضیح دهد. در ماتریالیسم دیالکتیک، تا آنجا که بررسی کرده ایم، بین الگوی جهش و گسست تمایزی قائل نشده و هر دو را تقریبا یکی می دانند یا به اختلاف میان آنها بهای چندانی داده نشده است. جهش هم نوعی گسست یعنی عدم تداوم در نظر گرفته شده است. در حالیکه بطور موقت و برای ساده کردن مسئله می توان گفت: جهش برآمده از افزایش تغییرات کمّی و کیفی درون یک پدیده یا ارگانیسم است؛ گسست برآمده از رابطه میان پدیده یا ارگانیسم با محیط. جهش، ادامه یک روند در مرحله‌‌ای بالاتر است؛ گسست، توقف یک روند و ورود به روندی دیگر. انقلاب فرانسه جهش است، انقلاب اکتبر گسست. از این نظر بزرگترین تحولات طبیعت و تاریخ برآمده از گسست‌ها بوده است و نه از جهش‌ها. جهش‌ها در ادامه‌ی مسیر تاریخ و طبیعت هستند، در حالیکه گسست‌ها این مسیر را تغییر داده‌اند.

بنابر آنچه گفته شد جهش‌ها در حلقه‌های قویتر و پیشرفته تر زنجیر روی می دهد و گسست‌ها در حلقه‌های ضعیف تر و عقب مانده تر. حلقه‌های پیشرفته تر زنجیر تنها می توانند به مسیر خود ادامه دهند یا درجا بزنند و به انحطاط دچار شوند. این حلقه‌های عقب مانده هستند که می توانند مسیر را کلا تغییر دهند. از این نظر تغییر فرماسیون‌ها یک گسست است و نه یک جهش و تنها در حلقه‌های عقب مانده تر زنجیر ممکن است. همانطور که نظام برده داری در رم بوجود آمد نه در مصر و بین النهرین؛ سرمایه داری از نظام عقب مانده فئودالی اروپا بیرون زد و نه از نظام تجاری پیشرفته آسیایی؛ انقلاب اکتبر در روسیه روی داد نه در انگلستان و فرانسه. اینکه چرا چنین است مسئله ایست که می خواهیم به آن بپردازیم و دلایل آن را در حد ممکن در تاریخ و طبیعت بجوییم. البته ما امکان و صلاحیت آن را نداریم که بخواهیم تمایزی را که در اینجا میان جهش و گسست قائل شدیم در کل روندهای طبیعت بررسی و دنبال یا تایید کنیم ولی در دیرین شناسی و زیست شناسی شواهدی وجود دارد که این دیدگاه را - لااقل درباره ارگانیسم‌های پیچیده - تایید می کند.

برای بررسی مطلب از تاریخدان و دانشمند برجسته و یگانه گوردن چایلد آغاز می کنیم.

انقراض دایناسورها و برآمدن پستانداران

چایلد بنظر می رسد نخستین مارکسیستی است که این مسئله را نه به صراحت ولی بطور ضمنی مطرح کرد و کوشید بدان پاسخ دهد. چایلد در پاسخ به این پرسش که چرا دایناسورهای خزنده عظیم الجثه منقرض شدند و پستانداران کوچک جای آنها را گرفتند، چنین می نویسد:

"دوره ژوراسیک آب و هوای گرم و نمناک داشت و دریاها و مردابهای فراوان، و حیوانات هوشمندی نمی زیست تا با سوسمارهای تنومند به رقابت برخیزد.... اما سرانجام سطح زیردریاها محدودتر و آب و هوا خشکتر و سردتر شد و جنسها و انواع تازه تر پدیدار شدند. خزندگان نتوانستند خود را با اوضاع تغییریافته متناسب سازند و نابود گشتند و نسبتا معدودی از آنها موفق به بازماندن در محیط جدید شدند. وقتی محیط قدیم ژوراسیک سر آمد، بسیاری از خصایصی که اسباب توفیق آنها و سازنده "سزاواری" انها بود بلای جان آنها شد. آنها بیش از آنچه باید، تخصص یافته و بیش از حد با زندگی در تحت یک مجموعه شرائط سازگار شده بودند. با سرآمدن آن اوضاع آنها هم از پا درآمدند. از نظر زیستی نیز تخصص یافتن بیش از حد سرانجام زیان آور است. نتیجه نهایی آن نه باقی ماندن است نه زیاد شدن؛ بلکه نابود شدن است یا در همان حال ماندن."

بنابر استدلال گوردن چایلد پیشرفته ترین حلقه زنجیر تکاملی، یعنی آن گونه‌‌ای که در لحظه معین بهترین انطباق را با محیط دارد یا بقول وی "تخصصی" شده است، همان گونه‌‌ای نیست که بتواند خود را با تغییرات محیط انطباق دهد. این گونه یا نابود می شود و یا درجا می زند. گونه‌های عقب مانده تری که با محیط موجود انطباق کامل نیافته‌اند و بنوعی قربانی هستند ظرفیت بیشتری برای هماهنگ شدن با تغییرات محیط را خواهند داشت و آنها هستند که پیش خواهند افتاد.

