خود کامگی شاهنشاهی در ج. اسلامی تکرار شد!
|
تضاد میان دربار شاه و قانون اساسی که به انقلاب ختم شد، در جمهوری اسلامی تبدیل شد به تضاد میان بیت رهبری و قانون اساسی. محصول این تضاد، امروز در خواست روحانی برای اختیارات فرماندهی قرارگاه در جنگ اقتصادی و یا عمل به اصل 59 قانون اساسی برای مراجعه به افکار عمومی و همه پرسی بازتاب یافته است. خواستی که در هفته های اخیر چند بار در سخنرانی های روحانی تکرار شده و طرفداران استبداد ولایت فقیه با آن به مخالفت برخاسته اند. بازگردیم به دوران استبداد شاه و مرور کنیم پافشاری های او برای تمرکز قدرت در دستهای خویش که به کدام سرانجام انجامید. نه سرنگونی رژیم شاه در سال 57 غیر قابل پیش بینی بود و نه سقوط نظام شاهنشاهی غیر قابل تصور. شاه با کودتای 28 مرداد قدم در راه بی بازگشت سقوط گذاشت. این سخن برخاسته از احساسات و یا کلامی آلوده به کینه و نفرت نیست، بلکه متکی به رویدادهای مهمی است که از سال 1332 تا 1357 در ایران و در درون حاکمیت روی داد. در خیابان ها، در جنگل، در زندان ها و میدان های تیرباران و در قلب حاکمیت، در قلب ارتش شاهنشاهی، در قلب دربار و در جمع کسانی که نظام سلطنتی را می خواستند حفظ کنند و حتی شاه را هم نمی خواستند برکنار کنند، بلکه می خواستند نظام را حفظ کرده و امور را به قانون اساسی بسپارد و شاه سلطنت کند و نه حکومت. شاه سرمست از قدرت استبدادی خویش، با اولین ضربات جنبشی که به خیابان ها آمد و آنها را می توان از نیمه دوم سال 1356 حتی در مطبوعات ایران جستجو کرد، دچار سر گیجه شد و سرانجام بر اثر ضربات پیاپی و بی توقف و تزلزل، وسط رینگ حکومتی نقش زمین شد و دیگر بر نخاست. نخوت ناشی از استبداد او را ترس و بی اعتمادی نهادینه شده در وجودش که به فساد همه جانبه نیز مزین بود کامل می کرد. هنوز سپهبد بختیار مغضوب نشده بود که هراس از کودتای او به جان شاه افتاد. پیش از آن از سرنگونی خویش بدست سپهبد زاهدی فرمانده کودتای 28 مرداد ترسیده و با برکناری زاهدی خود را از این کابوس خلاص کرده بود. قریب 5 سال پس از کودتای 28مرداد، گزارش جلسات رئیس رکن دو ارتش (ضد اطلاعات) بدستش رسید. سرلشگر قرنی با درجه سرهنگی به کودتای 28 مرداد پیوسته و پس از کودتا با دو درجه ارشدیت به سرلشکری رسید. او طرح نجات رژیم از فساد و ناتوانی و رهائی از دست اوباش و چاپلوسان و طلبکاران کودتای 28 مرداد را تهیه کرده بود. سرهنگ بزرگمهر نزدیک ترین یار او شد. آنها نیز قصد سرنگونی شاه را نداشتند، بلکه طرحی برای تشکیل یک دولت کارآمد و غیر فاسد و غیر وابسته به دربار فاسد شاه را تهیه کرده بودند و حتی رابطین انگلیسی و امریکائی خود را نیز در جریان آن گذاشته بودند. آنها نیز نگران سرانجام فساد دربار شاه بودند و سرنوشت سلطنت و خاندان سلطنتی عراق در جریان کودتای عبدالکریم قاسم را برای ایران پیش بینی می کردند. در آخرین مراحل، خبر به شاه رسید و او قرنی را به دربار احضار کرد. سرلشگر قرنی منکر شد و شاه لیست کابینه او را در مقابلش گذاشت. قرنی حرفی برای گفتن نداشت مگر این که: "من قصد سرنگونی شما را نداشتم، بلکه می خواستم یک دولت سالم و کارآمد بر سر کار بیآورم و خودم هم نمی خواستم نخست وزیر شوم، بلکه مسئولیت وزارت کشور را می خواستم برعهده بگیرم." شاه با گرفتن دو درجه از قرنی، او را به درجه سرهنگی بازگرداند، برای سه سال راهی زندانش کرد و از ارتش نیز اخراجش کرد. (قرنی پس از انقلاب به ارتش فراخوانده شد و ریاست ستاد ارتش را به او سپردند و گروه اسلامی "فرقان" او را نیز مانند آیت الله مطهری ترور کرد.) جزئیات تلاش قرنی برای تشکیل دولتی غیر فاسد و غیر وابسته به دربار شاهنشاهی که خواهر شاه "اشرف" در آن کانون توطئه ها بود، اخیرا در کتاب جالبی که ایرج امینی، فرزند علی امینی نخست وزیر دوران شاه منتشر کرده شرح داده شده است. شاید این مستندترین و مستقیم ترین گزارش در باره باصطلاح کودتای سرلشگر قرنی باشد که ما در آینده مشروح آن را در راه توده منتشر خواهیم کرد. کودتائی که شاه دستور داد آن را در مطبوعات مسخره کنند و به همین دلیل به کودتای آبلیموئی معروف شد. شاه باز هم درس نگرفت. در جستجوی نخست وزیری دستآموز خویش به دکتر اقبال رسید. اقبال جاده نفوذ امریکائی ها در ایران را آسفالت کرد اما همین امریکائی ها بیش از انگلیس ها نگران فساد سیستم، خودسری و قانون گریزی شاه و اوج گیری نارضائی مردم شدند و "کندی" بیشترین فشار را برای اصلاحات از بالا به شاه وارد آورد. شاه که شریف امامی متمایل به انگلستان را پس از اقبال نخست وزیر کرده بود، این بار ناچار به برداشتن یک گام بزرگ به عقب شد و قرعه بنام دکتر علی امینی افتاد که هم سابقه حضور در کابینه قوام السلطنه را داشت و او را استاد سیاسی خود می دانست و هم در کابینه پس از کودتای سپهبد زاهدی را. امریکائی ها او را در دورانی که سفیر کبیر ایران در امریکا بود بیشتر شناخته بودند. دزد نبود، اقتصاددان بود و در دامن خانم فخرالدوله بزرگ شده بود. زنی که رضاشاه او را تنها مرد قاجارها میدانست و می گویند سیاستمداری بود ناآلوده به آن نیرنگ ها و توطئه ها و خدعه های "مهد علیا" مادر ناصرالدین شاه که مثل افعی امیرکبیر را گزید! شاه که به سایه خود هم مظنون بود، تحمل علی امینی را نداشت، بویژه که در لیست کابینه ای که سرلشگر قرنی تهیه کرده بود نام وی نیز وجود داشت. ایرج امینی در کتاب "بر بال بحران" (زندگی سیاسی علی امینی) می نویسد که پدرش در جریان تهیه این لیست نبود و اساسا قرنی را نه می شناخت و نه دیده بود، اما رفع سوء ظن های بیمارگونه شاه با این حرف ها ممکن نبود.
شاه زیر فشار امریکائی ها که نگران آینده رژیم و سلطنت در ایران بودند، به نخست وزیری امینی و کمتر دخالت کردن در امور مملکت تن داد، اما از همان آغاز کار علیه او وارد عمل شد. هم در داخل و به کمک اطرافیانش و هم در عرصه جهانی. سرانجام، امینی را نیز خانه نشین کرد و نوکر خانه زاد "اسدالله علم" را نخست وزیر کرد. 10 سال پس از کودتای 28 مرداد، شورش 15 خرداد در ایران روی داد. شورش سرکوب خونین شد و آیت الله خمینی باتهام تحریک این شورش از ایران تبعید شد. شاه گفت که نیاز جامعه و رژیم به اصلاحات و رفرم را پذیرفته و می خواهد رفرم کند. (درست تکرار آن چیزی که اکنون احساس می شود رهبر جمهوری اسلامی و بیت او می خواهند اجرا کنند و برخی اصلاحات بی رمق را از بالا و بدست عوامل خود اجرا کنند. تحرکات و موضع گیری های اخیر رئیس قوه قضائیه "ابراهیم رئیسی" گوشه ای از این دم خروس است که از زیر عبا بیرون آمده است.) شاه به جای بازگشت به قانون اساسی و پذیرش هویت واقعی مجلس و دولت و دادگستری و قانونمند ساختن قوای مسلح مطابق قانون اساسی و نه تحت فرمان خویش، گفت که خودش می خواهد یک انقلاب را رهبری کند. انقلابی که نام آن را "انقلاب سفید" گذاشت. بحرانی که در 15 خرداد گوشه ای از آن به خیابان آمده بود، یکبار دیگر به عمق جامعه بازگشت تا با توان بیشتری به خیابان بازگردد. زمان زیادی برای این بازگشت لازم نبود. 15 سال که نزدیک به 13 سال آن سکان نخست وزیری در دست چاپلوس ترین و دستآموزترین نخست وزیر تاریخ ایران در برابر شاه باقی ماند. امیر عباس هویدا. فردی تحصیل کرده و مسلط به زبان های عربی، انگلیسی، فرانسه و حتی ژاپنی اما فاقد شخصیت سیاسی و استقلال رأی. شاه خیز برای حکومت و نه سلطنت مشروطه را با ترور سپهبد رزم آراء و کودتا علیه دکتر مصدق آغاز کرد و 5 سال پس از برکناری امینی و سرکوب شورش 15 خرداد با ادعای تبدیل ایران به ژاپن خاورمیانه و گشودن دروازه های تمدن بزرگ در سال 56 – 57 گرفتار گرداب انقلابی شد که کف خیابانها را می پیمود. آیا این مرور و بازگشت به گذشته، ضرورت امروز ایران است؟ پاسخ ما به این سئوال مثبت است. مثبت است زیرا در دوران رهبری آقای خامنه ای نیز همین تضاد رشد کرد. این مرور خبری می تواند چشم ها را بازتر کند. حتی در صفوف حاکمیت نشان دهد که سرانجام چنین تضاد و تقابلی به کجا می انجامد و آنچه در جمهوری اسلامی جریان دارد، بدیع و بی سابقه نیست. حتی اگر بدنبال نمونه های آن در تاریخ کهن ایران نباشیم، در همین تاریخ یکصد تا یکصد و پنجاه ساله اخیر ایران نمونه هائی بسیار دارد.
تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 693 - 9 خرداد ماه 1398