چایلد درباره انقراض ماموت‌ها به همین‌اندیشه باز می گردد و می گوید:

"آخرین عصر یخبندان گذشت و با گذشتن آن ماموت نابود شد و انسانی باقی ماند. ماموت خوبتر از آنچه باید با مجموعه‌یی از شرایط مطابقت یافته و بیش از حد تخصص یافته بود. چون با پدیدار شدن شرایط معتدلتر ... جانور بی پناه شد. خصوصیات بدنی او - پوشش پشمین، دستگاه‌‌‌هاضمه‌‌ای که با خوردن جگنهای کوتاه یا خزه‌ها سازگار شده بود، سمها و خرطومی که برای فرو کردن در برف ساخته شده بود - که او را در اعصار یخبندان کامیاب می ساخت، در آب و هوای معتدل بلای جان او شد. اما انسان، برخلاف آن، مختار بود که در گرمای زیاد پوشاک خود را از تن درآورد، ابزارهای دیگری بسازد، و به جای گوشت ماموت گوشت گاو را برگزیند."

چایلد چنین نتیجه می گیرد:

"انطباق انحصاری درازمدت با یک محیط خاص صرفه ندارد، زیرا در برابر امکانات زندگی کردن و تولید مثل، موانعی سخت و سرانجام کشنده پیش می نهد، آنچه که در چشم‌اندازی طولانی سودآور است توانایی انطباق با وضاع متغیر است." یعنی آن توانایی که انسان بدست آورد.

چایلد بار دیگر همین ‌اندیشه را این بار درباره جوامع انسانی پیش می کشد و با توجه به دو فرهنگ ماگدالنی و اریگناسی در قاره اروپای عصر دیرینه سنگی می نویسد:

"فرهنگ ماگدالنی فرانسه درخشانترین پیروزی‌های این دوره است ... با همه اینها انقلاب نوسنگی و پیدایش اقتصاد جدید در میان ماگدالنی‌های اروپا بوجود نیامد. ماگدالنی‌ها زندگی خود را مدیون انطباق پیروزمندانه با محیط طبیعی ویژه‌‌ای بودند." هنگامی که این محیط از بین رفت فرهنگ ماگدالنی هم از بین رفت و در مقابل "مردمان دیگری که آثاری چنین درخشان و جاوید از خود به جای نگذاشته بودند اقتصاد جدید "تولید خوراک" را بوجود اوردند."

همانطور که می بینیم چایلد سخن از گسست یا جهش نمی کند ولی‌اندیشه مرکزی وی روشن است : این پیشرفته ترین‌ها نیستند که مسیر تازه را رقم می زنند. در انواع حیوانی یا جوامع انسانی که در کنار همدیگر زندگی می کنند، انواع پیشرفته تر، جوامع پیشرفته تر یعنی آنها که بیش از همه با محیط خود انطباق یافته‌اند، در آن محیط "تخصصی" شده‌اند درست همانهایی هستند که نخواهند توانست با تغییرات محیط سازگار شوند. در این شرایط، این جوامع یا درجا می زنند و یا عقب می مانند یا منقرض می شوند. برعکس، این جوامع عقب مانده تر که سازگاری کمتری با محیط پیشین دارند هستند که تغییرات محیط برای آنها مرگ آور نیست و ظرفیت انطباق با محیط جدید را خواهند داشت و نه در ادامه مسیر قبلی بلکه در مسیری بکلی تازه پیش خواهند رفت. بنابراین تصور یک تکامل موزون و نامنقطع، تحولات کمّی و کیفی، از یکی به دیگری، تا رسیدن به بشر و جوامع امروزی بی معناست. در هر مرحله‌‌ای پیشرفته ترین‌ها، تکامل یافته ترین‌ها عقب می مانند و درجا می زنند، و عقب مانده‌ها مسیری تازه و نو را می گشایند. طبیعت و تاریخ بدینگونه پیشرفته است. اگر جز این بود تکامل ناممکن بود. دایناسور می توانست در مسیر خود مدام جهش کند، گردنش درازتر و تنومندتر شود، سرعتش بیشتر شود، بزرگتر شود، چالاک‌تر شود، قویتر شود، درنده تر شود و ... ولی دایناسور نمی توانست تغییر مسیر دهد و به انسان تبدیل شود. برای بوجود آمدن شرایط پیدایش انسان یک گسست و تغییر مسیر بنیادین لازم بود. جهانی لازم بود که در آن دایناسورها حاکم نباشند.

--------------------------------------------------------------------------------------------

14-1

چایلد؛ گوردن، انسان خود را می سازد، ترجمه احمدی کریمی حکاک، محمد هل اتائی، چاپ سوم، تهران، امیرکبیر، 1357

توجه داشته باشیم که بحث در اینجا نه دلیل مشخص انقراض دایناسورها بلکه نحوه بررسی و استدلال گوردن چایلد است. دیرین شناسی غرب، انقراض دایناسورها را به اصابت یک شهاب سنگ غول پیکر به زمین نسبت می دهد که موجب آتش سوزی عظیم و شکلگیری ابرهایی شد که مانع از رسیدن نور خورشید به زمین و در نتیجه سرد شدن آن شدند. درستی یا نادرستی این فرضیه تاثیری در بحث ما و نظریه چایلد ندارد زیرا در هر حال دایناسورها یک روزه ناپدید نشده‌اند. انقراض آنها در نهایت برآمده از همان نظریه چایلد و ناتوانی در انطباق با محیط جدید در یک دوران طولانی است. در حالیکه پستانداران کوچک و طعمه‌های پیشین دایناسورها در همین شرایط به بقای خود ادامه می دهند و به حاکمان جدید سیاره تبدیل می شوند.

 

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 689  - 12 اردیبهشت ماه 1298

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت